بهار آمده است
بهار آمده است. عشق، جوانه زده است. غنچهی احساس شکفته است.
بهار آمده و شاعر متولد شده است.
بهار آمده است و باران زیبایى باریده و باغچهی بنفشه تو را به میهمانى خود مىخواند.
بهار آمده است و نقاش، نغمه نیلوفر و نسترن را مىشنود.
بهار آمده است و آواز چکاوک، در چمنزار مىچکد.
بهار آمده است و تو با تبسم، آیههاى خدا را در دشت تلاوت مىکنى.
بهار آمده است و شاعر، سوار زورق شبنم زدهی شعرش مىشود، در دریاى زیبایى مىراند و غزل صید مىکند.
بهار آمده است و »سینه سرخ« سرشار از سرود، در آسمان آبى آواز، آغوش مىگشاید.
بهار آمده است و هنرمند، در دشت مه گرفتهی داوودىها گردش مىکند.
بهار آمده است و خدا نقاشى مىکند.
بهار آمده است و... .
و دریغا بر من - تبعیدى شهر - که اینجا ماندهام؛ با گلهاى پلاستیکى، و دیوار سیاه سیمانى، و پنجرههایى بىپیچک و پروانه و پرستو، و تصویرهاى زندگى در قابهاى زنگ زده، و... .
بهارى که تنها در ذهنم جوانه مىزند و روى کاغذ سرمازده سبز مىشود.
سردبیر
حسین سیّدی