تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,366 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,305 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1387، شماره 7، شهریور 1387 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها
کدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آیت اللّه بروجردى از کربلایى کاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مىپرسد که همه را پاسخ مىدهد. آن گاه کربلایى کاظم به آقا مىگوید: شما این همه از من پرسیدید، من پاسخ دادم. حالا من مىخواهم یک کلام از شما بپرسم، آقا تبسمى کرد و حضّار از این درخواست به خنده افتادند. مرحوم آیت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مىپرسد: کدام سوره است که هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فکر کرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مىگوید: آن سوره «فاتحة الکتاب» است که هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الکتاب که سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف این است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد کربلایى کاظم آیاتى را مىخواند که این حروف در آنها آمده است و این حروف در کلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آیت اللّه بروجردى قلم و کاغذ خواسته، دستور دادند که این موارد را یاد داشت کنند، بعد هم صد تومان به کربلایى کاظم انعام مىدهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نویسندگان فرهنگ کوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آیت اللّه حائرى یزدى (ره) نقل شده است که فرمودند: «توفیقاتى که در زندگى نصیب من شده، همه مرهون خدماتى است که نسبت به استادم، مرحوم سیّد محمد فشارکى(ره) انجام دادهام. زمانى ایشان به شدّت بیمار شدند، تا جایى که من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ایشان طشت مهیّا مىکردم و به این کار افتخار مىنمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
باید کار کرد، کار کار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقیتش سؤال کردند، گفت: «...دو علّت دارد: یکى اختیارى و یکى غیر اختیارى. عنصر غیر اختیارى در واقع همان ذوق و عشقى است که خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نیستم، بلکه این عنصر در افراد دیگرى هم هست. در هر زمینهاى که من مطالعه مىکردم، مىدیدم علاقه دارم.دلیل علمى مسئله هم این است که هر یک از علوم، بعدى از حقیقت را نشان مىدهند و انسان هم جویاى کشف حقیقت است.
عنصر دیگر (و اختیارى) پشتکار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نباید به آنها اعتماد کرد. سالها پیش که در نجف بودیم، فرق ما و طلبههاى عرب این بود که آنها پشتکار عجیبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه باید کارى کرد، کار، کار! به استعداد نمىتوان زیاد تکیه کرد.»
(فروغ اندیشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه
حضرت امام خمینى (ره) در دوران تحصیل همیشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مىشد. مرحوم آیة اللّه شاه آبادى(استاد امام) مىگفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد یک روز ببینم ایشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. همیشه پیش از آنکه بسم اللّه درس را بگویم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مىدانم
آیت اللّه فشارکى (ره) استاد آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پایین آمد و شاگردان اطراف ایشان را مىگرفتند و ایشان با صبر و حوصله، گاهى تا یک ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مىداد.
روزى یکى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شدید، یک درس روى منبر گفتند، یک درس هم پایین منبر!» ایشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مىدانم که وقتى کسى چیزى را نفهمیده، تفهیم کنم و مطمئن شوم چیزى را که سؤال کرده، فهمیده است لذا براى من مسئلهاى نیست، من خستگیها و سختیها را تحمّل مىکنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین نظرى منفرد، پایگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پینه بر سینه
مرحوم آیة اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند میر حامد حسین، صاحب عبقات الانوار چنین نقل کردهاند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با این حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ایشان کتاب را بر روى سینه خود نهاده، مىخواندند و به قدرى این کار را ادامه دادند که بعد از وفات، دیدیم سینه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه کتاب پینه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پیامبر را مىدیدى چه مىکردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زلیخا از یوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زلیخا! به خاطر رفتارت با یوسف، خوش نداریم تو را نزد او ببریم.
زلیخا گفت: من از کسى که از خدا مىترسد، نمىترسم. وقتى بر یوسف(ع) وارد شد، یوسف(ع) به وى گفت:زلیخا! چه شد که تو را رنگ پریده مىبینم؟ زلیخا گفت: سپاس خداى را که پادشاهان را بر اثر معصیت، برده گردانیده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانید.
یوسف به وى گفت: چه چیزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زیبایى چهرهات اى یوسف! یوسف(ع) گفت: چه مىکردى که اگر پیامبرى را به نام محمد(ص) مىدیدى که در آخر زمان خواهد بود و او از من زیبا روتر، خوش خلقتر و دست و دل بازتر است؟
زلیخا گفت: راست مىگویى، یوسف(ع) گفت: چگونه دانستى که من راست مىگویم؟
زلیخا گفت:زیرا هنگامى که از او یاد کردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به یوسف(ع) وحى کرد که «زلیخا راست مىگوید و من هم او را دوست مىدارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند - تبارک و تعالى - به یوسف(ع) دستور داد با زلیخاازدواج کند.»
(ر.ک: الامالى، شیخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بدارید!
نوجوانى که به سنّ بلوغ نرسیده بود، بر پیامبر(ص) سلام کرد و از شادمانى به پیامبر(ص) لبخند زد.
پیامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى یافتى؛ اى جوان!آیا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پیامبر خدا! پیامبر(ص) فرمود: «مثل عینیک؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بیشتر.
فرمود: «مثل ابیک؛مانند پدرت؟»
گفت: بیشتر.
فرمود: «مثل امّک؛مانند مادرت؟»
گفت بیشتر.
فرمود: «مثل نفسک؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بیشتر اى پیامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّک؛ آیا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پیامبر! این دوستى از آن تو یا هیچ کس دیگر نیست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مىدارم.
پیامبر(ص) به اطرافیانش رو کرد و فرمود: «هکذا کونوا أحبّوا اللّه لاحسانه الیکم و انعامه علیکم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اینچنین خداوند را به خاطر احسان و نعمت هایش بر شما دوست بدارید و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن دیلمى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 86 |