تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,784 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
ای شانههای تو | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1390، شماره 234، شهریور 1390 | ||
نویسنده | ||
سید سعید هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تو آن جایی؛ همانجا وسط خیابان. لا به لای ماشینها و دودها: میان بوق و کرایه و مسافر؛ در جمع ناهمگون فریادها و سبقتها و آدمهای خسته. دنبال راهی میگردی تا رد شوی و به آن طرف خیابان بروی. تو را میبینم. به طرفت میدوم. میآیم تا دستت را بگیرم و از این همه داد و فریادهای کرکننده نجات پیدا کنم؛ اما در یک لحظه، در شلوغی خیابان، گُمت میکنم. سرگردان به این سو و آن سو میدوم. با خستگی، سر میچرخانم. با ناامیدی، چشم میدوانم. ناگهان، تو را در میدان میبینم؛ در میان جمع فروشندهها و خریدارها؛ لا به لای آدمهای شلوغ و پر شتاب؛ بین چرخ دستیها، واکسیها، کارگرانی که منتظرند تا، کسی برسد و آنها را به کار بگیرد، زنهای چادری بچه در بغل و ... در میان «بد و ارزان شد»ها، «به شرط چاقو»ها، «خانهدار و بچهدار»ها، «سه کیلو هزار تومن»ها... لا به لای چه قدر حرف، چه قدر التماس، چه قدر چشمهای دودو زن نگران، چه قدر آلودگی صوتی... خوشحال، نفسی تازه میکنم و به طرفت میدوم؛ اما هنوز به تو نرسیده به اندازهی یک پلک زدن از تو غافل میشوم و گمت میکنم. باز هم من میمانم و کلی داد و فریاد؛ کلی آدمهای گیج و سرگردان؛ کلی دست و پای درهم لولیده. باز هم خسته و نفس زنان، دنبالت میدوم. توی کوچه و پس کوچهها تو را میگردم. باز هم مییابمت؛ کنار آپارتمانهای بلند؛ برجهای سر برافراشته؛ لا به لای شیشهها و آهنهای سر به فلک کشیده؛ در میان مجتمع تجاری بلند بالا؛ تمامساخته و نیمساخته؛ کنار خاکها و گچها و سیمانها؛ بین داد و فریاد مهندسان و رفت و آمد کارگران. باز هم تو را پیدا میکنم؛ جایی که ساختمانها با ترس و تعجب تو را مینگرند؛ جایی که کوچهها و پس کوچهها مثل مارهایی دراز از کنار هم و درون هم میگذرند، همدیگر را قطع میکنند، با هم موازی میشوند، یکدیگر را دور میزنند، بیهیچ حرفی، راه خود را ادامه میدهند و هر کدام به دهها و صدها کوچه و پس کوچهی دیگر، تبدیل میشوند. این بار هم تا به سویت میدوم، تو را گم میکنم تو را گم میکنم. تو را گم میکنم. در شلوغیها، داد و فریادها، رفت و آمدها؛ لا به لای آهنها و سیمانها و شیشههای رفلکس؛ بین دودها و گرد و خاکها. توی خستگیها و عرقها و نفس زدنها. به خلوتگاهی برو تا دستت را بگیرم. ای شانههای تو، پناه خستگیهای جهان! باز هم من میمانم و کلی داد و فریاد؛ کلی آدمهای گیج و سرگردان؛ کلی دست و پای در هم لولیده. باز هم خسته و نفس زنان، دنبالت میدوم. توی کوچه و پس کوچهها تو را میگردم. باز هم مییابمت؛ کنار آپارتمانهای بلند؛ برجهای سر برافراشته؛ لا به لای شیشهها و آهنهای سر به فلک کشیده؛ در میان مجتمع تجاری بلند بالا؛ تمامساخته و نیمساخته؛ کنار خاکها و گچها و سیمانها؛ بین داد و فریاد مهندسان و رفت و آمد کارگران. باز هم تو را پیدا میکنم؛ جایی که ساختمانها با ترس و تعجب تو را مینگرند؛ جایی که کوچهها و پس کوچهها مثل مارهایی دراز از کنار هم و درون هم میگذرند، همدیگر را قطع میکنند، با هم موازی میشوند، یکدیگر را دور میزنند، بی هیچ حرفی، راه خود را ادامه میدهند و هر کدام به دهها و صدها کوچه و پس کوچهی دیگر، تبدیل میشوند. و این بار هم تا به سویت میدوم، تو را گم میکنم. تو را گم میکنم، تو را گم میکنم. در شلوغیها، داد و فریادها، رفت و آمدها؛ لا به لای آهنها و سیمانها و شیشههای رفلکس؛ بین دودها و گرد و خاکها. توی خستگیها و عرقها و نفس زدنها. به خلوتگاهی برو تا دستت را بگیرم. ای شانههای تو، پناه خستگیهای جهان! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 83 |