قصههاى شما(102)
مریم بصیرى
شانس خوب، شانس بد - شانس - سخنان رئیس جمهور
سمیه کلینى - تهران
باز است - غبار
سعیده زادهوش - اصفهان
باغ - عشق تلخ
اکرم کیخا - مشهد
کلبه آرزوها - قصههاى شما - پرندهاى از قفس پرید - مرثیه - اقرار - تظاهر - دلباخته - خوددار - همراه - تمسخر - سرنوشت
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
سمیه کلینى - تهران
دوست عزیز، همین که در نامهاى نوشتهاید داستانهایتان آن طور که لازم است شما را راضى نمىکند، نشانه دقت شما در امر داستان کوتاه است. نوشتن دو نسخه داستان از یک سوژه در دو قالب روایى هم، یکى دیگر از همان توجهات و موشکافىهاى شما نسبت به داستان است.
نگارش یک موضوع با زوایاى دید مختلف کار بسیار خوبى براى تمرین داستاننویسى است و شما از این تمرین موفق بیرون آمدهاید. وقتى قهرمان از زاویه دید اول شخص داستان خود را تعریف مىکند، ماجراها اندکى متفاوتتر از همان داستان با زاویه دید سوم شخص است.
همان طور که حتماً خودتان هم مىدانید این دو زاویه دید هر کدام محاسن و معایبى دارند و نمىتوان حکم کرد که کدام یک از دیگرى بهتر هستند. بسته به قهرمان و بحرانهایى که براى وى ایجاد مىشود باید تصمیم بگیرید که چه نوع روایتى شما را به هدفتان نزدیکتر مىکند.
در داستان «شانس»، نسخهاى که به روایت اول شخص نوشته شده بنا به ویژگىهاى خاص خودش بیشتر به دل مىنشیند. در این زاویه دید چون قهرمان از خود و کارهایش مىگوید و سرعت انتقال بالاتر است، خواننده ارتباط بیشترى با قهرمان برقرار مىکند و احساس صمیمیت بیشترى با اثر دارد اما نوع لحن و بیان باعث مىشود که داستان به روایت یک خاطره شباهت پیدا کند.
در نسخه سوم شخص هم، صمیمیت کم است؛ مخصوصاً در شروع داستان که فضا سرد و غمزده است و ذکر جزئیات مشکلات قهرمان خستهکننده. اما در این نوع روایت چون علاوه بر قهرمان، دیگر شخصیتها و وقایع از زبان راوى بیان مىشوند داستان به سمتى مىرود که حوزه آگاهىهاى خواننده را بیشتر مىکند. البته اگر بخواهیم دقیقتر به این مسئله نگاه کنیم تفاوتهاى بسیار در این دو زاویه دید که به درونى و بیرونى معروف هستند دیده مىشود.
اما در کار شما داستانى که به شیوه اول شخص و یا همان زاویه دید درونى نوشته شده موفقتر است به شرطى که دیالوگهاى شخصیتها را افزایش دهید و وقایع داستان را اینقدر شخصى نگاه نکنید. ممکن است تمامى آدمها هر روزه با مشکلاتى مشابه قهرمان شما درگیر شوند پس باید احساس همذاتپندارى در خواننده ایجاد شود تا دلش براى قهرمان بسوزد و فکر کند او هم مثل خودش است که در موقعیت نامناسبى گرفتار شده است.
از سویى دیگر، در اثر شما اگر شخصیت فرعى مىخواست قهرمان را دست بیندازد و به دروغ به او آدرسى بدهد و ادعا کند دختر استاد دانشگاه است آن وقت وضعیت چه مىشد؟ فکر نمىکنید تازه دردسرها شروع مىشد؟ فکر نمىکنید دیدن این دو آدم و دادن راه حل قدرى تصادفى است؟
در مورد داستان «سخنان رئیس جمهور» هم باید گفت همان طور که خودتان قبول دارید گویا قرار است مفهومى منتقل کنید و پیامى بدهید ولى موفق نمىشوید. فضاسازى که براى ورود یک رئیس جمهور مىکنید خوب است ولى حرفى که مىخواهید بزنید نشانه چه چیزى است؟ آیا یک شخصیت درجه یک سیاسى کشورى نامعلوم دست از جنگافروزى کشیده و حواسش به آمدن بهار و خبر دادن آن به تمام جهان است، یا اینکه پیام دیگرى دارید؟
منتظر آثار زیباترى از شما هستیم.
سعیده زادهوش - اصفهان
خواهر ارجمند، «باز است» پر از هیجان و تعلیق است به شرطى که این تعلیق واقعاً لازم باشد. در اثر شما مردى وارد مغازه گلفروشى مىشود و فروشنده پیر بدون دلیل و بدون اینکه حرکت مشکوکى از خریدار دیده باشد و یا اینکه از قیافهاش چیزى حدس بزند دایم مىترسد و فکر مىکند مرد دزد است و تمام وقایع دزدى همسایهها و دیگر کسبه را در ذهنش مرور مىکند تا اینکه در نهایت مىفهمد مرد گلها را براى خواستگارى مىخرد و دزد نیست.
اگر خریدار رفتار مشکوکى داشت آن وقت هر حرکت او مىتوانست به معناى اسلحه کشیدن باشد و گرنه چه چیزى در این خریدار وجود دارد که فروشنده را به فکر اسلحهکشى توسط خریدار و آژیر خطر و ... انداخته است. در حال حاضر خواننده با رفتارهاى عجیب مغازهدار فکر مىکند خود او بیمار روانى است، نه اینکه خریدار دزد.
در «غبار» هم به یک موضوع خانوادگى اشاره کردهاید و اعتماد بىجاى اشخاص به حرفهاى یک فالگیر. همه در تدارک مراسم عقدکنان هستند که خبر مىرسد داماد معتاد است و جالب اینجاست که خانواده دختر از اعتماد بىدلیلشان به فالگیر و خوشباورى خودشان و تحقیق نکردن در مورد داماد پشیمان نیستند و منتظر مىنشینند تا داماد دیگرى از راه برسد. مهم هم اینجاست که از اطلاعات داستان چنین برمىآید یکى از دختران این خانواده با مرد نابابى ازدواج کرده ولى آنها هنوز سرِ عقل نیامدهاند و مىخواهند دختر کوچکشان را هم بدون پرس و جو به مرد ناباب دیگرى شوهر دهند چرا که معتقد هستند بدبخت شدن دختر بهتر از پشت بخت ماندن است!
شما به عنوان نویسنده باید توجیه مناسبى براى این تفکرات و اعمال شخصیتهاى اثرتان داشته باشید و گرنه مخاطب مىانگارد افراد خانواده آدمهاى نامتعادلى هستند که فقط تحت تأثیر حرفهاى دیگران زندگى خود را شکل مىدهند و یا از هم مىپاشند.
شخصیتپردازى درست و مهارت پیدا کردن در این زمینه براى پیشرفت کارتان بسیار مهم است. سعى کنید ابتدا به طور آزمایشى چند شخصیت به شیوههاى متفاوت در داستانتان جایگزین کنید و رفتار آنها را در شرایط مختلف بسنجید و بعد با یک شخصیتپردازى قوى آدمهاى اثرتان را از بین دیگر شخصیتها انتخاب و آنها را بارزتر کنید. موفق باشید.
اکرم کیخا - مشهد
خواهر گرامى، با توجه به اینکه هفده سال بیشتر ندارید و اولین کار خود را برایمان ارسال کردهاید ما هم انتظارى بیشتر از این از شما نداریم. هر چند دوستانى هم بودند که با وجود سن کم، آثار قابل توجهى برایمان فرستاده بودند که برخى از آنها در همین بخش چاپ شد.
متأسفانه آثار شما را نمىتوان داستان محسوب کرد. هر دو اثرتان به خاطراتى شبیه هستند که دخترى آنها را روایت مىکند و وقایع چند ماه را پشت سر هم و تند تند تعریف مىکند و در آخر کار، خواننده و یا شنوندهاش را نصیحت مىکند که گرفتار عشق دوران نوجوانى نشود.
اشکالات نگارشى بسیار و حتى غلط املایىها نشان از آن دارد که با وجود علاقه بسیارى که به داستان دارید و نوشتهاید علاقهمند به پیشرفت هستید، تا به حال سرمایهگذارى خاصى براى این پیشرفت نداشتهاید.
لازم است حتماً به مطالعه دقیق و مستمر کتاب داستان و همچنین آموزش داستاننویسى روى بیاورید تا شاهد آثار پختهترى در آینده از شما باشیم.
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
برادر محترم، مثل اینکه علاقه زیادى به شوخى با مجله و بخش «قصههاى شما» دارید. داستان «قصههاى شما» چندمین اثرتان است که در آن یکى از نویسندگان و یا خوانندگان جویاى کار مجله، به دفتر مجله مراجعه مىکنند و ... .
در این داستان هم دوباره نام سه تن از همکاران مجله را به میان آوردهاید تا اثرتان را به سرانجام برسانید. البته بدون اغراق باید گفت این مطلب، داستان کاملى نیست و شرح حال دیدار راوى از مجله پیام زنى است که شما در خیالتان متصور کردهاید.
اما «کلبه آرزوها» داستان خوبى است؛ داستان زنان مهاجرى که کشورشان را ترک مىکنند و حتى آرزویشان این است در غرب بچهدار شوند تا دولت آن کشور حسابى از آنها حمایت کند. جداى از موضوع خوب، در حال حاضر مشکل بر سر پرداخت داستان است. به طور حتم خودتان مىدانید که براى ورود وخروج هر شخصیت به داستان باید منطق قوى داشت اما راوى داستان شما بدون دلیل پس از سالها، به دیدار دوستش مىرود بدون اینکه دلیلى براى این دیدار باشد تا وى بتواند شروع به روایت کند.
«پرندهاى از قفس پرید» هم داستان خوبى از آب در آمده. داستان جوانى که در منکرات عاشق دختر زیبایى مىشود که به اشتباه سر از آنجا در آورده است. هر چند سعى کردهاید در پوشش و لفافه از شخصیتها سخن بگویید ولى گاه به صراحت به اعتقادات و تخیلات نفسانى افراد اشاره مىکنید و جوان نمازى مىخواند که تمام مدت آن، خاطرات دختر را مرور مىکند.
تغییر شخصیتها از قطبى به قطب دیگر روشن نیست و شما هم آشکار نمىکنید که چطور مىشود دخترى معلم و باحجاب و اما زیبا ناگهان به سمت پلیدى مىرود و جوانى بسیجى و مذهبى دچار چنان بیمارى روانى مىشود که خواننده مىانگارد جانباز شیمیایى است. در پس ازدواج و طلاق این دو شخصیت چه چیزى نهفته است که هر یک را به گونهاى به وادى گناه و جنون مىکشاند؟
در بقیه آثارتان که مینىمال هستند فقط دو داستان «دلباخته» و «خوددار» تا حدى نسبت به دیگر آثار از قوت لازم برخوردار هستند چرا که داستانهاى دیگر فقط در حد تعریف یک خاطره و یا حادثهاى مثلاً عجیب هستند و ویژگى داستان مینىمالى را ندارند.
موفق باشید.