زیر درخت بىشوهرى
نزهت بادى
نام فیلم: زیر درخت هلو
نویسنده و کارگردان: ایرج طهماسب
بازیگران: حمید جبلى، شهره لرستانى، ایرج طهماسب، فاطمه معتمدآریا
«کِنت برک» منتقد مىگوید: «داستانها ابزار زندگىاند.» اشتیاق ما به یک داستان خوب صرفاً نوعى تمایل به وقتگذرانى و سرگرمى نیست، بلکه انعکاسى از نیاز عمیق بشر به یافتن الگوهاى کهن زندگى است. مخاطب در مواجهه با داستان دچار یک تجربه شهودى در باره خویش مىشود و با کشف لایههاى زیرین قصه، به ناشناختههاى زندگى خود پى مىبرد.
اکنون باید گفت داستان خوب چیست؟ سادهترین تعریف این است که داستان خوب یعنى داستانى که ارزش تعریف کردن داشته باشد و دیگران بخواهند آن را گوش بدهند. اما از آن مهمتر، داستانى خوب است که خوب هم روایت شده باشد. به قول «رابرت مککى» «ممکن است نگاه شما به ژرفاى نگاه بودا باشد اما اگر قصه گفتن را بلد نباشید، افکارتان مثل چوب خشک است.» پس قبل از آنکه القاى تفکرات و جهانبینى نویسنده به مخاطب مهم باشد، نحوه و چگونگى این القا اهمیت مىیابد.
مهمترین امتیاز فیلم «زیر درخت هلو»، تعلق او به سینماى قصهگوست. به طورى که از ابتدا تا انتها یک قصه را با همه پیچ و خمهاى دراماتیکش، ساده و سرراست تعریف مىکند و اجازه مىدهد تا مخاطبش از این قصه لذت ببرد. فصل افتتاحیه و اختتامیه فیلم که با نوعى بازگویى روایت قصه همراه است، بیش از هر چیز، ما را به فضاى داستانهاى قدیمى مادربزرگهایمان مىبرد. اگر چه «زیر درخت هلو» آن عمق و غناى قصههاى اجدادمان را ندارد و از یک موضوع ساده و تکرارى بهره مىبرد، اما همین مواد خام در دستان نویسنده به گونهاى ورزیده شده است که مخاطب را به همراهى تا پایان وا مىدارد.
فیلم در باره خاندان بزرگى شروع مىشود که جدّ در جد، قبل از مرگشان به آنها الهام مىشود که قرار است بمیرند، آن هم در ساعت پنج عصر در زیر درخت هلو!
نکته جالب اینجاست که این درخت هلو، هر درخت دیگرى مىتواند باشد و هلو بودن آن هیچ کارکرد دراماتیکى ندارد. شاید فیلمساز خواسته از درخت هلو به عنوان «مک گافین» قصهاش کمک بگیرد. «مک گافین» که بیشتر در آثار «هیچکاک» با آن روبهرو هستیم، عبارت از یک موضوع یا چیزى است که از لحاظ ماهیت وجودى ارزش و اهمیت ندارد، بلکه تأثیرگذارى و پیشبرندگى آن در طول قصه مهم است. به عنوان مثال در اغلب فیلمهاى جاسوسى، داستان مربوط به تلاش براى خارج کردن نقشههاى سرّى از داخل یک دژ نظامى است، آنچه اصل و مهم است دزدى اسناد سرّى است، نه اینکه خود آن اسناد چه چیزى هستند و یا به چه درد مىخورند.
در فیلم «زیر درخت هلو» ارتباط شخصیتها با درخت و تأثیر پایانى آن بر قصه مهم است، نه هلو یا گلابى بودن درخت!
به هر حال قصه از آنجا شروع مىشود که بزرگ خاندان طبق رسم قدیمىشان زیر درخت هلو مىمیرد و خواندن وصیتنامهاش را منوط به ازدواج نوکر باوفایش «صفا» مىکند و کشمکش داستان از همین نقطه آغاز مىشود.
فیلم «زیر درخت هلو» یک فیلم کاملاً شخصیتمحور است که تمام بار دراماتیک خود را بر کاراکتر اصلىاش «صفا» تحمیل مىکند و از ابتدا تا انتهاى قصه، همه چیز در خدمت تجلى شخصیت «صفا» قرار مىگیرد.
این فیلم نیز مانند سایر آثار ملودرام کمیک، پایهریزى شخصیت خود را بر اساس سادهلوحى و بلاهت انسانى گذاشته که به تبع این ویژگى، معصومیت و صداقت کودکانهاى را پیدا کرده است که سبب مىشود تا بیننده او را دوست بدارد. اگر چه فیلم بیشتر مدیون انتخاب مناسب بازیگر است تا شخصیتپردازى دقیق و جذاب، به طورى که در بعضى از صحنهها بداههپردازىهاى «حمید جبلى» است که منحنى شخصیت را اوج و فرود مىبخشد.
فیلم حول شخصیت ساده و صمیمى نوکرى مىگذرد که یک خانواده را براى دریافت میراثشان معطل کرده است، زیرا «صفا» مدعى است که مهره مار دارد و اگر زنها بفهمند که او قصد ازدواج دارد، دست از سر او برنخواهند داشت و مملکت دچار مشکل مىشود.
استفاده از مهره مار داشتن صفا، اگر چه نقش پیشبرنده و واکنشآفرینى ندارد و نمىتواند به عنوان یک نقطه عطف، قصه را به ورطه دیگرى وارد سازد، اما از جهت ایجاد ماجراهاى کمیک تأثیر بسزایى دارد.
اگر چه ناگفته پیداست که در این میان، آنچه دستمایه خنده و تفریح مخاطب مىشود، تمسخر زنان و مسئله شوهر نکردن آنهاست. معلوم نیست اگر دعاى «صفا» با مضمون «امیدوارم این مسئله بىشوهرى در کل مملکت حل شود» مورد اجابت قرار گیرد،
فیلمسازانى که مىخواهند در عرصه طنز و کمدى فیلم بسازند، دیگر سراغ چه موضوعى خواهند رفت!
همین مسئله مهره مار داشتن «صفا» و بىشوهرى زنهاى جامعه باعث مىشود تا ما در آن حمله جمعیت زنان به در خانه «صفا» که آدمى را به یاد هجوم بىسابقه طرفداران بازیگرى در فیلم «سلام سینما»ى «مخملباف» مىاندازد، با طیف مختلفى از زنهاى جامعه روبهرو شویم.
از پیردخترهاى شوهر نکرده تا پیرزنهاى شوهر زیر خاک کرده. از زنان عشوهگر و دلدادهاى که با وعدههاى شیرین قصد دارند تا «صفا» را از درخت پایین بکشانند تا زنان فتنهجو و اهل دعوا که با تهدید و جیغ و بد و بیراه، درخت را تکان مىدهند تا «صفا» بیفتد.
جالب اینجاست که این خیل بىشمار زنان بىشوهر، همگى داراى یک سلیقه و ملاک و معیار مشترک براى انتخاب همسر هستند و با همه تفاوتهاى ظاهرى و فرهنگى، سر یک مرد به توافق رسیدهاند، هر چند همین توافق دستهجمعى است که باعث جنگ و دعواهاى زنانه مىشود، به طورى که زنها حاضر مىشوند به خاطر یک مرد به جان هم بیفتند.
بروز این ماجرا در فیلم از دو احتمال ناشى مىشود که هر دو به تفکر غلط فیلمساز و به تبع آن جامعه از زنان مربوط است. نخست اینکه اینقدر «صفا» مرد مطلوب، ایدهآل و خوبى است که تمام زنها با همه تفاوتهاى فردى و اجتماعىشان، شوهر آرمانىشان را در شخصیت او یافتهاند که با آنچه در طول فیلم به تماشاگر ارائه مىشود، این موضوع نفى مىگردد. آنچنان که علاقه و رغبت همه زنها بر اساس گفتههاى سادهانگارانه «صفا» متکى است؛ مثلاً «صفا» از آش پیرزنى تعریف کرده است و یا در مقابل زن چاق همسایه، مردهاى دیگر را بدسلیقه دانسته که با زن لاغر ازدواج مىکنند.
به طور یقین یک سرى تعارفات روزمره نمىتواند آنقدر ذهن زنها را شستشو دهد که با همه تفاوتهاى خاستگاهىشان با «صفا»، نه تنها به خواستگارى او بیایند، بلکه درِ خانه را براى به دست آوردن او از پاشنه در بیاورند.
اگر چه مخاطب پذیرفته است که با یک فیلم نسبتاً کمیک روبهروست، اما آیا حق ندارد به ماجراهایى بخندد که کمى هم وجهه منطقى و رئال داشته باشد؟ آیا نباید آنقدر ویژگىهاى منحصر به فرد در وجود یک نوکر تعبیه شده باشد که زنى با همه فرهیختگى و آراستگى شخصیتش حاضر شود براى او ماشین بخرد تا وى راضى به ازدواج شود؟
ظاهراً آنچه مد نظر فیلمساز بوده است، خلق لحظاتى مفرّح و کمیک به مدد این موضوع است، بدون آنکه به این مطلب بیندیشد که چنین برخوردهایى با مسئله شوهریابى زنان، چقدر دیدگاههاى آنها را در باره ازدواج و زندگى مشترک، سخیف و حقیر نشان مىدهد. گویى براى تمام این زنها هیچ چیزى مهم نیست، مگر آنکه یک آقا بالاى سر داشته باشند که باید همین موضوع را احتمال دوم دانست.
انگار کار در جامعه ما به جایى رسیده است که زنها فقط منتظر هستند تا یک مرد دم بخت بیابند و به هر قیمتى شده، خود را به او بیاویزند، هر چند «صفا» نیز آنچنان دم بخت نیست و باید او را یک داماد از دوره خارج شده دانست!
اما مهمترین شخصیت زن را باید در کاراکتر مقابل «صفا» یعنى کلفت خانه، «سوسن» دید که نه تنها به حفظ آبروى زنها کمک نکرده، بلکه به تخریب چهره زن دامن هم زده است. حتى چاقى افراطى و سنگینى وزن او نیز در راستاى القاى تسلط و اشراف زنها بر مردان ضعیفجثه و مظلوم تداعى شده است. اگر چه پرداختن به چاقى و لاغرى زنان نیز از همان موضوعاتى است که ظاهراً مردان را خیلى مىخنداند!
در کل «سوسن» هم تکرار همان تیپ کلیشهاى زنى است که مرد دلخواهش را با دست پس مىزند و با پا پیش مىکشد، به اضافه یک دنیا خصوصیات بد دیگر که او را غیر قابل تحمل مىکند. مثل تلخى و بداخلاقى و زباندرازى!
انگار به جاى عطوفت، عشق، مهربانى و دلبرى، خصومت و بدبینى را در وجود او نهادهاند. البته به سبک و سیاق سینماى امروز ما. این بدبینى و خصومت را فقط نسبت به مردان دارد، گویى همه زنهاى سینماى ما به خاطر مشکل کمبود شوهر، عقدهاى شدهاند و با همه مردها سر جنگ و دعوا دارند.
به هر حال آخر چنین قصههایى از پیش معلوم است، این زنهاى کلهشق و ناموافق نیز در نهایت رام شده و سر سفره عقد مىنشینند.
یکى از موقعیتهاى کمیک فیلم که به صورت بکر و تازه استفاده شده بود، پرداخت طنزگونه به وحشت زنها از تنها ماندن با مردها و سوء نظر داشتن به آنهاست که به خوبى در باره دو شخصیت حل وضع «صفا» و «سوسن» جایى از اعراب داشت.
به طور کلى فیلم «زیر درخت هلو» نیز سرمایه خود را بر موفقیت تضمین شده تجارى دیگران بنیان کرده بود؛ وقتى همه به زنهاى بىشوهر مانده مىخندند، چرا باید از این قافله عقب ماند؟!