تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,280 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,192 |
آواز گنجشکها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1387، شماره 11، خرداد 1387 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آواز گنجشکها
مجید مجیدى کارگردان نام آشناى سینماى ایران و جهان در جشنواره فیلم فجر در آخرین اثر خود "آواز گنجشکان" تحسین همگان را برانگیخت به گونهاى که در جشنوارههاى برلین، چین و... او را بر صدر نشاندند و مشتاقانه شنواى حرفهایش شدند او بدرستى دریافته بود نیاز امروز مردم غرب و شرق، فارغ از هر نژاد، رنگ و آئین، معنویت و اخلاق است. مردم دنیا تشنه معنویتند او بخوبى مىدانست این تشنگى زایدالوصف را فقط دین محمد(ص) و فرزندان او سیراب خواهد کرد، نه استکبار جهانى. صهیونیزم بین الملل و دگراندیشان به ظاهر خودى، نیز به خوبى این حقیقت را دریافته بودند و به زعم خویش تلاش کردند چشمه جوشان معارف الهى ناب را که همانا از پنج تن آل عبا و 9 فرزند امام حسین(ع) مىجوشد را بخشکانند. آنان با انواع ابزارهاى فرهنگى، هنرى به میدان آمدند تا چهره پیامبر مهربانى را مُشَوَّه جلوه دهند اما مگر مىتوان با دهان، خورشید فروزان اهل بیت را خاموش کرد!
این بار مجیدى با کلام به میدان آمد و در حالیکه او را به خاطر عدم شرکتش در جشنواره فیلم دانمارک (بدلیل توهین به مقام پیامبر عزیز اسلام) مورد ملامت قرار مىدادند، فریاد برآورد که چرا اندیشمندان و عالمان ایران اسلامى نسبت به یک شبه روشنفکر دیننما سکوت کرده و هیچ نمىگویند؟ به چه دلیل در مقابل شبه روشنفکرى که هم نوا با دشمنان اسلام، قرآن، ائمه اطهار علیها السلام ماجراى غدیر و...را مورد حمله قرار داده، برنمىآشوبند همیت و غیرت او هشدارى است به نخبگان و فرهیختگان اندیشمند ایرانى که باید چون مطهرىها به جنگ تفکرات الهادى و باطل وارداتى رفت تا مبادا علفهاى هرز مانع رشد جوانان دین باور این مرز و بوم شوند. آفرین به این غیرت و مرحبا به آنان که فریاد او را شنیدند و حرکت کردند.
پس از این مختصر به سراغ فیلم آواز گنجشکهایش مىرویم تا بنگریم این فیلمساز غیرتمند با مردم جهان از چه سخن گفته است.
علیرضا سربخش
آواز گنجشکها
کارگردان: مجید مجیدى
نویسنده:مجید مجیدى
خلاصه:
کریم آقا(رضا ناجى) کارگر تُرک زبان یکى از مجتمعهاى پرورش شترمرغ در اطراف تهران است. پسر نوجوانش قصد دارد با کمک پسران همسایه آب انبارخانهاشان را تخلیه و تمیز کرده و با ریختن ماهىهاى قرمز کسب و کارى براه اندازند. به کریم آقا خبر مىرسد که سمعک دختر 15 سالهاش هانیه به درون آب انبار افتاده است او به خانه مىآید و در آب انبار، آن را مىیابد لیکن سمعک خراب شده و باید چند ماه معطل خرید دولتى آن باشد کریم آقا که وضعیت مالى مناسبى ندارد نمىتواند سمعک را از بازار آزاد تهیه کند. او با نقشه پسرش حسین براى آب انبار بشدت مخالفت کرده و بارها این مخالفت را باتندى و عتاب به حسین و دوستانش متذکر شده است. روزى او به مجتمع آمده و با سهل انگاریش شتر مرغى از آنجا مىگریزد هر چه بدنبال آن مىگردند موفق به یافتنش نمىشوند و به دلیل همین سهل انگارى او از مجتمع اخراج مىشود. به ناچار در شهر با موتور سیکلتش اقدام به مسافرکشى مىکند. درآمد او از این راه بهتر از کارگرى است و او از این طریق مىتواند بخشى از هزینههاى زندگى را تأمین کند. او در شهر، دروغ و ناپاکىها را مىبیند و گویا گرد خاکسترى شهر بر روى او مىنشیند مسافرى به او کرایه اضافى مىدهد او چندان در بازگرداندن این پول تلاش نمىکند با این پول گوجه سبز خریدارى مىکند کیسه گوجه سبز سوراخ است و نیمى از آن به خیابان و در جوى آب ریخته مىشود. در کنار مسافرکشى گاه وسایل دست دومى چون درب، پنجره، آهن آلات پیدا کرده و در خانه انبار مىکند.
روزى در بازار از او و چند موتورسوار دیگر خواسته مىشود پخچالهاى کوچکى را به مکانى انتقال دهند. به علت خرابى موتور، او از کاروان موتورسواران عقب مىماند. شب هنگام یخچال را با خود به خانه مىآورد و فرداى آنروز، تصمیم مىگیرد آن را بفروشد و حتى به افرادى براى فروش یخچال مراجعه مىکند امّا پشیمان مىشود و یخچال را علیرغم نیاز مالى خانواده به صاحب اصلىاش بر مىگرداند. صاحب اصلى ضمن پرداخت پاداشى به او، از وى مىخواهد که در همانجا مشغول به کار شود. روز دیگر در بازگشت به خانه متوجه مىشود که کودکان همچنان در فکر پیاده کردن نقشه خود در خصوص آب انبار مىباشند با عصبانیت کلنگ خود را برداشته و وارد آب انبار مىشود تا همه چیز را خراب کند امّا با کمال تعجب مشاهده مىکند که آب انبار به خوبى تمیز و آراسته شده، و مملو از آب زلال و شفاف است. بعد از مدتى متوجه مىشود همسرش درب دست دوّمى که او در انبار داشته را به زن همسایه هدیه کرده است با ناراحتى به سراغ همسایه رفته و درب را از او پس مىگیرد به گونهاى که همسرش به گریه افتاده و از رفتار ناهنجار او دلتنگ مىشود. بعد از این ماجرا روزى که قصد دارد از انبار وسیلهاى بردارد همه اثاثیه انبار که نامنظم بر روى هم چیده شده بود بر سرش آوار شده و به شدت مجروح مىشود. به گونهاى که عازم بیمارستان شده و سر، دست و پا بسته به خانه برمىگردد. او که دیگر ممرّ درآمدى ندارد و مجبور است چند هفته در خانه بسترى باشد مشاهده مىکند که چگونه مورد لطف و عنایت همسایگان و دوستان قرار مىگیرد. او مىبیند همسرش با خیاطى و پسرش با کارگرى چگونه هزینه خانواده را تأمین مىکنند.
روزى حسین به همراه دوستانش ماهىهاى قرمزى را که از دسترنج خودشان خریدارى کردهاند به در خانه مىآورند. در اثر حادثهاى ظرف بزرگ حاوى ماهىها سوراخ شده و ماهىهاى زیادى بر کف خیابان ریخته مىشوند. کودکان به جهت جلوگیرى از مرگ ماهىها مجبور مىشوند آنها را در جوى آب بیندازند از آن همه ماهى تنها یکى باقى مىماند که آن را داخل آب انبار مىاندازند این تلاش و مساعى کودکان از دید کریم آقا پنهان نمىماند او مىبیند که چگونه کودکان براى نجات جان ماهىها خود را به زحمت انداخته و آنها را به داخل جوى آب مىاندازند این تلاش آن چنان است که انگشتان دست برخى از کودکان از جمله حسین زخمى مىشود. کریم این مسائل را با تأمّل مىنگرد.
در سکانسى کریم که اکنون حالش بهتر شده در اتاقش نظارهگر جست و خیز گنجشکى است که براى پیدا کردن راه فرار به این سوى و آن سو مىپرد. بسوى پنجره مىرود و آن را باز مىکند و سبب آزادى گنجشک را فراهم مىآورد. در همین اثنا کارگر مجتمع پرورش شترمرغ به سراغش مىآید و به وى اطلاع مىدهد که شترمرغ پیدا شده و او مىتواند به کار سابقش بازگردد. در سکانس پایانى کریم را مشاهده مىکنیم که قصد آمدن به داخل مجتمع را دارد شتر مرغى مشغول جست و خیز، گشودن بالها و چرخش به گرد خود است. گویا بازگشت کریم شترمرغها را به وجد و سرور آورده و آنها این حضور مجدد را به جشن و پایکوبى نشستهاند.
نقد:
"آواز گنجشکها" هفتمین فیلم بلند سینمایى 35 میلیمترى مجید مجیدى پس از فیلمهاى "بدوک، پدر، بچههاى آسمان، رنگ خدا، باران، بید مجنون" مىباشد. به نظر مىرسد این فیلم متفاوتتر از فیلمهاى پیشین مجیدى است، این فیلم از کارگردانى قابل قبولى برخوردار مىباشد. رنگها به خوبى خود در تصاویر نشان مىدهند شاید بتوان گفت رنگىترین فیلم جشنواره "آواز گنجشکها" بود مجیدى در چند فیلم اخیر خود شخصاً تهیه کنندگى آنها را بر عهده گرفته است، احتمالاً این امر سبب گردیده دست او در انجام پروژه بازتر شود و راحتتر پروژهها را به سرانجام رساند.
مجیدى براى زنده نشان دادن رنگها مشقات زیادى را متحمل شده است مثلاً زمینى را به وسعت ده هکتار گندم کاشته است لذا احساس مىشود که این رنگها جان و روح دارند در روستا رنگها، صدا و نور بسیار طبیعى و زنده است لنزواید وسعت دید را به خوبى به رُخ مخاطب مىکشد امّا در شهر در یک کنتراستى نه تنها رنگها طبیعى نیست بلکه وسعت دید در آن دیده نمىشود سر و صداى موتور، دود، دروغ و بى صداقتى در شهر موج مىزند مسافرى در تماس تلفنى خود به دروغ مىگوید زائر امام رضاست و یا فرد دیگرى به دروغ به کریم مىگوید کرایه خود را حساب کرده است رقابت و حسادت در سر بدست آوردن پول، مسافر و اشتغال به وضوح به چشم مىخورد، به نظر مىرسد معمارى و شهرسازى شهر حتى در صفات انسانى کریم تأثیرگذار است گویا گرد و غبار خاکسترى شهر بر پیکر کریم نشسته و او را به سوى آلودگى مىکشاند او که بدنبال روزى حلال در شهر بود دچار وسوسههاى نفسانى مىشود گاه چند قدمى براى ارضاى آن وسوسهها گام بر مىدارد اما گویا نیرویى مانع از آن مىشود که از راه حرام به نیازهاى خود پاسخ دهد، روزى مسافر پولدارى را بر تَرک موتور سوار مىکند به هنگام پیاده شدن اشتباهاً به جاى هزار تومان، دوهزار تومان مىپردازد کریم که در مىیابد مسافر اشتباه کرده است در ابتدا چند قدمى به دنبال او مىرود، اما چندان اصرار بر بازگرداندن پول حرام ندارد به سوى خانه حرکت مىکند به میوه فروشى مىرسد که بر پشت وانت گوجه سبز مىفروشد در ابتدا هزار تومان گوجه سبز مىخرد سپس به یاد هزار تومان اضافى مىافتد به جاى یک کیلو، دو کیلو گوجه سبز مىخرد اما در راه آن یک کیلویى را که با پول حرام خریدارى کرده است به علت سوراخ بودن کیسه به زمین مىریزد و راهى جوى آب مىشود به این معنا که روزى حرام، روزى او نیست باد آورده را باد مىبرد او نباید طعام خود را به حرام بیالاید این صحنه آن چنان زیبا و به زبان تصویر بیان شده است که قابل وصف نیست بىتردید ترجمه روزى حلال مجیدى به زبان هنر در ذهن بسیارى از مخاطبان تا پایان عمر باقى خواهد ماند و این چیزى است که از هنر متعهد انتظار مىرود، کارگردان تضاد میان روستا و شهر را به خوبى به تصویر درآورده است هیچ چیز در این دنیا بىحساب و کتاب نیست این انسانها هستند که دچار غفلت مىشوند و خدا را از یاد مىبرند در سکانسى کریم به همراه چند موتور سوار، ی
خچالهاى کوچک را حمل مىکند او از همه عقبتر است بار دیگر وسوسه مىشود و این بار تصمیم مىگیرد با فروش یخچال نیاز خود را برآورد براى فروش به چند دلال مراجعه مىکند خدا دست او را مىگیرد و پیشمان مىشود آنگاه که یخچال را به صاحبش بر مىگرداند نه تنها پاداشى دریافت مىکند بلکه به او پیشنهاد کار مىشود او در این جا مزد صداقت خود را دریافت مىکند.
در چند سکانس کریم ضمن مسافرکشى آهن آلات قراضه و اجناس دست چندم ساختمانى را با خود به خانه مىآورد تا شاید با تعمیر و اصلاح آنها در جاى دیگر از آنها استفاده کند این اجناس مورد استفاده کریم قرار نمىگیرند گویا نقش کریم فقط نگهبانى از آنهاست این وسایل دنیوى نه تنها آرامشى براى او به همراه ندارد بلکه وى را زمین گیر نیز مىکنند همسرش درى را به زن همسایه مىبخشد وقتى کریم از این ماجرا مطلع مىشود با اینکه نیاز ضرورى به آن ندارد از عمل زن ناراحت شده به در خانه همسایه رفته و با ناراحتى در را از زن پس مىگیرد به گونهاى که سبب رنجش همسرش مىشود و او را به گریه مىاندازد، در ادامه ماجرا مشاهده مىکنیم روزى که او به گوشه حیاط مىرود تا وسیلهاى بردارد ابزار و وسایل بر سر او مىریزند و وى را به شدت مجروح کرده به گونهاى که او راهى بیمارستان مىشود.
فیلم مجیدى یک فیلم فلسفى، چند لایه امید محور و آلایش روح است. شتر مرغ نمادى از دو وجهى بودن انسان است شتر مرغ از یک سو به واسطه شتر بودن به زمین وصل است و از سوى دیگر به خاطر داشتن پر، پرنده است و باید در آسمانها پرواز کند اما شترمرغ را نمىتوان به تنهایى شتر و یا مرغ نامید او ترکیبى از هر دوست، انسان نیز دو وجه دارد یک وجه زمینى و این جهانى و وجه دیگر آسمانى و آن جهانى، کریم چون شتر مرغ باید سیر و سلوکى کند او در ابتدا به جستجوى تعمیر سمعک دخترش بود اما با آمدن به شهر دچار غفلت شد و او را از یاد مىبرد. گرد آلودگىهاى شهر بر فطرت ساده و صادق او مىنشیند و براى بازگشت به فطرت پاکش است که باید با عنایت خداوند سیر و سلوکى کند و مجددا به آن فطرت پاک بازگردد شاید بتوان گفت آب انبار کثیف و آلوده کریم نمادى از درون اوست که باید پالایش شود او فطرت پاک و بىآلایش کودکان خود را از یاد برده است و توجه به کردار و رفتار صادقانه کودکان اطراف خود ندارد این کودکان، ساعى و کوشایند آب انبار را علیرغم مخالفتهاى کریم تمیز مىکنند و در آن آب زلال و شفاف مىریزند کودکان در نظر دارند با ریختن ماهى در آب انبار و پرورش آنها پولدار شوند اما همه چیز همیشه بر اساس آن برنامهاى که ما طراحى مىکنیم پیش نمىرود، کودکان با کار کردن موفق مىشوند سرمایه اولیه خرید ماهى را تهیه کنند اما وقتى قصد انتقال ماهیها به آب انبار را دارند دبه حاوى ماهیها سوراخ مىشود و همه آنها بر کف خیابان ریخته مىشوند کودکان در این استیصال که آیا جان ماهیها را نجات دهند و یا در غم نقش بر آب شدن طرح خویش به سوگ نشینند. نجات ماهیها را بر مىگزینند و با تمام تلاش سعى مىکنند ماهیها را در جوى آب روان ریخته و مانع تلف شدنشان شوند، از میان دهها ماهى، ماهى بزرگ قرمزى براى آنان باقى مىماند که آن را براى آب انبار نگه مىدارند چرا که هنوز امید باقى است نباید ناامید شد شاید آن ماهى بزرگ در آب انبار تمیز تخم گذارى کرده و بار دیگر انبوهى از ماهیها را تولید کند تلاش صادقانه کودکان از چشم کریم دور نمىماند او نظارهگر این صحنهها است و از این ماجرا درس مىگیرد.
مجیدى استاد به تصویر کشیدن فقر زیباست، شخصیتهاى اصلى مجیدى اگر چه فقیر و حاشیه نشینند اما زیبا زندگى مىکنند واز این زندگى لذت مىبرند در این نگاه فقیر بودن یک ننگ و سرطان نیست بلکه قشنگ و زیباست، حاشیه نشینها در فیلمهاى دیگر عموماً دزد و قاچاقچى به تصویر کشیده مىشوند اما در حاشیه نشینى فیلم مجیدى، اثرى از دزد و کلاهبردار نیست، حاشیه نشینى مجیدى حلبى آباد نیست اگر چه با مصالح مختلف خانهها از زمین سر برآوردهاند کریم در هزار توى دنیا دچار یک اکنون زدگى مىشود و با آمدن به شهر از فطرت روستایى خود فاصله مىگیرد، او به همسرش مىگوید که با مسافرکشى در شهر ماهیانه 600 تا 700 هزار تومان درآمد کسب مىکند با افزایش درآمد دخترش را از یاد مىبرد و به جایى مىرسد با آنکه ریالى براى دَرِ قراضه نپرداخته آن را از زن همسایه نیازمند دریغ مىکند، او در گرداگرد خود آشغال و آهن پارهها را جمع آورى مىکند و در زیر این آهن آلات مىماند و مجروح مىشود، او مجبور مىشود در خانه بماند تا فرصتى براى اندیشه کردن و تفکر داشته باشد. تفکر بر آنچه گذشت و نسبت به آینده و از این میان باید حال را نیز دریابد چرا که حال زمینه ساز آینده است در زمانى که او به تفکر مىنشیند تلاش و کوششهاى صادقانه اطرافیان به چشم او مىآید و او نمىداند نسبت به این محبتها بىتفاوت باشد. او باید چون کودکان به منزله گنجشکى سبکبال قادر باشد به راحتى پرواز کند نه همانند شترمرغ به زمین بچسبد و پرواز نکند، در صحنهاى کریم شترمرغى را مىبیند که بر پشت وانتى سوار است با دیدن آن به یاد فطرت خود مىافتد او قادر نیست چون کودکان به راحتى به فطرت خود بازگردد.
کریم وقتى به این باور مىرسد که عالم داراى حساب و کتابى است و نباید در پى حوادث پى در پى از خالق هستى غافل شود حال که او دریافته باید چون گنجشک سبکبال بود گنجشکى که در اتاق او زندانى شده بود وسیله رهایىاش را فراهم مىآورد و چون او گنجشک را آزاد مىکند خبر خوشحال کننده بازگشت شترمرغ را مىشنود و اینکه او مىتواند به شغل پیشینش بازگردد.
او چون شترمرغش از نقطه اکنونش فرار کرد و با طى سیر و سلوکى بازگشت.
"آواز گنجشکها" فریاد بلند فطرت و بازگشت به آن است.
برخى شاتهاى این فیلم بسیار زیبا و قابل توجه است مانند نماهاى شاتى که کریم به دنبال شترمرغ مىگردد و خود را به شکل آن درآورده است همچنین نماى پخش شدن ماهىهاى سرخ بر کف سیاه آسفالت و یا پولکهایى که بر روى لحاف سرمهاى دوخته شده که در نماى بسته وجود ستارگان در آسمان را تداعى مىکند و ... .
جدا از نکات مثبت فراوانى که در این فیلم وجود دارد مىتوان به برخى از نکات ضعف آن نیز اشاره کرد:
از آن جمله مىتوان به تماسهاى بدنى متعدد بازیگران با یکدیگر اشاره کرد مانند تماسهاى بدنى پدر با هانیه که پانزده ساله است و ... .
دیگر آنکه در صحنهاى آنجا که کریم براى تنظیم آنتن تلویزیون به پشت بام رفته است به همسرش که در حیاط خانه است مىگوید، این بالا صفا دارد ما مىتوانیم پشت بام بخوابیم و بچهها در حیاط، زن نگاه شرمگینانهاى به او مىکند شاید مجیدى مىخواهد بگوید آدمهاى فقیر هم عشق دارند امّا اگر نگاه نجیب و با حیاى مجیدى این را هم نمىگفت بهتر بود.
قصه آواز گنجشکها مانند "بچههاى آسمان، باران، و بید مجنون" قصه روان و همه فهمى ندارد، باید مخاطب در خصوص مفاهیم زیرین فیلم تفکر و تعمّق نماید و قادر باشد این صحنههاى به ظاهر جدا از هم را به هم مربوط و مفهوم واحدى از آن استنباط کند.
نکته منفى دیگر تبلیغات شرکتهایى چون امرسان و حایر است که نباید فیلم سازى چون مجیدى مُبلّغ شرکتهاى غربى باشد.
آواز گنجشکها فیلمى است که مورد توجه مخاطبان داخلى و خارجى قرار مىگیرد و بىتردید فیلمى است که در تاریخ سینماى ایران ماندگار خواهد بود.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 149 |