تحمل و چارهجویى
احمد حیدرى
عموم انسانها به اقتضاى طبع مادى خویش، «هَلوُع» هستند.
«ان الانسان خُلق هلوعا اذا مسّه الشرّ جزوعا و اذا مسّه الخیر منوعا الّا المصلین؛(1)
هر آینه آدمى را ناشکیبا و کمتحمل آفریدهاند؛ چون شرّى به او رسد بیقرارى کند و چون مالى به دستش افتد، بخل ورزد مگر نمازگزارندگان ...».
طبع ناآرام، کمتحمل، از جا در رو و افراطى که به هنگام سختى و ناملایمات فقط بىتابى مىداند و تدبیر و چارهجویى را وا مىگذارد و در رفاه و آسایش دستبسته و بىنفع است و فقط به حفظ آنچه دارد، همت مىگمارد. این طبیعت اولیه انسانى است که اقتضاى مادیت اوست و خداوند او را به فراکشیدن خود از این طبیعت دعوت کرده و بندگى و نماز حقیقى، راه پر کشیدن از این طبیعت حیوانى است.
زندگى صحنههاى مختلف دارد از جمله ناملایمات، مصیبتها، دردها، از دست دادنها، به نتیجه نرسیدنها و ... ؛ در این صحنهها چگونه باید عمل کرد؟ راه مقابله چیست؟ دست بر دست ساییدن و اندوه خوردن و خود را به هلاکت انداختن؟ یا چارهجویى و مقابله در حد توان و تحمل؟
متأسفانه غالب انسانها چون تربیت نیافته و رشد نکردهاند، راه اول را پیش مىگیرند و آغوش بر عواقب ناگوار آن مىگشایند بدون اینکه توجه کنند هم راه دومى هست و هم عواقب این راه بسیار ناگوارتر از حد تصور مىباشد.
انسان با بىتابى و غم و غصه خوردن فقط خود را به هلاکت مىاندازد(2) و مصیبت را دو یا چند برابر مىسازد.(3) یعنى با فکر مدام و اندوه پیوسته مصیبت را در ذهن و روح خود چندین برابر ساخته و از اندازه واقعى بالاتر مىبرد همچنان که مىتوانست با صبر و تحمل آن را کوچک کرده و از اهمیت بیندازد.
از سوى دیگر، مصیبت که نتیجه نظام علت و معلول بوده یا دستاورد اعمال خود ماست و در هر حال طبق تقدیر و قضاى عام خداوند پیش آمده، نه تنها با بىتابى و بىقرارى و خودخورى ما از بین نمىرود بلکه همچنان پایدار مانده و حتى سنگینتر هم شده و فقط اجر و پاداش تحمل را از دست دادهایم در حالى که اگر بىتابى نمىکردیم و تحمل کرده و به چارهجویى عاقلانه مىپرداختیم، هم مىتوانستیم راه برونرفت را بیابیم و هم اجر و پاداش تحمل مصیبت را داشتیم.(4)
اتفاقات ناگوارى که در طول زندگى رخ مىدهد، یا قابل چارهجویى بوده و راه برونرفتى براى آنان متصور است یا مصیبتهایى هستند قطعى و واقع شده که هیچ راه فرارى از آن نیست؛ مثلاً گاهى فرد خودش یا اطرافیانش به بیمارى مبتلا مىشوند یا دزد اموال آنان را سرقت مىکند یا سیل خانه آنان را ویران مىسازد؛ در این موارد راه برونرفت وجود دارد و احتمال نجات و رهایى و جبران و اصلاح وجود دارد. براى درمان بیمارى مىتوان به پزشک حاذق مراجعه کرد و سعى در درمان و مداوا کرد. براى یافتن اموال سرقت شده مىتوان به پلیس مراجعه کرد و پیگیرى کرد و براى ساختن دوباره خانه ویران شده مىتوان آستین بالا زد؛ اما گاهى مصیبت قطعى و واقع شده است و راه فرارى از آن نیست و چارهاى ندارد مثلاً فرزند دلبند فرد از دنیا رفته است یا اموالش در آتش سوختهاند.
در مورد اول باید ضمن صبر و تحمل و پذیرفتن مصیبتى که واقع شده، به چارهجویى برآمد و در حد توان به مقابله پرداخت. دست روى دست گذاشتن غلط و اندوه خوردن تنها و بىتابى کردن بیراهه است و خود را باختن و به هلاکت انداختن؛ باید با توکل بر خدا و دعا و تضرع و مددجویى از حضرتش به چارهجویى همت گمارد و توان و قدرت خود را به کار گرفت و به مقابله برخاست و اما در مواردى که از چارهجویى و مقابله برتر است، باید رضایت داد و تحمل کرد و شکایت به درگاه خدا برد و از حضرتش مدد بر صبر و تحمل طلب کرد.
امام على(ع) فرمود:
از بىتابى در برابر مصیبتها دورى جویید چه اینکه بىقرارى، آرزو را از بین مىبرد [آرزو حرکتزاست] و از عمل و اقدام باز مىدارد و اندوه و غصه مىپروراند و بدان که راه نجات در دو چیز است: مواردى که چاره دارد، چارهجویى و مواردى که چاره ندارد صبر و تحمل تنها راه نجات مىباشد.(5)
اقتدا به یعقوب پیامبر(ع)
یعقوب پیامبر در سن پیرى است و دوازده فرزند دارد که ده نفر از آنان در سن جوانى هستند و مردانى توانمند و قوى که اداره امور زندگى او و خانوادهاش را به دوش دارند و دو نفر از فرزندان خردسال از جمله یوسف(ع) که آخرین فرزند اوست. فرزندان بزرگ بر این دو نوباوه بخصوص بر یوسف(ع) رشک مىبرند و او را نور چشمى پدر مىدانند که همه ذهن و دل پدر را اشتغال کرده و جایى خالى براى آنان نگذاشته و در صدد برمىآیند با راندن او از صحنه، جایى در چشم و دل پدر براى خود بیابند. بالاخره نقشه آنان بر دور کردن یوسف از پدر و انداختن او به سرزمین دور و ناشناخته و معرفى او به عنوان گرگ خورده قطعى مىشود تا پدر نبودِ او را باور کند و دلبستگىاش بدو را کنار بگذارد. نقشه مىکشند و به اصرار از پدر یوسف را مىگیرند و عصرگاهان با چشم گریان و پیراهن خونى به نزد پدر باز مىگردند و اظهار مىدارند که یوسف را گرگ دریده است.
در اینجا یعقوب را چارهاى نیست زیرا او براى تحقیق و تفحص و حقیقتیابى جز همین فرزندان کس دیگرى ندارد و اینان خود مجریان توطئهاند. علاوه بر آن، فعلاً از اظهار دشمنى با یوسف ابا دارند و خود را دوستدار او معرفى کرده و مدعى شدهاند که او را گرگ دریده و چنانچه یعقوب بخواهد پىجویى کند، آنان جرى شده و بغض خود آشکار ساخته و بىپروا و علنى حتى پدر را گمراه و مقصر معرفى خواهند کرد که به فرزندانى کوچک و ناتوان دل بسته و چشم از دیدن جوانانى برومند و پرتوان بسته است.(6) پس این مصیبت فعلاً چاره ندارد و جز صبر و تحمل راهى نیست از اینرو آن پیامبر بزرگوار فرمود:
[نه این چنین است که مدعى هستید ]بلکه نفس شما کارى را در نظرتان آراسته است [و اقدام زشتى را موجه جلوه داده] و اکنون براى من صبر جمیل بهتر است و خداست که در این باره باید از او یارى خواست.(7)
و سالها آن بزرگ، صبر و تحمل کرد و فقط به درگاه خدا شکایت برد و از ذات احدیت هم صبر و تحمل خواست و هم گشایش و وصال یوسف و با همین توسل و استغاثه و یارىطلبى بود که امیدش پا بر جا ماند و ناامیدى بر وى غالب نشد و وقتى برادران بعد از بازگشت به مصر او را آگاه کردند که عزیز مصر کمک غذایى به آنان را منوط به بردن برادر کوچکشان کرده، با توجه به سابقه بد آنان، از آنان عهد و پیمان گرفت و آنگاه به امید خدا برادر را با آنان روانه مصر کرد و وقتى در بازگشت از دومین سفر فرزندانش خبر دزدى بنیامین را به او دادند، باز هم تحمل پیشه کرد و به چارهجویى بر آمد و چاره را در روانه ساختن فرزندان براى جستجوى یوسف و برادرش دانست و آنان را هم از ناامیدى بر حذر داشت و به رحمت و گشایش خداوندى امیدوار ساخت و بدین گونه الگو و اسوه مؤمنان در برخورد با مصایب و بلایا گشت.
شکایت به خدا بردن
مصیبت و بلا غم و اندوه مىآورد و واگویه کردن آن تسلاى خاطر در پى دارد. و اما واگویى نزد خلق، پخش کردن اندوه در بین آنان است و شکایت از خدا به خلق بردن که نه چارهساز است و نه پسندیده چه اینکه خداوند مالک و صاحب اختیار خلایق است و حق دارد هر گونه صلاح مىداند با آنان رفتار کند و مؤمن را سزاوار نیست که شکایت خالق به خلق برد اما شکایت خلق به خالق بردن جایز است همان گونه که شکایت از خالق به خالق بردن. یعقوب را مصیبتِ دورى و از دست دادن فرزندى دلبند چون یوسف پیش آمده و غمى جانکاه بر قلبش نشسته و راه تسلا مىجوید و جایى که غم بپراکند و راز دل بگوید و شکوه کند و یارى بطلبد و جز نزد خدا هیچ جایى نه بهتر است نه سزاوار. از اینرو اعلام مىکند:
«انّما اشکو بثّى و حزنى الى اللَّه و اعلم من اللَّه ما لا تعلمون؛(8)
فقط شرح اندوه خویش با خدا مىگویم و از خدا مىدانم آنچه را که شما نمىدانید.»
و ما باید از این اسوه گرانقدر درس بگیریم و در مشکلات ضمن صبر، تحمل و چارهجویى، شرح اندوه و غصه خود به نزد خدا برده و از رحمت حق تعالى تقاضاى صبر و تحمل و گشایش و فرج کنیم و یأس و ناامیدى و شکست را از خود دور سازیم و شیطان را ناامید گردانیم و براى مقابله و تحمل نیرو بگیریم و پایدارى ورزیم و بیراهه بىتابى و بىقرارى را وا گذاریم. امام باقر(ع) فرمود:
بدترین بىتابى فریاد به واویلا و زارى بلند کردن و صورت و سینه سیلى زدن و مو کندن است و هر کس این گونه نوحهسرایى پیشه کند، صبر را وا گذارده و بیراهه پیش گرفته است.(9)
پىنوشتها:
1) سوره معارج، آیه 22 - 19.
2) امام على(ع): بىتابى خود را به هلاکت انداختن است؛ [الجزع هلاک] (میزان الحکمه، ج1، ص380.)
3) امام على(ع): المصیبة واحدة و ان جزعت صارت اثنتین؛ مصیبت با بىتابى دو تا مىشود. (همان)
4) امام على(ع): «الجزع لا یدفع القدر و لکن یحبط الاجر؛ بىتابى تقدیر عام خداوندى را کنار نمىزند و فقط اجر و پاداش مصیبتزده را از بین مىبرد.» (همان)
5) همان.
6) همان، فکرى که همان زمان داشتند و نزد پدر ابراز نمىکردند: «آن هنگام [که با خود] گفتند: همانا یوسف و برادرش نزد پدر محبوبتر و دوستداشتنىتر از مایند در حالى که ما مردانى توانمندیم و به درستى که پدرمان در خطاى آشکارى است. [یوسف، آیه 8] و وقتى هم یعقوب بعد از سالها گفت: من بوى یوسف مىشنوم، به او گفتند: تو بر همان خطاى آشکار قدیم هستى [و هنوز یوسف گمگشته را از دیگر فرزندانت که مردان ادارهکننده قبیلهاند، بیشتر دوست دارى]. [ یوسف، آیه 95].
7) یوسف، آیه 18.
8) همان، آیه 86.
9) میزان الحکمه، ج1، ص381.