روانشناسی معاصر میگوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقهمندتر میشوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش میتوان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطرهای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.
مقالهی پیدرپی امیر گلها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:
مردم
مردم، با هراسِ از خوار شدن، شتابناک به سوى خوار شدن مىروند.1
پوزشهاى آنها را بپذیر، تا از دوستى آنان بهرهمند شوى؛ و با گشادهرویى با مردم برخورد کن، تا کینهها را [در دلهایشان] بمیرانى.2
کسى که مردم را شناخته باشد، به [اکثریت] آنان اعتماد نخواهد کرد!3
در جستوجوى آسایش برآمدم، آن را جز در ترک همنشینى مردم - مگر براى برپایى زندگى - نیافتم. [عشق به] دنیا و همنشینى با مردم را رها کنید، در این سرا و آن سرا آسوده و از رنج در امان باشید.4
به مردم معیار مىداد:
اى مردم! آنچه را در رستاخیز [به شما] زیان مىرساند، کوچک نشمارید و آنچه را در رستاخیز سودمند است، [نیز] کوچک مپندارید.5
زمانى بر مردم فرا مىرسد که تندرستى ده قسمت خواهد بود؛ نُه قسمت آن در کنارهگیرى از مردم و یک دهم آن در خاموشى!6
احترام به مردم
مردى نزدش آمد و گفت: اى امیر دینباوران! نیازى به تو دارم. پیش از آن که نزد تو بیایم، احتیاجم را به خداوند گفتهام. اگر آن را برآورده سازى، از خداوند و تو سپاسگزارم؛ و اگر مرا محروم کنى، خداوند را سپاسگزارم و سرزنشت نمىکنم.
امام فرمودهاند: «خواستهات را بر زمین بنویس. خوش ندارم خوارى خواهش را در چهرهات ببینم.»
مرد نوشت: «محتاجم.»
حضرت فرمود: «برایم جامهاى بیاورید.» برایش آوردند. به مرد داد. مرد آن را گرفت و پوشید.7
این که امام اجازه نمىدادند خود سواره باشند و گروهى پیاده در رکابش ره سپارند، نشانه احترام به مردم است.
در دستورهایى که امام به کارگزاران خود در سرزمین گوناگون داده است، احترام به مردم و حقوق اجتماعى آنان کاملاً به چشم مىخورَد.
انواعِ مردم
مردم دو دستهاند: جویندهاى که نمىیابد و یابندهاى که [زیاده خواه است و] از یافتن باز نمىایستد.8
مردم دو دستهاند: جوانمردى که [براى بخشش] چیزى نمىیابد، و دارندهاى که نیاز مردم را برطرف نمىکند.9
مردم به سانِ درختاند؛ آبشخور یکى و میوهها گوناگون.10
مردم سه دستهاند: عالِم ربّانى؛ دانشپژوهى در جاده نجات و «هَمَجٌ رِعاع»، [یعنى] کسى که به دنبال هر فریاد کنندهاى راه مىافتد، با هر بادى به سَمتى مىرود [و معیارى ندارد]؛ از نور دانش بهرهمند نمىشود و به ستون مستحکم چنگ نمىافکند.11
مرد [= آدمى] دنیا را به خاطر دنیا ترک مىکند؛ هم دنیا را از دست مىدهد، هم آخرت را. مردى عبادت و تلاش مىکند، و روزه مىگیرد، اما براى نشان دادن به مردم این شخص از لذتهاى دنیا ناکام مىماند و رنجى مىکشد که اگر اخلاص مىداشت، سزاوار پاداش بود؛ پس وارد جهانِ آخرت مىشود، در حالى که بر این گمان است کارى کرده که ترازو[ى عملش] را سنگین کرده است، اما آن را غبارى پراکنده مىیابد.12
مردمى هستند کوشنده و سخت کوشنده؛ اینان [از آتش دوزخ] رهایى یافتند. مردمى هستند طالب حق، ولى آهسته کارند. اینان را نیز امید رهایى هست؛ و مردمى هستند که در کارها قصور مىورزند و تقصیر مىکنند؛ اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند.13
بدترینِ مردم
بدترینِ مردم کسى است که امیدى به خیرش و ایمنى از شرش نیست.14
منفورترین مردمان، عیبجوست.15
بدبختترین مردم کسى است که دین خود را بهخاطر دنیاى دیگرى بفروشد.16
بدترین مردم کسى است که بهخاطر بدگمانى، به کسى اعتماد نمىکند؛ و بهخاطر بدرفتارىاش، مورد اعتماد کسى نیست.17
بدترینِ مردمان کسى است که نه پوزش را مىپذیرد و نه از گناهان[= لغزشها] درمىگذرد.18
بدترینِ مردم کسى است که خود را بهترین بداند.19
بدترینِ مردمان کسى است که میان دوستان سخنچین است و نیکىها را به فراموشى مىسپارد.20
بدترین مردم کسى است که آرزومند گرفتارى دیگران است.21
بدترین مردمان کسى است که مردم از بیم شرّش، از وى دورى کنند.22
بهترینِ مردم
بهترین مردم کسى است که خویش را از خواستههاى نفْس تطهیر کند؛ خشمش را سرکوب و خدایش را خشنود سازد.23
بهترین مردمان کسى است که اگر او را خشمگین کنند، بردبارى ورزد؛ و اگر ستمش کنند؛ ببخشد؛ و اگر به او بدى کنند، [در مقابل] نیکى کند.24
بهترینِ مردم کسى است که براى مردم سودمند باشد.25
تشکّر از مردم
سپاس انسان دو رو، از زبانش نمىگذرد [و به جبران عملى نمىرسد].26
آن که نیکى ندیده سپاس گوید، بدى ندیده سرزنش کند.27
هرگاه دستت از جبران کوتاه است، زبانت را به سپاسگزارى بلند [و گویا] ساز.28
سپاس اندک، باعث [کاهش و] بىعلاقگى به نیکى کردن مىشود.29
سپاسگزارى بر نعمت، پاداش نعمت قبلى و جذب نعمت بعدى است.30
حرفِ مردم!
از آنچه مردم دربارهات مىگویند، بدت نیاید؛
اگر راست مىگویند، پس [این بدگویى] مجازات توست در این جهان که زودتر [از مجازات آن جهان] به تو رسیده [و ناروا نیست]؛
و اگر دروغ مىگویند، این [تهمت آنان] برایت پاداش کارى است که انجام ندادهاى31 [پس خشنود باش].
حقوق اجتماعى مردم
خداوندِ سبحان، حقوق بندگانش را بر حقوق خود مقدم داشته است. پس کسى که حقوق مردم را رعایت کند، [معمولاً] این کار او، منجر به رعایت حقوق پروردگار مىشود.32
در فرمانى به «محمّد»، پسر «ابىبکر» - هنگامى که او را حکومت مصر داد - نوشت: «با ایشان [= مردمان] فروتن باش؛ و نرمخوى و گشادهرو. همه را یکسان بنگر. اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى، به دیگرى رو در رو نگاه نکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند.»33
در نامهاش به «عثمان»، پسر «حنیف انصارى» - که عامل او در بصره بود - نوشت: «آیا به همین راضى باشم که مرا امیر المؤمنین گویند و با مردم در سختىهاى روزگارشان مشارکت نداشته باشم؟ یا آن که در سختى زندگى مقتدایشان نشوم؟»34
به کارگزارانش در امر مالیات فرمان داد:
در معاشرت با مردمان انصاف را فرو مگذارید و براى برآوردن نیازهایشان، حوصله به خرج دهید... براى گرفتن خراج، جامه تابستانى و زمستانى مردم را یا ستورى را که با آن کار مىکنند، یابنده آنها را نفروشید و هیچ کس را براى درهمى تازیانه نزنید و دست به مال هیچ کس، چه مسلمان و چه ذمّى، نبرید ... .35
خواهش نکردن از مردم
مردم را به پیروى از سخنان پیامبر گرامى فرامىخواند:
کسى که بر خویش درِ خواهش [از مردم] را بگشاید، خداوند بر او درِ بینوایى را مىگشاید.36
بر هر که مىخواهى نیکى کن، سَرورش شو؛
به هر کسى مىخواهى اعلام نیاز کن، اسیرش باش؛
از هر فردى که مىخواهى اعلام بىنیازى کن، با او مساوى و برابر شو.37
آبرویت [همانند جسمى] جامد است؛ خواهش و پرسش، آن را قطره قطره مىچکاند؛ پس بنگر نزد چه کسى آن را مىریزى.38
با همه نکوهش دربارهی خواهش کردن از مردم، از آن جا که زمانى چارهاى جز آن نیست، چند نکته را به مردم یادآورى مىکرد:
نخست این که از مردم چیزى بخواهند که «امکان انجامش» باشد.39
دوم این که به «حداقل خواسته» قناعت کنند و از درخواست بسیار بپرهیزند که دلزدگى [از سؤال شونده] را در پى خواهد داشت.40
سوم این که پىدرپى از افراد خواهش نکنند که این نیز دلزدگى مىآفریند.41
از مردم خواهش کردن، زبانِ گویا را درمانده مىسازد و دلِ دلیر را مىشکند؛
آزاده گرامى را در جایگاه برده ذلیل مىایستانَد؛
آبرو را مىبرد؛
و [برکت] درآمد را نابود مىکند.42
اوج نادانى، دشمنى [بىدلیل] با مردم است.43
کسى که دشمنى [بىجا] با مردم را شیرین انگارد [و از آن لذت بَرد]، رنج درگیرى [هر روزه با این و آن] را تلخ مىیابد.44
پسرم! زنهار از دشمنى [بىجا] با مردم؛ زیرا آنان یکى از این دو دستهاند: یا خردمندى است که با تو نیرنگ مىورزد، یا نادانى که [براى انتقام از تو] برانگیخته مىشود.
شیوهی رفتار با مردم
در وصیت خویش به پسرش «محمّد حنفیه»، روش برخورد با مردم را به او مىآموزاند: «به همهی مردم [چه مسلمان و چه کافر] نیکى کن؛ آن چنان که دوست دارى به تو نیکى کنند. آنچه را براى خودت مىپسندى، براى آنان بپسند و زشت شمار بر آنان آنچه را [انجامش را] از غیر خودت زشت مىشمارى.
چنان با آنان خوش اخلاق باش که اگر کنارشان نباشى، مشتاق دیدنت باشند و اگر مُردى، برایت بگریند و [با تأسف] بگویند: «اناللّه و انّا إلیه راجعون»؛ از آنهایى مباش که با شنیدن خبر مرگش مىگویند: «الحمدلله رب العالمین»!45
امام در فرمان تاریخىاش به مالک اشتر مىگوید:
مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دلِ خود ساز. چونان حیوانى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى ... از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده.46
محبوبیّت مردمى
سه چیز باعث محبوبیت مىشود: دیندارى، فروتنى و بخشندگى.47
خوش خلقى و خوش رفاقتى را نیز از عوامل محبوبیت برمىشمرد.48
نیکوکارى، به فریاد بیچارگان رسیدن و مهمانى دادن را از ابزارهاى سَرورى مىدانست.49
کسى که بر زبانش چیره شود، خویشاوندانش او را به ریاست برمىگزینند.50
مىفرمود: «خوشرویى، دام محبت و دوستى است.»51
نزدیکى به مردم، در خواهش نکردن [از آنان] است.52
مهمانان
حضرت روزى گریست. علت گریه را پرسیدند. فرمود: «هفت روز است مهمان برایم نیامده است. مىترسم [کارى کرده باشم] که پروردگار [با نفرستادن مهمان] به من توهین کرده باشد.»53
مهمانپذیرى را آن چنان ارج مىنهاد که مىفرمود:
هیچ مؤمنى نیست که زمزمهی [آمدن] مهمان را مىشنود و خوشحال مىشود، جز آن که گناهانش بخشیده مىگردد.54
احترام به مهمان را از جوانمردى و مکارم اخلاق مىدانست.55
باور داشت: «غذا خوردن سبب تقویت بدن و غذا دادن باعث تقویت روح است.»56
پذیرایى از مهمانان را یکى از سه کار محبوبش برمىشمرد.57
اگر براى خانوادهاى ناگوارى رخ مىداد، مىفرمود برایشان غذا بفرستند.58
به صاحبخانهها توجه مىداد احترام به مهمانان، منحصر به مهمانان با شخصیت نیست و مىفرمود: «مهمانت را گرامى بدار، گرچه [از نظر مقام اجتماعى و شغلى] کوچک باشد ...»59
با همه ارجى که براى مهمان قائل بود، مهمانى را دو نوع مىدانست و مىفرمود: «اگر دوستت [سرزده] نزدت آمد، آنچه [در منزل] در اختیار دارى، به او ارائه کن؛ و اگر او را دعوت مىکنى، آنچه از دستت برمىآید، برایش انجام ده.»60
روزى مردى از او خواست به خانهاش بیاید. حضرت با سه شرط پذیرفت مهمانش شود: چیزى از بیرونِ منزل نیاورد؛ آنچه در خانه دارد، پنهان نکند، و [بهخاطر این مهمانى] به همسرش ستم نورزد. مرد پذیرفت. حضرت به خانهاش رفت.61
روزى «حارث اعور» به امام گفت: «دوست دارم با آمدن به منزلم، به من ارج گذارى.» ایشان به شرطى پذیرفت که حارث بهخاطر او به زحمت نیفتد.
در خانه، حارث تکه استخوانى که بر آن پارهاى گوشت بود آورد. امام مشغول خوردن شد. حارث پولى را از آستینش بیرون آورد و گفت: «اگر اجازه مىدهى، چیزى بخرم.»
امام پاسخ فرمود: «[اشکالى ندارد] این پولها هم جزء چیزهاى داخل منزل است62 [پس با خرج کردنشان، شرطم را که چیزى از بیرون نیاورى، پایمال نمىکنى].
خوب غذا خوردن کسى را در منزل دیگرى، نشانهی علاقهی مهمان به میزبان مىدانست و مىفرمود: «از مهمانى خوشم مىآید که خوب در منزلم غذا مىخورَد. این کار او [نشانهی صمیمیت و] باعث شادمانى من مىشود.63
از مهمانان دعوت شده مىخواست اگر فقط خودشان دعوتاند، فرزندشان را همراه خود نبرند. این کار را حرام و غذا خوردن فرزندشان را حرامخوارى اعلام کرد.64
از حق مهمان بر میزبان آن است که مهمان را میزبان بدرقه کند.65
همسایگان
اهمیت همسایه خوب را تا بدان پایه مىدانست که سفارش مىکرد پیش از تهیهی خانه، از همسایهاش پُرس و جو شود.66
براى پیشگیرى از اختلافها و برخوردها، از افراد مىخواست با بستگانشان همسایه نشوند.67
همسایه بد را بزرگترین خسارتها و سختترین گرفتارى مىدانست.68
رازگویى به همسایه را ممنوع اعلام کرده بود و مىفرمود:
کسى که همسایهاش را بر اسرار خود آگاه سازد، پردههاى رازش دریده شوند.69
فایدهی خوش همسایگى را «بسیارى همسایگان» [و کمک به فرد در دشوارىها] مىدانست.70
همسایه را تنها همسایهی دیوار به دیوار نمىدانست؛ بلکه تا چهل خانه از هر سو را همسایه به شمار مىآورد.71
مىفرمود: «بزرگوار، ... همسایه را گرامى مىدارد.»72
عزیز نشود کسى که همسایگانش را خوار کند.73
یتیمان
عشق امام على(ع) به یتیمان، آشکارتر از آن است که به اثبات نیازى داشته باشد، و ما تنها نمونههایى از آن را نقل مىکنیم:
گاه کودکان یتیم را در خانه جمع مىکرد و با دست خویش عسل به آنان مىخورانْد و با این کار، هم شکم آنان را سیر مىکرد و هم کام تشنه یتیمان را از خنکاى عاطفه و محبت سیراب:
«ابوطفیل» مىگوید: «على را دیدم که یتیمان را دعوت و آنها را از عسل سیر مىکرد، به گونهاى که برخى از یارانش مىگفتند: دوست داشتم یک یتیم بودم74 [تا چنین، مورد لطف و مِهرورزى قرار گیرم].
کسى که عهدهدار هزینههاى یتیم ... است، نزد یزدان گرامى است.75
آن که [حقوق] یتیمان را رعایت کند، در مورد پسرانش [نیز این حقوق از سوى دیگران] رعایت مىشود.76
ستم کردن بر یتیمان ... کیفرها [ى خداوند] را فرود مىآورد و نعمتها را از اهلش مىرباید.77
«قنبر» - خدمتکار حضرت - مىگوید: «روزى امام از وضعیتِ بدِ یتیمانى آگاه شد. به خانه آمد. برنج، خرما و روغن فراهم کرد و آن را بر دوش گرفت. به من اجازه نداد تا آنها را به دوش کِشم. هنگامى که به خانه یتیمان رسیدیم، حضرت غذاهاى خوش طعمى درست کرد. به آنها خورانید تا سیر شدند. سپس بر زانوان و دو دست خود راه رفت و بچهها را با تقلید از صداى بع بع گوسفندان خندانید. بچهها نیز چنین کردند و فراوان خندیدند.
زمانى که از خانه خارج شدیم. پرسیدم: سَرورم! امروز دو پرسش برایم پیش آمد: نخست آن که چرا غذایشان را خود بر دوش کشیدى و به من ندادى حمل کنم؟ دوم آن که چرا با تقلید از گوسفند بچهها را مىخنداندى؟»
امام على(ع) فرمودند: «کار نخست را براى رسیدن به پاداش کردم و کار دوم را بهخاطر آن که وقتى وارد خانه یتیمان شدم، آنها مىگریستند؛ خواستم زمانى که خارج مىشوم، آنان هم سیر شده باشند و هم خندان.»78
پی نوشت:
1. غرر الحکم /حدیث 2172.
2. همان /حدیث 2420.
3. همان /حدیث 8232.
4. مسند الامام على(ع) 46/1.
5. همان 489/7.
6. همان 292/10.
7. سنن الامام على(ع) /286.
8. غرر الحکم /حدیث 1531.
9. همان /حدیث 1532.
10. همان /حدیث 2097.
11. مسند الامام على(ع) 56/1.
12. همان 488/7.
13. نهج البلاغه /خطبهی 16.
14. غرر الحکم /حدیث 5732.
15. همان /حدیث 2909.
16. همان /حدیث 9554.
17. همان /حدیث 5748.
18. همان /حدیث 5685.
19. همان /حدیث 5701.
20. همان /حدیث 5713.
21. همان /حدیث 5741.
22. همان /حدیث 5749.
23. غرر الحکم /حدیث 5026.
24. همان /حدیث 5000.
25. همان /حدیث 5001.
26. غرر الحکم /حدیث 5662.
27. همان /حدیث 9631.
28. همان /حدیث 4064.
29. همان /حدیث 6746.
30. همان /حدیث 2044.
31. همان /حدیث 10378.
32. همان /حدیث 4780.
33. نهج البلاغه /نامهی 27.
34. همان /نامهی 45.
35. همان /نامهی 51.
36. مسند الامام على(ع) 427/7.
37. همان 210/10.
38. جلوههاى حکمت /283.
39. همان /284.
40. همان.
41. غرر الحکم /حدیث 8574.
42. همان /حدیث 2110.
43. همان /حدیث 5247.
44. همان /حدیث 8679.
45. مسند الامام على(ع) 67/10.
46. نهج البلاغه /نامهی 53.
47. غرر الحکم /حدیث 4678.
48. همان /حدیث 4684.
49. جلوههاى حکمت /364.
50. همان /527.
51. جلوههاى حکمت /568.
52. غرر الحکم، حدیث 1801.
53. مسند الامام على(ع) 423/5.
54. همان 422/5.
55. همان 424/5.
56. همان 430/5.
57. جلوههاى حکمت /360.
58. مسند الامام على(ع) 430/5.
59. جلوههاى حکمت /364.
60. مسند الامام على(ع) 424/5.
61. همان 425/5.
62. همان 426/5.
63. همان 428/5.
64. همان.
65. همان 427/5.
66. غرر الحکم /حدیث 5598.
67. جلوههاى حکمت /133.
68. غرر الحکم /حدیث 4734.
69. جلوههاى حکمت /134.
70. غرر الحکم /حدیث 7762.
71. جلوههاى /حکمت 134.
72. غرر الحکم /حدیث 1996.
73. همان /حدیث 9486.
74. امام على(ع) و اقتصاد اسلامى /327.
75. غرر الحکم /حدیث 7251.
76. همان /حدیث 8174.
77. همان /حدیث 6079.
78. امام على و اخلاق اسلامى /171