تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,438 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,380 |
یک جرعه اشک/ سیزدهساله اردیبهشتی من! | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1392، شماره 260، آبان 1392 | ||
نویسنده | ||
پور اکرم سادات هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
یک جرعه اشک سالهاست پی چیزی میگردم؛ پی یک واژه که شمع تاسوعا را با آن روشن کنم و پیوند دهم با دلهای اطفال حسین؛ یک واژه که رابط بین زمین و آسمان باشد؛ رابط بین کربلا و اهلبیت امام حسین(ع) باشد. پی یک واژه میگردم که بتوانم تشنگی را در ظهر تاسوعا بفهمم؛ و رابطهی تنهایی عباس را با فرات و علقمه و کربلا. راستی! عباس من! تو پی چهچیزی بودی که دیر آمدی؟ پی چهچیزی بودی که دستهایت ... راستی! دستهایت کو؟ همهجا سراغ دستهایت را گرفتم. از زینب(س)، از زهرا(س)، از امالبنین، و تو دستهایت را کنار کدام دلتنگی جا گذاشتی؟ من پی یک جرعه اشک میگردم؛ یک قطره باران، یک ذره آب، تا سیراب کنم دستهایت را. عباس من! چشمهای بشریت آنقدر در غربت دستهایت بارید که اگر تو را میدیدم حتماً برای تمام اهلبیت(علیهم السلام) برادرت آب میآوردم؛ آب از اشکهای غربتنشین بشریت جمع کرده بودم. آنقدر آب آورده بودم که دیگر دستهای پر از شفاعت تو کنار فرات نماند. فرات در قبال اینهمه باران هیچ است. اشکهایی که مادرم هر صبح بر سر سجاده زارزار میبارد. خدا عاشق دستهایت شد که باران نبارید و عظمت تشنگی، کربلای تو را به آسمان هدیه کرد. عباس من! پی یک جرعه آب به فرات رو کردی و حال آنکه تو لبریزی از ابر، از آسمان، از دریا. عموی مهربان من! برگرد. برگرد که من با چشم خشکیدهام سیراب میکنم تشنگی کربلا را. عموی من! برگرد و شادی را به کودکان حسین بازگردان. سیزده سالهی اردیبهشتی من! پاسداشت سالروز شهادت حسین فهمیده سلام؛ سلام بر مادری که توانایی تربیت چون تو را دارد! سلام بر ایران؛ ایرانی که پر است از مادرانی که فرزندهایشان آسماننشینند، مادرانی که فرزندانشان جوانمرد و توانا هستند؛ فرزندانشان دستهایی دارند که ستاره میچینند؛ دستهایی دارند که در زمستان نهالی به بار مینشانند! دستهای تو توانا بودند. تو قادر بودی همهی دوستانت را، همهی زیباییهای گچ و تخته پاککن را، همهی عطر کیف مدرسه را، و زنگ تفریح را کنار بگذاری و در میان هیاهوی فراوان آتش و دود به چیزی دیگر فکر کنی. اصلاً فکر هم نکنی؛ بیدرنگ یک فصل بیهمتا بیافرینی؛ یک روز تکرار نشدنی و یک حماسهی پایدار. تو چگونه بزرگ شدی؟ اصلاً وقت کردی بزرگ شوی؟ هنوز دستهایت کوچک و شیرین بود و کفشهایت اندازهی پای بچههای بهشت. تو اصلاً وقت نکردی بزرگ شوی. وقتی حماسه خلق کردی، اصلاً وقت نکرده بودی قد بلند شوی؛ اما قد بلند کردی میان آتش و دود و بزرگ شدی؛ آنقدر که دستهایت به خدا رسید. آنقدر در پیراهن زیبای نوجوانیات بزرگ شدی که یکلحظه حافظ قرآن شدی و تفسیر کردی رمز خلقت آدمی را. تو اصلاً وقت کردی بند کفشهایت را ببندی؟ وقت کردی موهایت را شانه کنی؟ وقت کردی به گونههای خیس مادرت بوسهای بزنی؟ وقت کردی دست گرم بابا را بفشاری یا نه؟ فقط بیدرنگ بهشت را در پیراهنت پنهان کردی. بیدرنگ مادر شدی؛ پدر شدی و ندای هل من ناصر ینصرنی را معنا کردی. سیزده سالهی اردیبهشتی من! کودک جوانمرد من! اقیانوس گذشت و بزرگبینی در کجای سینهات پنهان بود که حال دستهایت حامل یک مشت نیلوفر پرپر شده است؟ هنوز باران میآید و آفتاب میتابد و زمین به رویش چون تویی افتخار میکند. مرد کوچک من! یکلحظه بیتأمل، بیهیچ تردیدی با چشمهای بازت به سمت چه میشتابی و این چه جاذبهای است که تنها تو را میخواند؟ نازنینم! با رفتنت مادر پیر شد و پدر، دلتنگ؛ اما هر روز تو همان نوجوان سیزدهسالهای که کنار در ایستاده است و بهشت را در پیراهنش پنهان دارد. تو، تنها نوجوانی هستی که از بدو تولد، بزرگمرد است.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 125 |