تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,182 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,105 |
یک نبرد و دو نگاه شاعرانه | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1392، شماره 258، شهریور 1392 | ||
نویسنده | ||
نرگس گنجی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دکترای ادبیات عرب و عضو انجمن شاعران ایران
بخشی از ادبیات معاصر ایران، جلوهگاه دفاع مظلومانهی رزمندگان دلیر وطن در برابر دشمنی است که تمامی بدخواهان ایران، به قصد متوقف کردن جریان توفندهی انقلاب، از وی حمایت میکردند و بخشی از عظمت این مقاومت در همین است. چه این جنگ، نه نبرد میان دو ارتش، بلکه نبرد میان ملتی مظلوم با ستمگران جهان و رویارویی حق و باطل بود. زنان شاعر ایران، با نگاه ویژهی خود لحظات حساسی از این مقاومت شوقانگیز را به تصویر کشیدهاند که جای تأمل و تقدیر دارد. از میان دو نسل مختلف این زنان، دو شاعر را انتخاب کردهایم که صمیمیت، اصالت و استقلال ذهن و زبانشان میتواند جنبههای مهمی از شعر زنان را در این دوران نمایندگی کند. این نوشتار به بررسی اشعار «سیمین بهبهانی» و «فاطمه راکعی» دربارهی دفاع مقدس میپردازد؛ با این فرضیه که تفاوت نسلی میان زنان شاعر معاصر، باعث تفاوت در نگاه آنها به مسائل اجتماعی میشود. نگاهی گذرا به زندگی ادبی دو شاعر سیمین بهبهانی: این بانوی شاعر که با ازدواج با «حسن بهبهانی» به نام خانوادگی فعلی مشهور شد، متولد تیرماه 1306 در تهران است. پدر و مادرش هر دو افرادی اهل علم و آشنا به چند زبان و علوم قدیم و جدید بودند. وی که در زمینههای ادبیات فارسی، حقوق و زبان فرانسه دانش اندوخته است، سه دهه به تدریس ادبیات در مدارس اشتغال داشت. «سیمین بهبهانی» از مؤثرترین و مبتکرترین شاعران عرصهی غزل معاصر است. وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپارههایی کلاسیک و رمانتیک آغاز کرد که غالباً دارای مضامین عاشقانه و عواطف زنانه و انساندوستانه بودند. رفتهرفته از دههی سی به بعد تحت تأثیر اشعار نوپردازان، رگههایی از زبان و تخیل تازهی رمانتیک در غزلهای او پدیدار شد که مجموعهی «مرمر» نشانگر این تحول بود. بعدها مجموعهی «غزل رستاخیز»، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت. «بهبهانی» به قصد دمیدن روح تازه در پیکر غزل، علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل، از حوزهی اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیررایج یا ابتکاری به کار گرفت. وی کوشید تا با بهرهگیری از فضاسازیهای روایی، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگههای بینش فلسفی- اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به آن روحی تازه و متناسب با زمان بخشد. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» لقب گرفت. وی طی دهه 1330 تا 1341 با انتشار چهار اثر: «سه تار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ» و «مرمر» به سرعت به چهرهای متمایز در ادب معاصر ایران دست یافت. پس از انقلاب اسلامی ویژگیهای نوینی به شعر «سیمین» راه یافت که متأثر از تحول فضای کشور و ضرورتهای زمان بوده و نیازمند بررسی جداگانهای است. دو کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» و «دشت ارژن» که از منابع اصلی این نوشتارند، شاهدی است بر این مدعا. علاوه بر شعر، آثاری در زمینهی نثر ادبی و ترجمه ادبیات فرانسه در کارنامهی این شاعر دیده میشود. فاطمه راکعی: وی در اسفند سال ۱۳۳۳ در شهر زنجان متولد شد و پس از مهاجرت دایم خانوادهاش به تهران، در پایتخت به ادامهی تحصیل پرداخت. او دکترای زبانشناسی و دانشیار دانشگاه الزهرا است. در روی آوری وی به جهان شعر و ادب نخست باید از نقش پدرش «عبدالله راکعی» یاد کرد که از فرهنگیان اهل ذوق و فاضل و مدرس زبان و ادب فارسی و عربی بود و به همراه تنها دخترش با اهل ادب حشر و نشر داشت. «راکعی» تجربههای شعری پراکندهی خود را تا سال 1369 که گزیدهای از اشعار سالهای 60 تا 68 بود، جدی نگرفت. این مجموعه نشان میداد که وی مانند برخی شاعران جوان سالهای نخست پس انقلاب، شاعری را رسالتی دینی و ملی تلقی کرده است. برخی از شعرهای سال 63 او متأثر از ذهن و زبان دیوان غزلیات شمس هستند؛ اما از سال 65 به بعد، به تدریج شاهد دستیابی شاعر به شخصیت ادبی هستیم که نشانههای آن در دفترش پدیدار شد و در مجموعه شعرهای بعدی وی «آواز گلسنگ» و «مادرانهها» رو به کمال نهاد. «راکعی» که اشعار خود را در قالبهای مختلفی از جمله غزل، چهار پاره، و مثنوی سروده، با انتشار مجموعهی «ناخنکی به زندگی» آثاری در قالبهای سپید و نیمایی به دست نشر سپرده است. تمامی این تجربههای متنوع را ویژگیهای مشترکی به یکدیگر پیوند میدهد که زبان ساده، سلیس، اندیشهی عاشقانه و زیباپرستانه از مهمترین آنهاست. این شاعر دانشگاهی، از زنان فعال کشور در زمینههای اجتماعی و سیاسی نیز هست و نمایندگی مردم تهران در ششمین دورهی مجلس شورای اسلامی یکی از نقاط چشمگیر در کارنامهی اوست. نقطهی آغاز شعر دفاع مقدس در آثار دو شاعر فاصلهی سنی 27 ساله میان دو شاعر، گر چه تنها عامل مؤثر در تفاوت نگرش آنها به جنگ هشت ساله نیست؛ ولی بدون شک یکی از مهمترین آنهاست. همین امر نقطهی شروع پیوستن دو شاعر به کاروان شعر مقاومت نیز هست. «بهبهانی» در واکنشی سریع به حملهی دشمن در پایان شهریور 1359، پیشتازانه قصیدهواری روشن و سلیس را در مهرماه همان سال به ادبیات کشور تقدیم میکند که مضمون آن اعلام تحمیل جنگی ناخواسته از سوی دشمن متعدی و ستایش دفاع جانانهی جوانان وطن از استقلال کشور است: «ما نمیخواستیم، اما هست جنگ، این دوزخ شرر زا هست گفته بودم که «هان مبادا جنگ» دیدم اکنون که آن «مبادا» هست خصم چون ساز کجمداری کرد کی دگر فرصت مدارا هست؟ این وطن جان ماست، با دشمن مسپارید، جان ما تا هست آتش افزارتان به نام ایزد آتش افروز و آتشافزا هست خود گرفتم نبود، گو که مباد چنگ و دندان و سنگ خارا هست دست یازید! تا توان باقیست پای دارید، تا که یارا هست ای عقابان آهنین پر و بال خود ز پروازتان چه پروا هست؟» (خطی ز سرعت و از آتش، ص123-127) در میانهی شعر، شاعر از رنجیدگیها و نارضایتیهای داخلی شکایتی گذرا میکند و تحمل ناسازواری «آشنا» را برای دفع تعدی «بیگانگان» ناگزیر میبیند: «آشنا پوستین و پوست بکند شرف اما هنوز با ما هست «آشنا» را به غیر نفروشیم عقلمان راهبر به سودا هست نزل بیگانگان نشاید کرد گرچه در خانه، خوان یغما هست» (همان) این در حالی است که «فاطمه راکعی» ده سال پس از این تاریخ، در 1369 گزیدهای از سرودههای خود را به بازار نشر میسپارد و با زبانی تغزلی و عارفانه اشاراتی به مسألهی دفاع مقدس دارد: «یارب از عشق مردن چه زیباست غرق خون، لالهگون، سرخ و ساده آنک آن مست عشق و جنون را: خون خود میخورد جای باده! ای شهید، آی از عشق مرده مردی از عشق و عشق از تو زاده» (سفر سوختن، ص33- 34) از زمان به ذهن و زبان این تفاوت ذهن و زبان در اشعار دو شاعر جلوههای گوناگون دارد. بهبهانی در پی تعمیق تجربهی بازیهای وزنی و «سهل ممتنع» سازی، معمولاً با خبری آغاز میکند و اندکاندک با بردن واقعیت به کارگاه ذهن خیالانگیز آن را به شعری شگفت بدل میسازد: ««حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد» نوشتهها جان گرفت، خطوط فریاد شد... خطوط لغزنده بود، جوان چو آهن، چو کوه گذشت مریخوار: خطوط پولاد شد خطوط، پولاد بود که حجله در چشم من شکفت با رنگ و نور؛ خطوط از یاد شد... هزار سیلاب خون چو رود کارون گذشت مگو چه هنگامه بود بگو چه بیداد شد!» دشت ارژن (99- 101) اما در شعر «راکعی» بدون تحشیه و تاریخ نمیتوان حادثه را دریافت؛ زیرا حادثه در ذهن وی از آغاز رنگ عاطفه و تغزل میگیرد. در این شعر پرگریه که در پی زدن هواپیمای مسافربری توسط ناوگان جنگی آمریکا سروده شده، شاعر آسمان را غرق گلهای پرپر میبیند: «زمین دیده در خواب یک آسمان گل چگونه بر این خواب زیبا نگریم چگونه به تعبیر این خواب رنگین صمیمانه در مرگ گلها نگریم شده آسمان غرق گلهای پرپر چرا اینچنین ناشکیبا نگریم چرا زیر بارانی از آتش و گل دلم را در آغوش دریا نگریم؟» (سفر سوختن، ص89 ) دفاع از خاک و هویت؟ یا عشق و اندیشه؟ در شعر «بهبهانی» مفهوم هویت سخت به جغرافیا و خاطرات گذشته (تاریخ فردی و جمعی) وابسته است. وی تمامی خود را در این خاک میجوید: «نام ایران بود شناسهی من اینچنینم، جهان، شناسا هست زنده و مردهام بدین خاک است غیر از اینم کجا پذیرا هست؟ استخوان پدر نهان اینجاست تن مادر، به گور، تنها هست خانه طفلیم، دبستانم یادگاران خاطر آرا هست... ای وطن، با تو بستهام عهدی جانم از آن توست، تن تا هست شعر و شور و سرورم اینجا بود تخت و تابوت و گورم اینجا هست» (خطی ز سرعت و از آتش، ص125- 127) و آنگاه که باید وطن را دوباره ساخت، چه پرمهر و شوقانگیز، استخوان فرزند وطن، ستون سقف میشود: «دوباره میسازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف میزنم، اگر چه با استخوان خویش دوباره میبویم از تو گل، به میل نسل جوان تو دوباره میشویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش» (دشت ارژن، ص96 - 97) اما دفاع مقدس در شعر «راکعی»، بیش از هر چه توان گفت، دفاع از چیزی است که وی آن را «عشق» میداند: «هلا، حصار ز خون گرد عشق میگیریم به پاسداری او فوجفوج میمیریم قسم به خون خدا عشق زنده میماند ببین گلوی بریده به شوق میخواند» (سفر سوختن، ص41 - 44) دشمن در شعر «فاطمه راکعی»، دشمن عشق است: «دیدی آن دشمن دیرینهی عشق فتنه در محفل ما کرد به پا خون مستان به سیهکاری ریخت حرمت عشق نیاورد به جا» (همان، ص29) عشق در شعر وی، عقلی سرخ است و سخت با اندیشه و آگاهی پیوسته است: «تو را ز عشق چرا ای حکیم پرهیز است؟ بیا که عشق بود منتهای اندیشه میان عقل و جنون عاشقانه پیوندی است ببین به جادهی خون جای پای اندیشه ز دشتهای پر از لاله میوزد دیری است نسیم هوشبر جانفزای اندیشه بخوان حدیث شهیدان که بر صحیفهی عشق نوشتهاند به خون ماجرای اندیشه» (همان، ص44- 45) ترسیم نبرد و سیمای رزمندگان شعر «بهبهانی» در ترسیم جنگ هشت ساله، چون عکاسی خبرنگار، به ثبت جزئیات تراژیک مرگ و ویرانی میپردازد: «بنویس کانجا عروسک، چون صاحبش غرق خون بود این چشمهایش پر از خاک، وان شیشههایش غباری بنویس کانجا کبوتر پرواز را خوش نمیداشت از بس که در اوج میتاخت روئینه باز شکاری» (خطی ز سرعت و از آتش، ص 129 - 130) «بهبهانی» به خلاف اغلب شاعرانی که به نبرد هشت ساله پرداختهاند، نقش کردن تصاویری تلخ و مصیبتبار از خانوادهی شهیدان را بر ترسیم حماسی ترجیح میدهد: «یک جفت اشک و نفرین را، سرباز مرده - پوتین را آویز کرده بر گردن، بندش به هم گره خورده گفتم که: چیست این معنی؟ خندید و گفت: فرزندم طفلک نشسته بر دوشم پوتین برون نیاورده» (مجموعه اشعار، ص870) «راکعی» نیز گرچه حوادث خونین آن روزها را به تصویر میکشد؛ اما در وصف مدرسهی دخترانهی بمباران شده، همچنان در جستوجوی عشق و زیبایی، از مرگ سرخ زیبا و جوشش لالهها سخن میگوید: «هنوز خنده نیفسرده روی لبهاشان به مرگ ظعنه زند مرگ سرخ زیباشان به انعکاس شفق در سپیده میمانند به یاسهای به خون آرمیده میمانند... میان بستر خون نسل لاله جوشان باد زمان به کام عطشناک عشق نوشان باد» (سفر سوختن، ص61- 62) در شعر «بهبهانی»، سیمای رزمندگان جبههها در نخستین ماههای مقدس، اگر چه محدود و مهآلود، بس حماسی و گیراست؛ اما این ستایش با احساس فاصلهی طبقاتی و ادراکی میان شاعر و تودهها به غباری از وهن و سبک شماری میآمیزد! او که در آبان 1359 میگفت: «نستوه، نستوه مردا، این شیردل، این تکاور بشکوه بشکوه مرگا! این از وطن پاسداری بنویس از آنها که گفتند: یا مرگ یا سرفرازی مردانه تا مرگ رفتند؛ بنویس، بنویس آری» (دشت ارژن، ص130) و هم او که در مهر 1359رزمندگان را مصطفوی و دشمن را بولهبی میدید که: «ای عزیزان امید فتح شماست در دلم هیچ اگر تمنا هست شب اگر وهمناک و تاریک است روشنیهای صبح فردا هست خصم اگر با نشان بولهبی است با شما آیت «سیصلی» هست» (همان، ص127) در سال 64 از جنگاورانی سخن میگوید که نشاط صفآرایی و سودای حورالعین(!) آنان را سودایی کرده و سادهلوحانه با پای خود به سوی مرگ میروند بیآنکه گوشی به ناصح پیر سپارند!: «نشاط صفآرایی چنان کرده خرسندت که از خود نمیپرسی کجا میفرستندت به جنگاوری شادی؛ بدین عشوه دل دادی که تا جان گسست از تن به مینوست پیوندت! سر آن سرا داری؛ نهانش چرا داری درودی به حورالعین فرستاده لبخندت... نشاط صفآرایی، تو را کرده سودایی چو بر جان نبخشایی، به دل چون دهم پندت؟» (یکی مثلاً اینکه... ، ص167- 168) شاعر فراموش کرده که اگر جوانان پاس جان دارند، کدام پایداری، «وطن» او را از دستاندازی دشمن دور دارد! اعتراف پیشین خود را نیز از یاد برده که: «ما چه کردیم باری، نالهای شکوهواری... شد وطن زنده اما زان جوانها و جانها» (دشت ارژن، 113) درست است که بسیاری از مرفهان از درد مردم بیخبر، روی از جبههی نبرد تافتند و بیشتر بار بر دوش تودههایی افتاد که دستشان از دنیا و دلشان از دنیاپرستی تهی بود؛ اما چنان نبود که طبقهی متوسط از این گیر و دار برکنار باشند و بسا فرهیختگانی که قلم فرونهادند و به ضرورت، تفنگ برداشتند. ستایش «سیمین» از مردان میدان شهادت، گاه بسی طبقاتی و فرودست بینانه جلوه میکند: «بار بر دوش آنهاست، آن تواناترینان گر چه بودند و هستند خستهها، ناتوانها... فتح با خون آنهاست کز پی لقمهای نان طفل مکتب نرفته، رُفته خاک از دکانها گوش خوشباوریشان تشنهی هر حکایت صبرشان میفزاید بر زمانها، زمانها»(همان، ص112) اما در شعر «فاطمه راکعی»، تودههای محروم به بیداری و هشیاری موصوفند و سادگیشان رو در خام اندیشی و فریفتگی ندارد. آنها به آیین آئینهاند و شاعر در حسرت درک روشنایی درونشان است: «ازدحامت حضور بیداری است در صفوف نماز آدینه دستهایت کلید معبد عشق با خدا آشنای دیرینه آرمان بلند شعر من است درک آن دستهای پرپینه آشنا کن مرا به آئینت آی آئینه، آی آئینه!» (سفر سوختن، ص86) تهور رزمندگان در شعر «راکعی»، شوری به شعور آمیخته و تجلیِ سرخِ اندیشهای سبز است: «به یکه تاختنت در میان آتش و خون به آن شعور نهفته در آن تهور سرخ به آن تفکر سبزی که لامحاله نداشت مگر تجلی خونین، مگر تظاهر سرخ که راه خون تو را میروم به پای جنون کفن چو لاله به تن میکنم ز چادر سرخ» (همان، ص54) شاعر در اینجا، نه ناصح خیرخواه، که هم نسل و همگام رزمندگان و مدافعان است و چون آنان را در افقی اعلا میبیند، در آرزوی پیوستن به آنان است. وی پدری را که فرزندش به فوز شهادت رسیده، چنین خطاب میکند: «به دست خویش سپردی به خاک قلبت را بزرگوار و سخی، عاشقانه با لبخند... به مهربانیت، ای خوب فصل پرواز است ز بال بستهی ما هم به لطف بگشا بند» (همان، ص50) دو گونه حسرت سرانجام، هر دو شاعر در این مشترکند که بر کوتاه دستی خود حسرت میخورند: «چه کردهام، آه آه، که شرم بادم زخویش به یاوه بهمن گذشت؛ به خیره مرداد شد چه کردهام بیش از این، که گاه فتح و شکست از این تنم خسته ماند، وزان دلم شاد شد؟» (دشت ارژن، ص 99- 101) اما حسرت «سیمین» ملالت بیعملی و درک فاصلههای ادراکی دو نسل است و حسرت «فاطمه راکعی»، اندوه قرب و بعد، و آرزوی شهادتی که آن را پرواز میداند: «آن مرغ خوشآواز چه زیباست به پرواز... مبهوت منم، خیره در او، چشم و دهان باز» (سفر سوختن، ص23)
منابع: -ابتهاج شیرازی، فریبا، (1380) «گفتوگویی با دکتر فاطمه راکعی، نمایندهی مجلس شورای اسلامی» مجلهی پیام زن، شمارهی 117. - بهبهانی، سیمین، (1362) خطی ز سرعت و از آتش، انتشارات زوار، چاپ دوم، تهران. - ---------- (1362) دشت ارژن، انتشارات زوار، تهران. - ----------(1382) مجموعه اشعار، انتشارات نگاه، تهران. - ----------(1379) یکی مثلا اینکه، انتشارات البرز، تهران. - راکعی، فاطمه (1369) سفر سوختن، انتشارات رجا، تهران.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 238 |