قصههاى شما (103)
مریم بصیرى
شبیه بال فرشته
به یاد مونیکا
نوشین توفیقى - تهران
روز به یاد ماندنى
افسانه تاجوک - ملایر
ترس و تنهایى
خدیجه بنرشیدیان - نجفآباد
؟
فرشته بنرشیدیان - نجفآباد
دختر ایل
مطهره خادمى - قم
چشم باران
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
نوشین توفیقى - تهران
دوست محترم، «شبیه بال فرشته» شروع بسیار خوبى دارد ولى در ادامه کم کم رو به سوى خاطره مىرود و همراه با شعارهاى سیاسى تمام مىشود.
دخترکى هندى دو بالِ دست دوم تمرین باله را به حراج گذاشته است و مردى شیطانصفت که لایق داشتن بال فرشتگان نیست، بالها را مىخرد. مرد که کسى جز سلمان رشدى نیست در حال کشیدن کاریکاتورى موهن است و ... .
اشکال اثر شما در این است که خواستهاید بدون توجه به تکنیکهاى داستانى چند موضوع را به هم پیوند بدهید و همه آنها را به کشور هند بکشانید که اصالت سلمان رشدى به آنجا برمىگردد. آمدن شیطانى به فرودگاه هند و تصورات راوى از شخصیت درونى او و استدلالهایش از دینستیزى شیطانصفتان، علاوه بر اینکه داستان را به سوى استعاره مىکشاند و به زیبایى برخى وقایع را به برخى دیگر ارتباط مىدهد، اما در ورطه مستقیمگویى هم مىافتد و راوى شروع به دادن بیانیه سیاسى مذهبى مىکند و از دست شیاطین به خدا پناه مىبرد.
خوب است این داستان را از دید زاویه دید داناى کل با تغییراتى در جهت داستانى شدن و رفع اشکالات موجود دوباره بازنویسى کنید.
«به یاد مونیکا» هم مىتوانست داستان بسیار زیبایى در باره زلزله بم از کار در بیاید که متأسفانه در حد یک خاطره مانده است.
فداکارى اتفاقى فردى غیر ایرانى براى نجات زنى در زمان زلزله زیباست ولى بهتر بود به جاى تعریف کردن وقایع از دید راوى و زنى که نجات یافته و تعریفهاى مکرر از مونیکا که خود در زلزله کشته شده، زمان داستان را با زمان زلزله هماهنگ کنید و به جاى اینکه از مونیکا یک قدیس مرده بسازید، او را زنى باهوش و زرنگ نشان دهید. در این صورت خواننده با زنى عملگرا روبهرو خواهد بود و بیشتر با مونیکا احساس همذاتپندارى دارد تا اینکه بخواهد بعد از مرگ وى فقط شاهد شنیدن فداکارىهایش باشد. موفق باشید.
افسانه تاجوک - ملایر
خواهر عزیز، همین که همت کرده و داستانتان را براى بررسى به مربى خود و سپس مجله فرستادهاید، جاى امیدوارى است. دوستان بسیارى اقدام به نوشتن داستان و سرودن شعر مىکنند ولى آنقدر جسارت ندارند که اثرشان را براى ارزیابى به فرد مطلعى بدهند و اگر هم حتى متخصصى پیدا کردند و اثرشان نقد شد، آنقدر همت ندارند که با توجه به آن نکات، کارشان را بازنویسى کنند.
داستان شما از لحاظ تکنیکهاى نویسندگى بسیار ضعیف است؛ به شکل سادهاى موضوع خود را پرداخت کردهاید ولى در عوض آنقدر جزییات را بارز نشان دادهاید که خواننده کلافه مىشود.
براى رفتن قهرمان داستان از خانه به مدرسه لزومى ندارد که بنویسید او لباسش را پوشید، کیفش را برداشت، دستگیره در را چرخاند، به حیاط رفت، در خیابان سوار تاکسى شد و ... مگر اینکه مثلاً وقتى کیفش را برمىدارد یادش برود که کتاب دوستش را بردارد و یا اینکه در حیاط پایش به چیزى بخورد و زمین بیفتد و نتواند به مدرسه برود و یا ... .
لزومى ندارد براى هر اتفاقى کلى زمینهچینى بىدلیل انجام دهید. این درست که باید هر حادثهاى پیشزمینه درستى داشته باشد تا وقوعش قابل باور شود ولى اتفاقات کوچک و دم دستى که لازمه هر امرى است براى خوانندگان آشکار است و لزومى ندارد براى رسیدن قهرمان از نقطه «الف» به نقطه «ب» تمام آن حوادث بسیار کوچک بیان شود مگر آنکه حادثهاى اصلى و یا فرعى در آنها نهفته باشد.
موفق باشید.
خدیجه بنرشیدیان - نجفآباد
خواهر ارجمند، سوژه خوبى را خراب کردهاید. زنى باردار تنهایى سوار بر الاغ به روستاى زادگاهش مىرود تا بارش را بر زمین بگذارد اما در میانه راه زایمان مىکند و فرزند مردهاش را در بیابان به خاک مىسپارد و خود مجنون مىشود. اگر دقت کنید متوجه مىشوید که چقدر مىتوانستید روى این موضوع کار کنید و وارد جزییات روحى و جسمى قهرمانتان بشوید؛ آن وقت مثل یک خبر کوتاه مىنویسید که زن در تنهایى در حالى که شوهرش او را ترک کرده بود بچه را در بیابان خاک کرد، همین!
به جاى آنکه زن به گذشتههایش فکر کند خوب بود خودِ گذشته را تبدیل به زمان حال مىکردید و زن نه زنى بچهمرده و غرق در خیال، بلکه زنى باردار مىشد که واقعاً در بیابان رها شده و در حال تلاش براى نجات خود و فرزندش است.
علاقه به نویسندگى بسیار خوب است ولى با علاقه تنها نمىتوان نویسنده شد و باید زحمت بسیارى کشید تا قلم روان و تخیل جریان پیدا کند. سعى کنید زیاد بخوانید و بدانید دیگران چگونه مىنویسند تا از آنها نوشتن درست را بیاموزید.
«فرانسیس بیکن» نویسندگان را سه دسته مىداند. دسته اول مثل مورچه هستند یعنى مطالب گوناگون را از منابع مختلف جمعآورى و روى هم انبار مىکنند. این عده خودشان خلاقیت و تولیدى ندارند و کارشان فقط گردآورى است.
دسته دوم مثل عنکبوت هستند و اهل تولید؛ اما ثمره تولیدشان تارهایى سیاه، کثیف و بىفایده است.
دسته سوم مثل زنبور عسل هستند که روى گلهایى زیبا مىنشینند، از شهد آنان تغذیه مىکنند. آنها به سراغ بهترین خوردنى مىروند ولى آنچه تولید مىکنند همان شهد نیست بلکه به مراتب خوشمزهتر، مقوىتر و باارزشتر است.
البته برخى نویسندگان هم معتقدند که دسته چهارمى هم باید به این نویسندگان افزود و آن هم نویسندگانى هستند که مثل کلاغ حاصل زحمات دیگران را به سرقت مىبرند!
ما امیدواریم شما و تمامى نویسندگان جوان به زودى جزو دسته سوم باشید.
فرشته بنرشیدیان - نجفآباد
دوست گرامى، شما هم مثل خواهرتان با عجله دست به نوشتن برده و بدون اینکه روى اثرتان به حد کافى کار کرده باشید آن را برایمان فرستادهاید.
موضوع داستان شما هر چند ممکن است براى هر کسى اتفاق بیفتد ولى شما هم قدرى بیش از حد غلو کردهاید. مردى که کارمند یک بانک در شهر خرمشهر است و ازدواج هم کرده، در یک مأموریت ادارى به تهران مىآید و چنان رفتار مىکند که گویا نوجوانى کمسن و سال است و از یک روستا به تهران آمده و واقعاً بىدست و پاست.
محل زندگى قهرمان شما، خود شهر بزرگى است و او به گفته خودش تا به حال به شهرهاى بزرگ کشور رفته است پس چطور براى آمدن به تهران کلى با دوستان دیگرش مشورت مىکند، حتى آنهایى که پایشان به خارج از کشور رسیده است او را نصیحت مىکنند و راه و چاه تهران رفتن را یادش مىدهند!
مرد هم فقط از دزد مىترسد، گویا در تهران هیچ خلافکار دیگرى جز دزد وجود ندارد و هیچ اتفاق ناگوار دیگرى جز دزدى ممکن نیست رخ بدهد. حرفهاى اطرافیان در مورد دزدى و مواظبت مرد از پولهایش به قدرى است که گویا دزدان فقط در تهران فعالیت مىکنند.
اگر قهرمان شما نوجوان بود و از شهرى کوچک و یا حتى روستا براى کارى به تهران آمده بود و از همه جور حادثهاى مىترسید ولى به خاطر پول اندکش و احتیاج مبرمى که به آن داشت از دزد بیشتر از همه مىترسید و ... آن وقت داستان جذابیت بیشترى داشت و بیشتر بر دل خواننده مىنشست.
البته همین داستان هم نشان از آن دارد که مىتوانید با تلاش بسیار به جمع داستاننویسان جوان بپیوندید.
مطهره خادمى - قم
دوست عزیز، اگر شخصیت داستان شما با لهجهاى خاص صحبت کند و یا اینکه لکنت داشته باشد و یا به فرض بىسواد و معتاد باشد و به طرز خاصى کلمات را ادا کند، شما به عنوان نویسنده ملزم هستید دقیقاً به همان صورتى که شخصیت صحبت مىکند، گفتگوهاى او را در نوشتهتان منعکس کنید مگر اینکه گفتگو غیر مستقیم باشد و راوى و یا یکى دیگر از شخصیتها از سوى آن فرد نقل قول کند. در چنین صورتى شخصیتها مىتوانند یا با تکیهکلام خود و یا آن فرد مورد نظر و با تغییراتى در نوع جملهبندى نقل قول غیر مستقیم کنند.
شما نباید فکر کنید که لهجهدار نوشتن داستان آن را از یکدستى در مىآورد اتفاقاً این امر موجب جذابیت شده و داستان را از یکدستى بسیار و کسلکنندگى نجات مىدهد.
در مورد تحولات شخصیتها هم باید گفت همان طور که بارها متذکر شدهایم آدمها نمىتوانند یکباره از قطب خوبى به بدى و برعکس بروند مگر اینکه زمینهاى براى این استحالههاى فردى در میان باشد. زنعموى قهرمان شما از وى بدش مىآید ولى با مردن کودکش ناگهان به قهرمان علاقهمند مىشود و از بدرفتارىهایش پشیمان مىگردد. مهمتر از وى شخصیت راهزن است. وى ابتدا مردى معتقد بوده و بارها همراه پدر قهرمان به زیارت طوس رفته ولى بعد بىدلیل راهزن شده و سپس توبه کرده و آدم خوبى شده است. فکر مىکنید چنین شخصیتى به همین راحتى راهزن مىشود و یا راهزنان به راحتى او را به جمع خود مىپذیرند؟ حال که وى راهزن شده چه چیزى وى را از این کار باز داشته؟ آیا قتل عموى قهرمان دلیل این تحول بوده و یا امرى دیگر؟
«دختر ایل» داستان قشنگى است. امیدواریم با بازنویسى دوباره بتوانید آن را براى چاپ آماده کنید.
با آرزوى موفقیت براى شما.
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
برادر محترم، مثل همیشه داستانتان فضاسازى خوبى دارد و با توصیفات مناسبى توانستهاید فضاى گورستان را واقعى جلوه دهید.
زنى که به سفارش پسرش دیگر براى او آیةالکرسى نخوانده و بالاخره جوانش شهید شده است، حال تنهایى خود را با سنگ سرد مزار پسرش پر مىکند.
در شروع همین که معلوم نیست زن کجا مىرود و در نهایت سر از قبرستان در مىآورد خوب است ولى این سردرگمى و توصیف حالات زن دیگر بیش از حد مخاطب را کلافه مىکند.
پنهان کردن اطلاعات و پخش درست آنها در طول داستان، مهارتى است که به مرور زمان باید آن را آموخت. اگر همه چیز را از اول در اختیار خواننده بگذارید، دستتان را پیش او رو کرده و دیگر چیزى براى گفتن باقى نمىگذارید و اگر وقایع لازم براى ذکر را پنهان کردید، خواننده مىانگارد به او رودست زده و تا مدتها سر کارش گذاشتهاید و تازه در پایان داستان رفتهاید سر ماجراى اصلى.
یادتان باشد که باید اطلاعات بهجا و به اندازه به مخاطب داده شود و گرنه کوچکترین اهمالى در این زمینه موجب دلزدگى شده و خواننده را از ادامه دادن داستان منصرف خواهد کرد.
اطلاعات باید آهسته و پیوسته به داستان اضافه شود نه آنقدر زیاد که داستان از همان اول لو برود و نه آنقدر زیاد که داستان از همان اول لو برود و نه آنقدر کم که خواننده گیج شود و هیچ چیز از داستان سر در نیاورد.
موفق باشید.