تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,239 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,147 |
نسل سالم به والدین سالم نیازمند است | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1392، شماره 256، تیر 1392 | ||
نویسنده | ||
عصمت گیویان | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با دکتر مهرنوش هدایتی دکتر مهرنوش هدایتی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، فارغ التحصیل دکترای تخصصی مشاوره و عضو سازمان نظام پزشکی و روانشناسی، و مشاوره خانواده و کودکان میباشد؛ و تا به حال مقالات و آثار پژوهشی بسیاری در این ارتباط نگاشته است. وی در موسسه «فَبک» (فلسفه برای کودکان)، به کار پژوهش و تحقیق مشغول است؛ و مدرس دانشگاه میباشد. * با توجه به شرایط موجود، آیا امکان این را داریم که از والدین جوان جامعه بخواهیم به افزایش جمعیت بیندیشند؟ تشویق به تولد فرزندان جدید در هر خانوادهای باید همراه با پیشفرض رشد عاطفی و بلوغ عقلانی والدین همراه باشد؛ زمانی که آنها هدف از رسالت فرزندپروری را تربیت کودک برای خود ندانسته، بلکه پرورش افرادی برای اعتلای جامعه بدانند. والدین، پیش از تولد هر فرزند باید علاوه بر آمادهسازی فضای فیزیکی، فضای ذهن و روح خود را نیز برای پرورش کودک آماده کنند. آنها باید بدانند هنر فرزندپروری چیزی بسیار فراتر از هنر فرزندداشتن است. بدون شک همه میدانیم، مهمترین مرحلهی رشد کودک در پنج سال اول تولد در کنار خانواده رخ میدهد. بخش عظیمی از این رشد، رشد اجتماعی کودک؛ یعنی آمادهسازی کودک برای تعاملات اجتماعی در جامعهی پرچالش و پیچیده است. با توجه به تمایل والدین به تک فرزندی، میتوان بهراحتی متوجه تحریم رشد اجتماعی کودک شد؛ چرا که امروز تمایل والدین به بازی کودک در پارک و کوچه با بچههای دیگر بسیار کم شده و اصولاً شکل منازل بهگونهای است که کودکان در منازل تنها میمانند و خود را در محور توجه و عشق والدین میبینند. طی سالهای متمادی، رشد عاطفی بدینگونه کودکان را در احساس «من جهانی» تثبیت میسازد؛ یعنی او چنین تصور میکند که همواره باید مورد توجه و تمرکز اطرافیانش باشد. والدین گاه برای حل این معضل، از مهدکودکها و مدرسه کمک میگیرند. در حقیقت، این رشد اجتماعی زمانی به اوج خود میرسد که با رشد عاطفی همراه باشد، یعنی زمانی که کودک در کنار یک فرزند دیگر که از گوشت، پوست و استخوان خودش است و در خانه با او شرایط یکسان دارد، رشد کند. کودک عشق خاصی را که از سوی والدین جاری میگردد میان خود و سایر خواهر و برادرها میبیند و مهمترین سالهای تحول عاطفی خود را با خودمحوری طی نمیکند. چند فرزندی با احتساب فواصل تولد مناسب، به رشد سالم کودکان کمک میکند. متأسفانه تعدادی از جوانهای نسل ما از ازدواج فراریاند؛ تعدادی هم از فرزند داشتن گریزان هستند. بدون شک این افراد، والدین مناسبی برای فرزندپروری نیستند. انسان برای والد شدن نیاز دارد از مرزهای فردی خود بگذرد. آنها که خودخواهیهای افراطی دارند و به شدت غرق لذتجویی فردی هستند، به راحتی راضی نمیشوند موجود دیگری را بهوجود بیاورند که در همه چیز با آنها شریک است. * با این خصوصیات که ذکر کردید، شاید برای زندگی مشترک هم مناسب نباشند! قطعاً! اغلب چنین روابطی توأم با یأس و شکست است؛ چرا که زندگی مشترک همانطور که از اسمش پیداست بر اساس به اشتراک گذاشتن ایدهها و خواستهها بنا میشود و این افراد اصولاً تفکر «من جهانی» خود را به زندگی مشترک نیز انتقال میدهند که منجر به مشکلات عدیدهای میشود. شاید بهترین چیزی که میشود به اینها گفت این است که داشتن کودک منافاتی با لذتجوییهای شما ندارد؛ اما باید دید منظور از لذتجویی برای این افراد «لذت کودکانه» است یا «لذت حکیمانه»؟ ما لذتجویی منطقی را نفی نمیکنیم؛ اما تفکر، عقلانیت، حکمت و اندیشه را در کنار انتخاب و سبک لذتجوییها گوشزد میکنیم. ما والدینی بودیم که بعد از انقلاب، جنگ و بحرانهای بزرگ جامعه، این نسل را تربیت کردیم. والدینی که خود رنجها و تحریمهای بسیاری متحمل شده بودند؛ حالا تلاش دارند فرزندان خود را با آسایش و امکانات فراوان پرورش دهند. همین تغییر نگرش منجر به تولید نسلی گردیده که میل وافر به لذتجویی و خودمحوری دارد. ما بعد از عبور از آن سختیها خیلی زیاد به رفاه، آسایش، تفریح، لذت و آسانی زندگی فرزندانمان اندیشیدیم. نتیجه این شد که جوانان، بسیار خودمحوربین شده و عادت کردهاند همه چیز برای بهره بردن بیشتر آنها از زندگی ایجاد شود. سبک مدرسه و کلاس زبان، کلاس موسیقی و کلاس کنکور آنها و... شده همهی هدف خانواده. حالا اینها چهطور میتوانند از محوریت خودشان خارج شوند و به یک زندگی مشترک و بعد از آن به فرزندپروری بیندیشند؟ *برای افزایش جمعیت مشکل در دیدگاه والدین جوان است یا در مشکلات اقتصادی، فرهنگی؟ مشکل عمده همان دیدگاه است. در مسائل دیگر هم مشکل داریم؛ اما نوع نگاه والد جوان ما به مسائل اقتصادی است که از آنها مشکل میسازد. من منکر سختی و مشکلات رایج اقتصادی نیستم؛ اما اگر دیدگاههای اقتصادی و سبک زندگی خود را تغییر دهیم و مثل گذشتگانمان مدیریت و تدبیر داشته باشیم، قطعاً قادر خواهیم بود فرزندان سالمی پرورش دهیم. خواهش میکنم این حرف را شعار و بیخبری از مشکلات اقتصادی اجتماعی، برداشت نکنید! در ابتدا گفتم برای تولد فرزند در کنار مهیاسازی فضای فیزیکی لازم است فضای ذهنی و روانی را نیز مهیا کنیم؛ این بدان معناست که والدینی که در مایحتاج و نیازهای اولیهی زیستی خود درماندهاند، شرایط مناسبی برای دعوت از فرزند به زندگی را ندارند. روی صحبت من با بسیاری از جوانان است که قادر به تأمین نیازهای اساسی زندگی هستند؛ اما با دیدگاه زیادهخواه و تجملگرا همواره خود را نیازمند میسازند. اگر با صرفهجویی زندگی کنیم، اگر برای پرورش کودک، خودمان را مقید به چیزهای غیرضروری نکنیم؛ آنگاه با چنین هنرمندی، میبینیم مشکلات اقتصادی برای فرار از رسالت والد شدن، توجیه خوبی نیست. وقتی به کالسکه، لباس و اسباببازی فلان مارک، تزئین اتاق خواب آنچنانی، مهدکودک، مدرسهی غیرانتفاعی فلان جا، آموزشگاه و کلاس استادی مشهور و... بیشتر از خود بچه اهمیت دهیم، آوردن بچه دشوار میشود. اینجاست که توصیه میکنم، به جای اینکه نگران انقراض نسل بر اثر عدم زایش باشیم، باید از والدینی که به بلوغ نرسیدند، نگران باشیم. ذکر این نکته ضروری است، افراد اگر خوب و درست تربیت شده باشند، در روند تکامل طبیعی خود به سمت ازدواج، زایش و تربیت نسل میروند؛ یعنی در آن صورت میل انتقال محبت و دانایی، آگاهی و خردورزی به کودک، جوان و والد را به سمت ازدواج و زایش سوق میدهد. *این نسل مضطرب، این نسل خودشیفته، چهطور باید اصلاح شود تا مفید باشد؟ با تغییر و بازتعریف ارزشها. خیلی از والدین و یا افراد جامعهی ما جهانبینی و دیدگاهشان نسبت به زندگی از جیبهایش تهیتر و از وضع مالیشان اسفبارتر است. نگاهشان شاکرانه و قدردان نیست. نگاه اسرافکارانه است. در ایجاد این اتفاق، محیط خانه، آموزش و پرورش و رسانهها نقش بهسزایی دارند! *یعنی زنان و مادران گنهکارترند؟ بههیچوجه؛ پدران و مادران، بهطور مشترک در این ماجرا دخیل هستند. منکر اهمیت نقش تربیتی زنان در پرورش نسل نیستم؛ اما نقش مردان و پدران را هم کماهمیت نمیبینم. مردی که به همسرش امنیت و آرامش روحی و روانی ندهد، مردی که نقش حمایتی خانواده را نادیده بگیرد، چهطور همسر او بهتنهایی میتواند نسل را درست و اصولی تربیت کند؟ قطعاً یک زن با تدبیر و مدیریت صحیح، پیچیده و خردمند، این توانایی را دارد که مردش را هم تربیت کند و او را بهسمت علاقه به خانواده سوق دهد تا تربیت فرزندان بهشکل درست و سالمی برود؛ اما در این میان، باید خود نیز دلگرم به محبت و حمایت همسرش باشد. از سویی، نباید نقش مهم پدران را در ارائهی الگوهای صحیح تربیتی نادیده بگیریم. شاید کمیت حضور پدران در کنار فرزندان کمتر باشد؛ اما کیفیت حضور آنها بدون شک کمتر نخواهد بود. *زمینههای تربیت سالم در پرورش فرزندان چه چیزهایی است؟ دیدگاههای افسانهای و رویایی زوجین پیش از ازدواج یکی از مشکلات ماست؛ یعنی دیدگاه غیرمنطقی که گاهی در روابط پیش از ازدواج حاکم است، میتواند لطمهزنندهی تربیت و پرورش سالم نسل و فرزندان باشد. جوانان باید بین روابط هیجانآلود قبل از ازدواج و ارتباط با ثبات بعد از ازدواج تمیز قائل باشند تا خانه محل امن تربیت فرزندان بشود. زوجین باید تغییر و تبدیل این روابط را بعد از ازدواج با آمادگی بپذیرند. اگر قبل از ازدواج با دیدن یا ندیدن هم بهشدت هیجانی میشدند؛ و بعد از ازدواج اینطور نشدند، فکر نکنند عشقشان سرد شده، در ازدواج اشتباه کردند و سرخورده شوند. زوج افسرده و مأیوس میلی برای فرزند آوردن و پرورش درست و اصولی او احساس نمیکنند. بعد از ازدواج باید مطمئن باشند بههم تعلق دارند. اگر قبل از ازدواج، ساعتها تلفنی با هم حرف میزدند، آقا هر روز دنبال خانم میآمد و اغلب اوقات با هم بودند، بعد از ازدواج باید به فکر ساختن زندگیشان باشند. هر کدام باید مسئولیت خود را در زندگیشان بپذیرند. آن اشتیاق و میل وافر و تپیدنهای دل بهواسطهی این بود که شب از هم دور بودند. حالا که پیش هم هستند باید دلشان قرار بگیرد، باید بنای زندگیشان را محکم کنند، و بهفکر آسایش و آرامش با هم بودن باشند. در حقیقت بعد از ازدواج وقتش است که از خودمحوری به اشتراک، و از لذتجویی کودکانه، به لذتجویی حکیمانه، برسند. *گفتید جوانان نه برای استقلال، بلکه باید برای اشتراک ازدواج کنند. در این مورد بیشتر توضیح بدهید. زوجین اگر استقلال فکر و رأی را در خانهی والدین به دست بیاورند، در ازدواج این نقش را باهم بهاشتراک میگذارند. در زندگی دنبال سهم خود نیستند، دنبال سهم ما هستند. بهجای اینکه بگوید من دوست دارم با دوستانم باشم، بگوید ما دوست داریم با دوستانمان باشیم. بهجای اینکه بگوید من دوست دارم به خانوادهام سر بزنم، بگوید ما دوست داریم به خانوادههایمان سر بزنیم. بهجای اینکه بگوید من دوست دارم کفش فلان مارک را بپوشم، بگوید آیا شرایط اقتصادی ما اجازه میدهد فلان کفش را بخریم؟ پسانداز مالیشان مشترک میشود. در اینصورت است که این زوج راضی میشوند و تمایل دارند فرزند بیاورند. زن راضی میشود بهخاطر بچه، کمتر بخوابد؛ فرم بدنش تغییر کند و از تفریحاتش چشم بپوشد و مرد میپذیرد که مسئولانهتر کار کند، با همسرش همکاری کند و برخی از تفریحاتش را تغییر دهد. اگر والدین به بلوغ فکری برسند، میفهمند آنقدر بزرگ شدهاند که بچهای را بهوجود بیاورند و دانایی و دارایی فکریشان را به او منتقل کنند. ازدواج اشتراک در رنج و شادی است؛ رنج و شادی بچهدار شدن. *بچه داشتن رنج است؟ رنجی که ثمر دارد، لذت دارد؛ ما با داشتن بچه ادامه پیدا میکنیم. درد جاودانگی که دغدغهی بشر است، پاسخ داده میشود. وقتی من از صحنهی اجتماع کنار میروم، بچههایی که من تربیت کردم هستند. زندگی میکنند و من رشد و تکامل و جاری بودن را حس میکنم. اگر والد لذت این گام بلند را بداند و با آگاهی قدم بردارد، به خود رشد و تکامل بخشیده است و رنج را با شادی توأم میکند. *آیا با داشتن یک بچه به این شادی نمیرسیم؟ ما تنها هدف این حیات نیستیم، آن فرزند نیز نیازهایی دارد. تک فرزندی شاید برای والدین کم زحمتتر باشد؛ اما برای خود فرزند، معضلی است. یک بچه مدتی طولانی کانون توجهات اقتصادی و عاطفی والدینش میشود و با این شیوه خو میکند و میخواهد همیشه این حالت ادامه داشته باشد. این بچه میشود نقطهی پرگار زندگی خودش و نمیتواند در این نقطه با کسی شریک بشود. والدین تک فرزند هم کمتر به فکر بچههای دیگر میافتند. وقتی سن ازدواج به 29 سال رسیده، تولد فرزند هم به 5 سال بعد موکول میشود. وقتی یک بچه دنیا آمد، شاید بچهی بعدی در سن مدرسهی بچهی اول؛ یعنی در مرز چهل سالگی مادر باشد، و مادر بگوید حوصله ندارم، آمادگی جسمانی ندارم. بچه از داشتن مادری به سن من خجالت میکشد و... مادران فرآیند پیر شدنشان را با بزرگ شدن بچهها سریعتر و بیشتر حس میکنند. این موضوع منجر به احساس یأس در آنان میشود و استرسهای خاص میانسالی در نهایت دغدغه و اضطراب اینکه من دارم میروم، بچهی نوجوانم هنوز برای زندگی بدون من آماده نیست و...! *نگران کننده است! در وضعی که تولد بچهها را بهتأخیر بیندیشم، بله. زوجین از لحظهای که تصمیم میگیرند والد شوند باید یکبار دیگر خودشان را تربیت کنند. اگر دوست ندارند بچه دروغ بگوید، واقعاً خودشان هم باید اینگونه باشند. اگر سیگار کشیدن بچه، داشتن روابط غیرعادی و ... بد است؛ خود والدین نباید چنین باشند. باید از بازتعریف ارزشها و معیارهایشان شروع کنند؛ به زبانی دیگر، ما به نسل سالم با والد سالم بیشتر از خود نسل و جمعیت نیازمندیم. *آیا داشتن امید به زندگی میتواند سبب شود تا ما نسلی سالم و خوب تربیت کنیم؟ امید، بارقهای درونی است که تأثیرات بیرونی دارد؛ توقع و معنایی است که برای زندگی داریم. در شکل عادی یأس همیشه همراه ماست؛ چون دنیا بر اساس آرمانهای ما نیست. اگر بخواهیم بر اساس کمالگرایی که خیلی هم رایج شده، گام برداریم، ضرر خواهیم کرد. ما باید به دنبال کمال در خانواده و در جامعه باشیم. اگر من فقط خودم را برای کمال در همه چیز، کاملترین و بهترین بخواهم، قطعاً یأس و ناامیدی را تجربه خواهم کرد. هر لحظه کسانی هستند که از من جلو بزنند و من احساس ضرر و خسران بکنم. اگر من براساس دیدگاهم جهان را به سمت کمال ببرم، آن وقت است که بچههایی در مسیر کمال تربیت میکنم. بچههایی مهربان و درستکار تربیت میکنم. آن وقت است که احساس نمیکنم عمرم را از دست دادهام. امید یک شاخص است و کلیدش در جیب دیگران نیست. کسی آن را به من نمیدهد. من میتوانم آن را بسازم و گسترش بدهم. من میتوانم امید داشته باشم اگر امروز روز خوبی نبود؛ باید به خداوند امید داشته باشم که فردا میتواند روز بهتری باشد. اگر نگاهم به زندگی با توکل باشد در برابر اینکه بهتر است بچهی دیگری داشته باشم، مشکلات اقتصادی فرهنگی، بحرانها، اشعهها، بیماریها، و... را مطرح نمیکنم. داشتن امیدواری میتواند مرا تغییر دهد، میتواند زندگیم را به خاطر بچه دگرگون کند، میتواند مرا ترغیب کند به تغذیهام، دانشم و سلامتم. داشتن امید به من کمک میکند تا مادری ضعیف، ناتوان و بیاندیشه نباشم. باید کاری کنم که فرزندم به من افتخار کند. باید اسباب و لوازم افتخار فرزندانم را فراهم کنم. اینها انگیزهی یک زندگی پرتلاش و پویاست. تولد فرزند سبب میشود آگاهیهایمان را رشد دهیم. *این به معنای ذوب در فرزند نمیشود؟ اتفاقاً برعکس. والد موفق و پویا، نه خودمحور است و نه در فرزندش ذوب میشود. یک فرد بالنده، بهجای آنکه بنشیند اصول زندگی رشدیابنده را به فرزندانش آموزش بدهد، آنها را زندگی میکند؛ یعنی به ظاهر خود، اندیشهی خود، روابط میان فردی خود، سطح اطلاعاتی خود و ... اهمیت میدهد. مادری که با تولد بچه از یک نقطه به سطحی بالاتر میرسد. بعد از تولد فرزندش خودش هم متولد میشود، رشد میکند. این نگاه، امیدواری را در زندگی بالا میبرد و زندگی، سالم، بدون خودمحوری و تنگنظری میشود.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 357 |