تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,370 |
تعداد مقالات | 34,159 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,769,336 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,581,094 |
انقلاب اسلامى ؛ انقلابى معنوى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1387، شماره 11، خرداد 1387 | ||
نویسنده | ||
سید رضا زمانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 23 آبان 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
انقلاب اسلامى؛ انقلابى معنوى
سید رضا زمانى
تحقق انقلاب اسلامى یکى از بزرگترین رخدادهاى اجتماعى نیمه دوم قرن بیستم به حساب مى آید که در نوع خود بى نظیر و منحصر به فرد بود،بگونهاى که موجبات شگفتى همگان را برانگیخت و توجه جهانیان را به سوى خود جلب نمود.
این تحول و دگرگونى در نظام اجتماعى ایران در سال 1357 با تحولات حاصل در ساختار سیاسى و نظامهاى حکومتى دیگر تفاوت اساسى داشت. این پدیده موجب شد تا نظام اجتماعى حاکم بر ایران به طور کامل دگرگون گشته و نظامى نوین با اهداف، ارزشها و ساختارى کاملاً متفاوت جایگزین آن شود و در نتیجه منشأ ظهور آثارى بس شگرف در ابعاد گوناگون سیاسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و ... گردد.
این حادثه بزرگ قرن، از یکسو معادلات سیاسى استکبار را در ادامه سیاست سلطه و تقسیم استعمارى جهان بهم زد، و از سوى دیگر یکى از استوارترین رژیمهاى وابسته را که از حمایت قدرتهاى بزرگ برخوردار بود، ریشه کن نمود. و در کشورى چون ایران، با آن همه اهمیتى که از نظر استراتژیکى و اقتصادى براى قدرتهاى بزرگ جهان داشت، تحولى عظیم بوجود آورد.
مهمتر از این دو، تأثیرگذارى روند انقلاب اسلامى به سطح آگاهىهاى عمومى ملتهاى مسلمان جهان بویژه کشورهاى اسلامى، مىباشد که خود زمینه تحولات سیاسى، اجتماعى ریشه دارى را در بین آنان فراهم آورد.
به اعتراف تحلیل گران سیاسى ویژگیهاى انقلاب اسلامى از قبیل: برخوردارى از جهان بینى الهى، ماهیت ایدئولوژیکى، قدرت رهبرى، تفکر و اندیشه مبتنى بر دین و مشارکت عظیم مردم، موجب شد بسیارى از تحلیلها، تئوریها و پیش بینىهاى صاحب نظران سیاسى بى اعتبار گشته و مجبور به تجدید نظر در تئوریهاى خود شدند.
این مقاله در پاسخ به این سؤال اساسى است که:
چه عامل یا عواملى در شکلگیرى و پیروزى انقلاب اسلامى ایران نقش داشته است؟ و به عبارت دیگر، آیا مى توان گفت: باورها و ارزشهاى معنوى اسلام، نقش تعیین کنندهاى در این رخداد بزرگ داشتهاند؟
ضمن بیان اهداف اساسى انقلاب اسلامى و اشارهاى به نا تمام بودن تئوریها و ناتوانى تحلیل گران از درک این انقلاب، به تبیین اصول بنیادى تفکر و اندیشه اسلامى مى پردازیم و معتقدیم که اعتقاد به این اصول بیشترین تأثیر را در ایجاد تحرک اجتماعى و روحیه انقلابى مردم مسلمان ایران داشته است.
هدف انقلاب اسلامى
با نگاهى گذرا بر تاریخ، روند و بستر شکلگیرى و تکوین انقلاب اسلامى، هدف اصلى و اصیل این نظام نوین، احیاى اسلام و ارزشهاى دینى و حاکمیت بخشیدن به دین الهى، فارغ از هر گونه گرایش و تأثیر پذیرى از مکتبهاى بشرى، در جامعه بود. جامعهاى که سالهاى سال زیر سلطه و اقتدار صاحبان زر و زور قرار داشت.
البته در کنار این آرمان بزرگ، اهدافى مانند عدالت اجتماعى، آزادى خواهى، استقلال در ابعاد سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، فکرى و ...، نیز وجود داشت، که همه این اهداف نیز در قالب اسلام، معناى واقعى خود را در انقلاب اسلامى پیدا مىکند.
انقلاب اسلامى و تئوریهاى ناتمام
انقلاب اسلامى ایران در مقطعى از تاریخ رخ داد، و اندیشه دینى و تفکر معنوی اسلامى را در سرلوحه حرکت و مبارزه خود قرار داد، که در معادلات سیاسى، جهان به دو قطب شرق و غرب تقسیم شده بود یعنى در یک طرف جهان کمونیست با اندیشه مارکسیستى و در طرف دیگر نظام کاپیتالیست (سرمایه دارى) با اندیشه سکولاریسم و لائیک، حاکم بود. که در هر دو تفکر حاکم، جایى براى دین وجود نداشت. در تفکر کمونیستى که «دین افیون ملتها شناخته شده است» و در اندیشه نظام سرمایه دارى نیز «جدایى دین از سیاست» به عنوان شعار اصلى در نظر گرفته شده بود.
در تطبیق تئوریهاى مرسوم و رایج انقلاب به انقلاب اسلامى، بسیارى از نظریه پردازان دچار مشکل گردیده و مجبور به رفوکردن و ترمیمهاى پى در پى و متعددى در تئوریهاى خود شده اند.که بطور خلاصه به یکى از این تئوریها اشاره مى کنیم:
انقلاب اسلامى و تئوریهاى مارکسیستى
یکى از مهمترین تئوریهایى که در بطن روایت مدرنیته به تبیین و تحلیل تحولات اجتماعى، سیاسى، به ویژه انقلابها مى پرداخت، مارکسیسم بود. تا جایى که ادعا مى کرد تنها با توسل به آن مى توان آزادى و رهایى انسانها را تحقق بخشید و به یک جامعه بى طبقه دست یافت.
مارکسیسم در تحلیل پدیدهها به نوعى جوهرگرایى معتقد بود و همه تحولات را بر خاسته از «اقتصاد» مىدانست. و ماهیت انقلابها را نیز با تمام اجزاء و عناصرش یک ماهیتى کاملاً اقتصادى مى دانست.(1)
در تحلیل انقلاب اسلامى، متفکرانى خارجى هم چون: «مایکل فیشر»، «ریچارد کاتم» و «نیکى کدى» و گروههاى چپ ایرانى، هم چون: حزب توده و سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین)، با نگاهى مارکسیستى «اقتصاد» را عامل سرنگونى رژیم پهلوى مى دانستند.(2)
اما ماهیت دینى انقلاب اسلامى، اندیشه مارکسیسم را زیر سؤال برد و با تضادهاى اساسى که بین اندیشه مارکسیسم و اسلام وجود داشت، زمینه بن بست تئورى مارکسیسم را در تحلیل پدیدههاى سیاسى اجتماعى فراهم نمود. و متفکرین این اندیشه را به تجدید نظر در ایده خود واداشت.
و همچنین است دیگر دیدگاهها و تئوریهاى غربى و شرقى که با نگاهى تکبعدى، به عرصه تحلیل وارد شده و خواستهاند، بدون در نظر گرفتن عنصر دین به تبیین انقلاب اسلامى بپردازند.
ناتوانى تحلیل گران از درک انقلاب اسلامى
از آنجا که تحلیل گران سیاسى، مراکز اطلاعاتى و تحقیقاتى، و سازمان هاى جاسوسى قدرتهاى بزرگ در ارزیابى و سنجش تحولات جامعه ایران، معیارهاى مادى، تجربى و پوزیتویستى را ملاک قرار داده بودند و بر مبناى قواعد ماتریالیستى به ارائه تحلیلهاى جامعه شناختى مى پرداختند، درک بهرهمندى انقلاب اسلامى از تأییدات الهى و اعتماد دو جانبه آن بر اندیشه معنوى، عرفانى امام(ره) از سویى، و به باورهاى عمیق مذهبى از سوى دیگر، براى آنان مشکل بود. و به همین دلیل، از پیش بینى وقوع انقلاب اسلامى و شناخت ماهیت آن و شناخت شیوه تفکر و اندیشه انقلابى حضرت امام خمینى(ره) عاجز ماندند.
« سازمان سیا بعد از ارزیابى خود از وضعیت جامعه ایران در مرداد 57 اعلام نموده بود که ایران در وضع انقلابى و یا حتى ما قبل انقلابى قرار ندارد. و سازمان اطلاعاتى CIA نیز در ارزیابى اطلاعاتى خود در تاریخ 28 سپتامبر 1978 اعلام کرد: انتظار مى رود که شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»(3)
این در حالى بود که کارتر در سفر خود به ایران در دیماه 1356 درست 12 روز قبل از شروع انقلاب از سوى مردم قم، ایران را جزیره ثبات و آرامش در یکى از پر سر و صدا ترین نقاط دنیا خوانده بود.(4)
سرعت پیروزى انقلاب معنوى و اسلامى ایران، قدرتهاى استکبارى شرق و غرب را بشدت دچار آشفتگى نمود. به طورى که بارها بر غیر مترقبه بودن تحولات ایران و عدم توانایى در شناخت و درک حقیقت انقلاب اسلامى، اذعان نمودند.
بر اساس اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى آمریکا در تهران، مقامات اطلاعاتى و سیاسى آمریکا معتقد بودند:
«این انقلاب و پیش آمدهاى آن وضعیت ما را نابود کرد و افراد ما را پراکنده ساخت و سازمان و روشهاى با ثبات ما را به هیچ و پوچ تبدیل کرد.»(5)
البته باید گفت: «تعجب نیست براى آنها که از معنویت انقلاب اسلامى بى خبر بوده و همیشه براى بررسى و تحلیل انقلابها معیارهاى جغرافیایى، سیاسى و اقتصادى خود را داشتند، علل و جوهره پیروزى انقلاب اسلامى مجهول و پنهان ماند.»(6)
هفته نامه آنروز چاپ لندن:
«غرب هرگز نفهمید که چرا شاه سقوط کرد و چرا یک روحانى توانست کشورى را در تب انقلاب بیفکند... و غرب را با احیاء بنیادگرایى اسلامى به لرزه در آورد.»(7)
اصول بنیادى اسلام و انقلاب اسلامى
در اندیشه و تفکر اسلامى، انقلاب ریشه در ساختمان درونى انسان دارد. و بر همین اساس، انبیاء الهى در دعوت خود ابتدا سراغ درون مى روند. و بر همین باورند که تا تحول درونى در انسان ها ایجاد نشود، تحول بیرونى (انقلاب) در جامعه معنى پیدا نمى کند. و از این منظر، مکانیسم وقوع انقلاب نیز از طریق تحول در افکار، اندیشه و آرمان هاست. خداوند تبارک و تعالى در آیه 11 سوره رعد مىفرماید: «إنَّ الله لا یغیّر ما بقومٍ حتى یغیّروا ما بأنفسهم؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم و جامعهاى را دگرگون نخواهد ساخت مگر زمانى که خود آن جامعه وضعشان را از درون دگرگون سازند.»
این آیه شریفه، مبیّن یک قاعده اساسى در تحولات اجتماعى است. و آن اینکه اراده و خواست هر ملت در تغییر و دگرگونى آن جامعه مؤثر است و بعبارت دیگر انقلابها و تحولات اجتماعى در گرو تحول درونى مردم آن جامعه است.
سؤال این است که سرچشمه و اصول بنیانى این تحول در تفکر اسلامى چیست؟ در پاسخ باید به سراغ روح حاکم بر اندیشه و جهان بینى اسلام رفت. که بطور خلاصه به اصول بنیادى اسلام و ابعاد مختلف آن مىپردازیم:
1- نظام عقیدتى اسلام
جوهره و پیام اصلى در دین چیزى جز توحید و ایمان به خدا و عمل به دستورات و قوانین آن دین، که اساساً در جهت خشنودى و رضاى الهى انجام مى گیرد، نیست. و اسلام نیز به عنوان یک دین جامع و کامل از این قاعده مستثنى نمىباشد. و هسته مرکزى و محور اصلى این دین بر اصل توحید استوار است. و همه مسائل در پرتو اعتقاد به خداوند معنى پیدا مى کند. به این معنى که همه چیز را از خدا و بسوى او مى داند. و جز خالق یکتا چیز دیگرى را مؤثر در جهان نمى داند و بالأخره اینکه ارزشهاى اجتماعى، در ارتباط با خداوند ارزشمند مى شود و خارج از این قاعده از ارزش برخوردار نیست. بر خلاف روح حاکم بر فرهنگ غرب که مبتنى بر اومانیسم و انسان محورى است.(8)
با توجه به نگرشى که نظام عقیدتى اسلام به جهان هستى، مبدأ آفرینش و حیات اخروى دارد، نقش ویژهاى را در تحقق حرکت ها و موضعگیریهاى انسان در عرصه اجتماعى ایفا مى کند. هر چه اعتقادات فرد و جامعه از عمق و استحکام منطقىترى برخوردار باشد، فرد و جامعه نیز در برخورد با مسائل و مشکلات اجتماعى، و مبارزه با آنها و تحمّل مصائب ناشى از آن، فعالتر خواهد شد. اما چنانچه عقاید انسانى دچار تزلزل، سستى و ابهام گردد، به همان میزان افراد جامعه دچار شک و تردید گشته و کمتر مى تواند به مسائل بیرونى جامعه بپردازد. در این زمان است که رسالت اساسى رهبران دینى جلوه گر شده و در جهت اصلاح اعتقادات و اندیشه آن جامعه قدم بر مى دارد تا تحول درونى بر اساس فطرت بشرى در آنان ایجاد نماید و در استحکام و تقویت باورهاى دینى آنان تلاش کند.
توحید و جهان بینى توحیدى:
یکى از اصول اعتقادى اسلام، توحید و جهانبینى توحیدى است. که تبلور آن در عرصه اجتماعى، نفى فراعنه و طواغیت است. اعتقاد به توحید به انسان نشاط و قدرت تحمل مشکلات مى دهد و در رویارویى با طاغوت ها قدرت پایدارى و مقاومت مىبخشد. اگر جامعهاى احساس کند که ارزشها و باورهاى دینى او مورد بىاعتنایى قرار گرفته است دست به مقابله و پیکار مى زند. در انقلاب اسلامى نیز به دنبال تعرض رژیم شاه به مبانى ارزشى اسلام و پایبندى مردم ایران به ارزشها و اعتقادات مذهبى زمینه را براى یک حرکت بزرگ در جهت دفاع از آرمان ها، فراهم ساخت.(9)
مفهوم توحید بعنوان اولین اصل اعتقادى اسلام، گویاى این است که عالم هستى از یک مشیت حکیمانه برخوردار است و خداوند یکتا حاکم بر کلیه شؤون جامعه مىباشد و کسى به دیگرى حق حکمرانى ندارد. و تنها خداوند و کسانى که از جانب خداوند اذن داشته باشند مى توانند منطبق با قوانین الهى و عدالت اجتماعى در جامعه، حکومت کنند.
بعبارت دیگر، مفهوم توحید تنها پرستش خداوند نیست، بلکه روابط سیاسى، حقوقى و اقتصادى نیز در سایه آن معنى و مفهوم مىیابد. اعتقاد به توحید مستلزم آن است که خالق یکتاى جهان را که مقنن و حاکم بر سرنوشت عالم وجود است، بپرستند و با پذیرش و ایمان به شعار لا اله الا الله هر معبودى غیر از آفریدگار یکتا را نفى کنند. و از همین شعار، نفى حاکمیت غیر الهى استنباط مى شود. و با این تعبیر، ایمان به توحید،در حقیقت نفى کلیه حکام و قانونگذارانى است که زور و قدرت سیاسى در دستان آنهاست، اما از مشروعیت الهى برخوردار نیستند.(10)
معاد یا حیات اخروى:
یکى دیگر از اصول بنیادین جهان بینى اسلامى، اصل اعتقاد و ایمان به معاد یا حیات اخروى است. پیامبران الهى، بدون استثناء پس از اصل توحید، مهمترین اصلى که مردم را به آن متذکر نموده اند، و ایمان به آن را از مردم خواسته اند، همین اصل است.(11) بر اساس این اصل، زندگى در دنیا به عنوان مقدمه و کسب توشه براى جهان ابدى در آخرت است و به همین خاطر تمام اعمال، رفتار و کردار خود در دنیا را در چگونگى جایگاه ابدى او در آخرت مؤثر مىداند.
در مکتب اسلام، کلیه فعالیتهاى اجتماعى و موضع گیرىهاى سیاسى افراد با سرنوشت اخروى آنان پیوند و رابطه دارد و این امر موجب تعهد و مسئولیت پذیرى در حقوق اسلامى و مسائل اجتماعى مى گردد. و در مراجعه با ظلم و بى عدالتى و هتک حرمت نسبت به قوانین و موازین الهى، ایستادگى نموده و شهادت را به عنوان یک آرمان و تاکتیک سیاسى انتخاب مى کند. با این انتخاب هیچ تعهد و مانعى نمى تواند انسان را از مبارزه در راه مکتب و خداى خویش بازدارد و تزلزلى در اهدافش ایجاد نماید.
نبوت، امامت و رهبرى در اسلام:
یکى دیگر از اصول اعتقادى و خطوط کلى و بنیادین جهانبینى اسلام، نبوت و امامت است وبه عبارتى بحث رهبرى در جامعه اسلامى است که از اهمیت ویژهاى برخوردار است. براساس این اعتقاد حق ولایت و رهبرى مخصوص خداوند است که این حق از جانب خدا به پیامبر اسلام و امامان معصوم(ع) اهدا شده است. در این مقام امام، جانشین پیامبر است و همچون پیامبر به دور از لغزش و خطا باید در توضیح و تبیین این رسالت (بر مبناى وحى) نقش خود را ایفا نماید. امامت در این مقام مستلزم عصمت است از این رو قول و عملش براى دیگران سند و حجّیت دارد.
این مقام پس از پیامبر اسلام(ص) به اهل بیت(ع) رسید و به اساس روایاتى نظیر: ثقلین، غدیر، منزلت و ...، که اکثر علماى اهل سنت در کتب سیره و تاریخ و کتب روایى خود از صحابه پیامبر(ص) نقل کردهاند، که پیامبر اسلام(ص) اهلبیت(ع) را به پیشوایى و امامت برگزیده و آنان را قرین قرآن قرار داد.(12)
امامت به مفهوم جامع به معنى رهبرى همه جانبه، در حقیقت استمرار خط نبوت مى باشد و همچون نبوت از اراده و مشیّت الهى سرچشمه مى گیرد. و این امر بعنوان یک قانون و سنت حتمى الهى، بمنظور هدایت و رشد و تعالى بشر قرار داده شده است. در این امر رابطهاى تحت عنوان رابطه امام و امت ایجاد مى شود. که در اندیشه سیاسى اسلام از آن یک تعریفى خاص ارائه مى شود. امام، به انسان کاملى گفته مى شود که امت را از آنچنان سازمان سیاسى و نظام اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى برخوردار سازد که در شرایط حاکم بر امت امکان هر چه بیشتر تحول و تکامل سریع طبق موازین و ارزشهاى اسلام فراهم گردد و هدف او از انجام چنین مسئولیتى تنها رضاى الهى باشد، بگونه ای که خود، الگو و اسوه دیگران گردد. و امت نیز، در این اندیشه به جمعیت متشکل و سازمان یافتهاى گفته مى شود که در تمامى روابط موجود در آن پویایى و حرکت هدفدار بر اساس ارزشها و موازین مکتب به سوى تعالى و رشد فرد و جامعه تجلى کند.(13)
بدین ترتیب رهبرى در نظام امامت داراى بار ایدئولوژیکى و انقلابى است و با سکون و سکوت و ایستایى سازگار نمى باشد.
اعتقاد به امامت و رهبرى به این معنى جزئى از باورهاى یک مسلمان است، وقتى با این باور در درون کاروان بزرگ امت قرار مىگیرد و جایگاه خود را در این حرکت عظیم هدفدار باز مى یابد، انقلاب به مفهوم اسلامى، جزئى از زندگى او مى شود و جدا شدن از حرکت انقلابى یعنى مرگ و عقب ماندن از قافله امت و یا تبدیل شدن به خاشاک روى سیل خروشان مى باشد.(14)
در سلسله مراتب امامت و رهبرى در زمان غیبت امام معصوم(ع) ، فقیه جامع الشرایط عهده دار مسئولیت امامت مى گردد و همان اختیاراتى را که امام معصوم(ع) در رابطه با ابلاغ رسالت و نگهبانى از دین و اجرای احکام الهى و اداره حکومت و رهبرى جامعه داشت، فقیه جامع الشرایط نیز از آن اختیارات برخوردار است.(15)
و در این نوع ولایت فرقى بین سلسله مراتب امامت وجود ندارد و تنها تفاوتى که در این زمینه وجود دارد این است که شخص پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) که صاحب فضائل بیشمار و عصمت و این گونه اختیارات حکومتى مىباشند، از جانب خداوند تعیین شده اند، اما در مورد «ولى فقیه»، ولایتى که نسبت به اختیارات حکومتى به او تفویض شده مربوط به عنوان کلى، فقیه عادل و جامع الشرایط است ولى اختصاص به شخص معین ندارد.(16) که در اصطلاح به آن «ولایت فقیه» گفته مىشود و به شخصى که رهبرى جامعه اسلامى را بر عهده مى گیرد «ولىّ امر مسلمین» یا «ولىّ فقیه» اطلاق مى گردد.
در رویکرد تفکر اسلامى، در عرصه تاریخى اسلام، رهبرى همواره با مرجعیت و روحانیت عجین بوده است و این مطلب گویاى آن است که روحانیت توانسته است به رسالت خود در تداوم حرکت ائمه(ع) بکوشد. و اساس برنامههاى خود را در این مسیر بر ترویج احکام و قوانین اسلام و مبارزه با قدرتهاى ظالم قرار دهد. استمرار حرکت مبارزه جویانه و حق طلبانه روحانیت در طول تاریخ بر این استوار بوده که از منظر معنوى متکى بر خداوند و از نظر اجتماعى متکى به مردم بوده است.(17)
تبلور امامت در رهبرى امام خمینى(ره)
چهارده قرن پس از بعثت پیامبر گرامى اسلام(ص) مردى از پرورش یافتگان مکتب او از مشرق زمین برخاست که در بندگى و حق گویى و حق جویى، خروش و استقامت به اوصیاء و انبیاء (علیهم السلام)، اقتدا نموده و بسان على بن ابى طالب(ع) با اراده آهنین و پیامهاى پر مغز و کلام نافذ خویش پرده تباهى ها و تاریکى ها را درید و جبهه باطل را یکسره به میدان مبارزه طلبید و براى همیشه «نام او،یاد او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت و شجاعت او روشن بینى و ایمان جوشان او، زبان زد خاص و عام است.»(18)
امام خمینى(ره) با قیام خود میلیونها انسان گم گشته در برهوت و الحاد و جاهلیت عصر مدرن را به رجعتى دوباره به معنویت و یکتاپرستى فرا خواند. و بسان آینه شفافى به بهترین وجه ممکن انوار خورشید تابان پیامبر گرامى اسلام(ص) و اوصیاى طاهرین ایشان(ع) را به بشریت تشنه معنویت قرن بیستم منعکس نمود.
به برکت این مرد بزرگ و انقلاب آسمانى و پیامهاى قدسى او بار دیگر شکوفههاى خداجویى و دین گرایى در بستر خشکیده جهان معاصر جوانه زد و نغمه ایمان گرایى و توحید و خدا پرستى در سراسر جهان طنین انداز گردید.(19)
مردم خداجوى، مؤمن و انقلابى ایران بر مبناى اطاعت از اوامر و دستورات الهى، امام خمینى(ره) را از مصادیق بارز «اولى الامر» یافتند و حرکت او را تداوم بخش حرکت پیامبر اسلام(ص) و ائمه معصومین(ع) بر شمردند و از آنجا که بر اساس تفکر و اندیشه شیعه، میان مردم و رهبران، یک رابطه معنوى وجود دارد و موضوع اطاعت از رهبران بعنوان یک باور و اعتقاد دینى و بصورت یک فرهنگ عمومى درونى شده و به متن زندگى مردم راه یافته است. بنابراین مردم همانطور که به امام خمینى(ره) عشق مى ورزیدند و او را قلباً دوست مى داشتند، عمل سیاسى و انقلابى او را به عنوان یک تکلیف دینى و یک عمل عبادى پیروى نمودند.
که نتیجه این پیوند مقدس، پیوند بین امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظیم الهى، یعنى پیروزى انقلاب اسلامى ایران است.
2- نظام حقوقى اسلام
در اندیشه اسلامى، نظم اجتماعى تابع قانون بوده و حاکمیت منحصر به خدا و قانون نیز قانون خداست. همه افراد از رسول الله(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون الهى هستند. کلیه قوانین و احکامى که از رسول الله(ص) اعلام مىشود نیز به پیروى از حکم خداوند بوده و تبعیت و پیروى از رسول الله(ص) و اولى الامر نیز حکم الهى است. در چنین حکومتى دخل و تصرف هاى خودسرانه نظیر حکومت هاى سلطنتى، پادشاهى و امپراطورى، وجود ندارد.(20)
باز بودن باب اجتهاد در نظام حقوقى اسلام و اصول حاکم بر اندیشه سیاسى اسلام، بویژه شیعه، اهمیت اساسى در تهییج و تحریک توده مردم به سمت انقلابى شدن، را دارد.
با نگاهى اجمالى به ابواب مختلف فقهى و حقوقى نشان دهنده عجین شدن مسائل سیاسى در کلیه بخشهاى فقه، اعم از عبادات، معاملات و حدود، و سایر مسائل اجتماعى آن است. برخى از این ابواب بطورى آشکار چهره مبارزاتى و مقاومت را به نمایش مى گذارد نظیر باب جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و ... . مثلاً قیام امام حسین(ع) ناشى از اجراى امر بمعروف و نهى از منکر است.
3- نظام تربیتى در اسلام
چه بسیار ملت هایى که بواسطه حاکمیتهاى ظالم، نسبت به رژیم هاى حاکم ناراضى هستند و بعبارت دیگر رژیم حاکم فاقد مشروعیت لازم است. اما در عمل هیچ تحول انقلابى و عصیانى از سوى مردم دیده نمى شود. بر این اساس صرف فقدان مشروعیت رژیم و نارضایتى عمومى، براى انقلاب و عصیان عمومى، کافى نیست.
علاوه بر آن نظام اخلاقى حاکم بر جامعه بایستى بگونهاى باشد که روحیه پرخاشگرى و ظلم ستیزى را در روح جامعه تزریق نماید. جامعه ظلم پذیر محکوم به سکوت و تمکین در قبال جنایات رژیم ظالم است. جامعهاى که آرزوى بهبود خویش را دارد باید روح تمکین و رضا را طرد، و ظلم ستیز باشد.
از ویژگیهاى مهم نظام اخلاقى و تربیتى اسلام، تقویت و تعمیق حس پرخاشگرى، و مبارزه طلبى و ظلم ستیزى است. برخى مراحل امر به معروف و نهى از منکر و جهاد، بیانگر نفى و طرد وضع موجود و تلاش در جهت ایجاد وضع مطلوب است.... آموزه هاى اسلام داراى منطق مقابله و مبارزه با رژیمهاى نامشروع است.(21) از این روست که مى گوییم نظام اخلاقى و تربیتى اسلام، با انقلاب و مبارزه با ظلم و ظالم، بطور عمیق رابطه و پیوند دارد. اسلام از پیروانش مى خواهد چنانچه تحت سیطره حاکم ظالم بسر مىبرند، با او مبارزه کنند و تسلیم مطامع او نشوند. البته با توجه به اصل مرجعیت و رهبرى در جامعه اسلامى، تشخیص نوع مبارزه و مصلحت زمانى و مکانى به عهده رهبرى جامعه اسلامى است.
تحلیل نهایى
تاکنون به تبیین روند و بستر شکلگیرى و تکمیل انقلاب اسلامى ایران پرداخته شده و در پاسخ به سؤال آغازین به مطالبى چند اشاره شد که خلاصه و نتیجه آن شرح زیر است:
1- انقلاب اسلامى به دنبال تغییر نگرش در اندیشه و آرمانهاى اجتماعى مردم ایران، و با احیاى دوباره ارزشها و باورهاى دینى توسط رهبران و مراجع دینى بویژه حضرت امام خمینى(ره)، بوجود آمد.
2- با توجه به فضاى سیاسى اجتماعى دوران اول و دوم، که سعى در تخریب و تضعیف عقاید، ایمان و اندیشه دینى مردم داشته و با الغاء شبهه در دین، ایجاد بدبینى نسبت به رهبران مذهبى، الغاى قوانین اسلام، گسترش فساد و فحشاء، تقویت ادیان و مذاهب باطله، در صدد ترویج غرب گرایى و جایگزینى فرهنگ غیر دینى غرب به جاى فرهنگ اسلام بودند. که در این مسیر به موفقیت هایى نیز دست یافتند و تا حدودی توانستند نگرش مردم را نسبت به باورها و آموزههاى دینى تغییر دهند.
3- حرکت روشنگرانه و آگاهى بخش حضرت امام خمینى(ره) به عنوان یک مرجع تقلید و یک رهبر بزرگ، با توجه به آموزههاى دینى و بر مبناى اصول بنیادى اسلام و با طرح و ارزشگذارى مفاهیمى از قبیل: امامت، ولایت، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، نفى سلطه موروثى، شهادت، اطاعت از ولى امر، و ... ، و ارتباط برقرار کردن بین آن ها و مسائل جارى سیاسى اجتماعى ایران، و تبیین موقعیت رژیم ستم شاهى و انطباق آن بر حکومت فاسد یزیدى، توانست ارزشها و باورهاى دینى مردم را احیاء نموده و روحى تازه در کالبد خشکیده جامعه بدمد. و با بازگرداندن اندیشه و عمل مردم به اصل معنویت و باورهاى دینى خویش، حرکتى وسیع و عمومى را در جهت مبارزه با ظلم و نفى هر گونه سلطه بیگانه و برپایى حکومت اسلامى و احیاى ارزشهاى دینى برپا نماید.
4- پایبندى مردم ایران به باورها و ارزشهاى دینى و اعتقاد به اطاعت از رهبرى و «ولىّ فقیه»، و تبلور این امامت و رهبرى در حضرت امام خمینى(ره)، انسجام و همبستگى اجتماعى عمیق را ایجاد و با برقرارى پیوند مقدس بین امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظیم الهى، یعنى پیروزى انقلاب اسلامى ایران، رخ داد.
پىنوشتها: -
1. عبدالوهاب فراتى، رهیافت هاى نظرى بر انقلاب اسلامى ص 19.
2. همان، ص 16.
3. بابک آدین و ناصر ایرانى، کارتر و سقوط شاه روایت دست اول، ص 37.
4. ادوارد کلن، آمریکا در اسارت، ترجمه توران خاورى، ص 232.
5. اسناد لانه جاسوسى، جلد 3، ص 94.
6. پرفسور حمید مولانا، روزنامه کیهان، 8/11/75.
7. محمد سپهرى، خورشید بى غروب، ص 168.
8. محمد مسجد جامعى، ایدئولوژى و انقلاب، ص 81.
9. استاد شهید مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص34.
10. جلالدین فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، ص 35.
11. على شیروانى، معارف اسلامى در آثار شهید مطهرى،ص 155.
12. همان، ص 418.
13. عباسعلى عمید زنجانى، گزیده انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن، ص 58.
14. همان، ص 58.
15. امام خمینى(ره)، کتاب البیع، جلد 2، ص 497.
16. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 55.
17. استاد شهید مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى، ص 169.
18. استاد شهید مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 85.
19. میر احمد رضا حاجتى، عصر امام خمینى(ره)، ص 29.
20. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 48 و 49.
21. استاد شهید مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 55.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 92 |