سخن اهل دل
آن شبِ قدرى که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوى تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلى از حلقه در ذکر یا رب یا رب است
کشته چاه زنخدان تواَم کز هر طرف
صد هزارش گردش جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینهدار روى اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوى بر عارضش بین کافتاب گرمرو
در هواى آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام مى
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمى مىزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت مىچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالى مشرب است
حافظ
آرزو
بنماى رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشاى لب که قند فروانم آرزوست
اى آفتاب حُسن برون آ دمى ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتى ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
و آن دمغ گفتنت که برو شَه به خانه نیست
و آن ناز و باز تندى دربانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلى است بىوفا
من ماهیم، نهنگم، عمّانم آرزوست
یعقوبوار وا اسفاها همى زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
و اللَّه که شهر بىتو مرا حبس مىشود
آوارگى و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سُستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روى موسى عمرانم آرزوست
دى شیخ با چراغ همىگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مىنشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مىنشود آنم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصى چنین میانه میدانم آرزوست
باقى این غزل را اى مطرب ظریف
زینسان همى شمار که زینسانم آرزوست
بنماى شمس مفخر تبریز روز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
مولوى
مولاى عشق
على را وصف در باور نیاید
زبان هرگز ز وصفش بر نیاید
على ترکیبى از زیباترینهاست
على تلفیقى از شیواترینهاست
على راز شگفت روز آغاز
على روح سبکبالىّ و پرواز
زبان عشق را گویاترین بود
طریق درد را پویاترین بود
دل دریایىاش دریاى خون بود
شهادت چون ضمیرش لالهگون بود
صلابت ذرهاى از همتش بود
شجاعت در کمند هیبتش بود
سلامت در زبانش موج مىزد
کلامش تکیه را بر اوج مىزد
على با درد غربت آشنا بود
على تنهاترین مرد خدا بود
على در آستین دست خدا داشت
قدم در آستان کبریا داشت
نواى عشق از ناى على بود
اذان سرخ آواى على بود
شهادت از وجودش آبرو یافت
شهادت هر چه را دارد از او یافت
تپش در سینهاش حرفى دگر داشت
حدیث خوردن خون جگر داشت
تلاطم پیش پایش سخت آرام
تداوم در حضورش بىسرانجام
توان در پیش پایش ناتوان است
فصاحت در حضورش بىزبان است
خطر مىلرزد از تکرار نامش
سفر گم مىشود در نیم گامش
یورش از ذوالفقارش بیم دارد
تهاجم صحبت از تسلیم دارد
کَفَش خونینترین گل پینه را داشت
ضمیرش صافى آیینه را داشت
من او را دیدهام در بیکرانها
فراتر از تمام کهکشانها
من او را دیدهام آن سوى بودن
فراز لحظهاى ناب سرودن
من او را دیدهام در فصل مهتاب
درون خانه مهتابى آب
على را از گل «لا» آفریدند
براى عشق مولا آفریدند
سخن هر چند گویم ناتمام است
سخن در حدّ او سوداى خام است
ز دریا قطره آوردن هنر نیست
زبانم را توانى بیشتر نیست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت
بگویم آنچه آن شوریده مىگفت
«على را قدر، پیغمبر شناسد
که هر کس خویش را بهتر شناسد»(1)
پرویز بیگى حبیبآبادى
بوى گل
اى امید دل چو جان در خویشتن مىجویمت
واى بر من در خرابآباد تن مىجویمت
چون نسیم آسیمهسر، افتان و خیزان دربهدر
بىخبر از خویش در دشت و دَمن مىجویمت
مىشوم پنهان چو بوى گل به خلوتگاه راز
در درون غنچه گلپیرهن مىجویمت
در گلوىِ دردمند نى نوا سر مىدهم
در هواى نغمه مرغ چمن مىجویمت
هر کجا شور جنون بر پا بود مىخوانمت
هر کجا عشق است دور از ما و من مىجویمت
سوسنم با دَه زبان خاموش اما همچو شمع
با زبانى شعلهور در انجمن مىجویمت
در صفاى جویباران در ترنمهاى رود
در دل دریاى پر موج و شکن مىجویمت
تو فروغ جاودانى در میان جان من
اى تو من، اى من تو، حیرانم که من مىجویمت
«مشفق کاشانى»
در برهوت یاد
اشک را آینه ماه مىکنم
و در آسمانش به تمناى وصل
به سجده مىافتم
فصل رویش من است
این برهوت یاد
هر کس که روزى دم از یگانگى مىزد
در غبار وهمآور تماشا دور شد
زیستن را باید از سر گرفت
در زلال چشمهساران
همانا که دنیا
همین جوى آب است که مىرود با شتاب
و آدمیان
برگهاى خشکیده بید مجنون همسایه
که در آن غوطهورند
زندگى در جریان است
دستم را بگیر
و مرا به سوى خدا ببر
ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا) - مشهد
ماه درخشان محمد(ص)
مىدرخشد تا ابد ماه درخشان محمد(ص)
هست الگو بهر انسان راه رخشان محمد(ص)
گر تو مىخواهى بپیمایى ره عزّ و سعادت
پیروى بنما ز دستورات قرآن محمد(ص)
پیروى از حضرت زهرا، على و آل پاکش
باش آگه هست این دستور و فرمان محمد(ص)
کرده با دستور پاک خویش عالم مات و حیران
جان ما گردد فداى نیک ایمان محمد(ص)
نهضتش با خواندن و دانش عزیزان گشت آغاز
جان فداى انقلاب و راه سبحان محمد(ص)
احمد باقریان - جهرم
پىنوشت:
1) بیت از ملاعبدالرزاق است.