تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,068 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,017 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1386، شماره 30، دی 1386 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خاطراتى سبز از یاد شهیدان
محمد اصغرى نژاد
این غذاى بیت المال است
یک روز مهمان آیت اللّه خامنهاى بودم. آقا مصطفى هم تشریف داشت. در این بین سفره غذا گسترده شد. آقا نگاهى به مصطفى کرد، فرمودند: شما به منزل بروید.
من خدمت آقا عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند. من از وى درخواست کردهام با هم باشیم.
آقا فرمودند: نه، این غذا از بیت المال است. شما هم مهمان بیت المال هستید. براى بچهها جایز نیست سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل رفته، از غذاى خانه میل کنند.(1)
چنین اجازهاى نمىدهند
روزى در حسینیّه جماران منبر رفتم و خاطراتى از زندگى مقام معظم رهبرى بیان کردم. شخصى بعد از سخنرانى من گفت: من پزشک هستم. اجازه بدهید من هم یک خاطره از رهبرى انقلاب براى شما بازگو کنم.
روزى در مطب بیمارستان نشسته بودم و بیماران را ویزیت مىکردم. خانم بسیار با حجابى همراه فرزندش به عنوان بیمار به من مراجعه کردند. وقتى چهره فرزند را دیدم، به فکر فرو رفتم، زیرا به آیت اللّه خامنهاى شباهت فراوانى داشت. از مادر نوجوان سؤال کردم: آیا شما با آیت اللّه خامنهاى نسبتى دارید؟
گفت: بله من همسر ایشان هستم.
با تعجب زیاد عرض کردم: مگر شما پزشک خصوصى ندارید؟
ایشان گفتند: خیر، آقا اجازه چنین کارى نمىدهند و مىگویند باید مانند سایر مردم به بیمارستان مراجعه کنید.
زمانى که آن دو رفتند، من دیگر نتوانستم به کارم ادامه دهم. سرم را روى میز گذاشتم و بسیار گریستم.
من این خاطره را از زبان آن پزشک - که خصوصیاتش را به یاد دارم شنیدم و در عین حال از عالم بزرگوارى هم آن را جویا شدم که مورد تأیید قرار دادند.(2)
دورى از شهرت
جسم ضعیفى داشت اما بسیار مصمم و چابک بود. سنش بیش از 15 یا 16 سال نبود. حالتى عرفانى داشت در عملیات کربلاى یک در مهران در خط پدافندى مشغول بود، مثل بقیه حتى گاهى بیش از بقیه سختى مىکشید. طورى رفتار مىکرد که کسى او را نشناسد.
او کسى نبود جز سید مجتبى، برادرش هم همینطور بود. در عملیاتهاى مختلف شرکت مىکرد. بىسر و صدا و آرام کار مىکرد. وقتى در عملیات نصر هفت مجروح شد و او را به بیمارستان شیراز منتقل کردیم، تازه فهمیدیم سید مصطفى است. این دو آقازادههاى مقام معظم رهبرى بودند.(3)
تیزبینى صدراللّه
وقتى با ماشین دولتى مأموریت مىرفت، اگر در شهرى کارى شخصى انجام مىداد - مثلاً مراجعه به پزشک - کیلومتر ماشین را یادداشت مىکرد تا هزینه بنزین و...را حساب کند. این گونه امور که اصلاً جزو محاسبات بسیارى از افراد نبود، در زندگى سردار صدراللّه فنى با تیزبینى دنبال مىشد.(4)
عدم سوء استفاده از موقعیت
روزى سردار شهید صدراللّه فنى با ماشین شخصى خود در اهواز در حال تردد بود. بعد از روى غفلت در جایى توقف کرد که ایستادن ممنوع بود. وقتى پلیس راهنمایى جهت نوشتن جریمه آمد، برادرم هیچ عکس العملى مبنى بر اینکه من فرمانده عالى رتبه یا فلان شخصیت هستم از خود نشان نداد و از کارت شناسایى خود کوچکترین استفادهاى براى ندادن جریمه نکرد. و مانند دیگران جریمه را پذیرفت.(5)
سردار شهید حمید مرادى در یک نگاه
1- حمید مرادى چهرهاى نورانى، متبسم و جذاب داشت و همه افراد گردان به سخنانش گوش فرا مىدادند و به عنوان امام جماعت، به او اقتداء مىکردند.
2- با آن که فرمانده بود، پوتینهاى افراد را واکس مىزد.
3- با آن که فرمانده بود، از تدارکات غذا مىگرفت و بین نیروها تقسیم مىکرد.
4- حمید مرادى فرمانده و سردار بود ولى لباسها و ظرفهاى بسیجىها را مىشست و بعضى وقتها به اصلاح سرهاى آنها اقدام مىکرد.
5 - او هیچ گاه خود را به عنوان فرمانده معرفى نمىکرد وهمواره با گمنامى و تواضع میان نیروها رفت و آمد مىکرد و خود را یکى از آنها مىدانست.
6- اهل مناجات و گریههاى شبانه و عبادتهاى مستحبى بود. او براى خود سنگرى درست کرده بود و شبها تا سپیده دم به راز و نیاز مىپرداخت.
7- در کنار کارهاى فرماندهى، براى افراد خود قرآن، دعاى کمیل، دعاى ندبه و زیارت عاشورا را با صوتى دلنشین مىخواند.(6)
چه فرقى مىکند
با توجه به این که احمد عبداللّه زاده فرمانده بود، محوطه سپاه را خودش جارو مىکرد وقتى همسرش از او پرسید: چرا شما این کارها را انجام مىدهید؟ گفت: فرقى نمىکند، من از این کار لذت مىبرم.
هم رزم شهید مىگوید: در زمانى که احمد معاونت سپاه را به عهده داشت، از هیچ کارى دریغ نمىورزید. زمانى سپاه نمایشگاه بزرگى در سطح شهر برگزار کرد. دیدم ایشان دائم در فعالیت است و عرق از صورت سوختهاش مىچکید.
ناگهان متوجه شدم احمد در حال شست و شوى دستشویى نمایشگاه است.
فرمانده سپاه با دیدن این صحنه از یکى از بسیجیان خواست به او بگوید که این کار را به یکى از برادران وظیفه محول کند. آن برادر رفت ولى موفق نشد نظر احمد را جلب کند. احمد در پاسخ به درخواست او گفته بود: چه فرقى مىکند؟ هر کس که مىخواهد بشوید، با من که فرق نمىکند.(7)
مظلومیت بابایى
زمانى تیسمار شهید عباس بابایى سر آب انبار رفت و دید آب انبار را خزه گرفته است. به شهید یاسینى گفت: برادر، این خزهها را پاک کنید تا پرسنل آب تمیز بخورند.
دو هفته بعد که بازگشت، متوجه شد هنوز خزهها برداشته نشده است، به شهید یاسینى محکم گفت: پس برادر، چرا این خزهها برداشته نشد؟
یاسینى گفت: تیسمار، این کار را به مناقصه گذاشتیم، موفق نشدیم، چون قیمتها خیلى بالاست.
بابایى گفت: مناقصه چیه، زنگ بزنید خدمات.
وقتى نیروهاى خدمات آمدند، عباس از استوار خدمات پرسید: از خدمات آمدید استوار؟
استوار که فکر کرد عباس سرباز است، گفت: بله سرباز، کار چیه؟ تو مىدونى؟ عباس گفت: بله، بیایید تا کار را برایتان بگویم.
عباس خواست سوار اتوبوس خدمات، قسمت جلو بنشیند که استوار گفت: بلند شو، بلند شو برو عقب، جاى تو اینجا نیست!
عباس گفت: چشم.
و رفت عقب اتوبوس نشست.
استوار پرسید: کجا برویم؟
عباس او را راهنمایى کرد.
وقتى به محل مورد نظر رسیدند، عباس با سربازها مشغول تمیز کردن خزهها شدند.
بعد از یک ساعت کار، خسته شدند. عباس هم خسته شده بود. براى همین به استوار گفت: جناب استوار، خسته شدیم.
استوار عباس را تهدید به اضافه خدمت کرد. ناگهان شهید یاسینى از راه رسید و به عباس احترام نظامى گذاشت.
استوار از رفتار یاسینى که فرمانده پادگان بود، شگفت زده شد. دید او در مقابل عباس ایستاده و به او سلام نظامى مىدهد. براى همین به راننده شهید یاسینى مىگوید: رضا، جناب سرهنگ به چه کسى احترام گذاشت؟ راننده گفت: به عباس بابایى.
استوار تا این حرف را شنید، از خجالت و ترس پا به فرار گذاشت. اما عباس داد زد: بَبَم جان، بیا سوتت را بزن، اضافه خدمت و زندانى چى میشه؟ بیا سوتت را بزن.
گفتنى این که استوار مزبور حین کار هى سوت مىزد و با سوت او دلوهاى لجن از آب انبار بیرون کشیده مىشد.(8)
آتش کار ساز محمد
هیچ کس در لشکر عاشورا نمىدانست محمد حشمتى با توپ ضدهوایى آشنایى دیرینه دارد. نزدیک بانه که مستقر بودیم، محمد فرمانده دسته آرپىجى زنها بود. ناگهان هواپیماهاى دشمن بر فراز آسمان بانه ظاهر شده، بمبهاى خود را فرو ریختند. و بر اثر آن عدّهاى به شهادت رسیدند. البته توپهاى ضدهوایى با آنها به مقابله برخاستند ولى هواپیماها به سوى آنها حمله برده و آتش توپها را خاموش ساختند. و مجدداً به سوى بچهها یورش آوردند. در آن هنگام محمد حشمتى به سوى یک توپ ضدهوایى دوید و با آتش کارساز خود یکى از هواپیماها را منهدم ساخت. با سقوط آن هواپیما، هواپیماهاى دیگر گریخت.
چند روز بعد فرمانده لشکر مهدى باکرى سراغ محمد را گرفت. محمد یکى از گمشدههاى حاجى بود و از آن لحظه به بعد محمد را به عنوان جانشین فرمانده گردان پدافند هوایى برگزید.(9)
وارد مجلس نشدند
اولین نوحهاى که خدمت امام خواندم، نوحه «اى شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» بود. هنگامى که مشغول خواندن این اشعار بودم، امام(ره) مىخواستند داخل شوند که متوجه شدند مشغول خواندن هستم. براى همین پشت در ماندند و وارد مجلس نشدند تا مردم بلند نشوند و مجلس به هم نخورد.
دیده بودند ایشان کنار در نشسته و گوش مىکنند و وقتى درباره شهدا مىخواندم، گریه مىکردند.(10)
پىنوشتها:
1. راوى: آیت اللّه جوادى آملى، نمایشگاه آب، آئینه، آفتاب، به نقل از سرداران ولایت مدار، ص 38.
2. راوى: حجةالاسلام و المسلمین احدى، نمایشگاه آب، آیینه، آفتاب به نقل از سرداران ولایت مدار، ص 36 و 37.
3. راوى: سردار محمد کوثرى، ر.ک: معبر، ش 5، ص 14.
4. راوى: احمد فروزنده، ر.ک: کوچ غریبانه، ص 146.
5. راوى: هدایت اللّه فنى برادر شهید، ر.ک: کوچ غریبانه، ص72.
6. ر.ک:خاکیان افلاکى، ص 135 - 133.
7. ر.ک: فرهنگنامه جاودانههاى تاریخ، دفتر 9، ص 791.
8. راوى: امیر على اصغر مطلق، ر.ک: امتداد، ش 18، ص 39.
9. راوى: الیاس بابازاده، ر.ک: گلهاى عاشورایى، ج 2، ص 55 و 56.
10. راوى: آهنگران، ر.ک: امام و دفاع مقدس، ص 6.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 101 |