
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,373 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,553 |
گزارشی از جنوب لبنان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 33، شهریور 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
عملیات «لیتانی» شعاری بود که صهیونیست ها آن را برای تجاوزشان به جنوب لبنان در تاریخ 14 مارس 1978 انتخاب کردند و گویا با انتخاب این نام تصمیم داشتند هدفی را که همواره سعی در رسیدن به آن داشتند تعیین کنند و یا این که اشاره ای بود به تمایل و یا تصمیم دائمی اسرائیل به این که روخانه لیتانی حد نهائی مرزهای شمالی اش گردد چون «آژانس یهود» در کنگره ورسای سال 1919 تلاش کرد تا مرزهای شمالی اسرائیل را رودی قرار دهد که به تعبیر آن ها برای اسرائیل حیات و دوام اقتصادی و قدرت دفاع از جلیل بدون آن نخواهد بود. پس از «عملیات لیتانی» که اسرائیل بعد از این که مزدورانش (ارتش سعد حداد) را در منطقه برای تهدید امنیت و استقلال لبنان تثبیت کرد و عقب نشینی کرد ، با تانک ها مشک ها و توپخانه هایش را در حالی که حامل و سفیر ظلم و بدبختی برای سرزمین توتون و زیتون بود، بازگشت. هدفش سرکوبی فلسطینیان بود. از رودخانه لیتانی گذشته و به بیروت و اردوگاه های آوارگان فلسطین صبرا و شاتیلا که در آن ها جنایت هایش را به تحقق رساند رسید و سپس در کنار رودخانه اولی در نزدیکی شهر صیدا استقرار پیدا کرد. روزنامه ها، اظهارات سیاستمداران و تحلیل گران و آروزهای مردم و بعضی از گفته های مسولین اسرائیلی و لبنانی حکایت از عقب نشنیی های اسرائیلی پیش بینی شده و «ترتیبات امنیتی» می کند که جنوب را به مردم وروزهای زیبایش باز می گرداند. عقب نشینی نیروهای اشغالگر صهیونیستی تا روخانه زهرانی نزدیک است و اقدامات امنیتی و سنگرسازی قدم به قدم در کنار این رودخانه به چشم می خورد ،گویا که این آخرین عقب نشینی خواهد بود. کلمه «عقب نشینی» با رؤیاها و آروزهایت بازی می کند تا هنگامی که تصمیم می گیری وارد جنوب شوی. انتظار این کلمه زیبا را می کشی تا وقتی که وارد جنوب می شوی و می بینی که از آن اثری جز در روزنامه ها و اطلاعیه های پر زرق و برق نیست، و واقعیت غیر از آن است، ورود به جنوب با اجازه نامه ای به زبان عبری مهر شده به نام «ارتش دفاع اسرائیل» و خورج از جنوب نیز به همین گونه. گذر از پست های بازرسی و از سنگر های مختلف، یکی از سرگذشت های سخت جنوبی ها است. انگشتان سیاه اختاپوسی اسرائیلی ها به همه راه ها و روستاها و خانه های جنوبی ها امتداد پیدا کرده است. جنوب لبنان پس از لغو قرار داد 17 ایار «جنوبی دیگر» است که راهش با شهادت آغاز می گردد. وصیت نامه شهید بسم الله الرحمن الرحیم «و قاتلوا الذین یاقتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین» بجنگید با آنان که به جنگ شما برخاسته اند و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد. به جبل عامل عصاینگر، به سرزمین جنوب، به تمامی مؤمنان شرافتمند در جهان، به مجاهدین اسلام در همه جا وصیت نامه ام را تقدیمتان می کنم. در این روزهای سختی که بر ما می گذرد و در سایه اوضاع شویم که لبنان را در بر گرفته، و در سایه توطئه هایی که دشمنان علیه اسلام برنامه ریزی می کنند. من و برادران و خواهرانم تصمیم گرفتیم که آسوده خاطر ننشینیم و سر آسوده بر زمین نگذاریم تا هنگامی که سرزمین مقدس را آزاد و پرچم اسلام را بر فراز آن در اهتزاز و نابودی تمامی صهیونیسم را ننگریم. و با ایمانمان به این که زمین را به جز از راه زور نمی توان آزاد کرد و با اعتقاد به آن چه که قرآن کریم به ما آموخته که می فرماید «و اعدوا لهم ما تسطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» تصمیم گرفتیم خونمان را در قتلگاه آزادی تقدیم کنیم و سالکان و رهروان راه حسین علیه السلام راه شهادت باشیم. ای خانواده ام! بر ایثار جانهایمان پشیمان نیستیم زیرا سرزمین مان ایثار و فداکاری و بذلی بپایان را خواهان است. وصیتی دارم به برادران آزاده ام که بعد از این که خداوند شهادت را نصیبم کرد، نبرد را ادامه دهید و به دشمنان قاتل سر تسلیم فرود نیاورید تا این که سرزمینمان آزاد و محرومین به حقوقشان برسند. بر زندگیم پشیمان نیستم اگر چه جوان از دنیا رفتم. راه جنوب را که با فداکاری و اثار آغاز می شود و با شهادت به پیاان می رسد، خود آزادانه انتخاب کردم. سلام بر جبل عامل، ساحل جنوب، بقاع و تمام لبنان، و سلام بر دوستانی که در خط مقدم، رویاروی با دشمن صهیونیستی مبارزه می کنند. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون حسین سعید ـ ژوئن 1982 ـ معرکه حسین از مردان نهضت مقاومت لبنان بود، دو ماه پیش در روستای معرکه هنگامی که این روستا در محاصره نیروهای صهیونیستی بود به شهادت رسید. وصیتش را در آغاز تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان، در ژوئن 1982 نوشته بود. عکس ها و تصاویر حسین، محمود، انعام، علی، عبد الرحمن فاطمه و صبحی دیوارهای خط کشیده با گلوله و سوراخ شده با توپ بیروت را پوشانده است. از بیروت تا جنوب از مقابل محله «کولا» در غرب بیروت سفرمان را به جنوب آغاز کردیم. مسیر جنوب معمولا از بیروت به ناقوره از راه ساحلی که از صیدا و صور می گذرد تقریبا یک ساعت و نیم طول می کشد اما مسیر ساحلی بسته شده است و پست های بازرسی مسلحانه بسیاری از خط اوزاعی در کنار ساحل خلده تا مرزهای شرعی جنوب اشغال شده به چشم می خورد. از محله «کولا» تا شهر صور 26 پست بازرسی مسلحانه سبز شده است و این مسیر یک ساعت و نیمه را باید دوازده ساعته پیمود. در جنوب مسیرمان از جزین به ریحان و سپس عیشیه و انصار و نبطیه و از صوری که آرام در مقابل دریا نشسته و امواج دریا بر شن های ساحلش سر سجده گذاشته اند، می گذرد. روز پنجشنده بود، شهرک انصار (سمبل جنوب اسیر و بازداشت شده) آرام به نظر می رسید، از دور پرتو نورافکن های قوی که حتی اسرائیلی ها آن ها را در روز روشن نگهداشته بودند گاهی بر این شهر بود. در دروازه شهر پست بازرسی اسرائیلی کارت های شناسائی و چهره های مسافران به شهر را کنترل می کرد، مقصدمان منزل شیخ محمد المصری امام جماعت مسجد شهرک بود که از آغاز اشغال جنوب تاکنون در مقابل تمامی فشارهایی که از سوی ارتش اشغالگر و مزدوران اسرائیلی به وی وارد شده است و آخرین آن ها بازداشت چهار فرزند و برادرش می باشد مقاومت کرده است. گلوله، شیشه های درب و پنجره منزل شیخ را خرد کرده است. پس از زدن درب خانه، کودکی تقریبا در سن چهار سالگی از پنجره اطاق کوچکی سرکشیده، خیال کردم که دختر شیخ است. از وی پرسیدم: آیا پدرت در خانه است؟ گفت: «بابا را اسرائیلی ها بردند، جدم هست» فهمیدم نوه شیخ است و شیخ نیز بعدا گفت: وی یکی از دختران پسرش مصطی است که از هفت ماه پیش تا کنون در بازداشت به سر می برد. و چهار نامه پدرش را که تاکنون توسط صلیب سرخ رسیده در میان لباس هایش پنهان می کرده است. از شیخ می پر سیم: چگونه فرزندانت را بازداشت کردند؟ ـ عقربه ساعت، دوازده و نیم شب را نشان می داد. ناگهان صدای زدن درب و صدای گلوله هایی که شیشه های درب ورودی را خرد می کردند شنیدیم. گفتند: باز کنید... ما ارتش دفاع اسرائیل هستیم! درب را باز کردم، رئیس آن ها «ابو معروف» وارد شد. به او گفتم: آیا درست است این گونه وارد خانه های مردم شوید؟ (وی قبلا نیز وارده خانه ام شده بود و فرزندم مصطفی را با خود برده بود) در پاسخ گفت: «می خواهیم منزل را بازرسی کنیم، در این خانه تروریست ها زندگی می کنند» به وی گفتم: بازرسی کن ولی نزد ما تروریستی نیست با شکسته شدن شیشه ها و ایجاد سر و صدا بچه ها از خواب بیدار شدند، نامشان را پرسیدند و از آن ها خواستند که با آن ها برای بازجوئی بروند. با کمال ارامش وارد اطاقهایشان شدند و لباس هایشان را پوشیدند و با مادرشان خداحافظی کرده و دستش را بوسیدند، سپس فرزندم علی به وی گفت: مادرم نترس و بیرون رفت و من نیز در کنار درب خانه ایستاده با آن ها وداع کرده می گفتم: به سلامت، «خدا همراهتان». انگیزه و احساس مذهبی شیخ محمد به حدی داستان را با آرامش برایم تعریف می کرد که گویا حادثه برای شخصی اتفاق افتاده که هیچ ارتباطی به شیخ ندارد و این مسئله مرا و ادار ساخت که از وی بپرسم: ای شیخ اینگونه و با تمام آسودگی خاطر و فراغ بال از فرزندان غائب و بازداشت شده سخن می گوئی؟ شیخ سر را به سجده گذاشت و تکبیر گفت و سپس سر بلند کرد و ادامه داد: «رسالت و وظیفه ـ و شاید طبیعت ـ مردان مذهبی اینست که مردم را موعظه کنند و به آن ها بگویند که خدایی هست و آتشی و جهنمی و عدل و حقی. من مسلمان و مؤمنم و هنگامی که مسئله به دین و ایمان کشیده می شود تمامی معادلات به هم می خورد. دخترم را شهید و چهار فرزند وبرادرم را بازداشت کردند. اگر تمامی این ها در راه خدا و میهن قربانی شوند زیانی نخواهم دید. انسان پاک و بی گناه همواره مالک نیروی بالقوه زیادی است و ما نه متجاوزیم و نه ظالم. ما بر ریخته شدن خونمان افسوس نمی خوریم بلکه آن چه که ما را متأسف خواهد کرد از دست رفتن ایمانمان است و دفاع از جنوب عین ایمان است. و اگر اسرائیلی ها مرا نیز با خود می بردند با کمال آرامش و اطمینان با آن ها می رفتم». آیا فرزندانت از کادرهای جنبش مقاومت لبنان هستند؟ و چه کسی و چه چیزی تحریک کننده و خط دهنده آن ها است ؟ رهبر و سازمان دهنده آن ها کیست؟ این سئوالات را در حالی می کردم که می دانستم پاسخش روشن نخواهد بود. شیخ در پاسخ گفت: «در رابطه با این مسئله هیچ کس چیزی نمی داند، و حتی خود انقلابیون نیز همدیگر را نمی شناسند. و رازداری عملیاتی که انقلابیون انجام میدهند صهیونیست ها را به وحشت انداخته است، و اما دفعه ای که آن ها را وادار به این علمیات می کند، همان انگیزه مذهبی است که در اعمال وجود جنوبی ها ریشه دارد.» چرا آن را انگیزه ملی و یا میهنی نمی نامید؟ خیر، کاملا دارای مایه مذهبی است. افراد و احزابی که از موضع ملی گرایانه با مسائل برخورد می کردند با رسیدن به پست و مقام میهن شان را نیز فروختند. مردم جنوب، ظلم و ستم را نمی پذیرند و نگهداری و دفاع از سرزمین و ناموس از اصول دین است و دوست داشتن میهن از ایمان است و براساس این اعتقاد است که می گوئیم انگیزه نهضت مذهبی است و هنگامی که دین و مکتب مورد تعرض قرار گیرد نمی توانیم چیزی را بر آن مقدم و گرامی بداریم. شیخ برای این که شاهد و گواهی برای سخنانش ارائه دهد از نوه اش خواست که آخرین نامه پدرش مصطفی را بیاورد. در حالی که دستانش می لرزید شروع به خواندن نامه فرزندش کرده، گفت: گوش کن که مصطفی از بازداشتگاه انصار برای مادرش چه نوشته است: «مادر! بی تابی مکن که نگهدارمان خدا است. ما راهی که پیموده ایم آگاهانه انتخاب کرده ایم. مادر! بی تابی مکن و از شادی برای مؤمنی که دنیایش را به خدایش فروخته است لبخند بزن» مصطفی همچنی خطاب به همسرش با الهام از داستان حضرت یوسف نوشته است: «زندان برای من دوست داشتنی تر از آن چه که مرا به آن می خوانند!» می باشد. آینده جنوب را چگونه می بینی؟ شیخ پاسخ داد: در نزد بعضی ها این احساس وجود دارد که اسرائیل از جنوب عقب نشینی خواهد کرد من آینده نزدیک را بسیار تاریک می بینم، اما نسبت به آینده دور بید خوشبین باشم و این خوشبینی ناشی از ایمانم و انتقام و اثر خون شهداء و دعای بازداشت شدگان و اسرا می باشد. شادی شهادت حماسه عشق به ایثار و شهادت جنوبی، ترا از عظمت مسئله به مرحله نزدیک به دیوانگی و ناباوری می کشاند. مفهوم ترس دیگر برایت معنی پیدا نمی کند. تو را به دنیائی می برد که در آن آرزوی دیدن خواب پیروزی بر دشمن صهیونیستی به یک واقعیت روزانه تبدیل شده است. در سرزمینی که تاپنک ها زیر و رویش کرده اند و از شکوفه بهاری لیمویش بوی باروتی که در اثر آتش زدن باغ ها برای پیدا کردن انقلابیون می آید امید و آرزوئی تازه به تو دست می دهد. هر چه که در جنوب هست گواهی سنگینی چکمه اسرائیلی ها را می دهد، دریا و ماهی فتوتون و کشاورز، درخت و گل و یاسمن و کودکانی که هنگامی گشتی اسرائیلی پیدا می شود به کوچه های تنگ و تاریک پناهنده می شوند، ... و حتی پرتقال خوابیده بر شاخه ها که به علت فشارهای اقتصادی صهیونیست ها نابود می شوند. ولی هر چه و هر کس هم که در جنوب است اصرار بر ادامه زندگی و مبارزه با دشمن را دارد. انصار ـ پ2 با تاریک شدن هوا از ساختمان ریجی گذشته نبطیه را پشت سر گذاشتیم. ساختمان ریجی که قبلا مرکز خرید توتون جنوبی ها بود اکنون به پایگاه اطالعاتی و مرکز بازجوئی اسرائیلی ها مبدل گشته است. در این جا مثلی است معروف پیرامون این ساختمان به این تعبیر که «وارد شده به آن را گم شده و خارج شده از آن را زنده دوباره تولد یافته به حساب آورید». ساختمان از بیرون کاملا روشن است و تحت کنترل امنیتی شدیدی قرار دارد. راه نبطیه به جبشیت را با پشت سر گذاشتن پنج پست بازرسی مسلحانه ثابت و موقت می پیمائیم. به منزل شیخ راغب حرب می رسیم. در باغچه مجاور این منزل شیخ از یک بار بازداشت شدن و ده ها بار منزلش را مورد بازرسی قرار دادن به شهادت می رسد. در اتاقی محقر بانو ایناس همسر باردار شیخ همراه با فرزندانش (حورا، زهرا، سمیه، اصلاح، احمد و صفیه) نشسته اند و از جمعه شب، شب شهادت شیخ سخن می گویند. «ساعت نه ونیم بود که به خانه رسیدیم. ماشین شیخ را در کنار درب دیدیم و فهمیدیم که شیخ از سفر جبشیت بازگشته است. وارد خانه شدم شیخ در خانه نبود. به انتظارش نشستیم، ربع ساعتی گذشت که ناگهان صدای چندین رگبار گلوله را شنیدیم اما صدا، گویا از دور دست می آمد و فکر نمی کردیم که شیخ را هدف قرار داده اند. بیرون آمدیم تا بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. صدای تکبیر مردم را شنیدیم، ما نیز به پیروی از مردم شروع به تکبیر گفتن کردیم بدون آن که بدانیم چه اتفاقی افتاده است، چهار یا پنج دقیقه ای گذشت که ناگهانی یکی از مردم فریاد زد «الله اکبر، شیخ راغب را کشتند». بانو ایناس پس از پک کردن اشکی که در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: دو فرزندانم را برداشتم و به طرف محل حادثه دویدم، از کثرت جمعیت نتوانستم خودم را به وی برسانم. وی را به نطیه رساندند، پس از یک ساعت یکی از جوانان در حالی که گریه می کرد از بلند گوی مسجد خبر شهادت وی را اعلام کرد. پس از مدتی شیخ را در حالی که در پارچه سفیدی آغشته به خون پیچیده بودند آوردند. مادرش پارچه را از روی جسد برداشت و خودش را روی آن انداخت، عبای شیخ را نیز در ایام عزاداری بر دوشش انداخته بود. شیخ را در حالی از دست دادم که فرزندی از وی در شکم دارم و یتیم و بی پدر به دنیا خواهد آمد. همواره بر این که همسر شیخ بودم افتخار می کردم. «اصلاح» (چهار ساله) که گویا احساس کرده بود مادرش از سخن گفتن خسته شده است، حرف مادرش را قطع کرد و با حیا و شرمی کودکانه با صدای آهسته گفت: «می خوام بابا را ببینم! دیروز سنگی را برداشتم و به طرف یک جیپ اسرائیلی پرتاب کردم و به آن ها گفتم، می خوام بکشمتان، چرا بابا را کشتید؟» «اصلاح» پس از تمام شدن صحبت هایش به اطاقی دیگر پناه برد. مادرش گفت» وی رنج زیادی می کشد، چند روز پیش نزدیک بود در حال پرتاب سنگ به طرف یک خودروی صهیونیستی به زیر آن برود. به وی گفتم: اصلاح برگرد، اگر تو را زیر بگیرند می میری. رو کرد به من و گفت: مامان اگر مردم بابا را می بینم؟» اصلاح دوباره بازگشت و نزد ما نشست و شروع به خواندن آهسته سرود «باب شهید .... بابا شهید» کرد، از وی پرسیدم: اصلاح اگر بزرگ شدی چه کار می کنی؟ گفت «دلم می خواهد تمام اسرائیلی ها را بکشم» بانو ایناس سخنانش را پیرامون شیخ ادامه داد و گفت: اسرائیلی ها هر وقت که می فهمیدند شیخ وارد جبشیت شده منزل را وحشیانه مورد حمله قرار می دادند، درب منزلمان را که چند بچه یتیم نیز در آن زندگی می کردند با چکمه هایشان می زدند، ده نفر ده نفر وارد می شدند، اثاثیه منزل را زیر و رو می کردند. شب هایی که منزل در محاصره بود طعم خواب را نمی چشیدیم. قبل از ورود به منزل اعصابمان را خرد می کردند. داد می زدند: «در را بدون هیچگونه مقاومت و حرفی باز کنید». آخرین دفعه ای که خانه را مورد حمله قرار دادند دو شب قبل از شهادت شیخ بودکه از شدت ضربه ای که به من زدند در حال حاملگی بر زمین افتادم. در یکی از روزها که وارد منزل شده بودند، شیخ روی پشت بام نشسته بود، بالا رفته و افسر اسرائیلی دستش را برای احوالپرسی و دست دادن به طرف شیخ دراز کرد ولی شیخ دستش را کنار کشید، افسر اسرائیلی پرسید: چرا دستت را کنار می کشی؟ آیا من نجس هستم؟ شیخ پاسخ داد: «تواشغال کننده سرزمینم هستی» به وی گفتند: می خواهیم با تو صحبت کنیم، ولی وی امتناع می کرد و پاسخ نمی گفت و به همین خاطر در همان جا وی را بی رحمانه مورد ضرب و شتم قرار دادند. خاطرات شیخ جبشیت سخن از همسر گفتن برای بانو ایناس بسیار سخت بود و به همین خاطر برخاست و دفترچه یادداشت ایرانی کهنه ای را که شیخ یادداشت های روزانه اش را در آن می نوشت آورد و گفت: بخوان و ببین که شیخ یک شب قبل از شهادتش چه نوشته است بنگر که شیخ چگونه فکر می کرده است. و این گوشه ای از خاطرات شیخ است: «در ساعت دو بعد از نیمه شب اسرائیلی ها جهت بازداشتم خانه ام را مورد حمله قرار دادند در حالی که در منزل نبودم. تفنگ صیادی ام را که از پدرم به ارث رسیده بود با خود بردند. صبح از حمله به خانه خبردار شدم و پس از صرف صبحانه ای مختصر به طرف آن حرکت کردم، با برادر مسلم به زمین همجوار خانه مان رفتیم ناگهان همسرم را دیدم که به من گفت: اسرائیلی های دارند می آیند و نزدیک منزل استاد علی حرب هستند. به باغچه «نزیه فحص» و از آن جا به باغچه های مجاور پریدم تا این که اسرائیلی ها منطقه را ترک کردند». از بانو ایناس اجازه خواستم تا دفترچه یادداشت را با خود برده و چند کپی از روی آن برداشته و برگردانم. موافقت کرد و افزود «مواظب باشید، شاید منزل زیر نظر باشد، اگر دفترچه یادداشت را نزدتان بیابند حتما بازداشتتان خواهند کرد». ساعت ده و نیم شب بود، چراغ ها خاموش و بیرون رفتن از جبشیت نوعی دیوانگی به حساب می آمد. ولی از سوی دیگر ترس از محاصره و یا حمله به منزل، و در نتیجه دست یابی صهیونیست ها به دفترچه و یادداشت و نوارهای ضبط شده انگیزه ای قوی را برای خروج از شهر در درونمان برانگیخته بود. نوارها را در زیر یک مقدار گوشتی در یک کیسه که همراهمان بود و دفترچه یادداشت را در میان لباس هایم مخفی کردم و راه بازگشت را در پیش گرفتیم. انصار را با بازداشتگاه و تصویری از شکنجه و رنج ساکنانش را دوباره روبه روی خود دیدیم. در پست های بازرسی افراد و عابرین را به طور دقیق و سخت کنترل می کردند. یکی از سربازان پرسید: در کیسه چیست؟ گفتم: تکه های گوشت و به وی گفتیم که برای رفع شبهه می تواند از آن ها بردارد، امتناع کرد و گفت: در آن ها سم نیست؟! هنگامی که به نزدیکی بازداشتگاه رسیدیم صداهای تکبیر و دعا و ثنای دسته جمعی به گوشمان خورد. در کنار یکی از خانه های نزدیک بازداشتگاه توقف کردیم تا ماجرا را جویا شویم. اهل خانه گفتند امشب شب جمعه است و چنین شبی همیشه صدای تکبیر و دعا و ثنا تا نیمه های شب قطع نمی شود. در روستای جلوش شب را به صبح گذراندیم، میزبانان ما که می دانستند در جبشیت و انصار نیز بوده ایم، به محض شنیدن صدای ماشین های گشتی اسرائیلی که از نزدیکی آن ها می گذشت، مخفی گاه ها را آماده می کردند، شب را با ترس و لرز گذراندیم تا این که خورشید روز جمعه با صدای مؤذن و سر و صدای گنجشک ها کم کم شروع به تابیدن کرد. مقصدمان این بار روستای معرکه که می توان آن را الگوی مقاومت و حماسه آفرینی در روستاهای اشغال شده جنوب نامید، بود.... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 154 |