تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,069 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,018 |
قصه های شما | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 223، مهر 1389 | ||
نویسنده | ||
مریم بصیری | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
(133) عشق و درد صدیقه شاهسون – شهر کرد یکی سیاه و یکی سفید، میدان شهیاد، انبه نجمه جوادی - قم صدیقه شاهسون – شهر کرد دوست عزیز، سوژهی خوبی را برای داستانتان انتخاب کردهاید ولی آدمهای داستان برای رسیدن به اهدافشان، انگیزهی قوی ندارند و حتی ضعیف عمل میکنند. شخصیتهای اصلی داستان شما باید از خود دفاع کنند و برای رسیدن به خواستههایشان به کشمکش روی بیاورند نه اینکه کنج عزلت پیشه کنند. آدمهای ضعیفالنفس در مقابله با مشکلات فقط آه میکشند و افسوس میخورند. آنها کم دل و جرأت هستند؛ خود را کنار میکشند و میگذارند کوه مشکلات بر آنان غلبه کند؛ و احتمالاً تنها عکسالعملشان، عصبانی شدن و قیل و قال راه انداختن است که شخصیتهای شما آن را هم ندارند و با بزرگواری خاص خودشان فقط سکوت پیشه میکنند! یک داستان خوب مدام در حال حرکت و پویایی است. اگر شخصیت ضعیفی را برای کارتان انتخاب کنید، حتی اگر به جلو رانده شود، عقب نشینی میکند و از صحنهی کشمکش میگریزد. در حال حاضر توصیهی ما به شما این است که شخصیتهای ضعیف را از اثرتان بیرون بکشید و در عوض افرادی را جایگزین کنید که حوادث داستان را به جلو سوق بدهند و اثر، سیر صعودی بیابد. شخصیتهای یک داستان خوب، چه مثبت و چه منفی همه قوی هستند و میدانند چه میخواهند و چه باید بکنند. در ضمن با توجه به موضوع و فضایی که داستان در آن اتفاق میافتد بهتر است نثر و حال و هوای کارتان را شاعرانهتر کنید تا مخاطب ارتباط زیباتری با داستان برقرار کند. منتظر بازنویسی «عشق و درد» هستیم. البته اگر اسمش را هم عوض کنید، مخاطب از پیش داوری کنار میماند و در عوض با ابهام موجود در آن به خواندن اثر راغبتر میشود.
نجمه جوادی – قم خواهر گرامی مهمترین نکته در آثار شما عدم روانی نثر و زبان داستانی است که به طور حتم با تمرین و نگارش مستمر میتوانید این نقص را رفع کرده و موفقتر عمل کنید. نوشتن عین زندگی است؛ نویسنده هم با این زندگی مجدد، به نظر، بیشتر از دیگران زندگی میکند؛ یک بار مثل همهی آدمهای عادی زندگی میکند و کسب تجربه مینماید و یک بار هم وقتی که آن تجربیاتش را روی کاغذ میآورد و یک اثر ادبی خلق میکند. به نظر میرسد شما هم بهتر است تجربیات بهتری داشته باشید و آن تجربیات را به نحو احسن در قالب داستان پیاده کنید. در داستان «یکی سیاه و یکی سفید» وداع رستم و تهمینه را امروزی کرده و تازه عروسی را تصویر کردهاید که در انتظار بازگشت شوهرش است؛ شوهری که چند ماه پیش برای امداد یاری و کمک به زلزلهزدگان رفته و هنوز به خانهاش برنگشته است ... تا اینکه زن میشنود مرد دچار سانحه شده و فوت کرده است. آیا به نظر خودتان در یک روستای دور افتاده، مردی میتواند شغل اصلیش امدادیاری باشد و آن هم چند ماه تمام به خانهای که تازه رو به راهش کرده است، نرود؟ تنهایی زن و تصوراتی که از تازه داماد دارد خوب بیان شده است ولی دلیل اصلی این تنهایی اصلاً جا نیفتاده و عکسالعمل زن از شنیدن خبر مرگ همسر بسیار شاعرانه و تخیلی است و نمیتوان در دنیای داستان آن را یک برخورد منطقی و واقعی پس از دانستن یک خبر بسیار بد تلقی کرد. «میدان شهیاد» هم داستان خوبی میشد اگر واقعاً روی شخصیت افراد تمرکز بیشتری داشتید. قهرمان اثر شما مردی است که سالها قبل پدرش به دلایل نامعلومی، همسر او را از خانه بیرون و عنوان کرده که وی گمشده است. حال به طور اتفاقی بعد از 25 سال پسری پیدا شده که پسر این مرد است و تازه وقتی مرد میخواهد به سراغ او و همسر سابقش برود با خبر مرگ پسر رو در رو میشود و باز یک صحنهی زیبا و شاعرانه ولی غیر واقعی از گورستان دارید. در حالی که تمام قرائن نشان از آن داشت که این دو نفر پدر و پسر هستند، مرد آن قدر تعلل میکند که آخر، پسر در راه رسیدن به او میمیرد. این داستان هم یادآور حکایت رستم و سهراب است. استفاده از نماد و تمثیل در داستان زیباست به شرطی که درست از آن بهره ببرید و کاری کنید مخاطب متوجه ظرایف این برداشت شما بشود و از آن لذت ببرد نه اینکه با شخصیتهای افسانهای روبهرو شود که اصلاً معلوم نیست چرا پوشش خاصی را انتخاب کرده و خودش را به دیوانگی زده است و هیچ تلاشی برای یافتن همسرش نداشته است! «انبه» هم درست در جایی که قرار است یک حادثه رخ دهد و ماجرا شکل بگیرد و داستان حرکتی رو به جلو داشته باشد، ناگهان عقیم میشود. مردی از خطهی هندوستان برای پسرش از مهاجرتش به ایران میگوید و اتفاقاتی که برای آنها افتاده است پسرک در خیالش به سرعت باغهای موز و انبه را در ذهنش میآورد و اینکه به کشورش بازگشته و زمینهای پدرش را باز پس گرفته است؛ و داستان به همین سرعت تمام میشود. «ولادیمیر ناباکوف» نویسندهی روسی، داستانهایی به شیوهی بازگشت به اصل (volutedfiction) نوشته است، داستانهایی که موضوع اصلی آنها سرنوشت نویسنده و اجداد اوست. در اثر شما هم از یک جنگ و یا تجاوز به سرزمین اجدادی سخن رفته که بسیار گنگ و نامشخص است و معلوم نیست اصل و نسب قهرمان دقیقاً به کجا و یا چه کسانی برمیگردد. او فقط به واسطهی چرخ دستی و فروش انبه به یاد گذشتهاش میافتد و آن را برای بار چندم برای پسرش تعریف میکند؛ پسری که خوب درس میخواند و معلمش میگوید جایش در مدرسه است و نه در خیابان. اثر شما به یک بیانیهی سیاسی و مستقیم گویی در زمینهی آزادسازی سرزمینهای اشغالی ختم میشود و با شروع آن همخوانی ندارد. با دقت و دوباره نویسی هر سه اثر بهخصوص داستان «شهیاد» میتوانید آثار ماندگاری خلق کنید. موفقیت همواره با شما باد | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 71 |