تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,068 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,018 |
فرزند خود را با سبک ایرانی- اسلامی تربیت کنیم | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1392، شماره 264، اسفند 1392 | ||
نویسنده | ||
سمیه سمیعی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با شهین ایروانی، دکترای فلسفهی تعلیم و تربیت قدر مسلم تربیت فرزندی سالم و صالح گرچه آرمان و هدف تمام پدر و مادرهاست، شاید بهجرأت بتوان گفت که دستیابی به این امر، حداقل برای والدین نسل امروز به یک دغدغه تبدیل شده است. البته بحث و بررسی پیرامون مسائل خانواده با توجه به کارکردهای حیاتی آن و نقش تعیینکنندهای که در جامعه دارد، بهخودیخود دارای اهمیت است؛ اما آنچه اهمیت موضوع را بیشتر میکند، تهدیدها و آسیبهایی است که در دهههای اخیر، نهاد خانواده را با چالشهای جدی مواجه کرده و پیامدهای منفی شدیدی برای آن بهدنبال داشته است که یکی از این چالشها مقولهی تربیت فرزندان و تغییر سبکهای تربیتی فرزندان در خانوادههاست. بنابراین بهنظر میرسد مهمترین عامل مؤثر در این امر، تغییر سبک زندگی خانوادههای ایرانی، بهخصوص سبک تربیتی فرزندان است. بههمین جهت، با دکتر «شهین ایروانی» استادیار فلسفهی تعلیم و تربیت دانشگاه تهران در خصوص سبک زندگی و تغییر الگوهای تربیتی به گفتوگو نشستیم. *بهعنوان سؤال نخست؛ چرا خانوادههای امروز با توجه به تمام اقدامها و وسواسهای علمی و عملی که نسبت به تربیت فرزندانشان انجام میدهند باز به آن نتیجهی دلخواه نمیرسند؟ نکتهای که باید به آن بسیار توجه شود این است که گرچه والدین فکر میکنند و یا در ذهنشان اینطور تصور میشود که عملاً دارند با کارهایی که انجام میدهند بهگونهای درست فرزندان خود را تربیت میکنند؛ اما در واقع، کاری که انجام میدهند نتیجهاش آنچه که فکر میکنند نیست؛ یعنی بین آنچه که فکر میکنند و آنچه که عمل میکنند تفاوت وجود دارد و آنها متوجه این تفاوت نیستند و یکی دیگر از تصورهایشان هم این است که این رویه، برخواسته از سبک زندگی آنهاست و این امر آنها را به آنچه که مدنظرشان است میرساند؛ اما در واقع اینطور نیست؛ چراکه این رابطه، رابطهی منطقی و ضروری نیست. بین سبکی که انتخاب کردهاند و آنچه که میخواهند حلقهای وجود دارد. در واقع، والدین باید متوجه باشند تمام آنچه که در ذهن دارند در عملِ آنها بروز نمیکند؛ یعنی این پیشفرض که چون من اینگونه فکر میکنم و یا این مطالبه را در ذهن دارم؛ پس قاعدتاً این اتفاق خواهد افتاد یک تصور نادرست است. واقعیت این است که بین آنچه که محصول تربیت ماست و آنچه که انجام میدهیم رابطه وجود دارد؛ اما از آنجا که ما نمیتوانیم از روبهرو خودمان را مشاهده کنیم متوجه این ایرادها نیستیم و زمانی هم که در مورد روش تربیتیمان حرف میزنیم در واقع، تصورهایمان را مطرح میکنیم و لزوماً عمل ما مساوی با تصورهای ما نیست و حتی ممکن است خلاف آن باشد و یا ممکن است حداقل همهی آن نباشد. *آیا بین سبک زندگی افراد و انتخاب الگوهای تربیتی خانوادهها رابطه وجود دارد؟ بهتر است اینطور بگویم که مطمئناً بین سبک زندگی و الگوهای تربیتی یک خانواده ارتباط مستقیم وجود دارد. منتهی این ارتباط انتخابی و آگاهانه نیست. والدین باید مطمئن باشند آنچه که میخواهند تمامش در عملشان بروز کند در واقع، با تخیل و تصور نمیتوان موفق شد. بهخصوص من این عدم بروز را زمانی میبینم که والدین دچار نوعی گنگی و گیجی هستند. البته نکتهی مهم دیگر اینکه بههر حال بچهها صددرصد محصول کار والدین نیستند که اگر اینطور بود، آنوقت نقش اختیار و اراده بیمعنا میماند. بههر حال، عواملی به غیر از والدین هم بر تربیت فرزندان اثرگذارند. حقیقت این است که والدین و خانواده نقش اصلی را دارند؛ حتی امروز که بچهها در معرض رقبا و امکانات دیگری مثل ماهواره، اینترنت و ... هستند برای کسب آگاهی و اطلاعات همچنان خانوادهها هستند که در درجهی نخست میتوانند فرزندان خود را هدایت کنند؛ البته به شرط آنکه والدین متوجه این مسئله باشند. در مورد سبک زندگی اسلامی و ایرانی باید بگویم که در هر حال کشور ما سابقهی یک فرهنگ دینی را قبل از اسلام هم داشته است و زمانی که مردم ما مسلمان شدند آن سابقه بهعنوان فرهنگ ملی و بومی باقی ماند و اسلام مثل روح در آن قالب قرار گرفت و بعد هم عبور و گذر تاریخی باعث شد آن فرهنگ که اسلام بر کالبد آن نشسته بود در واقع، سنت، فرهنگ و سیستم زندگی ما را تشکیل دهد. نسل قبل از ما، یعنی قبل از انقلاب و اوایل آن، زندگی کاملاً سنتی داشتند. بعدها مدارس با شیوه و روش جدیدی شکل گرفتند؛ اما مردم هنوز فرزندانشان را از نظر تربیتی به همان شیوهی سنتی پرورش میدادند و سهم زیادی به سنت اختصاص داشت. تا قبل از انقلاب، مدرسه و تلویزیون، کانال ارزشهای مدرن بودند؛ البته این ارزشهای مدرن هم حداقل تا دوران پهلوی هنوز آثارش خیلی آشکار و هویدا نبود. بعد از انقلاب اسلامی برخی نهادهای مدرن که ارزشهای مدرن در خود داشتند چون در دایرهی جمهوری اسلامی قرار گرفتند مقبول جلوه کردند مثل رادیو و تلویزیون که تا پیش از آن بهعنوان ابزار لهو و لعب از آنها یاد میشد. همینکه در دایرهی جمهوری اسلامی قرار گرفتند؛ حتی تا روستاهای دوردست هم در دسترس قرار گرفتند. مدرسه و دانشگاه هم از سوی اقشار سنتی ما پذیرفته شد و خود این مسئله هم از جمله عواملی بود که باعث شد ارزشهای مدرن، توسعه و رشد پیدا کنند؛ البته بدون آنکه جمهوری اسلامی قصد داشته باشد ارزشهای نادرست را ترویج کند. در واقع، هدف این بود که این نهادهای مدرن در جهت آرمان ها حرکت کنند؛ اما باید پذیرفت که نهایتاً آنها نهادهای مدرن بودند و ویژگیهای خاص خود را داشتند. از طرفی، با پیشرفت تکنولوژی با یک تهاجم فرهنگی مواجه شدیم که سلامت اخلاقی جامعه را نشانه گرفت. تمام این فاکتورها آرامآرام برایندشان همان مسئلهی تعارض سنت و مدرنیته و تغییر الگوهای تربیتی شد. البته من گمان میکنم دیگر بحث تعارض نیست و انتخاب سیستم مدرن اتفاق افتاده است؛ یعنی شرایط بهگونهای است که حتی والدینی که تربیت سنتی داشتند مایل نیستند آن تربیت را برای فرزندان خود اِعمال کنند و به آن سبک سابق زندگی کنند. *با توجه به اشارهای که به پیشرفت تکنولوژی داشتید و تعارض بین سنت و مدرنیته، مشاهده میکنیم که کارکردها و مناسبتها در خانواده نیز تغییر کرده و سبک تربیتی عمدتاً حمایتی صرف است. فکر میکنید این مسئله چه پیامدهایی میتواند داشته باشد؟ در غرب، فرزندان از هجدهسالگی خودشان بهتنهایی مسئول گذران زندگی میشوند و بهطور مستقل زندگی میکنند. از یک طرف گمان میکنیم که غرب افراد را آزاد میگذارد تا آنها بروند و خودشان تجربه کنند که البته اینها صحبتهای سیستمهای تربیتی مدرن است و روانشناسی مدرن هم به آن دامن میزند؛ اما فراموش میکنیم که در سنت و فرهنگ ما اینطور نیست که در هجدهسالگی بچه را رها کنیم. در واقع، زمانی که گفته میشود بچهها در غرب اینگونه تربیت میشوند و مستقل بار میآیند، واقعیت مطلب این است که آنجا مراحل تربیت را بسیار زودتر طی میکنند و نکتهی دیگر اینکه آنها نگاهشان به زندگی، اهداف و چارچوبهایشان فرق میکند و با ما متفاوت است. ما از یک سو بچههایی میخواهیم که سلامت باشند، ارزشی باشند؛ اما از آن طرف روشهایی بهکار میگیریم که واقعاً ما را به این نتیجه نمیرساند. متأسفانه خانوادهها نگاه بلندمدت به موضوع تربیت ندارند و نگاهشان کوتاهمدت و سطحی است و من واقعاً نگران هستم. آمارها نشان میدهد که تخلفهای بچههای مدارس زیاد شده است. با توجه به تلاشهایی که انجام میشود، روند ارزشی یک روند کاهشی است؛ یعنی بچههایی که مثلاً دورهی ابتدایی هستند تربیت رفتاری و اخلاقی آنها از بچههایی که از آن مقطع خارج میشوند بهتر است؛ یعنی بچهها هر چهقدر بزرگتر میشوند اخلاقشکنتر میشوند و زمانی که ما به مواجههی خانوادهها با مدارس نگاه میکنیم بیشتر تعجب میکنیم. در نگاه قبلی با توجه به جایگاه و حرمتی که مدرسه داشت خانوادهها بچههای خود را به آنها میسپردند؛ اما امروز بهمحض اینکه به بچه گفته میشود که تخلف کرده و با او میخواهند برخورد کنند خانواده میآید و مدعی معلم و مدرسه میشود و همین امر، به بچه عملاً آموزش میدهد که قدرتمدار باشد، حرف منطق و حساب را نپذیرد، و یا حتی تهاجمی برخورد کند. پیامد دیگر اینگونه رفتارها این است که یک فردگرایی بیمارگونه بر خانواده حکومت میکند. یک نگاه سطحینگرانه در حوزهی تربیت وجود دارد که حاصل سبک زندگی نادرستی است که شیوع یافته و البته من معتقد نیستم که باید همهچیز را به گردن ماهواره و اینترنت انداخت. متأسفانه مسئولان فرهنگی ما توجه عملی ندارند. در واقع در کلام و حرف بسیار صحبت میشود؛ اما آنجا که باید سرمایهگذاری در عمل صورت گیرد این اتفاق نمیافتد. فردگرایی عامل اصلی مشکلهای ما در سبک زندگی است؛ مثلاً این جملهی «این مشکل شماست» متعلق به فرهنگ فردگرا است؛ فرهنگی که رشد و رواج باورهای آن باعث میشود که مسئولیتپذیری در قبال دیگران کمرنگ شود. فرهنگ ایرانی- اسلامی ما فرهنگ جمعگرایانه است. ما باید این فرهنگ و بعضی سنتهای آن را دوباره زنده کنیم. یکی از این سنتها، فرهنگ «سفره» است؛ اینکه همهی اعضای خانواده کنار هم مینشینند و غذا میخورند و با هم ارتباط چشمی و کلامی برقرار میکنند و این یک روش تربیتی درست میتواند باشد. *با توجه به آنچه گفته شد واقعاً وظیفهی تربیتی والدین چیست؟ مراقبت، نظارت، حمایت و یا هدایت؟ ما شاهد یک شیوهی تربیتی- حمایتی صرف هستیم. در همهی موارد حمایت باید باشد؛ اما نکته این است که بچهها باید انتخابگر باشند؛ اینکه چه معیارهایی باید برای انتخاب داشته باشد، این را خانواده باید به فرزند بدهد و گاهی هم خانواده باید اقتدار خود را داشته باشد؛ چراکه گاهی فرزند به آن رشد فکری و عاطفی لازم نرسیده که انتخابگری آنها درست باشد. در اینصورت، خانواده باید آنقدر مرجعیت داشته باشد که بتواند برای فرزند تعیینکننده باشد. در خصوص سبک زندگی این همان ایدهای است که به ما گفته شده است که بچهها باید همیشه انتخابگر باشند؛ اما میبینیم بعدها بچهها بزرگ میشوند و به خانوادهها میگویند ما نمیفهمیدیم، شما چرا مانع نشدید؟ و ما بارها از اینگونه اشتباهها داریم. والدین نگاه حمایتی بیمارگونه دارند و از طرفی همین والدین گاهی خشونتهای خیلی عجیبی دارند و شما میبینید که حتی در مورد سبکهای تربیتی قضیه یکدست نیست. یعنی در مقابل مدرسه از فرزندشان حمایت میکنند؛ اما خودشان بچه را کتک میزنند و این حمایتهای نابهجا و نامعقول، نشان میدهد که متأسفانه نگاه تربیتی معقول در خانوادهها وجود ندارد. از این روست که در خانوادههای امروزی، غالباً سبک حمایتی صرف دیده میشود و خانوادهها نقشهای هدایتی و نظارتی خود را کمتر ایفا میکنند. حمایت و مراقبت، از کارکردهاى مهم خانواده است. در واقع، خانواده اولین نهادی است که فرزندان با آن انس میگیرند و چون اولین یادگیریها در خانواده صورت میگیرد، تأثیر بسیار سازنده و عمیق در فرزندان خواهد داشت. از طرفی نظارت هم مکمل وظایف حمایتی و هدایتی والدین است. در کنار حفاظت و حمایت از فرزندان و هدایت آنها در راستای زندگی سالم و هدفمند در مراحل گوناگون زندگی، والدین باید از وظایف نظارتی خود غافل نشوند؛ چراکه همین هدایت و نظارت است که انسجام و سلامت خانواده را تضمین خواهد کرد. *فکر میکنید یک الگوی درست تربیتی چه ویژگیهایی دارد و اینکه خانوادهها چهگونه باید متوجه درستی روشی که انتخاب کردهاند شوند؟ همانگونه که برای ازدواج شرط میگذارند افراد دورههایی را بگذرانند تا مجوز ازدواج به آنها داده شود، باید حتماً برای اینکه این افراد صاحب فرزند هم شوند این دورهها گذاشته شود. یک بخش مهمی از پدر و مادر بودن ما بهنحوهی پدر و مادر بودن والدین خودمان برمیگردد؛ اما در عین حال، چون ما یک نسل جلوتر هستیم طبیعی است که یکسری از فاکتورها تغییر میکند. بهخیال خودمان داریم همان الگوی والدین را بهکار میگیریم و فراموش میکنیم که ما همه جوانب تربیتی آنها را نمیبینیم. اما اینکه چهطور میتوانیم یک الگوی درست داشته باشیم؛ گمان میکنم که پدر و مادرها باید پشتیبان عاطفی برای فرزندانشان باشند؛ یعنی فرزند، زمانی که به آنها فکر میکند و یا یاد آنها میافتد دلش به حمایت عاطفی آنها گرم باشد. در غیر اینصورت، فرزند آنها رها شده است؛ حتی اگر در خانهی آنها زندگی کند. نکتهی دیگر اینکه والدین، فکر کنند و به خواستههای بچهها مدام جواب مثبت ندهند؛ یعنی جواب مثبت آنها بر اساس جیبشان نباشد، بر اساس فکرشان باشد. به بچهها مسئولیت داده شود. هر بچهای انسان است با قابلیتهای زیاد. برای دادن مسئولیت، منتظر آینده نباشند و بچهها را در امور خانه شریک کنند. در مورد روابط اجتماعی هم به آنها یاد بدهند که دیگران هم حق دارند و آنها نسبت به جامعه مسئولیت دارند. حریم و حیا را به بچهها آموزش دهند و این مسئله خیلی پیچیده نیست؛ اما واقعاً یک هوشیاری نیاز دارد. یادمان نرود که یک قانونی به نام قانون ضرورت و علیت در طبیعت وجود دارد. شما اگر میخواهید به یک نتیجهای برسید باید علتها را آماده کنید با این تصور که من این الگو را ارائه میدهم، به نتیجه نمیرسیم. باید برای این امر، شرایط اجتماعی موجود و سبک زندگی درست را بشناسیم و گمان نکنیم تمام ابعاد و روشهای مدرن اشتباه است؛ مثلاً اندیشهورزی یکی از ارزشهای تفکر مدرن است که در خانوادهها روند کاهشی دارد و این میتواند آسیبزا باشد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 281 |