تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,142 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,058 |
شعر | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 221، مرداد 1389 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
واژهی بهتر سید حمیدرضا برقعی مولای ما نمونهی دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است وقت طواف دور حرم فکر میکنم این خانه بیدلیل ترک بر نداشته است دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینهای برای پیمبر نداشته است سوگند میخورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته است طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است! یا غیر لافتی صفتی درخورش نبود، یا جبرئیل واژهی بهتر نداشته است چون روز روشن است که در جهل گم شده است هر کس که ختم نادعلی برنداشته است *** این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست، برابر نداشته است! بهار 86
غزل پنجاه و چهار مریم سقلاطونی ای آیه آیه عطر توأم مستی مدام سِحر نگاه جادوییات قدر ناتمام ای فرق آفتابی تو مطلع بهار محراب چشم روشن تو مسجدالحرام سجادهات محل فرود فرشتگان پیشانیات قیامت خورشید در قیام خورشید کیست جلوه کند در برابرت؟ آیینه چیست پیش رخت؟ ماه ناتمام! دریا کنار نام تو پهلو گرفته است ای چشمهی حیات دو چشمت علی الدوام تا عرش رفته شور به دریا رسیدنت آوازهی سکوت تو پیچیده هر مقام ذرات کائنات به جنبش در آمدند یعنی به پیشگاه تو دارند احترام * آنقدر روشنی که به هر کوه خواند مست پیش حروف نام تو گردید خشتِ خام
گرمسیر محمدکاظم کاظمی با یاد شهیدان همراه مرغ مسافر پیغامی از گرمسیر است میگوید؛ «اینجا نمانید، این خاکدان زمهریر است» میگوید؛ «اینجا نمانید، اینجا که مردان دروغاند اینجا که سرهای خالی روی شکمهای سیر است» میگوید؛ «اینجا نمانید ... » اما کجا میتوان رفت؟ وقتی که ایمان مردم در بند نان و پنیر است * گفتند؛ «اینجا نمانید، پا بستهی ده مباشید این خانه نااستوار است؛ این کشت آفتپذیر است» گفتیم؛ «پر طاقتانیم» گفتند؛ «این گونه بودید» گفتیم؛ « فوّاره ...» گفتند؛ «فوّاره هم سر به زیر است» گفتیم؛ «ما را چراغی است روشنگر خانه»، گفتند؛ «لحنی دگرگونه دارد بادی که در بادگیر است» * گفتند و باور نکردیم تا آخرین چشمه یخ بست گفتیم؛ «زود است» و ماندیم؛ رفتند و گفتند؛ «دیر است» ماندیم تا سال دیگر با مردههامان بگویند؛ «همراه مرغ مسافر پیغامی از گرمسیر است» مهر 1370
کمانگیر محمد کاظم کاظمی مریز آبروی سرازیر ما را به ما باز ده نان و انجیر ما را خدایا! اگر دستبند تجمل نمیبست دست کمانگیر ما را، کسی تا قیامت نمیکرد پیدا از آن گوشهی کهکشان تیر ما را ولی خسته بودیم و یاران همدل به نانی گرفتند شمشیر ما را ولی خسته بودیم و میبرد طوفان تمام شکوه اساطیر ما را طلا را که مس کرد، دیگر ندانم چه خاصیتی بود اکسیر ما را آبان 1370
آمد و رفت محمد کاظم کاظمی و قسم خوردهترین تیغ ، فرود آمد و رفت ناگهان هر چه نفس بود، کبود آمد و رفت در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد برق نفرین شدهای بود، فرود آمد و رفت کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش: «پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت» از خم کوچه پدیدار شد انبان بر دوش تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت از کجا بود، چه سان بود؟ ندانستیمش اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
مسافر محمد کاظم کاظمی و آتش چنان سوخت بال و پرت را، که حتی ندیدیم خاکسترت را به دنبال دفترچهی خاطراتت دلم گشت هر گوشهی سنگرت را و پیدا نکردم در آن کنج غربت به جز آخرین صفحهی دفترت را: همان دستمالی که پیچیده بودی در آن مهر و تسبیح و انگشترت را همان دستمالی که یک روز بستی به آن زخم بازوی همسنگرت را همان دستمالی که پولک نشان شد و پوشید اسرار چشم ترت را * سحرگاه رفتن زدی با لطافت به پیشانیام بوسهی آخرت را و با غربتی کهنه تنها نهادی مرا، آخرین پارهی پیکرت را و تا حال میسوزم از یاد روزی که تشییع کردم تن بی سرت را کجا میروی؟ ای مسافر! درنگی ببر با خودت پارهی دیگرت را اسفند 1369
امام جمعه کوفه علی اکبر لطیفیان من گریه میریزم به پای جادهات، تا آئینه کاری کرده باشم مقدمت را اول ضمیر غائب مفرد کجایی؟ ای پاسخ آدینههای پر معما بیتو سرودیم آنچه باید میسرودیم یعنی در آوردیم بابای غزل را حتمی بی چون و چرا برگرد شاید راحت شویم از دست اما و اگرها آب و هوای خیمهی سبزت چگونه است؟! اینجا گهی سرد است و گاهی نیست گرما بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست ای تکسوار جادههای رو به فردا آقا صدای پای سبز مرکب توست تنها جواب این همه «میآید آیا؟» یک جمعه میبیند نگاه شرقی من خورشید پیدا میشود از غرب دنیا آقا نماز جمعهی این هفته با تو پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
غروب خاکستری علی اکبر لطیفیان امروز آقا بی تو جور دیگری بود حتی نگاه یاسها، نیلوفری بود خورشید مثل پنج شنبه پا نمیشد انگار بین رختخوابش بستری بود بر شانههای شمعها در اول صبح تابوت یک پروانهی خاکستری بود وضعیت آب و هوا مثل همیشه مثل هوای جمعهی پشت سری بود اینکه غروب است و کمی بارانیم، نه از اولش هم روز گریهآوری بود در چشمهایم، التماس آخرینم ما را به سمت «چشمهایت میبری» بود این سال هشتاد و چهار شمسی ما آقا چه میشد سال خورشیدیتری بود
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 75 |