سخن اهل دل
به این تبار زمینى
نه برکهام که بمیرم، که جان زنده رودم
بریدهام سَر خود را، به قبلهگاه سرودم
ز حجم مُرده برفى، روانهام به شگرفى
ز خویش تا که گذشتم، گذشتهام ز رُکودم
خروش روشن آبم، به رنگ پاى شتابم
گشودهام چه گرهها، ز بند بند وجودم
در این گذار گرانسر، ز خار و خس به مکرر
چه نازها که کشیدم، چه هرزهها که شنودم
ولى ز پاى ننشستم، ز این و آن نشکستم
ستیزه کردم و سر را، به سنگ حوصله سودم
به راه عشقم و دانم، درنگ را نتوانم
که نیست گوشِ مجالى، به گفتگوى حسودم
به سوى دوست روانم، ترانهگوى از آنم
به شکر دولت رویش، به روى و سر به سجودم
سرود رفتن و رفتن، نشسته روى لب من
شتاب شد همه تارم، گذار شد همه پودم
بر آن سرم که سبکپا، رسم به وسعت دریا
که تا رسانم از آنجا، به آفتابْ درودم
تو آفتاب جهانى، که پرده پرده توانى
به سادگى گذرانى، ز هفت چرخ کبودم
به این بلور زمینى، بتاب تا که ببینى
چگونه باز به سویت، حریر بال گشودم
پیرایه یغمایى
سکر غزل
در حوصله زلف تو آرام نگنجد
شیرینى ادراک تو در کام نگنجد
عنقا نشود کنجنشین قفس کس
تصویر تو در صفحه اوهام نگنجد
شعر نگهت گستره آبى معناست
سکر غزل چشم تو در جام نگنجد
راز تو در آن سوى زبان در دل رمزست
معناى تو در سیطره نام نگنجد
مرز تو برون از افق عالم خاک است
دیدار تو در حافظه گام نگنجد
عالم همه آواز ازلساز دم توست
آواى تو در پرده ابهام نگنجد
پرویز عباسى داکانى
نامههاى باران
از ترانههاى باران خیسم
و از شکوفه زمستان ترسان
اى دوست
نامههاى باران را خواندى
و پیامش را به گُلها دادى؟
دیدى که چه عطرآگین بود نفسهاى زمین
وقتى که در آغوش باران وا رفت؟!
آیا بوى خاک شسته را چون من دوست مىدارى؟!
خاک را شستند
و در آن نفوذ کردند
و در آن ماندند
گل را شیر دادند
و به خورشید سلام گفتند و
زمستان فهمید که چه تلخ است
شکست! ...
و قطرات باران
چون سواران فاتح از جنگبرگشتهاى را مانَد که
به آغوش آسمان باز مىگردند و
در بطن ابرى
لحظههاى ایثارى مجدد را انتظار مىکشند و
فاتحانه لبخند مىزنند
و زمستان مىلرزد
و تو تارهاى باران را نخواندى
افسوس! ...
ژیلا حسینى
بشارت
گریه با باران
نجواى ترنم برداشت
آسمان را شستیم
غمِ دریاها کم
دمِ دریاها گرم
امشب از سمت افق
به صداى گذر سوسویى
که به مهمانى شب مىآید
گوش کنید
شورى از مطلع اشراق
غزل خواهد خواند
و کسى
تار جنون خواهد زد
آى ...
چه مبارک سحرى خواهد بود
یک فلک رقصکنان
در روادید فنا
مىچرخد
پلک این پنجره را باز کنید
حمیده رئیسزاده