«افک»، دشوارى در خانه پیامبر(ص)، آزمونى براى جامعه
محمدکاظم تقوى
درآمد
پیامبر(ص) گواراترین داده و مائده الهى را براى «انسان» آورد و همه همت و تلاش خود را در راه تزکیه و تعلیم به کار گرفت. حضرت در گامهاى تکمیلى، در کنار صیقل دادن جان آدمى، جامعه و جهان، انسان را متأثر از آموزهها و آوردههاى خویش ساخت و در کنار «انسانسازى» کار بزرگ «جامعهپردازى» را با تبدیل «یثرب» به «مدینةالنبى» آغاز کرد.
اشاره
ماجراى «افک» که به چگونگى، نیز درسهاى آن پرداخته مىشود، ماجرایى حیثیتى است که متوجه ساحت مقدس پیامبر گردیده، برخورد خدا و پیامبر در این جریان بسیار درسآموز مىباشد.
داستان افک را نقل و سپس بررسى خواهیم کرد.
در بخش دیگر به درسهاى تربیتى و نکات اخلاقى آیات مربوط پرداخته خواهد شد.
آیه افک
«ان الذین جاؤوا بالافک عصبةٌ منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیرٌ لکم لکل امرئٍ ما اکتسب من الاثم و الذى تولى کبره منهم له عذابٌ عظیمٌ؛
کسانى که آن دروغ را (وارد) آوردند، دستهاى از شمایند؛ آن را شرّى براى خود مپندارید، بلکه براى شما خیر است. هر کسى از آنان را گناهى است که انجام داده است و آن کس بخش بزرگِ آن را به گردن گرفته است، عذابى سترگ خواهد داشت.»(1)
براى آیات افک دو شأن نزول در جوامع حدیثى و کتب تفسیرى و تاریخى نقل شده است:
شأن نزول به روایت اهل سنّت
آنچه در منابع اهل سنّت بیان شده، به عایشه منتهى مىشود. روایتى که در منابع معتبر آنان مانند صحیح بخارى آمده و مفسّران اهل سنت با اطمینان آن را تنها شأن نزول تلقى کردهاند،(2) به شرح زیر است:
عایشه همسر رسول خدا(ص) مىگوید: «پیامبر خدا هنگامى که مىخواست به سفرى برود، میان همسران خود قرعه مىافکند؛ قرعه به نام هر کسى بیرون مىآمد، او را با خود مىبرد. در یکى از غزوات(3) قرعه به نام من افتاد، با پیامبر(ص) حرکت کردم. چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم؛ جنگ به پایان رسید و بازگشتیم، تا به نزدیک مدینه رسیدیم و شب به استراحت پرداختیم. براى قضاى حاجت از لشکرگاه کمى دور شدم و هنگامى که برگشتم، متوجه شدم گردنبندى که از مهرههاى یمنى داشتم، پاره شده است. براى پیدا کردن مهرهها بازگشتم و معطل شدم. هنگامى که گردنبند را یافتم و برگشتم، دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا هم بر شتر گذارده و رفتهاند، گمان مىکردند در آن مىباشم ... تک و تنها در آن مکان ماندم و با خود گفتم: وقتى آنها به منزلگاه بعدى برسند و مرا نیابند، به سراغ من خواهند آمد. همان جا نشسته بودم که خواب بر چشمان من غلبه کرد. اتفاقاً «صفوان» از افراد سپاه اسلام هم از لشکر دور مانده و در عقب سپاه بود که مرا از دور دید و نزدیک آمد، وقتى مرا شناخت، بدون اینکه کلمهاى با من سخن بگوید، «انا للَّه و انا الیه راجعون» را بر زبان جارى ساخت و شتر خود را خواباند و من بر آن سوار شدم. او مهار ناقه را در دست داشت و آن را از جلو مىکشید، تا به لشکر اسلام رسیدیم.
این منظره سبب شد که گروهى در باره من شایعهپردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک سازند. کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مىزد، عبداللَّه بنابىسلول بود. به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید، در حالى که از آن خبر نداشتم. آن زمان بیمار شدم و پیامبر به دیدنم مىآمد، ولى آن لطف گذشته را از او نمىدیدم. نمىدانستم ماجرا چیست.
حالم بهتر شد و از خانه بیرون آمدم و کم کم از زنان فامیل از شایعهسازى منافقان آگاه شدم. دوباره بیمارى من شدت گرفت، پیامبر به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم که به خانه پدرم بروم. هنگامى که به خانه پدرم آمدم، از مادرم پرسیدم که مردم چه مىگویند؟ به من گفت: غصه نخور، به خدا سوگند! زنانى که هووهایى دارند، مورد حسد آنان مىباشند و در باره آنها بسیار سخن گفته مىشود!
پیامبر(ص) على بنابىطالب و اسامة بنزید را به مشورت خواست که در برابر این سخنان چه کنم؟! اسامه گفت: او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیدهایم [یعنى به شایعات اعتنا نکنید] اما على گفت: خداوند کار را بر تو سخت نکرده، غیر از او همسر بسیار است. از کنیز او در این باره تحقیق کن. پیامبر(ص) کنیز مرا فرا خواند و از او پرسید: آیا چیزى که شک و شبههاى در باره عایشه برانگیزد دیدهاى؟! کنیز گفت: به خدایى که تو را به حق مبعوث کرده است! هیچ کار خلافى از او ندیدهام.
در این هنگام پیامبر تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد. بر منبر رفت و رو به مسلمانان گفت: هر گاه مردى مرا در مورد خانوادهام (که جز پاکى از او ندیدهام) ناراحت کند، اگر او را مجازات کنم معذورم؟ همچنین اگر دامنه اتهام دامان مردى را بگیرد که هرگز از او بدى ندیدهام، تکلیف چیست؟
سعد بنمعاذ انصارى برخاست و عرض کرد: تو حق دارى؛ اگر او از طایفه اوس باشد، گردنش را مىزنم و اگر از برادران ما از طایفه خزرج باشد، دستور بده تا اجرا کنیم.
سعد بنعباده - بزرگ خزرجیان - که مرد صالحى بود، در این وقت تعصبات قبیلگى او را فرا گرفت و به سعد گفت: به خدا سوگند! توانایى بر کشتن چنین کسى را - اگر از قبیله ما باشد - نخواهى داشت.
اسید بنخضیر که پسرعموى سعد بنمعاذ بود، رو به سعد بنعباده کرد و گفت: به خدا قسم! ما چنین کسى را به قتل مىرسانیم. تو منافقى و از منافقان دفاع مىکنى!
چیزى نمانده بود که قبیله اوس و خزرج به جان هم بیفتند و جنگ آغاز گردد اما پیامبر آرامشان کرد.
این وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود. یک ماه بود که پیامبر کنار من نمىنشست، ولى خود مىدانستم از تهمت پاکم و بالاخره خداوند مسئله را روشن خواهد کرد. سرانجام روزى پیامبر نزد من آمد، در حالى که خندان بود. نخستین سخنش این بود: بر تو بشارت و مژده، که خداوند تو را از اتهام پاک ساخت، و این هنگامى بود که آیات «ان الذین جاؤوا بالافک ... نازل شده بود. به دنبال نزول آیات، بر آنانى که این دروغ را پخش کرده بودند، حدّ قذف جارى شد.»
نقد و بررسى
در باره سند روایت افک، تاریخنگار پژوهشگر «سیّدجعفر مرتضى» مىگوید:
«سندهاى روایات مربوط به افک (که در کتابهاى حدیثى صحیح و معتبرِ اهل سنّت آمده است) حتى براى خودشان هم قابل اعتماد نیست و نمىتوانند به درستى آنها باور پیدا کنند.»(4)
ابنعباس و ابنزبیر که در زمره راویان حدیث افک قرار دارند، در سال وقوع ماجرا - سال غزوه بنىالمصطلق - خردسال بودهاند، زیرا ابنعباس سه سال پیش از هجرت و ابنزبیر در سال هجرت متولد شدند. وانگهى ابنعباس در سال هشتم هجرى همراه پدرش وارد مدینه شد و در سال افک در مدینه نبود. بنابراین طبیعى است که این دو تن ماجرا را از عایشه شنیده باشند، نه اینکه شاهد و حاضر در ماجرا باشند.
ابوهریره - دیگر راوى حدیث افک - در جنگ خیبر مسلمان شد که پس از غزوه بنىالمصطلق بود. او هم یا از عایشه و یا از «کعبالاحبار» جریان را نقل کرده است. دیگر راویان حدیث افک هم سرنوشتى بهتر از افراد پیشگفته ندارند.(5)
این محقق پس از بررسى نتیجه مىگیرد:
«براى اثبات حدیث افک و اتهام زده شده به عایشه، روایت صحیح و معتبر و قابل اعتمادى وجود ندارد.»(6)
پرسش مهم
روایات بیانگر افک بر عایشه، همه از او نقل شدهاند. این حادثه مهم، در مدینه و براى پیامبر و مسلمانان واقع شد، ولى چرا تنها توسط یک نفر نقل شده، چرا دیگران این جریان مهم را نقل نکردهاند؟!
بنا بر نقلى در جنگ بنىالمصطلق، امسلمه نیز همراه پیامبر در سپاه اسلام حضور داشت.(7) چطور او که بانویى پرهیزکار و اهل فهم و ایمان و انصاف بود، هیچ سخنى از این ماجرا به میان نیاورده است؟!
اشکال دیگر اینکه: سعد بنمعاذ (که از او در این روایات سخن به میان آمد) در سال پنجم وفات کرد و پس از غزوه بنىقریظه از دنیا رفت.(8)
این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که رد پاى دستهبندىهاى سیاسى و جناحبندىهاى به وجود آمده پس از رحلت پیامبر در ماجراى افک دیده مىشود. دادن نقش مثبت و منفى به شخصیتها و قبایل، یا ستایش و نکوهش برخى، بر اساس جبههگیرىها نسبت به حوادث سیاسىِ سالهاى پس از درگذشت رسول اکرم(ص) مىباشد!
محتواى حدیث افک از نگرش کلامى
صرف نظر از اشکالات فراوان سندى که اثبات روایت را غیر ممکن مىسازد، محتواى آن نیز پذیرفتنى نمىباشد. علامه طباطبایى(قدسسره) پس از نقل روایت مىگوید:
همه روایات مربوط به این ماجرا دلالت دارند که پیامبر(ص) تا زمان نزول آیات، در باره عایشه مشکوک بود! در حالى که این پندار، با مقام پیامبر سازگار نیست. چطور سازگار باشد که خداوند مىفرماید: «از چه رو وقتى که آن را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، نیکاندیشى نکردند و نگفتند که این دروغى آشکار است؟!»
خداوند زنان و مردان با ایمان را به خاطر بدگمانى سرزنش مىکند، که چرا وقتى این دروغ را شنیدید رو نکردید! یعنى از شرایط ایمان، خوشگمانى در باره مؤمنان است و پیامبر از مؤمنان عادى سزاوارتر است که صفت خوشگمانى را داشته باشد و از بدگمانى دور باشد ... .
ایشان مىافزاید:
علاوه بر آن، بىعفتى(!) خانواده پیامبر موجب رمیدگى و بىمیلى دلهاى مردم از حضرت مىشود، پس واجب است خداوند حریم پیامبران را از این گونه زشتىها پاک گرداند و گرنه دعوت آنها به سوى خدا بیهوده خواهد بود. همین دلیل عقلى، عفت و پاکدامنى همسران پیامبران را اثبات مىکند. خودِ رسول خدا از همه کس به این دلیل آگاهتر است! آیا مىشود پیامبر با نسبت ناروا دادن کسى و یا شایعه دروغى، در باره پاکىِ همسر خود دچار شک شود؟! علامه طباطبایى در دنباله مىگوید:
روایات افک دلالت دارند که این حرف و حدیث از زمانى که توسط دروغگویان مطرح شد تا فرجام ماجرا (که حد قذف بر آنها جارى شد) بیش از یک ماه در میان مردم جریان داشت و نُقل مجلس آنها بود، در حالى که حکمِ قذفِ پیش از آن اعلام شده بود، پس با این حال چه معنا دارد که پیامبر(ص) این همه مدت از اجراى این حکم شرعى خوددارى کند و منتظر وحى الهى در باره همسر خود باشد؟!(9)
راز بر پیامبر(ص) پوشیده نمىماند
عایشه مىگوید:
«پیامبر مرا براى دیدن «شراف» دختر رئیس قبیله کلب فرستاد، وقتى برگشتم، رسول خدا پرسید: چه دیدى؟ گفتم: چیز قابل گفتنى ندیدم! پیامبر فرمود: بر عکس، پدیدهاى دیدنى دیدى! خالى بر گونه او بود که همه موهاى بدنت را سیخ کرد [و این گونه زیبایى او تو را به وحشت انداخت!] عرض کردم: چیزى از شما پنهان نیست!»(10)
اگر سرّى براى پیامبر وجود ندارد و مسائل پنهان براى او آشکار است، چطور در ماجراى افک، براى پى بردن به حقیقت ماجرا در ماندند و به سراغ نوجوانى مانند «اسامة بنزید» رفتند و از او مشورت خواستند؟! در حالى که پدر «زید» که بزرگتر و باتجربهتر بود، در قید حیات بود! این گونه چارهجویى، نه تنها با مقام عصمت و مراتب عالى عقل و خِرَد خاتمالانبیا(ص) سازگار نیست، حتى با مقام مؤمن و شوهرى عاقل و باانصاف و مهربان هم سازگارى ندارد.
نقد از زاویهاى دیگر
تعبیر آیه این است که «عصبه»اى این دروغِ بزرگ و تهمت را شایع کردند. در معناى عصبه گفته شده: «جماعة متعصبة متعاضدة؛(11) گروهى متحد و همکار.»
با توجه به این معنا، پرسشى بىپاسخ مطرح مىشود:
«دلیل ارتباط و پیوند میان حمنه و حسان و ابنابىّ و مسطح (ناقلان و ترویجدهندگان تهمت) چه بود؟ آیا همگى از قریش بودند یا از انصار یا از منافقان؟ در کدام مجمع گرد هم مىآمدند و از کدام گروه توانمند بودند؟
پرسش با رویکردى جامعهشناختى و با توجه به فرهنگ قبیلهاى حاکم بر حجاز مطرح مىشود و توجیه مقبولى نخواهد داشت.
با توجه به اشکالات اساسى (که اساس روایت را در هالهاى از ابهام و بلکه انکار قرار مىدهد) بیشتر عالمان شیعه این شأن نزول را مخدوش و مردود مىدانند. به نظر مىرسد این گزارش، از مطالب جعلى متعصبانى باشد که به خیال خود براى امالمؤمنین عایشه فضیلت ذکر کردهاند، در حالى که شخصیت پیراسته و الهى رسول خدا(ص) را لکهدار نمودهاند! همین دروغپردازىهاى تلخ که به دست دوستان نادان و منحرفان ساخته و پرداخته مىشود، دستمایه تبهکاران و بدخواهان زشتکردار قرار مىگیرد و اسباب توهین و یورش به اسلام و پیامبر را فراهم مىسازد!
شأن نزول دیگر
شأن نزول دیگرى براى آیات افک نقل شده که برخى مفسّران و مورخان شیعه بیان کردهاند،(12) که به شرح زیر است:
پادشاه قبط غلامى به نام «جریح» و کنیزى به نام «ماریه قبطیه» را براى رسول خدا هدیه فرستاد. آن دو اسلام آوردند. رسول خدا(ص) کنیز را نزد خود نگه داشت و او ابراهیم را به دنیا آورد. پیامبر ماریه و فرزندش را خیلى دوست مىداشت، که باعث حسادت عایشه و حفصه گردید تا آنجا که به همراه افرادى دیگر به رسول خدا گفتند: ابراهیم پسر شما نیست!! او فرزند «جریح» است و ما بر این گفته گواهى مىدهیم! رسول خدا با آنکه بر دروغ بودن این شهادت و تهمت آگاه بود، ولى چون دریافته بود در جان و دل دیگران اثر مىگذارد، اراده کرد حقیقت را براى اصحابش آشکار گرداند؛ بدین خاطر در حال خشم به على(ع) فرمان داد برود و «جریح» را بکشد.
امام على(ع) با شمشیر آخته به سوى غلام رفت. وى از ترس فرار کرد و از درختى بالا رفت و امام از پى او برآمد. «جریح» خود را به زمین افکند و جامه او کنار رفت و بر امام آشکار شد که اخته است.(13) او را نزد پیامبر آورد و آنچه دیده بود، بیان کرد. رسول خدا اصحابش را فرا خواند و توطئه آن گروه آشکار گردید و تهمتشان باطل شد. آنان نیز نزد رسول خدا(ص) آمدند و آمرزش خواستند.
نقد و بررسى
1- سند این روایت در تفسیر برهان از طریق «حسین بنحمدان الخصیبى» نقل شده است. آنچه رجالیون بزرگ در باره این شخص بیان کردهاند، راه هر گونه اعتماد و اطمینان به این نقل را مىبندد.
نجاشى در باره او مىگوید: «کان فاسد المذهب». شیخ طوسى در باره او مدح و ذمى ندارد و تنها به این بسنده کرد که «کتابى نگاشته» اما «ابنغضائرى» که به سختگیرى شناخته شده، بیش از دیگران در باره او سخت گرفته و گفته است: «کذّاب، فاسد المذهب، صاحب مقالة معلومة، لا یلتفت الیه؛ دروغگو، فاسدمذهب، داراى اعتقادى معلومالحال، است و اعتنایى به او نمىشود.»(14)
آیا به نقل فاسد مذهبى (که توجه و اعتنایى به او نمىشود) مىشود اعتماد کرد؟!
2- همان گونه که شأن نزول نخست، دربردارنده مطالبى بود که با علم و عصمت پیامبر سازگارى نداشت، این شأن نزول هم به لحاظ محتوایى از اشکالاتى رنج مىبرد:
أ) آیا پذیرفتنى است که پیامبر(ص) تنها به استناد سخن یک و یا چند نفر (که ادعاى آنها را طبق موازین اسلامى اثبات نمىکند) دستور کشتن انسانى را صادر کند؟!
ب) چرا پیامبر بر تهمتزنندگان حد قذف را جارى نساخت و تنها به کشف واقعیت بسنده کرد و بدان رضا داد؟!
به خاطر اشکالات سندى و دلالتى، این روایت قابل پذیرش و قابل اعتماد نمىباشد.
افک به ماریه
افک و تهمت به ماریه قبطیه همسر پیامبر(ص) و مادر ابراهیم، جدا از اینکه آیات در باره آن باشد یا نباشد، در تاریخ و حدیث ثبت شده، نه تنها در منابع حدیث و سیره پیروان اهل بیت، که در کتابهاى حدیثى و تاریخى اهل سنّت هم آورده شده است.(15)
شاید به همین خاطر باشد که علامه طباطبایى(قدس سره) پس از نقل روایات بیانکننده این شأن نزول و ذکر اشکالات مىگوید:
«مگر اینکه این روایات در شرح اصل قصه نارسا باشند.»(16)
دانشمند معاصر سیدمرتضى عسکرى نیز پس از نقل روایات در منابع اهل سنّت مىنویسد:
«اینها اخبار ماریه و نسبت افک به او در باره فرزندش ابراهیم، فرزند رسول خدا در کتب حدیث و سیره مکتب خلفاست؛ و نمىتوان فهمید که آیا سزاوار نبود خداوند در باره این داستان آیاتى نازل کند و ماریه را تبرئه نماید؟!»(17)
علامه شرفالدین نیز این جریان را در اثر ارزنده خود «النص و الاجتهاد» آورده است.(18)
چه باید کرد؟
داورى در باره شأن نزول آیات افک پیچیده و بغرنج است. شاید بدین خاطر که از نظر حدیثشناسى نمىشود به روایات موجود اطمینان کرد، بلکه مضامین باطل و اسناد غیر قابل اعتمادى دارند. برخى نتوانستهاند براى این آیات، مصداق بیرونى قابل قبول معرفى کنند و به همان الهام کلى از آیات بسنده کردهاند.
«به هر حال آنچه مهم است، این شأن نزولها نیست؛ مهم آن است که بدانیم از مجموع آیات استفاده مىشود که شخص بىگناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند و این شایعه در جامعه پخش شده بود و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده مىشود که این تهمت در باره فردى بود که از اهمیت ویژهاى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.»(19)
و این همان سخنى است که علامه طباطبایى(قدس سره) پیشتر گفته بود:
«هر یک از این دو شأن نزول، خالى از اشکال نمىباشند، پس بهتر است که این روایات را به کنارى بگذاریم و از متن آیات بحث کنیم؛ ولى مسلّم است که این دروغ و تهمت به بعضى از همسران پیامبر مربوط بود.»(20)
استاد شهید مطهرى(قدس سره) نیز با همین اجمال به جریان اشاره دارد:
«... تهمت که مربوط به یک جریان تاریخى است، یکى از همسران پیغمبر اکرم را در یک جریانى، منافقان مورد اتهام قرار دادند.»(21)
نویسنده دانشمند «فروغ ابدیت» در این باره مىگوید:
«این فرد بىگناه کیست؟ مفسران در این باره اختلاف نظر دارند. غالباً مىگویند مقصود عایشه همسر رسول خدا است و گروهى دیگر معتقدند که مقصود «ماریه» مادر ابراهیم است. شأن نزولهایى که در این زمینه نقل مىکنند، خالى از اشکال نیست ... آنچه مهم است این است که بدانیم حزب نفاق مىکوشید که زنِ باشخصیتى را که در جامعه آن روز از مقام و موقعیت خاصى برخوردار بود، متهم سازد و از این طریق روحیهها را تضعیف کند.»(22)
شأن نزول نخستِ آیات افک را به خاطر اشکالات متعدد سندى و دلالتى نمىشود پذیرفت، ولى اگر ناچار به پذیرش یکى از دو شأن نزول مطرح باشیم، شأن نزول دوم است، که البته آن هم تبصره و تکملهاى را مىطلبد که هم مهم است و هم لازم؛ نکته تکمیلى این است: چون اصل اتهام ناروا در باره ماریه مورد اتفاق فریقین (شیعه و سنّى) است، آیات مىتواند براى تبرئه او و برداشتن فشار روانى ناشى از تهمت آن گروه باشد. اما این نظر به معناى پذیرفتن همه مضمون روایات مربوط به شأن نزول نمىباشد، بلکه همان گونه که علامه طباطبایى فرمود، اگر هم این آیات مربوط به افک بر ماریه باشد، قطعاً روایات دربردارنده آن ماجرا دچار اشکالات قطعى مىباشند و همه جزئیات آنها را نمىشود پذیرفت، زیرا از نگرش کلامى نباید آن مضامین را پذیرفت. البته آیات در مقام اثبات برائت واقعى فرد مورد اتهام نیست، بلکه براساس موازین فقهى، برائت ظاهرى را نتیجه مىدهد؛ چرا که اتهامزنندگان چهار نفر شاهد بر ادعاى خود نیاوردند تا ادعایشان اثبات گردد. بنابراین خداوند در ماجراى افک از یک ناهنجارى اخلاقى در جامعه اسلامى سخن به میان مىآورد و راه چاره و درمان آن را نشان مىدهد، نه اینکه آیه براى شخصى اثبات فضیلتى کند.
درسهاى اخلاقى - اجتماعى
پیشتر اشاره شد که هدف از نزول آیات افک اصلاح اخلاق جامعه اسلامى از بیمارى اتهامزنى، شایعهسازى و دروغپردازى است. بیماردلان، دشمنان و منافقان با دست زدن به زشتترین کارها مىپنداشتند مىتوانند جلوى درخشش روزافزون اسلام را بگیرند! در این راستا مىخواستند با شایعهسازى و تعرض به حریم نبوى، جوّى آشوبزده و بحرانى به وجود آورند و رابطه محبتآمیز میان مؤمنان و اسوه حسنه آنها، پیامبر اکرم(ص) را خدشهدار کنند، ولى اراده الهى چیز دیگرى بود.
برخى از نکتههاى آموزنده و تربیتى آیات افک به شرح زیر است:
عدو شود سبب خیر ...
1. گرچه منافقان و بیماردلان به صورت سازمانیافته و گروهى کوشیدند به شخصیت پاک رسول اکرم(ص) از راه تهمت به خانواده گرامىشان ضربه وارد کنند، ولى همان گونه که در آیه تصریح شده، ماجرا به خیر و نفع پیامبر(ص) و مؤمنان و صالحان پایان پذیرفت.
پیدا است تلاش بدخواهان، راه به جایى نمىبرد و اگر جلوهاى داشته باشد، بىنتیجه و بىسرانجام است. اگر مؤمنان با توکل بر خداوند به وظایف خود آگاه و عامل باشند، فرجام کارهایشان نیک خواهد بود. پس وظیفه این است که مسلمانان در هر حال از دام شیطانى «شایعهسازى» و «دروغپردازى» پیروان شیطان، با عمل به احکام و مقررات فقهى و اخلاقى اسلام (اثبات ادعا با شاهد معتبر و نیز خوشگمانى به دیگر مؤمنان) رهایى یابند و تارهاى شیطان را پاره کنند.
سختکوشى در راه حق
2. این ماجرا، عمق دشمنى منافقان و مخالفان عصر بعثت و اشکالتراشىهاى پیچیده و سنگین آنها بر ضد جبهه حق را نشان مىدهد. اما پیامبر(ص) و مؤمنان به رغم مشکلات پیدا و پنهان با «خُلق عظیم» از گردنههاى سخت گذشتند و راه بندگى حق تعالى را پیمودند، که درس جاودانهاى براى همه مؤمنان است، که از سنگینى و بزرگى مشکلات نترسند و راه حق را با ایمان به فرجام نیکوى آن بپیمایند.
امداد الهى
3. گرچه تهمتِ بدخواهان تلاطم و نگرانى وسیعى در جامعه اسلامى صدر اسلام به وجود آورد، ولى پایان قصه به نفع مسلمانان بود و همواره چنین است، زیرا باطل نابودشدنى(23) است و خداوند براى پارسایان راه برونرفت از بحران را قرار مىدهد.(24)
خوشگمانى
4. در این آیات مسلمانان به خاطر متأثر شدن از فضاى تهمت و دروغ و شایعه و انتخاب موضعى تردیدآمیز، سرزنش مىشوند، که فهمیده مىشود تکلیف اسلامى در چنین جریاناتى خوشگمانى است. وظیفه این است که خوشگمان باشند و به شایعات توجهى نکنند، پس در این گونه قضایا، مؤمنان نه تنها نباید دروغ را باور کنند، که حتى نباید ناظر بىاعتنا باشند؛ بلکه باید به تکذیب شایعه اقدام نمایند.
جامعه اسلامى با کارهاى شیطانى آسیب جدى مىبیند و اعتماد مطلوب میان مسلمانان از میان مىرود و به جاى آن فضاى روانى شکننده و آسیبپذیر و آسیبرسان به وجود مىآید. پس لازمه ایمان، اعتماد مسلمانان به همدیگر است و نتیجه آن آرامش و سلامت روحى - روانى جامعه اسلامى خواهد بود.
نپذیرفتن تهمت و افترا
5. زیبایى خیرهکننده و پرجاذبه اسلام در این است که عقاید دینى با اخلاق مذهبى و این دو با قواعد حقوقى و احکام فقهى، هماهنگى کامل دارند و هیچ ناسازگارى و ناهمگونى در مجموعه تعالیم و آموزههاى اسلامى وجود ندارد. بر همین اساس در آیه سیزدهم آمده است: وقتى دروغپردازان و اتهامزنندگان نتوانند چهار شاهد و گواه بر ادعاى خود بیاورند، نزد خدا دروغگویانند؛ یعنى اگر کسى یا کسانى مسلمانى را نسبت نارواى بىعفتى دهند، ولى نتوانند چهار گواه بر ادعاى خود بیاورند، تکذیب آنان و نیز پیراسته و منزه دانستن فرد مورد اتهام، واجبى است که مسلمانان بایستى بدان اقدام نمایند.
بخشش و دَهِش خدا
6. در آیه چهاردهم خداوند مسلمانان را متوجه این حقیقت مىسازد که اگر فضل و رحمت الهى نبود (که با عنایت خداوند و تدبیر پیامبر، دروغگویان رسوا شدند) با خوشباورى و سادهلوحى دچار درد و رنج بزرگى در دنیا و آخرت مىشدید، به این صورت که در دنیا از نعمت هدایتِ فرستاده خدا دور مىشدید، که پیامد چنین عملى محروم شدن از رحمت و فضل خدا در آخرت است، و چه درد و رنجى بزرگتر و جانسوزتر از این؟!
آگاهى مسلمانان و حرمت پیشوایان
7. در آیه پانزدهم، رفتار ناپسند مسلمانان در ماجراى «افک» از زاویهاى دیگر بررسى مىشود و مسلمانان سرزنش مىگردند چرا در این جریان سخنانى را بر زبان جارى کردند که «علم» و «اطلاعِ» درستى از آن نداشتند؟! نیز هر چه را که شنیدند، واگویه کردند و نسبت ناروا به زنى مؤمن [= همسر پیامبر] را سبک شمردند، در حالى که در میزان الهى بس بزرگ بود؟!
جامعه اسلامى و اجتماع مطلوب و مطابق با آموزههاى الهى آن است که گفتار و رفتار افراد براساس «علم» و «آگاهى» باشد، چرا که مسلمانان بایستى اهل دقت باشند، نه همانند سهلانگاران، که با هر وَزِشى به سویى گرایش کنند!
تاریخ اسلام به روشنى گواهى مىدهد که هر جا شایعهسازى و شایعهباورى در جوامع اسلامى رونق یابد، آسیبهاى جبرانناپذیرى متوجه کیان اسلام و مسلمانان مىگردد.
آیه بر دو نکته تأکید دارد: مسلمانان نباید بدون علم و اطلاع سخنى را باور کنند؛ دیگر اینکه حریم رهبران و پیشوایان اسلام را بزرگ بدارند و سهل و ساده با آن برخورد نکنند.
وظیفهشناسى و برخورد پویا
8. آیه شانزدهم سوره به گونهاى دیگر مسلمانان را سرزنش مىکند و مىگوید: چرا هنگامى که آن سخن بیهوده و دروغ آشکار را شنیدید، نگفتید ما حق نداریم به این تهمت و دروغ زبان بگشاییم، چرا که بهتانى بزرگ است؟! این آموزه یعنى مؤمن و مسلمان نباید بىاعتنا باشد و محافظهکارى پیشه کند، بلکه نسبت به مسائل و حوادثى که پیرامون او اتفاق مىافتد، باید فعالانه و مسئولانه برخورد کند.
انتقاد سازنده
9. گرچه بیشتر مسلمانان به خاطر برخورد ناپسند خود در ماجراى «افک» نکوهش شدند، ولى نه نکوهشى از سرِ عقدهگشایى و انتقامگیرى، بلکه سرزنشى با رویکرد تربیتى و سازنده.
خداوند در آن آیات مىخواهد مسلمانان را متوجه رفتار زشت آنها سازد تا خود را اصلاح کنند، نه اینکه به آنها بتازد و وعده عذاب دهد! این نکته از آیه هفدهم سوره نور فهمیده مىشود:
«خداوند اندرزتان مىدهد که اگر مؤمن هستید، هرگز مثل آن را تکرار نکنید»، یعنى مبادا تحت تأثیر شایعات قرار بگیرید و یا بدتر به آن دامن بزنید. البته ایمان واقعى، بازدارنده مؤمن از این گونه ناهنجارىها است، چنان که زمینهساز و هموارکننده بستر پذیرش پندها و موعظهها است.
دسیسه دشمن و هوشیارى مسلمان
10. در آیه نوزدهم تهدید الهى متوجه کسانى است که در پى شایعه کردن کارهاى زشت میان مؤمنان هستند. براى این افراد کیفر دردناک دنیوى و اخروى آماده شده، چرا که کار زشت آنها بازى با آبروى مؤمنان و بدنام ساختن آنان است، که معصیت بسیار بزرگى است.
خداوند مىفرماید: آنانى که «دوست» دارند میان مؤمنان زشتىها بپراکنند، فرجام بدى خواهند داشت؛ یعنى حتى دوست داشتن چنین وضعى براى جامعه اسلامى ممنوع است و نباید کسى حتى در دل چنین بخواهد. باید دقت داشت که دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان همیشه با کار علنى و عملى، دست به تخریب هویت اسلامى نمىزنند، بلکه در مواردى منافقانه و پنهانکارانه هدفهاى شیطانى خود را دنبال مىکنند.
رویکرد تربیتى - اصلاحى
11. خداوند در آیه بیستم، بخشش و رحمت خود را یادآور مؤمنان مىشود؛ یعنى چه دستورهاى اخلاقى (لزوم خوشگمانى مؤمنان به همدیگر) و چه دستور فقهى (آوردن چهار شاهد براى اثبات ادعا) همه جلوههایى از فضل و رحمت الهى نسبت به اهل ایمان است. مکتب انسانساز اسلام، در کیفر کردن متخلفان و گناهکاران رویکرد تربیتى و اصلاحى را در پیش گرفته، عنصر انتقامگیرى کور و بىهدف مورد نظر اسلام نمىباشد، و این حقیقتى است که به روشنى در توصیههاى اخلاقى و حدود و موازین فقهى قابل دیدن است.
دورى از شیطان
12. در تربیت، پیگیرى و تکرار و در همان حال خیرخواهى، عناصرى لازم و ضرورى مىباشند. در این بخش از آیات سوره نور، این ویژگىها به روشنى دیده مىشود. در آیه بیست و یکم، از بُعدى دیگر به ماجرا پرداخته شده و مسلمانان از پیروى گامهاى شیطان پرهیز داده شدهاند. شیطان با اغواگرى و وسوسه، انسانها را به سوى کارهاى زشت و ناپسند مىکشاند.
تعبیر ظریف «خطوات الشیطان» مىرساند که شیطان، آدمیان را گام به گام و در روند تدریجى، منحرف و کجراه مىسازد. باید توجه و هوشیارى داشت و به آن سو نرفت و در مقابل، قدم به قدم آراسته به تعالیم و آموزههاى اسلامى شد.
ببخش، تا خدا ببخشد!
13. دستور تربیتى و سازنده دیگر در آیه بیست و دوم آمده است: مؤمنانِ توانگر به نیازمندان بخشش کنند و از لغزش و اشتباه آنها درگذرند.
حق تعالى براى تشویق مؤمنان به عفو و بخششِ خطاکاران، با ملاطفت بسیار مىفرماید: آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟! خدایى که آمرزنده و مهربان است.
قسمت آغازین آیه مىگوید: توانگران نباید به خاطر لغزشى که از نیازمندان سر زده است، آنها را از کمکهاى خود محروم کنند. عفو و گذشت کریمانه از خطاهاى دیگران، زمینهساز جلب آمرزش الهى است.
این گونه بیان حقایق، مؤثرترین پشتوانه عملى شدن توصیههاى اخلاقى و دستورهاى فقهى و حقوقى اسلام است، ولى ضامن اجرایى، نه از جنس داغ و درفش و پلیس و زندان بلکه ضمانتى برخاسته از ایمان الهى در جان مؤمنان.
ارزش جان و آبروى مسلمان
14. نه تنها جان مؤمن ارزش بسیار دارد (که در احکام فقهى بیان شده است) عِرض و آبروى او نیز ارزش والایى دارد. اتهامزنندگان به زنان پاکدامن و نجیب، مورد نفرین مىباشند، هم در دنیا و هم در آخرت. چنان که به عذاب بزرگى وعده داده شدهاند. در آیات بیست و چهارم و بیست و پنجم صحنههاى خفّت و خوارى آنها در آخرت توضیح داده شده است: دست و پا و زبان آنها در روز حساب، بر ضد آنان گواهى مىدهند؛ روزى که خداوند جزاى به حق و سزاوار آنان را مىدهد و آنها خواهند فهمید که حقِ آشکار، خداوند است.
قسمت پایانى به این معنا است که ظهور کامل حقانیت خداوند در قیامت است و آنجا است که همگان حقانیت الهى را خواهند دید.
زنان پاک براى مردان پاک
15. آیه بیست و ششم، تناسب و همشأن بودن زنان و مردان را بیان مىکند، به اینکه: زنان نیکسرشت و نیککردار، شایسته مردان نیکاند؛ نیز مردان نیک، شایسته زنان شایسته مىباشند.
حقیقتى که در این آیه بیان شده، راهنماى خوبى براى همسرگزینى است و در سنّت پیامبر(ص) و امامان(ع) بر آن تأکید شده است.
پى نوشت :
1) ترجمه موسوى گرمارودى، با اندکى تغییر.
2) صحیح بخارى، مجلد دوم، جزء ششم، ص127 تا 132؛ فخر رازى گوید: مسلمانان اجماع دارند که شأن نزول آیات افک، جریان عایشه بوده است. تفسیر کبیر، ج12، ص173.
3) شعبان سال ششم هجرى و جنگ با بنىالمصطلق، به نقل از تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمدابراهیم آیتى، ص437.
4) حدیث الافک، ص49.
5) همان، ص53 - 52.
6) همان، ص72.
7) تاریخ پیامبر اسلام، ص439.
8) نقش عایشه در احادیث اسلام، ص201.
9) المیزان، ج15، ص102 - 101.
10) ابنسعد، طبقات، ج8، ص115، به نقل از حدیث الافک، ص164.
11) مفردات راغب، ص568.
12) به عنوان نمونه: البرهان فى تفسیر القرآن، ج7، ص64 - 60.
13) در قدیم افرادى را از کودکى اخته مىکردند، سپس آنان را به خدمت خانواده مىگماردند و مطمئن بودند که از جانب آنان نسبت به حریم خانواده تعرضى صورت نخواهد گرفت.
14) به نقل از الموسوعة الرجالیه المیسرة، ج1، ص263، ش1762.
15) صحیح مسلم، کتاب التوبه، ج4، ص2139؛ مستدرک حاکم، ج4، ص39؛ طبقات ابنسعد، شرح حال ماریه، ج8، ص214.
16) المیزان، ج15، ص105.
17) نقش عایشه در احادیث اسلام، ص215.
18) اجتهاد در مقابل نص، ترجمه على دوانى، ص403.
19) تفسیر نمونه، ج14، ص393.
20) المیزان، ج15، ص89.
21) آشنایى با قرآن، ج4، ص26.
22) جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ص181 - 175.
23) اسراء، آیه 81.
24) الطلاق، آیه 2.