تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,146 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,063 |
قیام اصلاح طلبانه امام حسین «ع» | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 34، مهر 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سفیانیان در طول تاریخ، در برابر خاندان رسالت ایستادند و برای مبارزه با اسلام از هیچ کوششی دریغ نکردند. ابوسفیان در برابر حضرت رسول «ص» ایستاد و فرزندش معاویه با امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام جنگید و یزید فرزند معاویه و الگوی فساد و تبهکاری با سیدالشهدا امام حسین «ع» به نبرد برخاست. قیام، وظیفه شرعی امام امام حسین «ع» که از گردنکشی، سفّاکی، پلیدی و جنایتهای بیشمار یزید آگاه بود و هر لحظه اخبار هتاکی، شرب خمر، پرده دری و فسق و فجور او به امام میرسید، وظیفه شرعی خود دانست که در مقابل این ستمگر بیباک که نه تنها به مردم ظلم و ستم روا میداشت بلکه جرثومۀ فساد بود و علنا ً احکام دین را به بازی گرفته و از هیچ گناه کبیره ای پروا نداشت، قیام کند و به مبارزه برخیزد گرچه در این راه- که راه حفظ مکتب بود- از جان خود، فرزندان، خویشان و یاران خویش مایه بگذارد و گرچه خاندان عصمت و طهارت به اسارت روند. ترکت الخلق طرّافی هواکا وایتمت العیال لکی اراکا ولوقطّعتنی فی الحبّ اربا لماحنّ الفؤاد الی سواکا و از طرفی دیگر میبایست جواب مثبتی به مردم کوفه بدهد که اعلام همبستگی و پیوستگی با امام کرده بودند و در مجالس و محافل خود اظهار بیعت با امام میکردند و امام را به سوی خود خوانده بودند، و گرچه از سخنان امام در مکه معظمه و در بین راه چنین برمیآید که حضرت میدانست، در این سفر کشته میشود، با این وضع، امام ناچار بود جواب مثبت به دعوت کنندگان بدهد زیرا در هر صورت، یزید ممکن نبود از حسین «ع» دست بردارد و تصمیم جدّی گرفته بود که در مکه و جوار خانۀ خدا، امام را به شهادت برساند یا اینکه حسین «ع» با او بیعت کند و حسین «ع» هم در پاسخ استاندار مدینه با کمال قاطعیت و بدون هیچ پروائی فرموده بود: «ما تبار نبوت و سرچشمه رسالت، منزل و مأوای ما جای رفت و آمد فرشتگان و فرودگاه رحمت الهی است و یزید مردی است میخوار، خونخوار، و فاسقی است آشکار و مانند من هیچگاه با کسی مانند او بیعت نمیکند». چرا امام عراق را برگزید؟ بنابراین مکه و مدینه برای امام جای ناامنی بود و اگر به عراق نمیرفت، در آینده تحلیل گران میگفتند: امام حسین «ع» که اینقدر رزمندگان جان بر کف در کوفه داشت و از او ملتمسانه خواسته بودند که بدانجا برود و همبستگی خود را در نامه های متعدّدی که سران و شخصیتهای آن دیار مینوشتند، اعلام کرده بودند، پس چرا امام در حجاز ماند و خود را به کشتن داد و به کوفه نرفت که حق آنان را بستاند و یزید را از پای درآورد. وانگهی امام میخواست قیام خود را جهانی کند و در برابر برخی روحانی نمای خودفروخته که بیعت با یزید را جایز و گاهی واجب میدانستند بایستد و مردم را از حیرت جهالت و تاریکی گمراهی برهاند و تبلیغات مسموم یزیدیان را با آن خطبه های آتشین- چه در بین راه و چه در عراق- خنثی نماید و دست ذلت را بدست ستمگران ندهد و از آنها همچون بردگان نگریزد و خلاصه اسلام محمّدی را با قیام و حرکت خویش مصون نگهدارد، لذا چاره ای جز مبارزه مستقیم با دشمنان نداشت. و از این رو بدون اینکه زمانی را مشخص نماید، اعلام کرد که به سوی عراق روانه خواهد شد. در تاریخ آمده است که یزید جنایتکار وقتی از این تصمیم امام مطلع شد، ترس و وحشت سراسر وجودش را فرا گرفت و در پی این برآمد که امام را از این مسافرت- توسط برخی چهره های مذهبی ساده و یا مغرض- منصرف نماید، چون میدانست حرکت امام، پایه های کاخ لرزان او را از زمین میکند و او را از هستی ساقط مینماید. توطئه جلوگیری از ورود امام به عراق در هر صورت، همزمان با ارسال شخصیتهای مختلف که با نیرنگهای گوناگون برای منصرف کردن امام، عازم مدینه میشدند، ارتش زیادی را روانه عراق کرد و با دادن اختیارات فراوان به ابن زیاد و تثبیت حکومت نظامی در سراسر شهر بزرگ کوفه، و با نشر و پخش تبلیغات مسموم علیه امام از سوئی و واداشتن برخی چهره های منافق برای بازداشتن مردم از یاری حضرت، از سوئی دیگر، توطئه حساب شده و دقیقی را پیریزی میکرد. اولین نامه ای که یزید نوشت به ابن عباس بوده که از وی به عنوان صحابی سابقه دار حضرت رسول «ص» برای جلوگیری از حرکت امام حسین، استفاده نموده است. ابن عباس برای حفظ جان خویش، او را به آرامش دعوت میکند و در نامه خود به یزید، متذکر میشود که در هر صورت امیدوار است خروج امام حسین، خطری برای وی در بر نداشته باشد! و او هم در فرصت مناسب امام را نصیحت خواهد کرد!! ابن عباس که تا اندازه ای به پیمان شکنی و بیوفائی اهل کوفه آگاه بود، از روی حسن نیت به امام حسین «ع» چنین عرض میکند: «شنیدهام عازم عراق شدهای. اهل عراق سابقه پیمان شکنی و بدعهدی دارند و همانا تو را برای جنگ میطلبند. پس اینقدر عجله نکن و اگر راهی جز نبرد با این ستمگر (یزید) نداری و از ماندن در مکه خوش نداری، روانه یمن شو و از آنجا به کوفیان و یارانت در عراق نامه ای بنویس که فرمانروایانشان (عبیدالله بن زیاد) را بیرون کنند و اگر چنین نکردند همانجا بمان تا اینکه امر خدا فرا رسد زیرا در یمن دژهای محکمی وجود دارد.» بیچاره ابن عباس خیال میکرد امام حسین «ع» تنها خویشتن را میخواهد بسلامت دارد و دیگر کاری به اسلام و مسملین ندارد، از این روی، از امام میخواهد که برای حفظ جان خویش به منطقه ای دوردست روی آورد، غافل از اینکه آنچه امام را نگران کرده بود اسلام و آینده اسلام بود نه تن خویشتن. محمدبن حنفیّه، برادر پدری امام، با نگرانی و اضطراب از برادر میخواهد که در مکه بماند چرا که مسجدالحرام مقام امن است و در آنجا کسی حق خونریزی ندارد. ولی امام در پاسخ وی به صراحت میگوید که یزید هیچ ابائی از ریختن خون وی در حرم امن الهی ندارد و اگر امام از حرم بیرون نرود بوسیله او حرمت خانه خدا از بین میرود. محمّد بن حنفیه که میبیند امام برای حفظ حرمت خانه خدا در مکه نخواهد ماند، بار دیگر ملتمسانه عرض میکند: «پس به سوی یمن روانه شو که در آنجا دست کسی به تو نخواهد رسید». و با این سخن، همان نظر ابن عباس را میدهد که در هر صورت یا کوتهبینی است و یا اینکه علاقه و محبت زیاد به برادر او را وا میدارد که در پی سلامت وی باشد بدون اینکه وضع جامعه را در نظر بگیرد.[1] اولین گام انقلاب حسین «ع» در اولین گام از انقلاب مقدس خویش، شعار اصلاح را بلند میکند و اعلام میدارد که برای احقاق حق و یاری امت جدّش قیام خود را آغاز نموده است. «انی لم اخرج أشرا ً و لا بطرا ً و لا مفسدا ً و لا ظالما ً، و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی أمه جدّی. أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و اسیر بسیره جدّی و أبی علی بن أبیطالب، فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق و من ردّ علیّ هذا، اصبر حتّی یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیر الحاکمین.» من نه از روی هواپرستی و خودبینی و جاه طلبی و فساد و ستمگری قیام میکنم، بلکه انگیزه قیام من اصلاح طلبی در امّت جدّم میباشد. من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدّم و پدرم علی بن ابیطالب گام بردارم، پس هر کس از روی حق خواهی مرا پذیرفت، خداوند سزاوارتر به حق است و هر کس ما را رد کرد و با من مخالفت ورزید، من صبر میکنم تا خداوند بین من و این قوم داوری کند و خدا بهترین داوران است. ورود به مکه و اینچنین از مدینه به سوی مکه میرود، زیرا ایام ماه رجب است و مردم زیادی از سراسر کشورهای اسلامی برای عمره به مکّه مشرف شده اند و فعلا ً مکّه بهترین جا برای تبلیغات است. در مکّه مسلمانان گرداگرد وجود مبارک امام جمع میشوند و خود را برای یاری و نصرت آن حضرت آماده میسازند. خبر این استقبال بینظیر مسلمانان، لرزه بر اندام یزیدیان میافکند. جلسه میگیرند، بحث میکنند و به این نتیجه میرسند که تنها راه نجات، کشتن فرزند فاطمه «ع» است و پس از امام حسین «ع» دیگر کسی جرأت حرکت و قیام را ندارد. انگیزه قیام امام برای حفظ حرمت خانه خدا و برای اینکه پیروان خود را در عراق از اوضاع مطلّع سازد، در روز «ترویه»، حرکت اصلاحی خود را به سوی عراق آغاز نمود. در بین راه، هرجا که میرسد خطبه میخواند، سخن میراند، با رؤسای عشایر حرف میزند مردم را از اوضاع سیاسی زمان آگاه میکند. در یکی از همین سخنرانیها، انگیزه قیام خود را خیلی روشن و صریح، چنین بیان میفرماید: «ای مردم! رسول خدا فرمود: هر کس سلطان ستم پیشه ای را دید که حرام خدا را حلال کرده، پیمان او را شکسته، با سنّت رسول خدا مخالفت ورزیده و در بین بندگان خدا با ظلم و حق کشی حکومت میکند، و علیه او با عمل و بیان (جهاد با سلاح و زبان) قیام نکرد، سزاوار است که خدا او را با همان ستمگر محشور کند. هان این (یزیدیان) طاعت خدا را رها کرده و به دستور شیطان گردن نهاده اند و فساد و تباهی را برملا کرده اند و حدود خدا را کنار گذارده، بیت المال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده اند... . و با این خطبه، برنامه خود را که همان قیام و نبرد بیامان علیه ستمگران است اعلام کرد و به راه خود ادامه داد. وضعیت کوفه و اما کوفه، در آن زمان چه وضعیتی داشت؟ حکومت نظامی آنچنان شهر کوفه را فرا گرفته بود که کسی جرأت نداشت در کوچه های شهر قدم بزند و یا اینکه با حضرت مسلم تماس بگیرد. مردم هم در اثر رعب و وحشتی که حکمفرما بود، دین خود را فروختند و دست از یاری خاندان پیامبر برداشته، پیمان را با کمال بیشرمی شکستند. مسلم بییار و یاور شده و پس از چند روز به شهادت رسید. و از سوئی دیگر، یزید ارتش کوفه را از نظر عِدّه و عُدّه کافی مجهز کرده، با وعده و پول، سران ارتش را برای مقابله جدّی با امام آماده کرده بود. ضمنا ً مرزها را هم بر روی واردین بستند که نکند یاران امام از سایر کشورها بیایند و به ایشان ملحق شوند، و همچنین ارتشیان ترسو و بزدل نیز فرار نکنند. تنها یکی از مرزها را برای رفت و آمد خویش بازنگهداشته بودند، که آنجا 500 جنگجوی سلاح بدست با فرماندهی عزره بن قیس، مرز را نگهبانی میکردند. نشانه های مخالفت امام به کربلا نزدیک میشود. نشانه های مخالفت و پیمان شکنی از دم مرز آشکار میگردد. آنجا که حضرت به «وادی عتیق» میرسند، شخصی به نام بشر بن غالب از راه میرسد. حضرت از او میپرسند: - از کجا میائی؟ - از عراق. - از مردم چه خبر داری؟ - قلبهای آنها با شما است ولی شمشیرهایشان با بنی امیه! امام برای اتمام حجّت، نامه ای دیگر به کوفیان مینویسد و آن را به یکی از یاران باوفای خویش به نام «قیس بن مسهر صیداوی» میسپارد. قیس در «قادسیه» با پلیس ابن زیاد برخورد میکند، پیش از اینکه او را بگردند، کاغذ را پاره پاره میکند. او را نزد ابن زیاد میبرند. - تو کیستی؟ - من از شیعیان امیرالمؤمنین علی «ع» هستم. - چرا کاغذ را پاره کردی؟ - برای اینکه ندانی در آن چه نوشته است. - نامه از کی بود و برای چه کسی نوشته بود؟ - از حسین بود برای برخی از شخصیتهای کوفه. - آنان را نام ببر؟ - من آنان را نمیشناسم. - به خدا قسم از تو نمیگذرم. یا نام آنها را فاش کنی و یا بر فراز منبر بالا روی و به حسین بن علی و پدرش و برادرش دشنام دهی. - من هرگز نام آن شخصیت ها را به تو نخواهم گفت، ولی سخنرانی میکنم. آنگاه بر منبر بالا میرود و در بین انبوه جمعیت چنین میگوید. «ای مردم! حسین بن علی بهترین بندگان خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خدا است و من پیام رسان وی به شمایم. او به سوی شما در حرکت است؛ دعوت او را لبیک گفته به یاریش بشتابید. و این عبیدالله بن زیاد، دروغگو فرزند دروغگوست، او را و پدرش را لعن و نفرین کنید.» این نمونه ای بود از شخصیت فوق العاده و بسیار مخلص یکی از یاران حسین بن علی «ع» که در مکتب عشق تربیت یافته و بجز خدا چیزی را نمیبیند. عبیدالله دیوانه وار فرمان داد او را از بالای کاخ دارالاماره بر زمین اندازند. تمام استخوانهایش شکست و با لبی خندان به شهادت رسید. این چنین یاران باوفائی با حسین ماندند و برای همیشه، شهامت و شجاعت و دلاوری خود را در تاریخ به ثبت رساندند. و اما یاران سست عنصر که از مکّه به امید نان و نوائی به همراه امام آمده بودند، همین که نشانه های جنگ و مخالفت یزیدیان و پیمان شکنی کوفیان را ملاحظه کردند، از همان وسط راه، امام را رها کرده و به سوی خانه های خود شتافتند! حسین به کربلا رسید. مردم را چندین بار موعظه و نصیحت کرد. پس از اتمام حجت، جنگ نابرابر را پذیرفت ولی هرگز تن به ذلّت نداد «هیهات منّا الذّله» و با ریختن خون مقدس خود و یارانش بر بیابان تفتیده کربلا برای همیشه پرچم «لا اله الا الله» را به اهتزاز درآورد و برای جهانیان ثابت کرد که خون بر شمشیر پیروز است. و امروز فرزندان خمینی در جبهه های نبرد با یزیدیان زمان، ندای «هل من ناصر» امام حسین را لبیک گفته با آن حضرت پیمان صادقانه میبندند که تا به اهتزاز درآوردن پرچم گلگون «لا اله الا الله» در سراسر گیتی، از پای نخواهند نشست. خدا این عزیزان را با یاران باوفای امام حسین محشور نماید.
[1] - چهره های دیگری نیز برای باز نگهداشتن امام از حرکت به سوی عراق، گماشته شده بودند که چون علنا ً بیعت با یزید را تنها راه نجات میدانستند، این مقاله را با نام پلید آنان آلوده نمیکنیم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 88 |