در برزخ قضاوت
نزهت بادى
نام فیلم: به آهستگى
نویسنده: پرویز شهبازى
کارگردان: مازیار میرى
بازیگران: محمدرضا فروتن، نیلوفر خوشخلق، حسن پورشیرازى
«به آهستگى» داستان «محمود» کارگر جوشکار خطهاى راهآهن است که یک روز خبردار مىشود «پرى» همسرش خانه را ترک کرده و رفته است و همه شواهد نشان از خیانت «پرى» دارد. قضاوت اطرافیان، «محمود» را به جستجو و تحقیق وا مىدارد. او به ناچار مىپذیرد زنى که در تصادف کشته شده، همسر اوست و او را به خاک مىسپارد. در این هنگام «پرى» به خانه برمىگردد، در مورد غیبتش توضیح مىدهد و «محمود» براى برخورد با او سه راه در پیش دارد: کشتن، طلاق یا زندان. اما سرانجام به پیشنهاد «پرى» راه چهارمى را انتخاب مىکند که رفتن از آنجا و ادامه زندگى آنهاست.
قدرت فیلمِ «به آهستگى» قبل از هر چیزى، بر فیلمنامه آن استوار است. اگر چه «پرویز شهبازى» به عنوان فیلمنامهنویس در این فیلم گام بلندترى از «نفس عمیق» بر نداشته و روایتى را ارائه داده که از جذابیت کمترى نسبت به آثار قبلىاش برخوردار است، اما فیلمنامه نسبت به کارگردانى فیلم در جذب امتیاز، برترى بیشترى به دست مىآورد.
پیش از این «مازیار میرى» با فیلم «قطعه ناتمام» شناخته شده بود که تقریباً از مضمون مشابهى با «به آهستگى» برخوردار است. در هر دو فیلم انگیزه کنشمندى شخصیتها، جستجوگرى است. در «قطعه ناتمام» جستجوى مرد براى یافتن زنى که تنها بازمانده یک قطعه ناتمام از ترانهاى قدیمى است و در «به آهستگى» تفحص براى کشف حقیقت در باره زنى که خانه و همسرش را ترک کرده است. البته این جستجو و کاوش در فیلم دوم «میرى» حالت درونى و بطنىترى را یافته است، به طورى که سیر و سلوک مرد در نهایت به کشف و شهود یک رابطه معنوى مىرسد و او بعد از عبور از برزخِ شک و تردید و دو دلى به آرامش و یقین مىرسد.
اگر چه روایت بر خط جستجوگرى پیش مىرود، اما در بُعد تماتیک خویش به موضوع قضاوتهاى نادرست و برداشتهاى منحط اجتماع مىپردازد. در چنین فیلمهایى که قبلاً تجربه موفقیتآمیز خود را در «شوکران» و «چهارشنبهسورى» نشان دادهاند، ناخواسته مسئله عدم قطعیت نیز مطرح مىشود. فیلم در ابتدا ریشههاى بدبینى و بىاعتمادى را در نهاد تماشاگر مىگذارد و او را نسبت به قضاوتهایش مطمئن مىسازد، اما در یک لحظه غافلگیرکننده، تمام قاطعیت او را زیر سؤال مىبرد و آن روى سکه حقیقت را عیان مىکند و تماشاگر مىفهمد ماجرا از قرار دیگرى است.
در «به آهستگى» نیز از همین تمهید عدم قطعیت به خوبى استفاده شده است. در ابتداى فیلم همه چیز علیه زن است و چهرهاى که از او، همسو با کلیشههاى رایج ذهن مخاطب ساخته مىشود، به قضاوت نادرست وى دامن مىزند و او را در پیشداورىهاى عجولانهاش جلو مىبرد. «پرى» زنى است که بدون اطلاع و اجازه شوهرش، خانه و فرزندش را ترک کرده است، مردم محل و آشنایانش در باره او بدگویى مىکنند، زن به تماس تلفنى شوهرش پاسخ نمىدهد، به خانه مرد غریبهاى مىرود و ... همه این زمینهها مخاطب را در جهت بدبینىاش نسبت به زن تقویت مىکند، در حالى که بعد از مواجهه با او و کشف حقیقت، نظرش تغییر مىکند و به همذاتپندارى و همدلى با شخصیت مىپردازد. همان طور که مردم محل هم که به او تهمت مىزدند و نسبتهاى ناروا مىدادند، در برخورد با مرگش، نظر خود را تلطیف مىکنند؛ هر چند بعد از خبر دیدن «پرى» در مشهد و اعلام زنده بودن وى، دوباره شایعهپراکنىها جان تازهاى مىگیرد؛ گویى تنها خاک است که مىتواند وجود چنین زنى را در ذهن بیمار اجتماع تطهیر بخشد و پاک کند.
محوریت قصه با فرافکنى همگانى برداشت نادرست از یک اتفاق است. آنچنان که «محمود» را نیز با همه سادگى و صفاى وجودش به باتلاق همهگیر خویش مىکشاند و قبل از آنکه به او مجال دهد تا موضوع را در درونش حل و فصل کند و براى یافتن راه چارهاى اقدام کند، در گرداب شایعات غلط اجتماع پیرامونش اسیر مىشود تا جایى که ترجیح مىدهد سر و ته قضیه را با شناسایى اشتباه جنازهاى به جاى «پرى» به هم برساند و خود را از این برزخ بیرون بکشد. جملات دوست نجار «محمود» را در باره زنها به یاد بیاورید که در همان نخست، تخم بدگمانى و تردید را در وجود «محمود» مىکارد: «زنها را که مىشناسى، سپاه شیطاناند» یا «زن جماعت را توى شیشه هم زندونى کنى، شیطون دور و برش مىپلکه و از راه به درش مىکنه» و طورى به خود حق مىدهد که براساس برداشتهاى بىپایه و اساسش حکم صادر کند و بگوید: «تو الان شرعاً و عرفاً حق دارى هر بلایى بخواهى سر زنت بیارى.»
درست است که «محمود» مرد نجیب، زحمتکش و خانوادهدوستى است اما او هم دستپرورده اجتماعى است که عقلشان براساس چشمشان حکم مىکند، آن هم چشم احولى که همه چیز را ناقص مىبیند، و گرنه این همه استیصال و درماندگى از مردى که هنوز هیچ نشانهاى بر تأیید خیانت همسرش ندیده، بعید است.
رفتار «پرى» یک عمل نامعقول است، اما آنچه بیشتر از عقل به دور است، رفتار عجولانه اجتماعى است که بدون اثبات موضوع و ارائه سند و مدرک منطقى، بر خیانت و بىوفایى «پرى» حکم مىدهد، طورى که زندایىاش به «محمود» مىگوید: «مىخواى بگم زنت را کجا باید برى جمع کنى.» و همین سایه شوم نگاهها و گفتارهاى آزاردهنده است که به نوعى «محمود» را هم به همرنگ شدن با جماعت اطرافش وا مىدارد و ترجیح مىدهد وجود چنین زنى را در زندگىاش انکار کند و بر نابودى و مرگ او رضایت دهد تا بىآبرویى و رسوایى.
مهمترین نقص فیلمنامه به شخصیتپردازى «پرى» مربوط مىشود. با وجودى که «پرى» در دقیقه پنجاهم قصه وارد مىشود، اما تا پیش از آن، همه چیز بر محور عملکرد او مىگذرد. داستان هیچ توضیحى در باره انگیزههاى او براى ترک خانه و رفتار غیر معمولش نمىدهد. در واقع شخصیت «پرى» فاقد رویکرد درونگرایانه روانشناختى است که بتواند عملکرد بیرونى او را توجیه کند. البته در جایى از فیلم، خیلى کوتاه و مختصر از زبان خودِ «پرى» اشاره مىشود که او ناراحتى اعصاب دارد اما هیچ نشانهاى مبنى بر درک عینى این موضوع ارائه نمىشود و هیچ رفتارى که از عدم تعادل روحى وى حکایت کند، در طول داستان رخ نمىدهد.
اینکه یک زن براى هدایت، شفایابى و درمان مشکلات روحىاش به مشهد برود تا با دیدار دعانویسى معروف، به بهبودى و آرامش دست یابد، رفتار نامعقول و ناپسندى نیست. مشکل از آنجا شروع مىشود که چرا این زن باید بىخبر و بدون اطلاع همسرش در یک حرکت آمیزه با جنون، قید همه چیز را بزند و خود را در خط رسوایى و بدنامى و حتى از دست دادن خانوادهاش قرار دهد. اگر «پرى» آنقدر دچار مشکلات روحى و روانى است که این رفتارهایش، عادى و معمول به حساب مىآید، چرا شوهرش از غیبت ناگهانى او تعجب مىکند و نگران مىشود و اگر رفتارش برخلاف انتظار همگان است، چرا توجیه مناسبى براى آن بیان نمىشود؟
علىرغم اینکه شخصیت «پرى» بیشتر در غیبت او شکل مىگیرد، اما عنصر تعیینکننده و تأثیرگذار درام است و هیچ چیز در داستان پیش نمىرود مگر از طریق کشمکشى که او ایجاد کرده است. قصه با رفتن او از خانه شروع مىشود. رفتن «پرى» به عنوان یک زن و مادر نه تنها خانواده را از هم مىپاشد، بلکه اجتماع را نیز به نابسامانى مىکشد. این یک واقعیت مرسوم در جامعه است که اگر مردى ماهها بدون دلیل و خبر خانوادهاش را ترک بگوید، هرگز در هجوم این قضاوتهاى بىرحمانه قرار نمىگیرد. نمونهاش غیبتهاى مکرر و طولانى مردان به بهانه اشتغال در خارج از کشور است که سالها خانوادهشان را در چشمانتظارى و بلاتکلیفى رها مىکنند و بعد از بازگشت همچنان آغوش جامعه، به روى آنها گشاده خواهد بود. در حالى که خروج بىدلیل یک زن به معناى ایجاد مفسده در جامعه تمام مىشود. حتى اگر این غیبت به سبب یک سفر معنوى و روحانى باشد و در جهت هدایت و ارشاد وى نتیجه دهد.
براى اجتماع همین موضوع کافى است که وقتى کسى نمىداند یک زن کجا رفته، با کى رفته و چکار کرده، حتماً دچار خیانت، فساد و بىعفتى شده است. به هر حال از ابتدایىترین حق قانونى یک مجرم این است که قبل از قضاوت در بارهاش و صدور حکم، جرمش را به او تفهیم کنند اما مناسبات نادرست جامعه این حق را از زن مىگیرد و اگر «محمود» نیز که برخاسته از همین اجتماع عجول و خشمگین است، عشق را در وجود خود زنده نگه نداشته بود، در تصمیمگیرىاش نسبت به «پرى» دچار همان تعصبات جاهلانه و برخوردهاى خرافى محیط اطرافش مىشد. آنچه «محمود» را وا مىدارد تا سخنان «پرى» را بپذیرد و یک مجال تازه به خود و او بدهد، عشقش به همسر و دوام زندگى با وى است و همین عشق است که از لایههاى زیرین شخصیت «پرى» و «محمود» جارى مىشود و زندگى آن دو را نجات مىدهد.
به طور کلى نقاط ضعف فیلمنامه بعد از ورود «پرى» به قصه آغاز مىشود که علاوه بر شخصیتپردازى عقیم «پرى» روایت را نیز دچار لکنت مىکند.
براى «پرى» چه اتفاقى در مشهد مىافتد که او احساس بهبودى و آرامش مىیابد؟ آیا آشنایى دو روزه با یک استاد که ما هیچ زمینهاى از اهل حق بودن او نداریم جز حمایت و دفاعش از دختران دانشجو در قطار و یا برخورد کوتاه با یک پیرزن در حال مرگ که او نیز چیز خاصى براى آرامبخشى «پرى» ندارد، مىتواند یک زن را به تعادل روحى و روانى برساند و تولد جدیدى را برایش به ارمغان بیاورد؟
مهمتر از آن «پرى» فقط در باره سه روز از حضورش در مشهد که با این استاد مىگذرد، سخن مىگوید، چرا فیلمنامهنویس در باره بقیه روزهاى غیبت «پرى» هیچ اشارهاى نمىکند و حتى توضیح کوچکى مبتنى بر مجاور شدن او در کنار حرم امام رضا(ع) نمىدهد؟ «پرى» در خلوت خود به «محمود» چه مىگوید که مرد، سلامت نفس، وفادارى و درستکارى او را باور مىکند؟ آیا مخاطبى که تا کنون همراه با «محمود» در بدبینىها و بىاعتمادىها و برداشتهاى نادرست نسبت به زن، همراه بوده است، در هنگام شنیدن توضیح حقایق، نامحرم مىشود و باید از خلوت آن دو نفر رانده شود؟ تماشاگر براساس چه شواهد بصرى باید به «پرى» ایمان دوباره بیاورد و ذهن خود را نسبت به درستکارى او پاکسازى نماید؟
شاید یکى از دلایل عدم پرداخت به این موضوع از سوى فیلمساز، ایجاد تعلیق در بخش پایانى باشد. زیرا اگر در همان گفتگوى دو نفره، تکلیف همه چیز روشن مىشد، نوسان مخاطب میان دو پایان قراردادى فیلمساز معناى خود را از دست مىداد. اما به هر حال تکلیف تماشاگر در تشخیص صحت و سقم ماجرا چه مىشود؟
به طور کلى علاوه بر این پرسشها که پاسخش را نمىتوان در فیلم یافت، پایانبندى نامتعارف آن نیز فیلم را دچار معضل دیگرى مىکند. استفاده از یک فید طولانى، پر رمز و راز و مبهم که قرار است تصمیمگیرى «محمود» نسبت به زنش را نشان دهد. «محمود» به «پرى» مىگوید: «من سه راه بیشتر ندارم، کشتن، زندان و طلاق». راه سوم را «پرى» از قصه حذف مىکند و مىگوید: «هر کارى مىخواهى بکن اما طلاقم نده.» فیلمساز مخاطب را بین دو راه باقیمانده آزاد مىگذارد، یعنى با استفاده از همان فید، خلاقیت تماشاگر را برمىانگیزد تا خودش قبل از فیلمساز، به جاى «محمود» تصمیم بگیرد که با این زن چه کند و بعد قصه را طورى پیش مىبرد که بیننده با دیدن قبر «پرى» احساس مىکند «محمود» او را کشته است و در صحنه بعد، با آزاد شدن «پرى» از زندان به دریافتههاى خود شک مىکند و حدس مىزند «محمود» راه دوم را انتخاب کرده است. در واقع کارگردان بازى عدم قطعیت را در پایانبندى نیز به کار مىبرد، اما استفاده نادرست از فرم و اجراى آن، فهم موضوع را دچار مشکل مىکند و تماشاگر پى به ماجرا نمىبرد.
در پایان، ما با «پرى» مواجه مىشویم که براى «محمود» غذا آورده است و بعد همراه با «محمود» بر بالاى ساختمان، بر سطح شهر حرکت مىکنیم تا در پسزمینه حرم امام رضا(ع) را ببینیم و مفهوم و منظور چند پلان قبل را درک کنیم. جایى که «پرى» و «محمود» در حال غذا خوردن در رستوران هستند و «پرى» به «محمود» مىگوید: «بیا همان جایى برویم که من مىگویم.»
آنها خود را از سایه شوم مناسبات غلط و رایج شهرشان بیرون مىکشند و به جایى پناه مىبرند که پیش از آن «پرى» هویت خود را در آن یافته است. اگر چه آنجا نیز امن نخواهد بود، مگر اینکه افراد قبل از آنکه خود را در تصور و طرز تلقى اجتماع پیدا کنند، در درونشان به امنیت هویتى برسند و بتوانند خود را در فضاى روحانى خودساختهشان رها کنند.
به هر حال فیلم «به آهستگى» با پرداختن به طبقه متوسط جامعه و لایههاى زیرین مشکلات اجتماعى، استفاده از لوکیشنهاى محدود، تصویربردارى تیره و تار و کمترین بهرهمندى از موسیقى و بازیگران حرفهاى، خود را به سینماى رئالیستى و واقعگراى اجتماعى مربوط مىسازد. اما نکتهاى که نباید از آن غفلت کرد این است که اگر چه فضاى تلخ و غمبار و تیره و تار قصه از همین واقعگرایى اجتماعى مىآید، اما رعایت اصول زیبایىشناسى در ترکیببندى عناصر بصرى صحنه، لباس و موقعیت مکانى مىتواند فیلم را از مخاطب بیشترى برخوردار سازد به طورى که آنها را در مواجهه با فیلمى قرار دهد که در آن علاوه بر دلمشغولىهایشان، اندیشههاى متعالى نیز بیابند.