ستایش پیامبر(ص) در برخى چکامههاى عربى
مریم فرهمند
مقدمه
دیرزمانى بود که جهل و جاهلیت تاب و توان روح نوع بشر را ربوده بود، و حقیقت و معنویت را با پردههاى اوهام و پندارها، و معرفت و انسانیت را با وحشىگرى و پلیدى آمیخته بود؛ نیز از رویارویى امیال و قیود در هر قدم، هزاران پیچ و خم و پرتگاه فنا و نیستى فرا روى وى قرار داده بود.
در قاموس فرهنگ آن روز، عزت معنایى جز ذلت نمىیافت. بر تارک جامعه چیزى جز تعصّب جاهلیت دیده نمىشد و قانون آن جامعه را چیزى جز شمشیر و خون تعیین نمىنمود. حال در این اوضاع چه کس یا چه نیرویى مىتوانست نجاتبخش انسان باشد و او را از غفلت و نادانى نجات دهد؟ چه کسى مىتوانست هدف والاى آفرینش را براى آنان بیان کند؟ پس خدا رسولان را فرستاد تا این مأموریت خطیر را به عهده بگیرند و مسلّماً این کار از همه کس ساخته نبود.
«زیرا اگر رهسپرى مشکل و پرخطر است، محققاً رهبرى هزار بار مشکلتر. طینتى پاک باید و گوهرى اصیل. عزمى چون کوه استوار، همتى به بلنداى آسمان، حوصلهاى به وسعت دریا و از همه مهمتر دلى باید از شوق لبریز و سرى از عشق پرشور و روحى از پرتو غیب روشن تا به نیروى شوق، رهنمایى عشق و پرتو غیبى الهى، راه از چاه باز شناسد و از تاریکى نجات یابد و آنگاه گمشدگان مسالک را از مهالک برهاند و به سرمنزل مقصود برساند.»(1)
آخرین پرچمدار این رسالت، محمد امین بود. او الگویى کامل براى انسان بود. در همه جا و همه وقت با ایمان و ثبات به سوى هدف عالى خویش (که کمال انسانیت بود) توجه داشت. قرآن کریم مىفرماید:
«و لکم فى رسول اللَّه اسوة حسنة؛(2) و رسول خدا براى شما الگویى نیکو و پسندیده است.»
پس باید گفت مردى با چنین ویژگىها و فضایل سزاوار است که پیشواى جهانیان باشد.
در این میان از ابتداى رسالت ایشان تاکنون شاعران شیفته حضرت، بر مبناى قرآن و سیره و تاریخ و روایات، به ذکر محامد و نیکىهاى آن سرو بلندپایه پرداخته، مدح و ثناى پیامبر عظیمالشأن را با زبان دل در قالب الفاظى موزون و غرّا بیان داشتهاند. بدین طریق به تبلیغ سنت و سیره حضرت پرداختند و با این کار توانستند مخالفان و توطئهگران را خوار کنند.
در این مقال به چگونگى پیدایش مدایح نبوى در زبان و ادبیات عربى و معرفى برخى از مشاهیر این موضوع ادبى و بیان نمونه اشعار آنها مىپردازیم.
پیدایش مدح و ستایش نبوى
مدح نبوى یعنى تمجید از پیامبر و ستایش حضرت و بیان فضایل، مناقب، صفات، معجزات و کردار آن بزرگوار، جهت احترام و گرامیداشت ساحت مقدس ایشان.
اینک ممدوح و ستوده، انسانى است متفاوت با دیگران، با ملکوت ارتباط داشته و حجابها و پردهها برایش کنار مىروند. چنان که آیات متعددى به آن تصریح کرده است. علاوه بر این داراى اخلاق حمیدهاى است که قرآن آن را ستوده و مىفرماید:
«و انّک لَعَلى خلقٍ عظیمٍ؛(3) و به راستى که تو را خویى والاست.»
سیره و روش حضرت، پاک و پیراسته از هر بدى است و در قله کمال و زیبایى قرار دارد. حضرت با نور هدایت خداوندى مبعوث گردیده تا امت را از تاریکىها به سوى نور رهنمون سازد، مدحگویان به رسم وفادارى در مقابل حضرت، و به خاطر نجاتشان از پلیدىها و گمراهىها اقدام به مدح حضرت و برشمردن فضایل، کرامات و معجزاتش کردهاند.
مدایح نبوى که یکى از فنون شعرى است و پدیدهاى ادبى، یکباره به وجود نیامده بلکه نتیجه عوامل زیادى است از جمله دینى، تاریخى و درونى. همه این عوامل با درجات مختلف در طول چند قرن تأثیر گذاشته تا به عصر ما رسیده و کامل شده است.(4)
مدح پیامبر از چه زمانى شروع شده و اولین کسانى که ایشان را مدح گفتهاند چه کسانى بودهاند؟
عدهاى نام اعشى، نابغه، کعب بنمالک و کعب بنزهیر و ... را برشمردهاند و کسانى چون دکتر مخیمر صالح(5) آمنه مادر حضرت و بعد خواهر رضاعى پیامبر (شیما) و عبدالمطلب را جزء اولین مدحگویان ایشان دانستهاند.
شکى نیست گروه اوّل یعنى کسانى که اعشى، نابغه و ... را اوّلین مدحکنندگان به حساب آوردهاند، رسالت و نبوت حضرت را ملاک قرار داده، شعر شعرایى را که از آن موقع مدح حضرت را گفتهاند، جزء مدایح نبوى شمردهاند، ولى کسانى چون دکتر مخیمر صالح دوران پیش از رسالت را در نظر گرفتهاند، یعنى دکتر صالح، اشعارى را که پیش از رسالت گفته شده، جزء مدایح نبوى مىداند، از اینرو پیدایش مدح پیامبر(ص) را از زمان کودکى حضرت مىداند و مىگوید: اولین اشعارى که در این مورد از منابع و مصادر به دست مىآید، ابیات زیبایى است که صاحب «طبقات کبرى»، ابوعبداللَّه بنسعد آورده است. این اشعار را آمنه مادر پیامبر دختر وهب، هنگامى که حلیمه حضرت را گرفته، براى شیر دادن به بیرون شهر مىبرد، سرود:
«اعیذه باللَّه ذى الجلال
من شرّ ما مرّ على الجبال
حتى أراه حامل الحلال
و یفعل العرف الى الموالى
و غیرهم من حشوة الرجال؛(6)
او را از تمام بلیات و ناگوارىها به خداوند صاحب عظمت مىسپارم، تا اینکه او را ببینم که پاکىها و خوبىها را بر دوش مىکشد و نسبت به خویشان و ولىنعمتان، خوبى روا مىدارد و نه تنها به خویشان خود خیر روا مىدارد، که زیردستان و افراد تهیدست هم به نیکى رفتار مىکند.»
اشعار آمنه بر این مضمون استوار است که پیامبر از کودکى نشان پیامبرى را داشته، بیرقدار آئینى است که در آیندهاى نه چندان دور جهان را همکیش خود مىسازد.
دکتر مخیمر صالح به نقل از «الاصابه» و آن به نقل از محمد بنمعلى الازدى که در کتابش «الترقیص» ابیاتى از شیما، خواهر رضاعى رسول اکرم(ص) آورده مىگوید: شیما با محمد(ص) بازى مىکرد و او را در حالى که طفل کوچکى بود، مىرقصاند و مىگفت:
یا ربنا ابق لنا محمدا
حتى أراه یافعا و امردا
ثم أراه سیداً مسوّدا
و اکبت اعادیه معا و الحسدا
و اعطه عزّاً یدوم ابدا
پروردگارا! محمد را بقا و پایدارى عنایت فرما تا اینکه او را نوجوانى نورس ببینم و پس از آن او را سرور بزرگان بیابم و دشمنان و حسودانش را نابود گردان و به او عزت و عظمت همیشگى عطا کن.
هنوز پیامبر(ص) دعوت خود را آشکار نکرده بود که با موافقان و مخالفان متعددى روبهرو شد. هر کدام از این گروهها، موافق و مخالف، نهایت سعى و تلاش خویش را به کار گرفته و با سلاحهاى مختلفى که در اختیار داشتند، به تبلیغ افکار و عقیده خود پرداختند.
مسلّم است در محیطى که سلاح شعر رونق بیشترى داشت و اثرش در دلها عمیقتر بود، مدح پیامبر توسط شاعران فدایى آن حضرت، اثر فراوانى در پیشرفت اسلام و رویارویى با هجو دشمنان داشت.(7) «و طبیعى است که در آن وضع شعراى اسلام به شخصیت رسول اکرم(ص) پرداخته و آن حضرت را با صفاتى چون پرچمدار دین بودن، صبور در آزار و اذیت دیگران و داشتن صفاتى که او را شایسته رسالت مىکند، مىستودند.»(8)
انگیزه و هدف شعرا از مدح پیامبر و تقسیمبندى مدح نبوى:(9)
1- مدح آگاهانه به وسیله شاعران متعهد؛
2- مدح عاطفى و آنى؛
3- مدح مصلحتآمیز.
مدح آگاهانه توسط شاعران متعهد:
مدحى است که شاعر به دلیل درک آگاهانهاش از اسلام و پیامبر(ص) گویى مسئولیتى بر دوش خود احساس مىکند و به وسیله سرودن شعر مىخواهد اداى دین کن کرده و در راه عقیدهاش شعر مىگوید. این گونه مدح، مدحى است که شاعر در سرودن آن انگیزه مادى نداشته باشد و یا مصلحتى در کار نباشد.
شاعرى به معاد یا نبوت عقیده دارد، بدون اینکه سود و منفعتى را در نظر داشته باشد و یا مصلحت ایجاب کند در وصف آن شعر مىسراید، یا شاعرى اعتقاد به نبوت پیامبر و رسالت ایشان دارد، این وظیفه را بر دوش خود احساس مىکند که باید در راه تبلیغ و نشر آن، شعر بگوید، بدون آنکه شعرش رنگ و بوى مصلحتاندیشى داشته و یا سودى در کار باشد.
عنصر مهم در شاعرانى که این گونه پیامبر(ص) و رسالت او را مدح گفتهاند، اعتقاد راسخ آنهاست. این دسته از شعرا چیزى جز رضاى پروردگار و خشنودى رسول اللَّه و تحکیم رسالت حضرت نمىخواستند. آنها به بُعد الهى و دینى پیامبر بیش از بُعد شخصى و اجتماعى توجه داشتند. گرچه بُعد شخصى و اجتماعى حضرت، جدا از بُعد الهى و دینى او نبود. این گونه مدحها آگاهانه و از روى شناخت بود، یعنى شاعران، پیامبر را مىشناختند و رسالت او را درک مىکردند و آگاهانه او را مدح مىنمودند.
این نوع مدح مىتوانست ابزار و الگوى تربیتى براى مسلمانان و نسلهاى بعدى باشد، تا الهى بودن پیامبر و هدف دار بودن رسالت حضرت را درک کنند، نیز به آن اعتقاد راسخ داشته باشند و در راه تبلیغ آن از ایدئولوژى سایر احزاب و مکاتب شکست نخورند. از جمله شعرایى که شعرشان در ردیف آن نوع مدح قرار مىگیرد ابوطالب، عبداللَّه بنرواحه، حسان بنثابت و ... مىباشند.(10)
ابوطالب
شاید یکى از بهترین نمونههاى مدح در خدمت رسالت، ستایش ابوطالب باشد. او در بسیارى جاها با دست و زبان به دفاع از پیامبر و رسالت او برخاسته، تمام همت خویش را به کار گرفته، در این راه نه تنها خود بلکه از فرزندانش مىخواهد در کنار پیامبر ایستاده و او را در انجام رسالتش یارى دهند. در بیت زیر ابوطالب ضمن اعتراف به نبوت پیامبر، مقام حضرت و علاقه به او را بالاتر از حب و علاقهاش به فرزندان مىداند:
اِن ابن آمنة النبى محمدا
عندى یفوق منازل الاولاد(11)
به راستى که شأن و منزلت پسر آمنه (محمد) نزد من بالاتر از فرزندانم است.
مشهورترین قصیده او که از بقیه طولانىتر است، قصیده لامیه مىباشد و با این مطلع آغاز مىشود:
خلیلى ما أذنى لاول عاذل
بصغواء فى حق و لا عند باطل(12)
هیچ گاه گوش به سخن ملامتگران فرا نداده و ذرهاى به کفر و عصیانگرى متمایل نمىباشم.
او در جاى دیگر بُعد قدسى و اجتماعى پیامبر(ص) را مورد توجه قرار داده و مىگوید:
و ابیض یستسقى الغمام بوجهه
ربیع الیتامى عصمة للأرامل
یلوذ به الهلاک من آل هاشم
فهم عنده فى نعمة و فواضل(13)
پیامبر سپیدرویى است که ابر آسمان از او طلب باران مىکند. او بهار یتیمان و پناه بیوهزنان است و ملجأ و پناه درماندگان بنىهاشم است که از فضل و نعمتش بهرهمند مىشوند.
حسان بنثابت
حسان از معروفترین شعرایى است که شعر خود را وقف رسالت پیامبر و تبلیغ آن کرد. او هجو دشمنان را به خودشان برمىگرداند و با دفاع از پیامبر(ص) و مسلمانان آنها را مىستود. حسان یکى از شعراى «مخضرم» است که عمر طولانى داشت چرا که او هم در جاهلیت شعر سروده و هم در اسلام. شعر او در جاهلیت مانند همنوعانش در دفاع از قبیله و فخر به آبا و اجداد بود و در سایر اهداف مانند مدح و هجا، بخصوص هجا استاد بود.
او هشت سال پیش از ولادت پیامبر اسلام در مدینه متولد شد و در شصت سالگى هنگامى که پیامبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد، اسلام آورد. شاعر قبیله خزرج بود و از آن قبیله در کشمکشهایش با قبیله اویس دفاع مىکرد. اما بعد از اسلام آوردن، شعرش را در خدمت دین قرار داد. حملههاى شاعران قریش را پاسخ گفته و از پیامبر و اسلام دفاع مىکرد و دشمنانش را نکوهش مىنمود. پیامبر از شعر او تمجید کرده، او را گرامى داشت و به خود نزدیک کرد، نیز از غنایم و عطایا برایش سهمى معیّن کرد. اما حسان مردى ترسو بود و در خدمت پیامبر به شعر اکتفا کرد و با شمشیر به یارى او برنخاست. هرگز جرئت نیافت همراه پیامبر به جنگ رود. بنابراین در هیچ غزوهاى شرکت نجست.(14)
اسلوب حسان در مدح پیامبر با شیوه قدیم جاهلى تفاوت دارد. او مانند ستایشگران عصر جاهلى ممدوح، خود را با صفاتى چون بخشنده بودن، جود، کرم و سخاوتمندى نمىستاید، زیرا در آن رایحه جاهطلبى و مالاندوزى وجود دارد. بلکه او هدف مقدسترى دارد. از ایمان، هدایت و رسالت سخن مىگوید و آئین اسلام را تبلیغ مىکند. او در شعر خود از موضوعات جدیدى سخن مىگوید که در زمان جاهلیت وجود نداشت، مانند جبرئیل، روحالقدس و ... این الفاظ و موضوعات، همگى حاصل تمدن جدید اسلام بود که پیشتر وجود نداشت.
حسان در مقام مدح پیامبر مىگوید:
«او قال اللَّه: قد أرسلتُ عبداً
یقول الحق، إنْ نفع البلاء
شهدتُ به، و قومى صدّقوه
فقلتَ: ما نجیب و ما نشاء
ألا ابلغْ اباسفیان عنّى
فأنتَ مجوّف، نخب، هواء
بأنّ سیوفنا ترکتَ عبداً
و عبدالدار سادتها الأماء(15)
خداوند فرمود بندهاى فرستادم که به حق سخن مىگوید. اگر امتحان و آزمون مفید واقع شود. سپس مىگوید: من او را تصدیق کردم و قوم من نیز پیامبر را تصدیق کردند ولى شما اى قبیله قریش گفتید: ما به دعوت او لبیک نمىگوییم و او را نمىخواهیم.
از من به ابوسفیان خبر دهید: تو یک شخص ترسو و طبل توخالى مىباشى. شمشیرهاى ما تو را ذلیل و خوار کرد و به صورت یک برده در آورد. بدان که رؤساى سلسله عبدالدار کنیزکان مىباشند.»
شعر حسان تنها به مدح پیامبر و هجو دشمنان اسلام محدود نمىشود بلکه تصویرى است از حوادث عصر رسالت و در واقع تاریخى است که از وقایع صدر اسلام سخن مىگوید و به جنگها، غزوات پیامبر و کشته شدن مشرکان اشاره دارد. شعر او آیینهاى است که وقایع و حوادث را منعکس کرده و گویى تاریخ صدر اسلام را مىخوانیم.(16)
مدح عاطفى - آنى:
مدحى است که همچون برقى جهیدن کند و زود به خاموشى گراید. این نوع مدح ادامه و استقرار نداشته، از روى آگاهى و شناخت کامل نیست و نمىتواند منبع کافى براى محققانى باشد که مىخواهند صاحب رسالت یعنى پیامبر را بشناسند. چون صاحب این مدح شناخت عمیق و کافى از رسالت پیامبر و شخص او ندارد، از اینرو نگاه و بینش او به پیامبر همانند نگاهش به رؤساى قبایل و شخصیتهاى اجتماعى و سیاسى است، یعنى به صاحب رسالت با دیدى مىنگرد که به دیگر شخصیتها مىنگرد، مثلاً او را مانند سایر رؤسا و بزرگان، بخشنده، خوشاخلاق و مورد احترام مىداند، نیز شیفته او شده و اخلاقش را تحسین مىکند، چنان که دوست دارد با او ملاقات کرده و او را از نزدیک ببیند. شعرش ممدوح را ذکر کرده و شوق دیدار او را دارد، ولى چون دیدار او و محبوبش از روى احساس است، زود به خاموشى مىگراید و با اندک وعده و وعید از دیدار دست مىکشد. اشخاصى که این گونه شعر مىسرایند، از عواطف و احساسات صادقانه برخوردار نیستند و زود پایشان لغزیده، به خطا مىروند. بهترین نمونه براى مدح عاطفى - آنى، مدح اعشى میمون بنقیس مىباشد.
اعشى میمون بنقیس (692 - 530 میلادى)
اعشى را صناجةالعرب گفتهاند چون شعر او داراى موسیقى و غناست. بعضى همچون ابنقتیبه(17) گفتهاند: «اعشى صناجةالعرب نامیده شد، چون اولین کسى است که صنج را در شعر به کار برده است.»
اعشى شناخت عمیق و کافى از اسلام و پیامبر ندارد، از اینرو حضرت را مانند بخشندگان و زرگان معرفى مىکند. او را رئیس بزرگ و بخشندهاى مىداند و با بینش سطحى و محدود خود فکر مىکند تنها صفت بخشندگى پیامبر موجب شهرت اوست. او چیزى از دین، تقوا، عدالت و اخلاق نمىداند.(18)
قصیده «دالیه» او دربردارنده 24 بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلى (به رسم شعراى جاهلى) به مدح پیامبر مىپردازد و مىگوید:
«نبى یَرى ما لا ترون، و ذکره
أغار، لعمرى فى البلاد و أنجدا
له صدقات ما تغب، و نائل
و لیس عطاء الیوم مانعه غدا
أجدّک لم تسمع وصاة محمد
نبىّ الا له حین أوصى و أشهدا(19)
چیزهایى را مىبیند و مىداند که نمىدانید. شهرت و آوازه او در هر جایى پیچیده و نام او برده مىشود. بخششها و عطایایى دارد که هیچ گاه قطع نمىشود و بخشش و عطایاى امروز او مانع بخشش فرداى او نیست.»
بعد به نبوت حضرت اشاره مىکند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهى داده است.
همه راویان برآنند که اعشى اسلام را درک کرد ولى اسلام نیاورد.
مدح مصلحتآمیز:
منظور مدح به خاطر کسب روزى و مالطلبى نیست، که شایسته شأن و مقام رسول اکرم(ص) نبوده، هیچ کس و در هیچ زمانى پیامبر را به خاطر طلب عطا و بخشش مدح نکرد، زیرا پیامبر کسب روزى و تملق را دوست نداشت. شأن الهى و منزلت پیامبر(ص) بالاتر از این گفتار است و ساحت مقدس ایشان از خرسندى به این گونه مدح، پاک و منزه است.
منظور از مدح مصلحتى، مدحى است که شاعر به خاطر مصلحت شخصى، مثلاً ترس بر جان و یا امید به رهایى از اسارت و یا به جهت کسب مقامى نزد پیامبر شعر بگوید.(20)
شکى نیست که وقتى غرض مدح یکى از این موضوعات باشد، ستایشگر نسبت به ستوده، اخلاص نداشته و فقط به منظور رسیدن به هدف، شعر مىگوید و در این راه از زیادهگویى و غِلو پیراسته نیست، یعنى به زبان سخنى مىراند که در دل ندارد. هنگامى که مدح، قلبى و از روى احساس نباشد، کوتاه بوده و زود به خاموشى مىگراید. بهترین نمونه براى این نوع مدح، مدح کعب بنزهیر است، که قصیده معروف «بانت سعاد» را در ستایش پیامبر سرود.
کعب بنزهیر
اما چگونگى سرودن قصیده توسط کعب:
وقتى پیامبر دعوت خویش را آشکار کرد، کعب شاعر مشهورى بود و اسلام نیاورد، ولى برادرش «بجیر» اسلام آورد. احمد ابوحاقه(21) داستان کعب و اسلام آوردن برادرش را این گونه آورده است:
«روزى کعب با برادرش بجیر - او نیز شاعر بود - به دنبال گوسفندانشان بودند که بینشان سخن از پیامبر و دین جدیدش به میان آمد. کعب به بجیر گفت: نزد پیامبر برو تا ببینى چه مىگوید. بجیر نزد رسول خدا رفت و سخنان او را شنید. دین جدید را پسندید و اسلام آورد. این ماجرا حدود سال هفتم هجرى بود. کعب وقتى از اسلام آوردن برادرش آگاه شد، خشمگین شد. گفته مىشود که او اسلام و پیامبر را با ابیاتى هجو کرد.
اما پس از این، به هر قبیلهاى پناه مىبرد، هیچ کس پناهش نمىداد. چون پناهگاه و یارى نیافت، قصد کرد خود را از این وضع رهانیده و اسلام آورد. بدین سبب قصیده خود را در وصف پیامبر سرود و به مدینه آمد تا بر پیامبر(ص) عرضه کند و اسلام آورد.
قصیده از سه قسمت تشکیل شده است:
- مقدمهاى در تغزل به عادت شاعران قدیم؛
- وصف ناقهاى که شاعر را به معشوق مىرساند؛
- اعتذار و ستایش پیامبر و توصیف مهاجران.
اکثر نویسندگان تاریخ ادبیات نوشتهاند چون کعب پیامبر را مدح گفت و به این بیت رسید:
«إنّ الرسول لنور، یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه، مسلول
پیامبر چون نورى است که به وسیله آن جهان روشن مىشود. شمشیر برندهاى از شمشیرهاى آهیخته خداوند است»
پیامبر عباى خود را به او بخشید و آن را بر دوش او انداخت. این عبا همچنان در خاندان او دست به دست مىگشت تا آنگاه که معاویه آن را خرید و حاکمان اموى و عباسى آن را در عیدین (عید فطر و عید قربان) مىپوشیدند.
آنچه تاکنون گفته شد، در مورد شاعرانى بود که در صدر اسلام پیامبر را مدح مىگفتند. متأسفانه شاعران عربزبان تا عصر میانه،(22) آثار درخور توجهى در مورد رسول اکرم(ص) نداشتند، از اینرو تنها به معرفى مشهورترین مدیحه عصر میانه (قرن ششم تا دوازدهم هجرى قمرى)، قصیده برده و سراینده آن «بوصیرى» مىپردازیم.
- بوصیرى (696 - 601 هجرى/1211 - 1296م)
بوصیرى در قرن هفتم هجرى در مصر متولد شد و در هشتاد و هشت سالگى در اسکندریه دیده از جهان فرو بست.
«نتایج و اخبارى در دست ما نیست تا بدانیم که دوران طفولیت او چگونه گذشت. جز اینکه مىتوانیم بگوییم حیات تحصیلى خود را مانند همعصران خودش با حفظ قرآن آغاز کرد، سپس به قاهره رفت و به مسجد شیخ عبدالظاهر حضور یافت و در آنجا علوم دینى را فرا گرفت. بعد از آن به عرفان و تصوف روى آورد و با ابىالعباس المرسى و ابىالحسن الشاذلى ملاقات کرد. پس از آن در بلبیس به نویسندگى مشغول شد. او کتابهایى را که یهودیان و نصرانىها براى تأیید ادیانشان نوشته بودند، مطالعه مىکرد؛ پس دید که در آن آثار نبوت محمد(ص) انکار مىشود و این باعث شد که به مطالعه و بررسى دقیق تورات و انجیل روى آورد. همچنین تاریخ ظهور مسیحیت را مطالعه و بررسى کرد، سپس با اشعارش به پیروان این آئینها و مذاهب پاسخ گفت.»(23)
بوصیرى شعرهاى زیادى سرود. اشعار او را مىتوان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل شامل موضوعات اجتماعى، مدح و هجا و شکایت و آنچه که مربوط به امور زندگى مىشود.
بخش دوم، اشعارى که در مدح رسول اکرم(ص) سروده شده است.
اشعار بخش اوّل از لحاظ معنا ساده و روان و به زبان عامه نزدیک بود و اشعار بخش دوم از لحاظ معنا و لفظ محکم و استوار است.
بوصیرى در سرودن آنها از تعبیرات و الفاظ برگرفته از زندگى بدوى استفاده کرده است. وى در اشعارش اسامى مکانهایى که ذکر آن در شعر شعراى حجاز و شعراى مدحکننده پیامبر(ص) رایج بود، به کار مىبرد.(24)
قصایدى را که در مدح پیامبر سروده است، مىتوان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل: قصایدى است که پیش از اداى فریضه حج سرود (در چهل و شش سالگى به حج رفت).
بخش دوم: قصایدى که پس از سفر حج سرود.
او چهار قصیده در مدح پیامبر(ص) پیش از رفتن به سفر حج سرود که مهمترین آنها قصیده «امالنّارین» است که با این مطلع آغاز مىشود:
«الهى على کل الامور لک الحمد
فلیس لما أولیت من نعم حدّ
خداوندا! در همه امور حمد و سپاس از آنِ توست و فقط تو بر حد و اندازه نعمتها آگاهى دارى.»
دیگرى قصیده «ذخر المعاد فى معارضة بانت سعاد» مىباشد که بوصیرى این قصیده را بر وزن قصیده کعب بنزهیر، سروده است. به وسیله این قصیده در مقابل کعب ایستاد و مخالفت خود را ابراز کرد. تعداد ابیات این قصیده متجاوز از دویست بیت است و مطلع آن چنین است:
«الى متى أنت باللذات مشغول
و أنت عن کل ما قدّمت مسؤول
فى کل یوم ترجى أن تتوب غدا
و عقد عزمک بالتسویف محلول
تا کى چنین با لذتها سرگرم هستى؟ حال آنکه در برابر هر عملى که [براى آخرت خود ]پیش فرستى، مسئولى. هر روز امیدوارى که فردا توبه مىکنى، و اراده تو همچون گِرهى است که با امروز و فردا کردنت، سست و باز مىشود.»
از مهمترین و مشهورترین قصایدى که بوصیرى پس از سفر حج سرود، قصیده «برده» است که بیش از نود شرح و تفسیر بر آن نوشته شده،(25) به زبانهاى هندى، فارسى، ترکى، فرانسوى و آلمانى ترجمه شده است.(26)
ترجمه فارسى این قصیده را شاعر معروف ایرانى عبدالرحمن جامى به نظم در آورده است.
گفته شده که این قصیده پس از قصیده کعب بنزهیر، بهترین قصیده در مدح پیامبر است.(27)
در شأن نزول قصیده برده و نامگذارى آن(28)
بوصیرى گفت:
«قصایدى در مدح حضرت رسول اکرم(ص) سروده بودم و از آن جمله شعرى بود که الصاحب زینالدین یعقوب بنزهیر(29) به من پیشنهاد کرد. تا آنکه بر اثر بیمارى، نیمى از بدنم فلج گشت. از اینرو به فکر سرایش قصیدهاى افتادم - که همین برده مىباشد - و به آن پرداختم.
به وسیله آن از خداوند مىخواستم که مرا شفا بخشد. مکرر آن را خواندم و گریستم و با آن توسل جستم. آنگاه به خواب رفتم و در خواب، رسول اکرم(ص) را دیدم. ایشان با دست مبارکشان صورتم را مسح کردند و عبایشان را بر من افکندند.
بیدار شدم، در اندام افلیجم حرکت یافتم. برخاستم و از خانه بیرون رفتم. در حالى که هیچ کس را از ماجرا آگاه نکرده بودم. در راه به درویشى برخوردم. وى به من گفت: قصیدهاى را که در ستایش حضرت رسول اکرم(ص) سرودهاى، به من بده. گفتم: کدام را؟ گفت: آن را که در بیمارىِ خود سرودهاى. و مطلع آن را خواند و گفت: «سوگند به خدا آن را دیشب شنیدم و آن، در حضور رسول اکرم خوانده مىشد. پیامبر همراه آن، سر تکان مىداد و شعر، او را به شگفتى افکنده بود و آنگاه عبایشان را بر قارى افکند و آن را به او بخشید.»
درویش این را گفت و داستان خواب من میان مردم پخش گشت تا به الصاحب بهاءالدین ابنحنّا(30) رسید. وى به دنبال من فرستاد و قصیده را گرفت و سوگند یاد کرد که آن را نشنود مگر آنکه سر و پا برهنه و ایستاده باشد. وى و خانوادهاش بسیار به شنیدن آن علاقهمند بودند.
پس از چندى سعدالدّین الفارقى الموقّع به چشمدرد مبتلا گردید و نزدیک بود که کور شود. در این زمان در خواب دید که کسى به او مىگوید: به سوى صاحب برو و عبا را از او بگیر و بر روى چشمانت بگذار، تا به یارى خدا شفا یابى.
وى نزد صاحب آمد و خواب خود را تعریف کرد. صاحب گفت: از پیامبر(ص) عبایى نزد من نیست.
پس از مدتى تفکر گفت: شاید مراد، قصیده برده متعلق به بوصیرى است. آنگاه از خدمتگزارش خواست که قصیده بوصیرى را از صندوق آثار بازمانده از پیامبر(ص) خارج کند و بیاورد. سعدالدّین آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و شفا یافت. و از آن پس، آن قصیده، «برده» (= عبا) نامیده شد.»(31)
این قصیده از هشتاد و دو بیت تشکیل شده است، که شاعر قصیده را با یک مقدمه غزلى آغاز مىکند. در مقدمه اسامى زیادى از اماکن شبه جزیره عربستان آمده، نمادى از مقبرههاى مقدسى است که در سرزمین حجاز وجود دارد. در اینجا شاعر به سبک و روش شعراى جاهلى عمل کرده است. او پس از آوردن این مقدمه کم کم وارد موضوع اصلى یعنى ستایش پیامبر(ص) مىشود:
«استغفر اللَّه من قول بلاعمل
لقد نسبت به نسلا لذى عقم
أمرتُک الخیر لکن ما أتمرتُ به
و ما استقمتُ فما قولى لکم استقم
و لا تزوّدتُ قبل الموت نافلة
و لم أصلّ سوى فرضٌ و لم أصم
ظلمتُ سنّة مَن أحیا الظلام الى
أن اشتکتْ قدماه الضر مِنْ ورم
و شدّ من سغب أحشاءه و طوى
تحت الحجارة کشحا مترف الادم
و راودته الجبال الشمّ من ذهب
عن نفسه فأراها أیّما شمّم
از خدا به خاطر حرف بدون عمل خود طلب آمرزش مىکنم. کسى که حرفى بزند و به آن عمل نکند مثل این است که براى فردى عقیم، فرزند متصور شود. شما را به سوى خیر و نیکى امر مىکنم، ولى خود به آن عمل نمىکنم و در راه خودم صحیح و مستقیم حرکت نمىکنم، پس به چه دلیلى مىگویم: به سوى راه راست سیر کنید!
براى خودم زاد و توشهاى برنداشتم و عبادت من تنها براى اداى واجبات است و براى تقوا نیست. با این کارم به سنت یک نفر که شبها نمىخوابید و عبادت مىکرد و از ایستادنهاى طولانى براى عبادت، پاهاى او متورم مىشد، ظلم کردم. (منظور پیامبر اکرم(ص) مىباشد). او براى بخشیدن غذاى خود به دیگران به شکم نرم و نازک خود سنگ مىبست و گرسنگى را تحمل مىکرد. خداوند کوههایى از طلا را در اختیار او قرار داد، ولى او آنها را نپذیرفت و با این کارش بلندى همت و نظر خود را جلوهگر ساخت.»
این بیت توضیحى است براى بیت پیش، تا مبادا گمان رود گرسنگى پیامبر به واسطه فقر بوده است، یعنى او از سویى شدیداً خود را گرسنه مىداشت و از سوى دیگر کوههاى طلا را نمىپذیرفت.
بوصیرى در ادامه، ابیاتى را در باره تولد پیامبر مىسراید:
«أبان مولده عن طیب عنصره
یا طیب مبتداء منه و مختتم
یوم تفرّس فیه الفرس أنّهم
قد أنظروا بحلول البؤس و النّقم
و بات ایوان کسرى و هو منصدع
کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم
هنگامه زادنش، پاکى نهادش را آشکار ساخت. چه نیکوست چنین تولد و چنین مرگى.
[روز تولد حضرت] روزى بود که ایرانیان با هوشمندى که داشتند، به آنان براى رسیدن بدبختى و زحمتهاى فراوان، هشدار داده شد. (این بیت اشارهاى است به خواب انوشیروان و پیشگویى خوابگزاران براى نابودى حکومت پادشاهان ساسانى و تسلط دین اسلام بر ایران)، ایوان کسرى شکسته شد و ترک برداشت. مانند پراکندگى نزدیکان کسرى که دیگر به هم نپیوستند.»
پس از آن شاعر به وصف معجزات پیامبر مىپردازد:
«و ما حوى الغار مِنْ خیر و مِنْ کرم
و کلّ طرف مِن الکفّار عنه عمى
فالصدق فى الغار و الصدیق لم یر ما
و هم یقولون ما بالغار من أرم
ظنوا الحمام و ظنوا العنکبوت على
خیر البرّیة لم تنسج و لم تحم
سوگند مىخورم به غارى که از نیکى و بخشندگى احاطه شده بود و چشمان کافران در دیدنشان نابینا گشته بود [منظور غار «ثور» است که پیامبر و ابوبکر در آن پنهان گشتند. مراد از خیر، پیامبر و مراد از کَرم، ابوبکر مىباشد. این واقعه نیز که از جمله معجزات رسول اکرم(ص) است با دستور خداوند و تنیدن تار توسط عنکبوتى بر دهانه غار به شکست کفار انجامید].
آنان نمىپنداشتند کبوترانى که در دهانه غار تخم گذاردهاند و عنکبوتهایى که دهانه غار را با تار بستهاند، این کارها را به خاطر بهترین آفریده خدا کردهاند.»
پس از آن، شاعر به بیان عظمت قرآن مىپردازد و قصیده را با ابیاتى در باره معراج ادامه مىدهد:
سریتَ مِنْ حرم لیلاً إلى حرم
کما سرى البدر فى داج منّ الظلم
و بتّ ترقى الى أن نلتَ منزلةً
مِن قاب قوسین لم تدرک و لم ترم
شبانه از مکه به مسجدالاقصى رفتى، همان گونه که بدر در سیاهى شب در آسمان حرکت مىکند. در آن شب تا فاصله دو سر کمان به خدا نزدیک گشتى. آن جایگاه را نه کسى درک نموده و نه قصدش را کرده است.
بدین ترتیب بوصیرى قصیدهاش را با وصف غزوههاى پیامبر(ص) و دلاورىهاى اصحاب و توسل به پیامبر ادامه مىدهد و در آخر با بیان حاجات و مناجات پایان مىدهد.
مدح نبوى هر یک از شاعرانى که از آنها یاد شد، به گونهاى سعى داشتند در قالب شعر به ترسیم و توصیف شخصیت حضرت محمد(ص) بپردازند. اما مىدانیم تلاش براى ترسیم شخصیت ایشان مثل این است که بخواهیم رنگین کمان را در قفسى به بند بکشیم و یا ابرهاى آسمان را در مشت خویش جمع کنیم. او همچون شنهاى ساحل دریا از میان انگشتان فهم ما مىلغزد. تنها از خدا مىخواهیم که ظرفیت و توفیق شناخت حضرت را ارزانى یکایک پیروانش گرداند.
پى نوشت :
1) نهجالفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، تهران، نشر جاوید، 1374، ص4.
2) احزاب، آیه 21.
3) قلم، آیه 4.
4) المدائح النبویة لاهم الشعراء فى عصر صدر اسلام (پایاننامه تحصیلى کارشناسى ارشد)، لامعىگیو، احمد، 1377، ص90.
5) المدائح النبویة بین الصرصرى و البوصیرى، الطبعة الاولى، دار مکتبة الهلال، بیروت، 1986، ص15.
6) الطبقات الکبرى، ابوعبداللَّه بنسعد، چ بریل، لیدن، ص15.
7) المدائح النبویة ...، ص93.
8) طبقات الکبرى، ص17.
9) شعرایى که در این تقسیمبندىها معرفى شدهاند، تنها شعرایى هستند که در صدر اسلام پیامبر را مدح گفتهاند. در ادامه به معرفى شاعر معروف دوره انحطاط «بوصیرى» و قصیده معروفش «برده» در مدح پیامبر پرداخته مىشود.
10) المدائح النبویة ...، ص111.
11) الغدیر، ص343.
12) دیوان ابوطالب، ص21.
13) همان، ص29.
14) تاریخ ادبیات زبان عربى، ترجمه عبدالحمید آیتى، ص177.
15) دیوان حسان، ص20.
16) المدائح النبویة ...، ص218.
17) الشعر و الشعراء یا طبقات الشعراء، ص154.
18) سامى الدهان، المدیح، ص77.
19) شرح دیوان الاعشى، مهدى محمد ناصالدین، الطبعة الاولى، دارالمکتب العلمیة، بیروت، 1987، ص51.
20) المدائح النبویة ...، ص233.
21) ابوحاقه، احمد، فن المدیح، ص124.
22) این دوره که در تاریخ ادبیات عرب به «عصرالانحطاط» معروف است، با استیلاى مغول بر بغداد (656هجرى/1258 میلادى) شروع مىشود و با حمله ناپلئون به مصر پایان مىیابد.
23) البوصیرى، شرفالدین، دیوان البوصیرى، تحقیق سیدمحمد گیلانى، مکتبة البابى الحلبى، مصر، 1973، ص6، 7 و 8.
24) الرکابى، جودت، الادبالعربى من الانحدار الى الازدهار، چ2، دارالفکر، بیروت، 1996، ص175 و 176.
25) د. محمد رادمنش و امیر سلمانى، متون نظم و نثر عربى، به نشر، چاپ هجدهم، 1383، ص115.
26) الفاخورى، حنّا، تاریخ الادب العربى، نشر توس، تهران، 1380، ص865.
27) الادب العربى ...، ص181.
28) قیس آل قیس - محمد رضا عادل، شرح قصیده مبارکه برده، نشر صدوق، تهران 1371، ص5.
29) یعقوب بنعبدالرفیع القرشى الزّبیرى، ابویوسف، الصاحب زینالدین، وزیر مصر (668 - 586 هجرى)، از شاعران فاضل، (الزرکلى، خیرالدین، لاعلام، ج9، ص264).
30) محمد بنمحمد بنعلى بنمحمد بنسلیم، ابوعبداللَّه، تاجالدین (707 - 640 هجرى قمرى) و نیز چون پدرش فخرالدین ابنالوزیر بهاءالدین، از بزرگان دوره خود بود. وى در حدیث، ادب، نظم، شعر و موشحات دست داشت و در مصر و دمشق سخنورى مىکرد. او آثار بازمانده از پیامبر(ص) را خرید و در مکانى به نام «المعشوق» در مصر نگهدارى کرد. (همان، ج7، ص261).
31) فوات الوفیات، محمد بنشاکر الکتبى، دار صادر، بیروت، ج3.