تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,832 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,981 |
ردّ پای کوچولوها | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 223، مهر 1389 | ||
نویسنده | ||
قامت حسین سرو | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
وقتی میگویند «فیل و فنجان» شما یاد چه میافتید؟ «در و دروازه» چه چیزی را در ذهن شما تداعی میکند؟ بله، یک نسبت! نسبتی میان دو چیز خرد و کلان؛ دو چیز کوچک و بزرگ. وقتی انیشتین، متفکر بزرگ قرن بیستم، فرضیهی معروف خویش - موسوم به فرضیهی نسبیت - را ارائه کرد، از او پرسیدند آیا میتوانی این فرضیه را به گونهای همه فهم ثابت کنی؟ گفت آری. آیا به نظر شما زمان برای کسی که روی یک سطح داغ ایستاده و مرتب این پا و آن پا میکند، با عاشقی که دل به دل معشوق خویش داده و با او گرم گفتوگوست، یکسان میگذرد؟! برای او هر دقیقه یک ساعت است و برای این هر ساعت یک دقیقه! او راست میگفت. نسبتها همیشه تعیینکنندهاند... به ویژه آنکه ما بین دو چیز کوچک و بزرگ نسبتی برقرار کنیم و من امروز در این جوانه چنین قصدی دارم. *** «بعضی چیزهای کوچک هستند که در حرکت چیزهای بزرگ خلل ایجاد میکنند.» تصور کنید در یک روز بهاری با خودروی خویش در جادهای در حال حرکتید. پیش از حرکت سراغ مکانیک رفتهاید و او همه چیز را کنترل کرده و به شما اطمینان داده که هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. - این اتومبیل مثل ساعت کار میکند؛ مرتب و منظم. بروید و برگردید، هر چه شد با من! ناگهان میبینید اتومبیلتان ریپ میزند... ریپ میزند و شما را روی صندلیتان جلو و عقب میبرد! بعد هم خاموش میشود و گوشهای میایستد. نگران میشوید و شروع میکنید همه چیز را وارسی کردن؛ از شیلنگ بنزین گرفته تا شمعها و پلاتین و ... همه چیز مرتب است. پس این ریپ زدنهای مستمر برای چیست؟ میمانید چه کنید! میروید سراغ «ژیگلور». با نرمی و آهستگی پیچ آن را باز میکنید و یک بار در آن میدمید؛ یک فوت محکم. وقتی آن را دوباره سر جای خود سفت میکنید و استارت میزنید، دیگر اتومبیل ریپ نمیزند. دیگر خاموش نمیشود. یک آشغال کوچک، بگویم قدر یک دانه کنجد... نه! کنجد خیلی بزرگ است... کوچکتر از آن، گیر کرده بود داخل ژیگلور و اتومبیل به این بزرگی را به پت پت انداخته بود! بگذریم. *** «بعضی چیزهای کوچک هستند که چیزهای بزرگ را از حرکت بازمیدارند.» وقتی آن هلیکوپتر غولپیکر از نبرد با قاچاقچیها بازگشت، هیچکس نفهمید که چه حادثهای قدرت پرواز را از او گرفته است. تکنسینهای مختلف آمدند و هر یک تمام تجربهی خویش را به کار بستند که بفهمند آخر چه شده؟ ظاهر هلیکوپتر هیچ آسیبی ندیده بود. کوچکترین نشانهای از اینکه شیئی خارجی با آن برخورد کرده، نیز مشاهده نمیشد. شش ماه گذشت. تمام تلاشها بیفایده بود و کوشش مهندسان و تکنسینها کمترین ثمری نداشت. آنان تلاش میکردند و آن رخش آهنین مقاومت میکرد. سرانجام ... ! فکر میکنید چه شد؟ خندهآور است! یک گلولهی بسیار کوچک پیدا شد که به یکی از پرههای موتور هلیکوپتر گیر کرده بود. پره را نشکسته بود؛ حتی به آن آسیب نرسانده بود. تکنسین مجرب گلوله را که از یک بند انگشت هم کوچکتر بود، به دوستانش نشان داد و گفت: بچهها! این فسقلی، شش ماه هلیکوپتر 42 میلیون دلاری ما را از کار انداخته بود. آنان خندیدند و گذشتند. ما نیز بگذریم. *** «بعضی چیزهای کوچک هستند که باعث عقبگرد چیزهای بزرگ میشوند.» میرزا جواد آقا ملکی، آن عارف بزرگ نامدار و آن سالک طریقتیار، دعوت مؤمنی را اجابت کرد و رفت خانهی او برای افطار؛ پس از گذشت روزی گرم و طاقتفرسا و تحمل عطش و گرسنگی بسیار! افطاری ساده و مختصر، نه مثل حالا سفرههای هفت رنگ. غذا را که خوردند، از هر دری سخنی به میان آمد و هر کس چیزی گفت. به قول قدیمیها حرف زدن که خرجی ندارد. نکردند از خودشان بگویند! نکردند عنان سخن به دست اهلش بسپارند و از آن عالم بزرگ بهرهای ببرند... از آن میان، یکی از مهمانان حرف ناجوری پشت سر کسی گفت و آبروی مؤمنی را برد. دیدند میرزا جواد از جا برخاست، به قصد رفتن؛ با چهرهای تکیده و غصهدار. همه تعجب کردند. میزبان پیش دوید و از این عزیمت نابهنگام پرسید. میرزا پاسخ داد در مجلس شما از مسلمانی غیبت شد. آبروی او رفت و کار من چهل روز عقب افتاد. لابد این سخن مولای متقیان را شنیدهاید که فرمود: آیا میپنداری تو موجود کوچکی هستی، نه! جهانی بزرگتر از جهان هستی در تو پیچیده است! پس میشود غیبتی کوچک باعث عقبگرد انسانی شود که از جهان هستی بزرگتر است! باز هم بگذریم. *** «بعضی چیزهای کوچک هستند که باعث نابودی چیزهای بزرگ میشوند.» بازرگانی ثروتمند تجارت گندم میکرد. انباری بسیار بزرگ دست و پا کرده بود و کیسههای گندم خویش را در آن ذخیره میکرد. او روز به روز بر این گندمها میافزود و گمان میکرد چقدر گندم انباشته است! غافل از اینکه موش دزد و حیلهگری به انبار او زده و هر چه او ذخیره میکند، این نابود میسازد و از بین میبرد. چیزی نگذشت که بازرگان بر سر حساب آمد و کیسههای گندم خویش شمرد و تازه فهمید چه بلایی بر سر او آمده است: ما در این انبار، گندم میکُنیم گندم جمع آمده، گم میکنیم مینیندیشیم ما آخر به هوش کین خلل در گندم است از مکر موش موش تا انبار ما حفره زده است وز فَنَش انبار ما ویران شده است اول ای جان! دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن ریزه ریزه صدق هر روزه چرا جمع میناید در این انبار ما؟ گرنه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چِل ساله کجاست؟ تعجبی نیست اگر یک موش کوچک بتواند انبار بزرگ گندمی را بر باد دهد! *** کوچولوها نقش ایفا میکنند و از خود جای پا باقی میگذارند: کندی، سکون، عقبگرد، نابودی!! حالا فکر کنید: اگر آن رانندهی مجرب، ژیگلور اتومبیل خود را از آن آشغال کوچک پاک نکرده بود، اگر آن تکنسین کارآزموده، گلوله را از لابهلای پرههای موتور هلیکوپتر پیدا نکرده بود، اگر آن عارف نامی از اثر آن گناه خرد غافل بود، ... و سرانجام اگر آن تاجر ثروتمند موش دزد را در انبار خویش نیافته بود، چه اتفاقی میافتاد؟ آن کندی، سکون، عقبگرد و نابودی میرفت تا قیام قیامت... و چه بسا میرود و ما غافلیم!
منبع: میشکنم در شکن زلف یار، نشر معارف.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 66 |