حمّالى با مدرک رمّالى
نفیسه محمدى
با سلام و عرض ارادت بسیار حضور خواهر ترمآخرى!
سلام مرا از راه دور و از خواهر ترم اولىِ پرادعا بپذیر که بسیار پُر و پیمان به دانشجوهاى تازه به دوران رسیده نزدیک است.
امیدوارم روزگارت دوچندان شاد و قلبت بسیار بسیار پر از امواج شادى باشد گرچه از همان اول با وجود تو در خانه مشکل داشتم و چشمِ دیدن تو را نداشتم اما چه کنم با اینکه فرسنگها از هم دوریم و هر دو خانه را از وجودمان پاک کردهایم، دلم نمىخواهد نوشتن نامه را کنار بگذارم و درد دلهاى خواهرانه را فراموش کنم. گرچه اتفاقات خانه با کارهاى بامزه آقاجون و شلوغکارىهاى داداش هادى و تلاشهاى مشعشع مامان براى شوهر دادن تو در هیچ جاى جهان رخ نمىدهد و نمىشود انتظار داشت که در دانشگاه و خوابگاه اتفاقاتى به همان سبک بیفتد، اما هر چه هست باید گزارشات به دست شما برسد و این ارتباط خواهرانه همچنان ادامه داشته باشد. به هر صورت اگر در این مدت خبرى از خانه به دستت رسید و به گوش من نرسیده بود، در نامهات که شاید بعد از چند ماه رغبت کنى و بنویسى مرا در جریان بگذار هر چند من خیلى زرنگتر از تو بوده و با دادن رشوه توانستم یک عدد آنتن نه چندان قوى در خانه بگذارم و کم و بیش از اتفاقات خانه و مسائلى که پیش مىآید (مخصوصاً مسائلى در مورد تو) پیش از آنکه تو باخبرم کنى، مطلع شوم.
بگذریم، همان دیروز نامهاى از جاسوس گماشته شده در خانه به دستم رسید و کمى از احوالات خانه باخبر شدم از جمله اینکه مامان به تازگى کارهایى مىکند که داداش هادى آن را تعبیر به لوسبازى کرده و نوشته مامان به بهانه رفتن ما دو نفر مدام از افسردگى حرف مىزند و بعدازظهرها به همین بهانه آقاجون را مجبور مىکند به گردش بپردازند و به همین بهانه شبها وقتى به خانه برمىگردند، چند عدد کاسه و کوزه براى جهیزیه من و تو مىخرد و به خانه مىآورد و درست فرداى همان روز کاسه کوزههاى جهیزیه من و تو را که به نظرش در چند سال آینده از مُد افتاده، با هزار دلیل غیر موجه مورد استفاده قرار مىدهد و سرِ ما بىکلاه مىماند.
القصه، داداش هادى نوشته بود که به خاطر دفاع از حقمان که در همه جا از جمله خانه نادیده گرفته مىشود، یک عدد شورش به راه بیندازیم و دیزى و قابلمه خانه شوهر را از مامان پس گرفته و موجبات آبرودارى در آینده را فراهم کنیم. براى همین به زودى نقشهاى براى این موضوع کشیده و حقم را مىگیرم. البته باید بگویم این برنامه مدوّن و منظم نیازمند همکارى مهم و همهجانبه تو هم خواهد بود.
مطلب بعدى هم اینکه من و تو و یا همین داداش هادىِ یکى یکدانه و خُل و دیوانه اگر در خانه از افسردگى مىمردیم و خودکشى مىکردیم و حالمان بسیار خراب مىشد و احتمالِ زبانم لال و رویم به دیوار و دور از جان مامان و آقاجون احتمال اعتیادمان هم مىرفت، آقاجون خم به ابرو نمىآورد؛ ولى حالا چه شده که وقتى چشم من و تو را دور دیدهاند، به گشت و گذار و خرید و درمان افسردگى مامان از طریق برداشتن جهیزیه من و تو مىپردازند؟ واقعاً که این مسئله خیلى دردناک است آن هم بیشتر براى تو که دمِ بختترى و به هر صورت طبق قانون و قاعده خانوادگى و دو دوتا چهارتا قرار است زودتر از من اثاثیهات را بردارى و پا در راه خانه بخت بگذارى. بگذریم!
تا این قسمت نامه سخنرانى مکتوب مرا براى ایجاد تشنج و تنش و تشویش اذهان خواندى، امیدوارم که تأثیر مطلوب را در تو بگذارد و مفید فایده باشد البته نامهاى براى داداش هادى هم خواهم نگاشت و به تناسب جنسیت، او را هم آماده یک کودتا خواهم کرد به شرط آنکه قبل از انجام این کودتاى خانوادگى آقاجون توسط بعضى از افراد خودشیرین آگاه نشود و مرا به جرم تشویش اذهان فرزندانش دستگیر و تبعید با گذراندن ترمى بدون پول توجیبى نگرداند.
از مسائل خانواده که فارغ شدیم باید از تو یک شکایت حسابى داشته باشم آن هم اینکه چرا جواب نامهات را دیر دادهاى و در آن بسیار کوتاه و مختصر اطلاعرسانى کردهاى. مگر نمىدانى که اطلاعرسانى باید کامل و جامع و دقیق باشد و گرنه دچار مشکلات بعدى نظیر برداشت غلط از خبر، احتمال انتشار خبر به صورت یک کلاغ چهل کلاغ یا واکنش منفى نسبت به خبر است. در ضمن اگر مىخواهى جوّ خانه نسبت به خبر جذاب و دست اولى که برایم نوشتهاى آمادگى پذیرش پیدا کند باید مسئله را بسیار کامل به اطلاع من برسانى، در ضمن احتمال آمدن خواستگارى که در دانشگاه با تو آشنا شده و اصرار هم دارد، نیاز به یک مقدمهچینى دقیق و برنامهریزى شده دارد که مامان و آقاجون آماده باشند و همچنین نیاز به دانستن اطلاعاتى شامل دلیل اصرار آقاى داماد، میزان علاقه تو، خانواده آقاى داماد و ... دارد. هر چند من که باور نمىکنم کسى تو را با آن بینى کوفتهاى و چشمهاى ریز و لبهاى آفریقایى بپسندد و احتمالاً این بدبختى که تو از آن مىگویى، با اصرار تو حاضر شده براى رضاى خدا و شادى کوتاه قلب یک دختر تُرشیده چند لحظه به عنوان خواستگار پا در خانه ما بگذارد و بعد هم دُمش را بگذارد روى کولش و فرار کند تا این بدبختى از او دور بماند. به هر حال امیدوارم در این تلاش خستگىناپذیر موفق باشى.
راستى مىخواستم به اطلاعت برسانم و در واقع خبر خوشى برایت بنویسم که اگر احیاناً نتوانستى قلب کسى را تسخیر کنى هیچ نگران و افسرده نباش چون در خوابگاه به تازگى دوستى پیدا کردهام که کارش حول و حوش دعانویسى و رمّالى است و قرار است به سادگىِ آب خوردن همه بچههاى خوابگاه را شوهر بدهد و به سر و سامان برساند. البته یکى از بچههاى خوابگاه را چنان به سر و سامان رسانده که بیچاره حدود دو هفته یک پایش در بیمارستان بود و پاى دیگرش در آزمایشگاه و صد البته کسى که بخواهد با موى شتر و پوست مار و تخم مارمولک و پوست روباه سر و سامان بگیرد بهتر از این نمىشود! قصه هم از اینجا شروع شد که در خوابگاه ما چند روزى بود یکى از بچهها افسردگى شدید ناشى از بىتوجهى نامزدش گرفته بود و با افعال تعجبآور افسردگىاش را نشان مىداد. خلاصه وقتى جناب رمّالباشى این احوالات را دید علم خودش را نشان داده و در صدد حل مشکل بر آمد و گفت: «تا من اینجا هستم کسى از بىشوهرى، بىتوجهى، بىفرزندى و ... ناله نکند، چون کلید حل مشکل با من است.» یک شب هم اتاق را خلوت کرده و با پدرش که به شغل رمّالى مشغول است، اندر احوالات این علم مشورت کرده و راه حلهایى هم پیدا کرد و طبابت را آغاز کرد. دخترک بیچاره شوهرندیده هم مو به مو قضیه را دنبال کرد و دربهدر از این مغازه داروگیاهى به آن مغازه رفته و همه وسایل مورد نیاز را آورد. همه دوستان خوابگاهى هم جمع شده بودند و منتظر نتیجه بودند تا ببینند که اگر قضیه مورد تصدیق قرار بگیرد، راز دل را برملا کنند و حل مسئله کنند. خلاصه مقدارى عسل و پاى ملخ و همان قطعههاى برداشته شده از اندام حیوانات موذى و غیر موذى مخلوط گردیده در سه وعده به خوردِ دخترِ خیر ندیده از همسر داده شد که چشمت روز بد نبیند؛ نصفههاى شب صداى به «دادم برسید!» و «کمک!» خوابگاه را پر کرد. همه از جا پریده و من به اتفاق مسئول خوابگاه، عروس بدقدم را به بیمارستان رساندیم که تا آنجا بیچاره از درد بىهوش شده و رو به مرگ بود. تا صبح همان جا به مداوا و درمان دخترک سادهدل پرداخته و بعد از بسترى شدن وى به علت مسمومیت شدید به خوابگاه برگشتیم. محیط دانشگاه هم دقیقاً مثل یک روستاى کوچک است؛ خبر عین بمب منفجر شده و همه جا پخش شده بود. مسئول امور دانشگاه هم مرا احضار کرده و پیرامون قضیه بسیار سؤالات کرد که منِ بیچاره نمىدانستم د
روغ ببافم یا راست! چرا که دختر رمال و فالگیر تهدید کرده بود که در صورت لو دادن قضیه حتماً برایم خوابهاى خوشى خواهد دید! همان روز هم دست به فرار زده بود تا کسى از او بازجویى به عمل نیاورد و مؤاخذهاش نکند. البته نمىدانم این طبیب همه فن حریف چطور تا به حال نتوانسته براى خودش طبابت کند. گرچه بالاخره این طبابت اولیه نتیجهبخش بود و داماد براى دلجویى از عروسخانم بیمار تشریف آوردند و صلح و صفا برقرار شد اما چشمم آب نمىخورد که دیگر کسى دست به دامان او شده و راه حل از دکتر قلابى بخواهد. با این حال حاضرم که به خاطر گل روى تو یک نسخه از رمّال دانشجو گرفته و تو را راهىِ خانه شوهر کنم و فکر مىکنم به یک هفته بیمارى کشیدن مىارزد که دختر بزرگتر خانواده ما به سر و سامان برسد. در حال حاضر منتظرم و قضیه دوست بیمارمان را دنبال مىکنم تا به نتیجه برسد و در نامه بعدى ماجراى مفصل آن را برایت بنگارم.
امیدوارم تو براى رسیدن به مقصود خودت دست به دعانویسى و کتاب و ... نبرى و به فکر حل مشکلت از طریق رمالى نباشى و صبر کنى تا من با زبان بُرنده خودم دستاندرکار شوم و به حل قضیه بپردازم.
روزهاى خوشى را در ترم آخر دانشگاهت برایت آرزومندم. در ضمن به محض اطلاع یافتن از عاقبت دختر رمال برایت نامهاى خواهم نگاشت و مفصلاً شرح خواهم داد. نمىدانم این خانم اگر مىخواست در رشته رمالى کارشناسى و دکترا بگیرد براى چه وقتش را تلف کرده و به دانشگاه آمده است و هر روز حمالى یک خورجین پر از کتاب و دفتر را مىکند. القصه فعلاً باید به درسهایم رسیدگى کنم تا اساتیدم راضى و خشنود باشند و مثل تو چند واحد را از دست ندهم.
به امید دیدار، خواهر حلّال مشکلاتت: مهرى!