تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,106 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,036 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1388، شماره 18، اردیبهشت 1388 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ایثار اسرا
عدّهاى از بچههاى مخابرات از جمله افراسیابى، شوشترى و علیزاده همراه ما اسیر شده بودند. در اردوگاه ما حدود 1700 اسیر بود. همه متحمّل شکنجه مىشدند ولى کسى حاضر نبود مرا لو بدهد. بنده ایثار بچّههاى رزمنده را در خط دیده بودم ولى ایثار اسرا را نه. بچههاى اسیر خیلى محکمتر بودند و به هیچ وجه حاضر نمىشدند نام فرمانده خود را بر زبان بیاورند.()
همه با هم
در میان بچّههاى رزمنده در عملیات والفجر 10 نوجوانى 15،16 ساله از فرخ شهر به نام سمیع بود. او در عملیات به شدت شیمیایى شد و تاحد زیادى بینایى خود را از دست داد. هرچه به او اصرار مىکردم عقب برود، قبول نمىکرد و مىگفت: ما همه با هم آمدهایم و با هم میرویم.و تا فرمانده عقب بازنگردد، من از اینجا تکان نمىخورم.()
ایثار رزمندگان در حلبچه
من شاهد بودم که در حلبچه برادران رزمنده ما ماسکهاى خود را با این که خود به شدت به آن ـ براى در امان ماندن از گازهاى شیمیایى ـ نیاز داشتند، در اختیار کردهاى عراقى قرار میدادند. یعنى حاضر بودند خود شیمیایى شوند ولى به بىگناهان حلبچه آسیبى نرسد.()
صف شکنان فتح بستان
در عملیات طریق القدس به منطقهاى که به صورت بسیار گسترده مین گذارى شده بود، برخورد کردیم. به دلیل کمبود وقت لازم بود تعدادى از رزمندگان اسلام داوطلبانه وارد میدان مین شوند تا راه براى عبور دیگران باز شود. 90 نفر براى این امر مقدّس داوطلب شده، در دستههاى پنج نفرى با نداى یا حسین و یا مهدى وارد میدان مین شدند. بدین ترتیب هفده دسته پنج نفرى به میدان زده و همگى شهید شدند.وقتى نوبت به دسته هجدهم رسید؟ عبور از میدان مین امکانپذیر شد. نکته عجیب در رفتار این عزیزان آن بود که هر کدام از آنها سعى مىکرد خود را به گونهاى روى زمین بیندازد که حجم بیشترى از میدان مین را پاک سازى کند و بدین وسیله افراد کمترى شهید شوند.
از جان گذشتهاى دیگر
عبدالحسین صدر محمدى در والفجر 4 مسؤول گردان ویژه لشکر 17 بود. نیروهاى خودى در پى ناکامى در این عملیات مجبور به عقب نشینى از مواضع خود در خاک عراق شدند.
عبدالحسین که از ناحیه پا و کتف ـ بر اثر اصابت ترکش ـ مجروح شده بود، در سنگر خود باقى ماند و نیروهاى در حال عقب نشینى را پوشش داد. و سرانجام در همان سنگر به شهادت رسید. مجید نظرى ـ همرزم سردار صدر محمدى ـ در این باره گوید: در عملیات والفجر4 بچهها مجبور شدند عقب نشینى کنند. عبدالحسین که زخمى شده بود، به بچهها گفت: هرچه مهمات هست به سنگر من بیاورید. سپس تیربارى را برداشت و به بچهها گفت: من به شما پوشش میدهم و شما عقب نشینى کنید.
بچهها عقب نشینى کردند و عبدالحسین به شهادت رسید. میرزا على رستم خانى ـ که خود بعدها به شهادت رسید ـ براى من تعریف کرد که وقتى دوباره تپهاى را که از آن عقب نشینى کرده بودیم، اشغال کردیم، دیدیم سرنیزه شهید صدر محمدى در شکم یک عراقى است و سرنیزه فرد عراقى نیز در شکم شهید. عبدالحسین جثه ضعیفى داشت ولى عراقى درشت هیکل بود. عبدالحسین در 28 مهر 62 در پنجوین عراق به آسمانها پر گشود.()
اول آنها
هنگام عملیات والفجر 10 به اتفاق یکى از برادران طرح و برنامه در حال عبور به طرف شاخ شمیران بودیم و مجروحان را هم شناسایى مىکردیم.به یک مجروح برخوردیم که دست و پا و صورتش به شدت زخمى شده بود. در عین حال سعى مىکرد بدون کمک دیگران و با حالت سینه خیز و شتر مرغى به طرف اورژانس حرکت کند. خواستیم کمکش کنیم که گفت: بروید سراغ برادران دیگر و اول آنان را نجات دهید.()
ایثار محمود
وقتى محمود مجروح شد، خواستیم اول او را به عقب منتقل کنیم اما نپذیرفت و با اصرار از ما خواست دیگر مجروحین و شهدا را به عقب ببریم. لذا ما به تخلیه دیگران مشغول شدیم. زمانى که سراغ محمود آمدیم، به ملکوت اعلاء پیوسته بود.()
معناى خواب پدر
یک شب که در منطقه مریوان بود، در خواب دید که در مکه مىباشد و پیش نماز تمامى مردم آنجا شده است.
او به همرزمانش گفت:بچهها، معناى این خواب آن است که من شهید مىشوم. من این را فهمیدهام. لذا از همه شما حلالیت مىطلبم.
سپس بلند شد و از سنگر بیرون رفت و وضو گرفت. آنگاه به نماز ایستاد و در حال مناجات با پروردگار گریه کرد. بعد تک تک افراد را بوسید و از آنها خواست براى او دعا کنند. چند لحظه بعد از آن که سوار بولدوزر شد، خمپارهاى نزدیک او منفجر شد و ترکش گلولهاش سینه او را مجروح ساخت. امدادگران با شتاب خواستند او را به اورژانس ببرند که مانع شده، گفت: به خدا قسم باید با ریختن خون سرخم این خاکریز را تمام کنم.
با همان حالى که داشت، کار را ادامه داد. در پى اتمام خاکریز ـ با آن که خون زیادى از او میرفت ـ از بولدوزر پیاده شد. ناگهان ترکش خمپارهاى به قلبش اصابت کرد و او را به شهادت رساند.()
از تپههاى زبیدات
آن شب بر فراز بولدوزر و در اوج عملیات بودیم که ساق پایم با ترکش شکست. قادر به حرکت نبودم.
اصغر منصورى در میان انفجارهاى پى در پیو دود و گرد و غبار، مرا یافت. پرسید، چه شده؟
گفتم: مجروح شدهام.
مرا به دوش کشید و به عقب حرکت کرد.
بارش گلوله قطع نمىشد.
فقط چند قدم حرکت کردیم که گلوله خمپاره پشت پاى ما به زمین خورد و هر دو با صورت نقش زمین شدیم. بعد از لحظهاى گفتم: اصغر...اصغر... بلند شو.
جواب نداد، به سختى سرم را بلند کردم. ترکش به سرش اصابت کرده بود. مىخواستم کمکش کنم اما هر دو دستم ترکش خورده بود و قادر به حرکت نبودم. سرم را کنارش به زمین گذاشته خاطراتش را در ذهن مرور کردم: اذان گفتن، لبان همیشه ذاکر، شجاعت و ایثار او را....
اصغر منصورى از تپههاى زبیدات به کوى کروبیان هجرت کرد.()
ترفیع درجه با شکنجه
یکى از اسرا را هر روز مىبردند و کتک میزدند. به او مىگفتند: تو درجه دار هستى. اول، انکار مىکرد. ولى بعدها با شکنجه و کتک قبول کرد و گفت: درجه دار هستم. روز بعد باز او را زدند تا اقرار کرد سروان است. روز بعد به همین ترتیب و لذا به درجات سرگردى و سرتیپى هم اقرار کرد. یعنى با شکنجه و کتک مفصل، به یک درجه نظامى اقرار مىکرد. روز آخر او را زدند و گفتند: تو هیچى نیستى. ما تحقیق کردهایم. آن اسیر مظلوم گفت: من درجهها را زیر شکنجه شما مىگرفتم. من که اول گفتم درجهاى ندارم ولى شما قبول نمىکردید. این درجات مثل جنگ تحمیلى است.()
چند دقیقه دیگر
اسماعیل جمالى در عملیات والفجر 2 به دیدار معشوق نایل گردید. آخرین بار که به مرخصى آمد، با همه برادران و خانواده خود خداحافظى کرد و از آنها حلالیت طلبید. مىگفت: این بار که بروم، دیگر بر نمىگردم.
اسماعیل جزو گردان خط شکن و در رسته آرپى جى زنها خدمت مىکرد. او چند دقیقه پیش از وصال یار به کمک آرپى زن خود گفت: بیا روى هم را ببوسیم، زیرا چند دقیقه دیگر من شهید مىشوم.
چند دقیقه بعد در پى رگبار تیربار دشمن بر زمین افتاد و فقط گفت: یا مهدى، یا مهدى....()
کرامت شهید
"طوفان على جهان دیده" در تاریخ 25/5/65 به کربلاییان پیوست. همسایه شهید بعد از این که نامبرده به شهادت رسید، به طور مدام پدر شهید را سرزنش مىکرد که چرا اجازه داد فرزندش به جبهه برود و کشته شود.
او مىگفت: باید خودتان را سرزنش کنید که جلوى او را نگرفتید.
همواره این گونه آزردگى خاطر پدر شهید را فراهم مىکرد، اما با یک اتّفاقى که براى او افتاد، توبه نمود. او گوید: در نیمه شبى خواستم گوسفندان را از حیاط بیرون ببرم. اما با صحنهاى مواجه شدم که باعث انقلابم شد. وقتى از کنار قبر شهید در حال عبور بودم، متوجه یک نور شدم. جلوتر رفتم. نور از یک قبر بود. قبر به شهید جهان دیده تعلّق داشت. با خود گفتم: شاید توهّم است. در شب بعد باز هنگامى که گوسفندان را بیرون مىبردم، چشمم به آن نور ـ که از جنس نورهاى معمولى نبود ـ افتاد لرزه بدنم را فرا گرفت به طورى که جرأت نکردم به سوى قبر بروم. سخت حیران شدم و وقتى به خود آمدم، متوجه شدم شهید مىخواهد مرا متنبه سازد...()
ایثار شهید رحمان
رحمان على پور در تاریخ 4/4/67 در جزیره مجنون به خیل کربلاییان پیوست. هم رزم او (سید اصغر موسوى) پیرامون شجاعت و ایثار آن شهید گوید: عراق در سال 66 براى تصرّف جزیره مجنون، خطوط ما را به شدت بمباران شیمیایى کرد. وقتى بسیارى از هم رزمان ما به شهادت رسیدند و دیگر توان مقابله با اسلحههاى مرگبار و خمپارههاى شیمیایى را نداشتند، فرمانده دستور عقب نشینى داد. من در چند سنگر عقبتر از شهید على پور بودم فریاد زدم: رحمان، رحمان، عراقىها دارند میرسند! دیگر کارى از ما بر نمیآید. اما او گفت: شما بروید و با ما کارى نداشته باشید.
رحمان با همسنگرش (شهید عباس شفاهخواه) در برابر دشمن ایستادگى کردند تا ما بتوانیم سالم عقب نشینى کنیم.
رحمان با شجاعت و ایثار و با آغوش باز شهادت را پذیرفت و آسمانى شد.()
چهارصد ضربه
عراقىهاى خداناشناس از محمد باقر نجفیان خواستند به امام توهین کند که نکرد. هرچه او را زدند، نپذیرفت. حتى او را فلک کرده، چهارصد ضربه کابل زدند اما لب از لب نگشود.()
*
پیرمردى از کارکنان اتوبوس رانى تهران کنار ما، در ایام اسارت بود. عراقىها در زمانى که در پایگاه العماره بودیم، او را به شدت کتک زدند و از او خواستند به امام توهین کند پیرمرد در پاسخ مىگفت: من زبان شما را نمىفهمم.(در حالى که آنها فارسى مىگفتند) صبح دم فهمیدم پیرمرد زیر شکنجه شهید شده است.()
مثل دیگران
وقتى که دکتر چمران زخمى شده بود، هواى اهواز خیلى گرم بود. پاى دکتر در گچ قرار داشت و پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و از آن خون میآمد اما حاضر نبود کولر روشن کند. مىگفت: چطور کولر روشن کنم وقتى بچهها زیر گرما مىجنگند؟ او غذایى را مىخورد که دیگران مىخوردند.()
با پاى برهنه
برادر اصغر عدالت در منطقه عملیاتى فاو به عنوان فرمانده مشغول خدمت بود یک شب به سنگرها سرکشى کرد. ناگهان متوجه شدیم ایشان با پاى برهنه روى خاک و خاشاک راه میرود. من به ایشان گفتم: برادر عزیز، اصغر عدالت، چرا با پاى برهنه راه میروید؟ ممکن است عقرب یا مار به شما آسیب برساند. گفت: شما به هر نقطه از این خاک اشاره کنید، قطرهاى از خون یک شهید روى آن ریخته است ما باید با وضو و با پاى برهنه در اینجا حاضر شویم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. راوى: فرمانده تیپ امام موسى کاظم(ع) از لشکر نصر(سردار حسن انجیدنى)، ر.ک: قلب عملیات، ص 63 و .64
. راوى: ایرج على دوستى، ر.ک: حماسه شاخ شمیران، ص .99
. همان، ص .60
. راوى: سید مصطفى میرغفارى، ر.ک: بولتن خاطرات تبلیغات جبهه و جنگ قرارگاه کربلا، به نقل از سروهاى سرخ، ص 96 و .97
. ر.ک: فرهنگ جاودانههاى تاریخ، ج 4 (استان زنجان)، ص 161 و 162.
. راوى:محمد روزدار، ر.ک: حماسه شاخ شمیران، ص 86(تهیه و تدوین: تبلیغات و انتشارات چهارمحال و بختیارى، معاونت انتشارات مرکز فرهنگى سپاه پاسداران، چاپ اول، 1374).
. راوى: دوستان شهید محمود مشکینى، به نقل از مادر شهید، ر.ک: سیرت شهیدان، ص 113(رجایى) شاهد، تهران، اول: 78).
. راوى: دوستان شهید محمد على سلگى، به نقل از فرزند شهید، ر.ک: سیرت شهیدان، ص 182 و .183
. راوى: مرتضى محقق، ر.ک: دژ آفرینان، ص 41 و 42(مرتضى و مصطفى محقق، لشکر امام حسین(ع)، اصفهان، اول: 78).
. راوى: آزاده جانباز: محمد رضا رضا نژاد، ر.ک: لالههاى فردوس، ش 6، ص 12 (فصل نامه روستاى فردو).
. ر.ک: شقایقهاى خونین، ص 70 و .71
. ر.ک: کبوتران بهشت، ص 80 و 81 (جوکار، کنگره بزرگ داشت سرداران و 2000 شهید استان بوشهر، اول: 83).
. ر.ک: از نخلستان تا آسمان، دفتر دوم، ص .112
. راوى: فریدون بیاتى، ر.ک: رمز مقاومت، ج 3، ص 21 ـ 20، سعید عطاریان، پیام آزادى، تهران، اول: 86).
. راوى: برادر ابراهیمى، ر.ک: مأخذ پیشین، ص .71
. نیمه پنهان ماه، ج 1، ص 42، به نقل از روایت مقدس، ص .229
. راوى: عبدالرسول حمیدى، ر.ک: فتح، ویژنامه سوم خرداد ،1387اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهاى دفاع مقدّس استان بوشهر، ص .36
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 126 |