The impact of the gender on formulation of women`s identity
چکیده
سؤالات «من که هستم؟»، «من چه کسی میتوانم بشوم؟» و «من از عهدهی انجام چه شغلی برمیآیم» پرسشهایی اساسی در شکلگیری هویت هر فرد هستند. پاسخی که به این سؤالات داده میشود متأثر از عوامل متعددی از جمله «جنسیت» است. در طول تاریخ جنسیت بهعنوان عامل تفکیککننده و توزیعکنندهی نقشهای اجتماعی افراد، تأثیری اساسی داشته است. اخیراً، با افزایش گرایش زنان به حضور در عرصههای سازمانی، این تفکیکسازی جنسیتی نقشها، به سطح سازمانها تسری یافته است و موجبات شکلگیری دو دسته از مشاغل را فراهم آورده است؛ مشاغل زنانه (منشیگری، آشپزی، پرستاری، مربی مهدکودک) و غیرزنانه و یا بهاصطلاح مشاغل مردانه (خلبانی، مکانیکی، لولهکشی، امور نظامی و حتی متأسفانه مدیریت عالی سازمانها) اما آیا صرف زن بودن و یا مرد بودن این هویتهای متفاوت و به تبع آن تفکیکسازیهای جنسیتی مشاغل و نقشها را رقم میزند یا عوامل دیگری در این امر دخیلاند. مقالهی حاضر از طریق مطالعهی جامع نظریههای موجود در این خصوص، نظیر «نظریهی هویت زیستی» فروید، هورنی، چادورو، کاچاک، «نظریهی یادگیری اجتماعی»، «نظریههای شناختی» و «نظریهی نقشهای اجتماعی»، در صدد پاسخگویی به این پرسش است.
مقدمه
بحث در مورد تفاوتهای بین مردان و زنان1 از جمله مباحث پرطرفدار هم در مجامع علمی و هم در میان عموم مردم است. بسیاری از اطلاعات مربوط به روانشناسی زنــان از همین تحقیقات - مربــوط به تفاوتهای جنسیتی - به دست آمده است. یکی از اولین افرادی که مسئلهی تفاوتهای جنسیتی زنان و مردان را مطرح نمود، فیلسوف مشهور «ارسطو» است. ارسطو تحت عنوان «حقایق آشکار»2 نظریهی زوجهای متضاد خود را مطرح نمود. وی زن و مرد را همچون فرد و زوج، چپ و راست، کج و صاف، تاریک و روشن، بد و خوب و ناقص و کامل، زوج متضاد قلمداد کرده است و معتقد است همواره یکی از این ویژگیها بر دیگری ارجحیت دارد. نظریه زوجهای متضاد ارسطو، قرنها مبنای بسیاری از مطالعات بود. در قرن نوزدهم «جوزف گال»3 و همکارانش اقدام به اندازهگیری اندازهی مغز زنان و مردان نمودند. قصد آنها از این اقدام روشنسازی این مسئله بود که بخشهای مربوط به ویژگیهای ظریف و حساس در مغز زنان، بیشتر و بزرگتر از مغز مردان است. در این راستا محققین دیگری بر کوچکتر بودن مغز زنان نسبت به مغز مردان تأکید نمودند. اما زمانی که مشخص گردید که نسبت اندازهی مغز زنان به جسمشان از نسبت اندازهی مغز مردان به جسمشان بزرگ-تر است، تحقیقات در این زمینه پایان یافت و محققین بهمنظور کشف بخشهایی از مغز زنان که کوچکتر از مغز مردان باشد دست به کار شدند. در واقع بیشتر تحقیقات صورت گرفته در قرن 19 به هر طریقی به دنبال کشف مدارکی مبنی بر ضعف و کهتری زنان بود! زمانی هم که نتایج تحقیقاتی، عکس این مطلب را نشان میداد، نتایج بهصورت جانبدارانه و بر علیه زنان تفسیر میشد. برای مثال در سال 1887 طـی تحقیقی، «جــورج رومانس»4 به این نتیجه رسید که روخوانی زنـــان از مـردان سریعتر و بینقصتر است. اما در تفسیر این یافته به جای بیان برتری زنان نسبت به مردان در این حوزهی خاص، نتایج به این صورت تفسیر گردید که افرادی که خوب روخوانی میکنند، دروغگوهای بهتری هستند. بنابراین زنان بهتر از مردان دروغ میگویند! (Caplan & Caplan ,1999) جالب آن است که در همین دوران، تحقیقاتی که نتایجشان باور کهتری زنان را رد میکرد غیـرمشروع، اریبدار و ناقص قلمداد می-شدند. تا این که «هلن تامپسون»5 روانشناس آمریکایی از روش علمی برای شناخت تفاوتهای واقعی زنان و مردان استفاده نمود. وی 25 نفر از دانشجویان زن و 25 نفر از دانشجویان مرد دانشگاه شیکاگو را انتخاب کرد و آزمایشهای مختلفی را در این جامعهی آمــاری انجام داد. مؤلفههایی کــه وی مورد توجه قرار داد شامــل: مهارت رانندگی، زمان عکس العمل، توانایی-های حسی، سرعت حرکت انگشتان، آستانهی درد و تشخیص گرما و سرما بود. یافتههای تحقیق وی اولین شواهد علمی برای شکلگیری ایدهی تفاوتهای شناختی زنان و مردان را فراهم نمود. یافتههای روانشناختی در قرن بیستم، بیانگر این بودند که تفاوتهای روانشناختی بین زنان و مردان، امری طبیعی و اجتنابناپذیر است. در این قرن عنوان گردید که تفاوتهای روانشناختی زنان و مردان مبنای زیستی دارد. «چارلز داروین»6 بیان نمود که زنان نسبت به مردان تکامل کمتری یافتهاند. این بحث با نظرات «ادوارد کلارک»7 ادامه یافت. وی معتقد بود مغز زنان نسبت به مردان سازگاری کمتری با مباحث علمی مطرح در آموزشهای عالی دارد. «زیگموند فروید»8 نیز تفاوتهای مذکور را با مبنا قراردادن میل جنسی بررسی نمود. «ادوارد تارندایک»9 روانشناس آمریکایی اوایل قرن بیستم، غریزهی مادری را محور بررسیهای خود قرار داد و به این نتیجه رسید که زنان از لحاظ زیستی مستعد مادر شدن هستند.
روانشناس آمریکایی «نااومی ویستین»10، از طریق اشاره به نقش نیروهای محیطی و اجتماعی در شکلگیری تفاوتهای جنسیتی، تحولی در تحقیقات بهوجود آورد. در سال 1974 «ماکوبی» و «ژاکلین»11 کتاب «روان-شناسی تفاوتهای جنسی»12 را به رشتهی تحریر درآوردند. این کتاب سالها بهعنوان یکی از غنیترین منابع در زمینهی تفاوت های جنسیتی مورد استفاده قرار گرفت. این دو نفر معتقد بودند که زنان و مردان تنها در چهار حوزهی: رفتار پرخاشگرانه، توانایی ریاضی، توانایی فضایی و توانایی کلامی با هم متفاوتند. در سال 1978 پس از انجام تحقیقات متعدد، ماکوبی و ژاکلین به این نتیجه رسیدند که تفاوت بین زنان و مردان «بسیار ناچیز» است. امروزه هم دانشمندانی نظیر «کاهیل»13، «هافمن» و «هستیانتورو»14 همچنان بهدنبال کشف تفاوتهای مغز زنان و مردان هستند. عدهای از صاحبنظران نظیر «بلنکی»15 و «کلینچی»16 نیز بهدنبال شواهدی مبنی بر تفاوت رفتار زنان و مردان با تأکید بر انسان-محوری، توجه، گرایش به قدرت کم و رابطهگرایی هستند. برخی دیگر نظیر «هاید» و «کلینگ»17 (2001) درصدد اثبات این مسئلهاند که تفاوتهای جنسیتی در اکثر زمینهها بسیار ناچیز و فاقد اهمیت است.
چگونه جنسیت بر هویت تأثیر میگذارد؟
واژهی «منِ ممکن» اولین بار توسط «مارکوس» و «نریس»18 در سال 1986 بهمنظور تشریح «روشی که یک فرد، خود را در نقشهای متعدد آتی و آن چه در آینده ممکن است بشود، تجسم میکند،» به کار گرفته شد. «من-های ممکن» هرفردی از طریق آن چه فرد در اطراف خود میبیند، شکل میگیرد. رسانــهها، اشخاصی که فرد با آنها در تعامل است و تجربــهی اجتماعی، نقش مهمی در شکلگیری «منهای ممکن» هر فرد دارد. تجسم خلبان شدن، مدیر شرکت شدن و یا رئیس جمهور شدن برای دختری که در جامعهای رشد یافته که تمام خلبانها، رؤسای شرکتها و رئیس جمهورها مرد بودهاند چندان ساده نیست. مجموعهی «منهای ممکن» همهی انسانها نشانهای از پاسخشان به این سؤالها است که: «من که هستم؟» و «من چه کسی میتوانم باشم؟» «منهای ممکن» در واقع نشانگر هویت19 و انتظارات ما هستند. یکی از مهمترین کارکردهای «من ممکن» ایجاد انگیزه است. فردی که دائماً خود را در نقش خاصی در آینده تصور میکند، با پشتکار بیشتری در مسیر تحقق آن تصویر گام بـرمیدارد و سختیهای راه را تحمل مــیکند. اما چگونه محیط اجتماعی کـه فرد در آن بزرگ میشود تصویر فرد از آن چه هست، آن چه که باید باشد و آن گونـه که باید رفتار کند را شکل میدهد؟
چگونه طبقهبندی فرد از رفتارهای زنان و مردان شکل میگیرد؟
چگونه فرد الگوهای رفتاریای را یاد میگیرد که فرهنگ جامعه از وی انتظار دارد؟
چگونه یک کودک یاد میگیرد که بهعنوان یک زن یا یک مرد چه نقشهایی را عهدهدار شود و چگونه بیندیشد؟
پاسخگویی به این سؤالات مستلزم آشنایی با نظرات و تئوریهای متنوعی است که در این خصوص ارائه گردیده-اند.
1. فروید و هویت زیستی: زیگموند فروید (1960-1924) معتقد بود که رشد و نمو طبیعی مستلزم آن است که فرد طی 5-6 سال اول زندگی سه مرحلهی روانی – جنسی را پشت سر بگذارد. مرحلهی اول، مرحلهی دهانی20 است. این مرحله یک سال اول زندگی را شامل میشود که در آن، دهان وسیلهی لذت برای کودک است. این لذت ناشی از مکیدن و بلعیدن است. کودک در خلال مرحلهی دهانی یاد میگیرد که دنیا را خوب یا بد، ارضاکننده یا ناکامکننده و ایمن یا خطرناک ادراک کند (شمس اسفند آبادی، 1384، ص10) . مرحلهی دوم طی1 تا 3 سالگی کودک رخ میدهد. در مرحلهی سوم است که دختران و پسران از هم متفاوت میشوند و کودکان سؤالاتی در مورد تولد و تفاوتهای زنان و مردان مطرح کرده،؟ و ارتباط نزدیکتری با والد غیرهمجنس خود برقرار می-کنند. فروید از این تمایل تحت عنوان «عقدهی ادیپ»21 یاد میکند. این نام از یک افسانهی یونانی گرفته شده است. در این افسانه «ادیپوس» به جنگ با «لوییس»22 پادشاه «تبس»23 میرود و با کشتن وی پادشاهی تبس را بر عهده میگیرد و با «ژکاستا»24، بیوهی لوییس ازدواج میکند و صاحب دو دختر و دو پسر میشود. اما بعد از چند سال ادیپوس متوجه میشود که لوییس پدر واقعی و ژکاستا مادر واقعیاش بودهاند. با دانستن این موضوع ادیپوس چشمهایش را از حدقه در میآورد و ژکاستا خود را دار میزند. ادیپوس از آن پس با خواهر فداکارش «آنتیگون» زندگی کرد. آنتیگون در نقش چشمان ادیپوس، همیشه همراه وی بود و برای مراقبت از برادرش از تمامی خواستهها و نیازهای خود گذشت.
فروید اذعان داشت که پسران 3-6 ساله تمایل و کشش زیادی به سمت مادر دارند و در این میان پدر را رقیب خود دانسته، نوعی احساس دشمنی نسبت به او دارند. در نظر پسران کوچک، پدر یک رقیب قدرتمند و ترسناک است. ترس پسران از پدرانشان زمانی که متوجه میشوند که مجبورند عقدهی ادیپ خود را از بین ببرند، تشدید میشود. آنها بـرای فائق آمدن بــر این ترس تصمیم میگیرند که پدرانشان را بهعنوان الگوهایی برای خود انتخاب کنند تا تمایلشان به مادر، فروکش کند. در راستای این همانندسازی با پدر، پسر باورها، طرز فکرها و ارزشهای پدر را یاد گرفته، وجدانش شکل میگیرد. تمایل دختران به والد غیرهمجنس، عقدهی الکترا25 است. دختران نیز در سنین 3-6 سالگی تمایل به تصاحب پدر دارند و به مادر حسادت میورزند. درک ناتوانی در تصاحب پدر، باعث ایجاد تنش بین خود، پدر و مادر میشود و دختر برای فائق آمدن بر این تنش تلاش میکند از طریق همانندسازی با مادر، جذابیت خود را تقویت کند تا بتواند سایر مردان را تصاحب کند. فروید معتقد است که همانندسازی دختران با مادرانشان به علت ناقص دانستن مادر، ناقص صورت میگیرد و به دنبال آن وجدان در دختران بهخوبی شکل نمیگیرد. فروید زنان را موجوداتی فاقد وجدان و اخلاق، منفعل، حسود و مازوخیست معرفی میکند که همواره به مردان غبطه می-خورند.
انتقادهای متنوعی به نظریهی فروید صورت گرفته است. برای مثال اکثر محققین معتقدند که بسیاری از مفاهیم روانشناختی تئوری فروید آزمون-ناپذیر هستند. تئوری فروید فاقد ویژگی ابطال پذیری26 است. درحالی که ابطالپذیری یکی از ویژگی-های مهم هر تئوری مفید است. اثبات درستی و نادرستی تئوری فروید امکانپذیر نیست. برای مثال نمیتوان از کودکان 3-6 ساله پرسید که آیا شما تمایل به تصاحب والد غیرهمجنس خود دارید؟ حتی اگر این اقدام نیز صورت گیرد پاسخهای به دست آمده اعتبار لازم برای تشریح یک تئوری را نخواهد داشت. از طرف دیگر زیربنای مرحلهی آلتی تئوری فروید را آگاهی از تفاوتهای آناتومیک تشکیل میدهد. ولی تحقیقات بیان میدارد که کودکان 3-6 ساله، آگاهی چندانی نسبت به تفاوتهای آناتومیک زنان و مردان ندارد و بیشتر تفاوت زنان و مردان را مربوط به نحوهی پوشش آنها و یا مدل موهایشان میدانند. انتقاد بعدی مربوط به جامعهی مورد بررسی فروید میشود. فروید تئوری خود را با بررسی بیماران خود ارائه داد. کاملاً مشخص است کــه نتایج چنین تحقیقی قابـل تعمیم به تمام افراد جامعه و در تمام زمانها نیست. فمینیستها معتقدند که فروید بــه علت داشتن بینش مــردمـدارانه، افسانههای قدیمی در مورد زنان را به زبان علمی بیان کرده است.
2. کارن هورنی27: «کارن هورنی» یکی از شاگردان فروید و همچنین از جمله روانشناسان مشهور اروپایی است. وی معتقد بـود که نــه تنها زنــان و دختران به مردان و پســران غبطه نمیخورنـد، بلکه این مـــردان هستند که به علت فقدان توانایی باردار شدن به زنان غبطه میخورند و اکثر رفتارهایشان تحت تأثیر این غبطه خوردن به زنان است. برای مثال توفیقطلبی و تمایل به خلق و آفرینش، همگی ویژگی-هایی هستند که بهمنظور جبران این کاستی در مردان صورت میگیرد.
3. نانسی چادورو28: تئوری فروید بیشتر مبتنی بر روابط پدر - فرزندی است اما چادورو در تئوری خود بیشتر تأکید بر روابط مادر – فرزندی دارد. چادورو معتقد است که همانندسازی با مادر برای دختران بسیار ساده است. زمانی که از همان آغاز تـولد مادر از کودک مراقبت میکند، دختران (نه پسران) متوجه می-شوند که میتوانند با مراقب خود کاملاً همانندسازی کنند، لذا روابط عاطفی نزدیکتری را با مادرانشان برقرار میکنند. (در حالی که پسران نمیتوانند این عاطفه و نزدیکی را تجربه کنند.) این تفاوت بین سهولت همانندسازی و نزدیکی با مراقب در دختران و پسران پیامدهای عمیقی بـه دنبال دارد. همین تفاوت در کودکی باعث تفاوت در علت برقراری روابط در زنان و مردان میشود. زنان در برقراری رابطه با مردان به-دنبال تجربهی مجدد وحدت عاطفیای هستند که در کودکی با مادرشان داشتند. اما مردان به علت تجربه نکردن این وحدت عاطفی در کودکی، نیازهای ارتباطی متفاوتــی دارند. پسران به دلیل تفاوت جنسیتی بــا مادر، خود را از او جـدا میکنند و واکنشهای جدا و فردیت طلب از خود نشان میدهند. آنها تمامی تمایلات زنانــه را در خود سرکوب میکنند و به تحقیر زنانگی در دیگران میپردازند. چادورو بعدها (1999) متوجه شد علاوه بر والدین، فرهنگ جامعهای که کودک در آن رشد میکند در این فرآیند همانندسازیها مؤثر است.
4. الین کاچاک29: «کاچاک» (1992) با مطالعهی مجدد افسانهی ادیپوس این سؤال را مطرح کرد که اگر به جای ادیپوس محور توجه را بر آنتیگون متمرکز کنیم، این بار چه تئوریهایی شکل خواهد یافت؟ وی معتقد است در افسانهی ادیپوس نیازها و خواستههای آنتیگون به کل نادیده گرفته شده است و به او بهعنوان جزئی از ادیپوس (چشمان ادیپوس) نگریسته میشود. کاچاک این مسئله را به سطح جامعه تعمیم داده و بیان داشته است که تحلیل ادیپ مردان در یک جامعهی خاص به این صورت است که مردان از همان آغاز زندگی، زنان - که اولین آنها مادرشان است - را بهعنوان خدمتکار خود - موجوداتی میبینند که باید در خدمت آنها باشند – میبینند. این مسئله بعدها در بزرگ-سالی به همسر و دختر نیز تعمیم مییابد. کاچاک معتقد است برای درک وضعیت زنان در یک جامعهی پدرسالانه میتوان از این افسانه و عقدهی آنتیگون استفاده کرد. در چنین جوامع و خانوادههایی ارتباطات اولیهی دختر با مادر، سبب القاء این باور به دختر میشود که مردان جنس اصلی و اول هستند و زنان جنس دوم! هستند و به این ترتیب، رفتهرفته دختر یاد میگیرد که باید خواستهها و انتظارات خود را نادیده بگیرد و خود را بهعنوان جزئی از مردان زندگیاش – اول پدر و بعد همسر – ببیند.
5. تئوری یادگیری اجتماعی30: ایدهی اصلی تئوری یادگیری اجتماعی در سال 1977 توسط آلبرت باندورا31 مطرح گردید. باندورا بیشتر بر تأثیر عوامل محیطی بر شکلگیری رفتار تأکید داشت. پیچیدگی این تئوری، از تئوریهای فروید، هورنی، چادورو و کاچاک به مراتب کمتر است. طبق اصول این تئوری، هویت جنسیتی و نقشهای جنسیتی یک کودک از طریق یادگیری شکل می-گیرد و این یادگیری از طریق ترکیبی از الگوبرداری، تقلید و تقویت صورت میگیرد. کودک با مشاهدهی رفتار بزرگسالان و همنوعان خود اقدام به تقلید از آنها می-کند. در برابر برخی رفتارها تنبیه شده و برای برخی رفتارها پاداش دریافت میکند. همگی اینها بر یادگیری کودک تأثیر میگذارد. در این چارچوب نظری، والدین بهویژه والد هم جنس، نقش کلیدی دارد. این نقش کلیدی به این دلیل نیست که آنها صرفاً والدین کودک هستند بلکه به این دلیل است که ویژگیهایی دارند که آنها را تبدیل به الگوهای مطلوبی برای کودکان مینماید. برای مثال آنها قدرتمندند و قادر تربیت دیگران. والدین، معلمان، دوستان، رسانهها و سایر ابزارهای اجتماعیسازی از طریق رفتارهایشان باعث آشکارسازی نقشهای جنسیتی برای کودکان میشوند. یادآوری مداوم این مسئله که تو «دختر هستی (یا تو یک پسری) و اگر رفتارهای متناسب انجام دهی پاداش خواهی گرفت» باعث میشود کودکان عضویت در این طبقه-بندیهای جنسیتی را ارزشی مثبت برای خود قلمداد کنند. تئوری یادگیری اجتماعی بیان میدارد که شکل-گیریِ رفتارهایِ نقشِ جنسیتیِ مورد قبولِ جامعه، زیربنای شکلگیری هویت جنسیتی است. طی فرآیند یادگیری اجتماعی، کودکان میآموزند کـه کدام رفتارها خاص دختران است و برای آنــان به تشویق می-انجامد وکدام رفتارها خاص پسران است و برای دختران به تنبیه یا بیتوجهی میانجامد. برای مثال کودکان مشاهده میکنند که بازی با عروسک در دخترها تشویق میشود. در حالی که همین رفتار در پسرها با تنبیه روبهرو میشود. بنابراین رفتار دختران و پسران به یک صورت تقویت نمیشود. دخترها در قبال انجام رفتارهای خاصی نظیر وابستگی و ملاحظهکار بودن پاداش دریافت میکنند و در قبال برخی رفتارهای دیگر نظیر پرخاشگری، با تنبیه و سرزنش روبهرو میشوند. نحوهی برخورد و رفتار پدر و مادر با فرزندان نقش مهمی در فرآیند یادگیری اجتماعی دارد. تحقیقات نشان میدهد که والدین تمایل دارند که فرزندان پسرشان رفتارهای استقلالخواهانهی بیشتری از خود نشان دهند در حالی که رفتار آنها با دخترانشان باعث تقویت وابستگی در آنها میشود. برای مثال همیشه نزدیک دخترانشان هستند و دائماً به آنها میگویند که «از ما دور نشو» در حــالی که پسران را راحتتر تنها رها میکنند. همچنین تحقیقات نشان میدهد که والدین دوست دارند هم دخترانشان موفق شوند و هم پسرانشان ولی انتظارشان از پسران بیشتر است. «لیتون» و «رامنی»32 در سال 1991 بهمنظور بررسی تأثیر والدین در فرآیند اجتماعیسازی دختران و پسران، تحقیقی فراتحلیلی33 روی 172 دانشآموز انجام دادند . اینان 10 حوزه در اجتماعی شدن را مورد بررسی قراردادند . این 10 حوزه عبارتند از:
1- میزان تعامل با فرزندان 2 - تشویق موفقیت 3- درجهی گرمی و صمیمیت در روابط 4- تعلیم و تربیت 5- مسئولیت در قبال فرزندان 6 - تشویق استقلال 7- محدودیتهای انضباطی 8- تقویت رفتارهای جنسیتی 9 - شفافیت در ارتباط 10- استفاده از استدلال منطقی
لیتون و رامنی متوجه شدند که رفتارهای والدین در 9 حوزه در تعامل با دختران و پسران کاملاً مشابه است و تنها در حوزهی تقویت رفتارهای جنسیتی، برخورد آن-ها با دختران و پسران متفاوت است. این تفاوت در سبک بازی، انتخاب اسباب بازی برای فرزندان و تفویض کارهای خانه به فرزندان خود، نمود مییابد. تا یک سالگی تفاوتی بین سبک بازی و همچنین اسباب بازیهای دختران و پسران وجود ندارد امــا از اواخر 12 ماهگی رفتـارهای والدین در برخورد با دختران و پسران در سبک بازی یا خرید اسباببازی برای آنها متفاوت میشود. در این میان پسران پیامدهای بیشتــری را از پدر و مادر در مورد اسباب بــازی مناسبشان دریافت میکنند. پدران معمولاً حساسیت بیشتری در مورد انتخاب اسباب بازی مناسب از سوی پسرانشان نشان میدهند. اما زمانی که فرزند دختر مشغول بازی با اسباب بازی نامتناسب با جنسیتش باشد (برای نمونه کامیون) پدر و مادر حساسیت چندانی از خود نشان نمیدهند. لذا حساسیت والدین به ویژه پدر برای انتخاب اسباب بازی متناسب از سوی پسران بیشتر از دختران است.
« منابع فارسی »
1. خسروی، زهره، رفعتی، مریم، فروزش، سیده نورا، 1382، «مبانی روانشناختی جنسیت»، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، دفتر برنامهریزی/اجتماعی و مطالعات فرهنگی، تهران.
2. رضائیان، علی، 1381، «مبانی مدیریت رفتار سازمانی»، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، تهران.
3. شمس اسفندآبادی، حسن، 1384، «روانشناسی تفاوتهای فردی»، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، تهران.
4. مرتضوی، شهرناز، 1383، «رابطهی فرهنگ با نقشهای جنسیتی و مشارکت»، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهید بهشتی تهران.
5. نوابی نژاد، شکوه، 1379، «روانشناسی زن»، انتشارات جامعهی ایرانیان، تهران.
6. Barnes, Andrea, 2005, "The handbook of women, psychology and the low", Jossey-Bass, CA.
7. Block, J.H, 1984, "Psychological development of female children and adolescents", In J.H Block, Sex role identity and ego development, San Francisco: Jossey-Bass.
8. Caplan, P.J and Caplan, J.B, 1999, "Thinking critically about research on Sex and Gender", New York: Longman.
9. Eagly, A.H, 1987, "Sex differences in social behavior: A social role Interpretation", Hillsdale, NJ: Erlbaum.
10. Eagly, A.H, and Mladinic, A, 1994, "Are people prejudiced against women?", European review of social psychology, Vol5, pp1-35.
11. Feingold, A, 1994, "Gender differences in personality: A meta-analysis", psychological bulletin, 116, pp429-296.
12. Gerds, E, 1995, "Women preparing for traditionally male professions: psychical and psychological symptoms associated with work and stress", Sex Roles, 32, pp787-807.
13. Kinicki, Angelo and Kreitner, Robert, 2008, "Organizational behavior: Key concepts, Skills and best practices", Mc Graw-Hill, Irwin.
14. Lips, Hillary. M, 2006, "A New psychology of women, Gender, Culture and Ethnicity, 3rd Ed, Mc Graw-Hill, New York.
15. Martin. C and Halverson. C, 1987, "The roles of cognition in Sex-roles and Sex-typing". In D.B carter (Ed), Current conception of Sex-roles and Sex-typing: theory and research. Prayer.
16. Martin. C and Little. J, 1990, "The relation of gender understanding to children's Sex-typed preferences and gender stereotypes", Child development, vol 61, pp1429-1439.
17. McAninch, C.B, Manolis, M.B, Mich. R and Harris, M.J, 1993, "Impression formation in children: Influences of Gender and expectancy", Child development, Vol 64, pp1442-1506.
18. McCobby, E.E and Jacklin, C.N, 1974, "The psychology of sex differences", Stanford, CA: Stanford university press.
19. Rider, Elizabeth. A, 2000, "Our Voices: Psychology of woman", Wadsworth, USA.
20. Schermerhorn, John R.et al, 1994, "Managing organizational behavior: measurement and application", The Guliford press, New York.
1.Gender Differences
2- Revealed truth
3- Joseph Gall
4- George Romanes
5- Helen Thompson
6- Charles Darwin
7- Edward Clarke
8- Sigmund Freud
9- Edward Thorndike
10- Naomi Wiestein
11- Maccoby and Jacklin
-12 The Psychology of Sex differences
13- Cahill
14- Hofman and Hestiantoro
15- Belenky
16- Clinchy
17- Hyde and Kling
18- Markus and Nurius
19- Identity
20- Oral
21- Oedipus Complex
22- Laius
23- Thebes
24- Jocasta
25- Electra Complex
26- Falsifiable
27- Karen Horney
28- Nancy Chadorow
29- Ellyn Kaschak
30- Social Learning Theory
31- Albert Bandura
32- Lytton and Romney
33- Meta – Analysis