تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,075 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,024 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1386، شماره 29، آذر 1386 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خاطراتى سبز از یاد شهیدان
محمد اصغرى نژاد
انگار جبهه را خریده!
در سال 60 عمویم حاج حمزه اسحاقى در بسیج ویژه قم بود. مدتى بود که تصمیم گرفته بود به جبهه برود ولى مسؤولان موافقت نمىکردند. وقتى داوطلبان فشار آوردند، بسیج ویژه قرعه کشى کرد. یکى از قرعهها به نام یکى از دوستان حاج حمزه درآمد. چون حاج حمزه از این موضوع اطلاع یافت، به دوستش اصرار کرد بگذارد به جایش اعزام شود ولى او قبول نمىکرد. بالأخره عمویم ناراحت شده، گفت: انگار جبهه را خریده!
سپس از روى سادگى خود دست داخل جیبش کرد و هزار تومان به دوستش داد تا فیش قرعهاش را به او واگذار کند و به جاى او اعزام شود که موفق هم شد.(1)
رانندگى به خاطر ماه مبارک
تابستان بود و ماه مبارک رمضان. بچهها که دائم در حال حرکت بودند روزه نمىگرفتند فقط رانندهها به فتواى حضرت امام(ره) مىتوانستند روزه بگیرند. عملیات والفجر 3 شروع نشده بود. روزى اطراف مهران با آقاى براهنىفر برخورد کردم. در گرما گرم صحبت با کنجکاوى از محل خدمتش پرسیدم، گفت: رانندهام.
گفتم: مگر شما تخریب چى نیستید؟
گفت: مىخواستم روزهام را کامل بگیرم، راننده شدم.
گفتم: روزهاى گرم و بلند تابستان، آن هم جبهه مهران خیلى سخت است!
لبخندى زد و رفت.(2)
سردار براهنى فر در سال 62 به هنگام پیشروى در ارتفاعات قلاویزان به اسارت دشمن درآمد و پس از شکنجههاى زیاد در تاریخ 18/5 همان سال به شهادت رسید.(3)
نه تنها خشم که تشویق
پیش از عملیات والفجر مقدماتى در منطقه میشداغ دژبان بودم به دستور فرمانده هیچ کس حق عبور از خط را نداشت. یک روز فرمانده وقت نیروى زمینى سپاه شهید حسن باقرى به صورت ناشناس به خط آمد و قصد عبور داشت که با ممانعت یکى از بسیجیان نگهبان روبه رو شد. وقتى شهید باقرى اصرار کرد، آن بسیجى اسلحه را مسلح کرد و پاى آن شهید را هدف قرار داد. براى همین شهید باقرى منطقه را ترک کرد. فرداى آن روز شهید باقرى با تعدادى از فرماندهان به خط آمدند و ایشان آن بسیجى را مورد تشویق قرار داد.(4)
مقام و منزلت شهید هلالى
آن آزاد مرد و یکهتاز میدان مقاومت و ایثار، یک کارگر کوره آجر پزى بود که سواد هم نداشت ولى به مرحله یقین رسیده بود. او به مرحلهاى رسید که هیچ کس انتظارش را نداشت. گاهى براى بچهها دو ساعت صحبت مىکرد و به آنها روحیه مىداد. پیش از اعزام به جبهه به صاحب کوره گفته بود که این ملت همه چیزشان را در راه انقلاب فدا مىکنند، چرا تو آجرها را بدون دلیل گران مىکنى؟ او به خاطر همین اعتراض از کار اخراج شد. او عهد کرده بود آن قدر در جبهه بماند که یا پیروزى کامل یا شهادت نصیبش شود.(5)
شهامت دشمن شکن
برادر طلبه عبدالکریم مهدوى جزو گردان على اکبر(ع) بود که در عملیات خیبر(3/12/62، هور الهویزه و جزایر مجنون) شرکت داشت. متأسفانه به علت عدم پشتیبانى لازم و عدم هماهنگى کافى افراد این گردان در محاصره دشمن قرار گرفتند و بیشتر افراد آن یا به شهادت رسیدند یا اسیر گشتند. از جمله اسرا عبدالکریم مهدوى بود. وى با لباس روحانیت به رزمگاه آمده بود. حتى وقتى اسیر شد هم عمامه را از سر بر نداشت. این شهامت وصف ناشدنى سبب خشم مزدوران عراقى و تحریک خوى حیوانى آنها شد. دشمن براى این که زهره چشمى از وى بگیرد و ترس و وحشتى در دل سایر رزمندگان بیندازد، یک طرف عمامه را به گردن او پیچید و طرف دیگر را به یک خودروى ارتشى بست و پیکر او را آن قدر روى زمین کشید که روح از کالبدش جدا شد و به شهادت رسید.(6)
علت پاره کردن عکس
یک روز نامهاى به همراه یک عکس براى شهید عزیز سیدرضا میرباقرى بردم. ایشان مسؤول بخشدارى میبد بود و در سال 60 با جمعى از رزمندگان راهى جبهه شده بودند. سید تا پاکت را باز کرد عکس را پاره کرد. مىدانستم خانواده و فرزند براى او عزیزتر از جانش است پرسیدم: آقا سید، این چه کارى بود انجام دادى؟
ایشان گفت: پسر عمو - چون سید بودم به من پسر عمو خطاب کرد - ترسیدم شیطان با نگه داشتن این عکس، فکر و حواس من را به پشت جبهه ببرد یا خودم را آنجا بکشاند. من این کار را کردم تا یاد خانواده نیفتم و بتوانم از دین دفاع کنم.(7)
شهامت شهید شمس
در خاطرهاى از سید امیرهاشمى - همرزم شهید ابوالفضل شمس - آمده است: در عملیات بیت المقدس، در لحظهاى که نیروها از شدت آتش دشمن زمینگیر شده بودند، شهید ابوالفضل شمس بلند شد و تکبیر گویان به طرف دشمن رفت. این حرکت او باعث شد سایر نیروها روحیه بگیرند و در نتیجه خط دشمن در آن مسیر شکسته شد.
گفتنى اینکه آن شهید بزرگوار، در سال 1360 به حوزه علمیه قم وارد شد و در سال بعد یعنى در تاریخ 30/8/62 به فیض عظیم شهادت نائل گردید. پیکر آن عزیز به مدت 13 سال مفقود بود.(8)
دیگر بر نمىگردم
در خاطره خواهر شهید سید على اصغر موسوى آمده است: بار آخرى که برادرم براى دیدن خانواده به دامغان آمده بود، قبل از رفتنش به ما گفت: این بار دیگر بر نمىگردم. هنگام شنیدن خبر شهادتم باید صبر و استقامت زینب گونه داشته باشید تا دشمن شاد نگردد.(9)
فرهاد، یادت نرود
در خاطرهاى از برادر قاسمىکیا - اعزامى از سبزوار خراسان - آمده است: قبل از عملیات کربلاى پنج، چند نفر بى سیم چى از گردان ما (گردان ثار اللّه(ع)) خواستند. غوغایى به پا شد.
هر کس براى اینکه خودش برود، با دیگران جرو بحث مىکرد. بالأخره چند نفر انتخاب شدند، بعد از ظهر همان روز برگههاى رمز و بىسیم را دادند. راه افتادیم. هنوز از بچهها دور نشده بودیم که مربى آموزش به یکى از برادران مخلص گفت: شیرین، فرهاد یادت نرود.
بنده خدا منظورش را نفهمیده بود. آمد نزد ما گلایه کند که توضیح دادیم مىخواسته بگوید شفاعت ما یادت نرود. اتفاقاً او همان شب نوزدهم در خط مقدّم شربت شهادت نوشید.(10)
استقامت فوق العاده شهید
بعد از ساعتها آموزش غواصى، نیمه شب جهت استراحت به مقر بر مىگشتند. نیروها هر کدام از شدت خستگى در گوشهاى به خواب مىرفتند. اما ایشان - یعنى شهید حسینعلى رستمیان - را دیدم که وضو گرفته و مشغول نماز شب شد. و در یکى از سجدهها از شدت خستگى به خواب رفت.(11)
قابل ذکر اینکه این شهید عزیز در تاریخ 21/11/64 در منطقه عملیاتى والفجر 8 آسمانى شد و بدن وى به مدت ده سال مفقود بود.
ایثار فرمانده تیپ
قبل از عملیات رمضان (23/4/61، شمالغربى پاسگاه زید عراق) عملیات کوچکى در منطقه حسینیه انجام شد که سبب شهادت تعدادى از رزمندگان از جمله برادر مسؤول تخریب لشکر پنج نصر خراسان شد. حاج مهدى میرزایى - مسؤول تخریب لشکر - یک روز اعلام کرد آماده است جنازه شهدا را به عقب منتقل کند. براى این منظور با برادران اطلاعات و عملیات و تخریب همانگ کرد و قرار شد شب بعد جلو بروند. بچهها چون توجیه نبودند بین خودشان مىگفتند: «حاجى چون برادر خودش جلو مانده، مىخواهد براى آوردنش ما را به کشتن بدهد». به همین دلیل یکى مىگفت: برویم، یکى مىگفت نرویم. به هر حال رفتند تا پشت مواضع دشمن. ساعت 9 شب بود و در پرتو نور مهتاب، چهره شهدا برق مىزد.اولین جنازه جنازه برادر حاج مهدى بود. او بر خلاف تصور بچهها، بدون آنکه عکس العملى نشان دهد، مىگوید: برویم جلو.
همه تعجب کردند و از خودشان خجالت کشیدند. بعد که چند جنازه را به عقب منتقل کردند، دشمن متوجه شد و آتش تهیه ریخت و دیگر نتوانستند جنازه برادر حاج مهدى را به عقب بیاورند.(12)
تا آخرین نفس
در روایت برادر اسحاق جهان بین آمده است: عملیات کربلاى 5 در ساعت دو بعد از نیمه شب شروع شد و گردان ما - گردان محمّد رسول اللّه (ص) - به سمت بصره در حرکت بود. ساعت هشت صبح، دشمن پاتک کرد. تانکهاى عراقى از جلو و نیروهاى پیاده شان از عقب پیش مىآمدند. فرمانده از برادران آرپىجى زن خواست جلوى آنها را بگیرند. دوستى داشتیم به نام گلى. آرپىجى را روى شانهاش گذاشت و اولین تانک را نشانه گرفت. تانک منهدم شد و یک تیر به کتف راستش اصابت کرد. گلوله دیگرى شلیک کرد. تیر دوم را هم به جان خرید. گلوله سوم را کمک او آماده کرد و روى دوشش گذاشت گلى خود نشانه گرفت اما تیر سوم به پیشانیش نشست و ابوالفضل گونه به شهادت رسید.(13)
استجابت سریع دعا
در خاطره برادر محمد صفایى آمده است: اوایل خرداد 61 - چند روز به فتح خونین شهر مانده، ساعت حدود 7، 8 صبح - بود که قائم مقام تیپ 21 امام رضا(ع) یعنى برادر خادم الشریعه وارد سنگر ما شد. به کرات از دلاوریهاى وى مطلب شنیده بودم ولى او را نمىشناختم. مشغول خوردن صبحانه بودیم. همه چیز از جمله میوه. او فقط میوه خورد و بعد دعا کرد خداوند از میوههاى بهشتى به ما عنایت کند. سپس بلند شد و رفت بیرون. تازه متوجه شدم که خادم الشریعه که مىگویند، اوست. پریدم بروم خود را به او برسانم و حسابى زیارتش کنم که ناگاه صداى سوت خمپارهاى در آستانه در سنگر به گوشم رسید و مجبور شدم سرم را داخل بیاورم. خادم الشریعه تازه پشت فرمان ماشین قرار گرفته بود. بعد از فرو نشستن گرد و غبار، دیدم رداى شهادت به تن کرده است. گویى براى خودش دعا کرده بود و چه زود مورد استجابت قرار گرفت و میوههاى بهشتى نصیبش شد.(14)
ایثار برادر رضوى
در خاطره برادر محمود بناء رضوى - از تیب ویژه شهداى خراسان - آمده است: زمستان قبل از عملیات، طبق معمول براى شناسایى محور مورد نظر در هیئت دو تیم عازم منطقه شدیم. موانع طبیعى را در آن ناحیه کوهستانى همراه با برف و باد و سوز سرما پشت سر گذاشتیم و رسیدیم زیر پایگاه دشمن. رودخانه کوچک و عمیق سر راه را به ملاحظه نزیکى با خط دشمن با احتیاط کامل طى کردیم. آن طرف رودخانه، یکى از برادران روى مین رفت. برادرى براى نجات او برخاست که او نیز با مین دیگرى برخورد کرد و در کنار اولى افتاد. چارهاى جز ادامه راه نبود. همه برادران در آن شرایط دشوار اعلام آمادگى کردند که پیش مجروحین بمانند. از آن میان برادر رضوى با پافشارى زیاد، بقیه را راضى کرد. همه به ناچار و به دلیل ناامنى و پاک نبودن منطقه برگشتیم عقب. از رودخانه که گذشتیم، یکى دیگر از بچهها از تپه سقوط کرد و سخت مجروح شد اما اجازه نداد کسى نزد او بماند. مىگفت من سالمم، خودم آهسته آهسته مىآیم. شما بروید براى دوستان، نیروى کمکى و برانکارد بیاورید.
مجبور بودیم در آن سرما و یخبندان او را رها کنیم. آمدیم مقر، بعد از برداشتن وسایل رفتیم سراغ مجروحین اما خیلى دیر شده بود. اولى بعد از مختصر راهى که طى کرده بود، در میان برف و کولاک به خود پیچیده و یخ زده بود. برادر رضوى آمده بود این طرف رودخانه و در کنار درختى، مراقبت از آن دو برادر مجروح را که احتمال شهادتشان بسیار بود، ترجیح داده بود. او که قدم از قدم بر نداشت و هیچ تلاشى براى برگشتن به عقب نکرد، (بر اثر سرما) در جوار آن دو عزیز به رحمت واسعه حق پیوست.(15)
پىنوشتها: -
1. ر.ک: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 4، ص 127.
2. راوى: همرزم سردار شهید یوسف براهنى فر، ر.ک: بالا بلندان، به نقل از سرو قامتان، ص 59.
3. ر.ک: سرو قامتان، ص 59.
4. ر.ک: نور سبز، ص 77.
5. یادداشت سردار شهید على رضا عاصمى در مورد شهید عبداللّه هلالى، ر.ک: نگین تخریب، ص 46.
6. ر.ک: حماسه سازان جاوید، ص 74 و 75.
7. خاطره از سرهنگ پاسدار سید على فقیه زاده، ر.ک: الغدیریان، ش 25، ص 30.
8. ر.ک: یاران شهریار، ص 16.
9. همان، ص 18.
10. ر.ک: فرهنگ جبهه، مشاهدات (ج 5)، ص 95 و 96.
11. راوى: حجت الاسلام حسن رستمیان، ر.ک: یاران شهریار، ص 20.
12. ر.ک: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 114، 115.
13. ر.ک: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 150.
14. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، 108 و 109.
15. گلشن یاران، ص 15.
16. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 103 و 104.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 99 |