تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,312 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,257 |
منطق، هنر اندیشیدن | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 35، آبان 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی *یادآوری می شود که بحثهای (هدایت در قرآن) تهیه شده از درسهائی است که حضرت آیت الله جوادی آملی در کلاسهای تفسیری که دفتر تبلیغات اسلامی ترتیب داده بود بیان فرموده اند. بسم الله الرحمن الرحیم در بحثهای گذشته پیرامون کیفیّت تعلیم «و یعلمهم الکتاب و الحکمة» مطالبی بیان شد و بحث در این بود که دین، روش فطری و عقلائی را امضا کرده و شواهدی بر این روش اقامه شد. این روشِ هدایت عبارت از این است که هنگامی که با انسان استدلال می کنند و می خواهند او را هدایت نمایند، از بدیهیات شروع می کنند و آنگاه مسائل نظری را برای او حل می کنند و سبک انتقال از بدیهی به نظری هم سبک منطقی است که اگر یکی از اصول منطقی در انتقال از بدیهی به نظر رعایت نشود، نتیجه نخواهد داد. برخی اشکالهائی بر این روش منطقی گفته اند که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه آن اشکالها را بررسی و پاسخ داده است. تا کنون هشت اشکال به تفصیل بیان شد و اینک به اشکال نهم می رسیم: اشکال نهم: اشکال نهم این است که: خداوند متعال در قرآن کریم با بشر به همین جریان عرف و عادت رائج سخن گفته نه به روش منطقی، ما هم موظفیم همین روش را احیا کنیم نه مسائل پیچیده منطق و حکمت را؛ چرا که قوانین منطقی و فلسفی از نژادهای غیر الهی و کشورهای غیر اسلامی به ما رسیده و قرآن نه تنها با ما به روش منطقی و فلسفی سخن نگفته بلکه چون این روش، میراث کشورهای غیر اسلامی است ما را از تولّی و ارتباط با غیر مسلمین منع کرده. بنابراین نباید، از فرهنگ بیگانه استفاده کنیم!! پاسخ اشکال نهم: همانگونه که قبلاً نیز تذکر دادیم، یک جواب مشترک برای تمام این اشکالهای یازده گانه هست و آن اینکه روش اشکال کنندگان، روش منطقی است یعنی اگر بخواهند این اشکال نهم یا هر اشکال دیگری را تبیین کنند ناچار به صورت صغری و کبری در می آورند و می گویند: این روشی که از یونان آمده، فرهنگ کفر است و هرچه که فرهنگ کفر است در قرآن محکوم شده، پس این فرهنگ محکوم است! توجه می کنید که اگر یکی از شرایط منطقی را ـ در طرح سئوال ـ رعایت نکنند اشکال آنها قابل عرضه نیست، بنابراین باید به آنها گفت: شما با طرح اشکال خود، خود را محکوم کرده اید زیرا منطق را می خواهید با روش منطقی بکوبید و این غیر ممکن است.
فرهنگ غیر الهی و اما اینکه گفته شد: نمی شود از میراث جاهلیت و فرهنگ غیر الهی استفاده کرد، در پاسخ می گوئیم: منطق، هنر اندیشیدن است و این چیزی نیست که الهی یا غیر الهی باشد. این مانند ادبیات است که می بینیم در قرآن بالاترین روش فصاحت و بلاغتی که در زمان جاهلیت رائج بوده، به احسن وجه رعایت شده است، پس باید به قرآن نیز اعتراض کنید که چرا از فرهنگ جاهلیّت استفاده کرده است!! و مگر جز آن است که فصاحت و بلاغت به کلام، طعم و مزه ای می دهد که ذائقه و سامعه از آن لذّت می برد؟ مگر نه آن است که اگر کلام، فصیح و رسا باشد بهتر در دل اثر می گذارد؟ بنابراین، گرچه فصاحت و بلاغت جزء شئون ادبی و فرهنگ جاهلیّت بود، ولی به آن گفته نمی شود آثار جاهلیت! اینها آثار فطرت است که مردم جاهلی داشتند ولی آنان این هنر را در مدح و هجوبی جا و بی مورد صرف می کردند، و این باطل بود، نه اینکه خود فصاحت و بلاغت و نکات ادبی بد باشد. وقتی از عباس عموی رسول اکرم(ص) سئوال کردند «انت اکبر ام رسول الله؟» تو بزرگتری یا رسول خدا؟ پاسخ داد: «هو اکبر و انا اسنُّ» او از من بزرگتر است ولی سنّ من از او بیشتر است. این جمله چقدر ظریف و جالب است و این از ظرافت های ادبی است. بنابراین آنچه که از فرهنگ غیر الهی محکوم است آن مواد و اندیشه باطل است نه روش اندیشه و طرز تفکّر، همانگونه که از جاهلیّت عرب، به کارگیری هنر ادبی در مدح ظالمین و وصف خمر و غزلهای بیجا محکوم است و گرنه فصاحت و بلاغت و دیگر رشته های ادبی نه تنها محکوم نیست که بهترین استفاده را خداوند در قرآن و پیامبر وائمه در سخنانشان از آن کرده اند.
استفاده از ظواهر کتاب و سنت و امّا اینکه گفته شد: باید از ظواهر کتاب و سنت استفاده کنیم! آیا کتاب و سنّت تنها به ظاهرها محفوظند یا مجازات، تشبیهات، کنایات و استعاره هائی هم در آنها به کار رفته است.آیا این قرآن کریم نیست که می گوید: ما در بسیاری از مسائل مثل زدیم تا شما بفهمید؟ و از آن طرف، روش سلف صالح را که نگاه می کنیم، در می یابیم که یکی از بزرگان ما به ظاهر یک روایت اخذ می کند و دیگری می گوید: این ظاهر گیری خطر دارد؛ نظیر آنچه که بین مرحوم شیخ مفید(ره) و شیخ صدوق(ره) گذشت که در بحث گذشته بیان شد. برای توضیح مطلب، مثالی دیگر از همان دو بزرگوار می زنیم: در اعتقادات صدوق راجع به صراط آمده است: «قال ابو جعفر (مرحوم صدوق) اعتقادنا فی الصراط انه حق و انه جسر ادق من الشعر واحد من السیف» صراط پلی است که از مو باریکتر و از شمشیر برّنده تر است. شیخ مفید این مطلب را رد می کند و می گوید: اینچنین نیست که پلی در کار باشد بلکه مقصود از صراط، دین است. و این دین چون مستقیم است، عمل کردن به آن سخت و دشوار است نه اینکه پلی و باریکی و برندگی به معنای ظاهر آن در میان باشد! بلکه چون کافر به اعمال دین اعتنائی ندارد لذا در قیامت، دین برای او از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر خواهد بود و این مثل زده شده است برای شدّتها و سختیهائی که در قیامت بر کافر وارد می آید. [1] این روش سلف صالح ما است که به ما یاد می دهد: باید هنر اندیشیدن داشته باشیم و به خود اجازه دهیم که در مسائل با آشنائی و مقدمات کامل غور کنیم و فحص و تحقیق نمائیم و تنها به ظواهر بسنده نکنیم. روش معصومین اگر روش معصومین (ع) را دنبال کنیم، آنان نیز همین روش را در بحث داشتند که قبلاً نمونه هائی از آن در قسمت های گذشته بیان شد. در کتاب توحید مرحوم صدوق نقل شده است که کسی از حضرت امیر(ع) سئوال کرد: «اهل رأیت ربّک حین عبدته؟» آیا پروردگارت را هنگام عبادت دیده ای؟ حضرت فرمود: «و یلک! ما کنت اعبد ربّاً لم أره» وای بر تو! من خدائی را که نبینم عبادت نمی کنم! عرض کرد: فکیف رأیته؟ چگونه خدایت را دیدی؟ فرمود: و یللک لا تدرکه العیون فی مشاهده الابصار و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان». وای بر تو! خدا را با دیدگان نمی توان دید ولی دلها با حقیقت ایمان خدا را می بینند. و پس از نقل آن حدیث، روایت دیگری را نقل می کند: احمد بن اسحاق می گوید: نامه ای خدمت امام هادی(ع) نوشتم از ایشان در مورد رؤیت خداوند سئوال کردم و در ضمن سئوال، نظر مردم را نیز منعکس نمودم. خواستم بدانم منظور از رؤیت چیست؟ آیا رؤیت با چشم ظاهری است همانگونه که اشاعره با تمسک به ظاهر بعضی از آیات، از جمله «وجوه یومئذ ناضره الی ربّها ناظره» به آن معتقد می باشند که خداوند گرچه در دنیا دیده نمی شود ولی طبق این آیه و ایاتی دیگر، در آخرت دیده می شود!! حضرت در پاسخ چنین نوشتند: «لایجوز الرؤیه ما لم یکن بین الرّائی و المرئیّ هواءُ ینفذه البصر» رؤیت ممکن نیست مگر اینکه بین بیننده و دیده شده، هوائی شفاف باشد که اگر هوا نباشد رؤیت محال است و اگر نور نباشد رؤیت امکان ندارد. «فاذا انقطع الهواء و عدم الضِّیاءُ بین الرّائی و المرئی لم تصِحَّ الرُّؤیه». «و کانَ فی ذلک الأشتباه» در آن صورت تشابه خواهد بود یعنی شبیه خواهد داشت. «لأنَّ الرّائی متی ساوی المرئیّ فی السَّبب الموجبِ بینهما فی الرؤیه وجب الاشتباه» اگر کسی خدا را ببیند مانند خودش خواهد دید و خدا هم ـ معاذ اللهـ مانند او خواهد بود و در آن صورت تشابه پیش می آید «لأنَّ الأسباب لابدَّ من اتِّصالها بالمسبّبات» زیرا علتها باید با معلولها اتصال داشته باشند. هر جا سبب باشد، مسبّب هم هست و ممکن نیست مسبب پیامد سبب نباشد. این جز قانون فلسفی نظام علیّ و معلولی نیست. قانون علیّت حضرت می فرماید: اگر سبب آمد، مسبب باید بیاید یعنی مسبب را منهای سبب نمی توان یافت. این ماده فکر است و آن هم روش فکر. در آنجا از عکس نقیض استفاده می کند و در اینجا از قانون کلّی علیّت، نظیر همان روایتی که در کافی آمده است: «ابی الله أن یجری الأمور الاّ بأسبابها» خداوند کاری را انجام نمی دهد مگر اسباب آن را مهیّا سازد یعنی طبق نظام علیّت. این طرز استدلال حضرت، همان استدلال عقلی و فلسفی است. بنابراین، چنین استفاده می شود که نمی توان تنها از ظواهر کتاب و سنّت استفاده کرد و از طرفی منطق، هنر اندیشیدن است و فطری می باشد و این ربطی به فرهنگ الهی و غیر الهی ندارد، و این طرز تفکر در کلمات معصومین(ع) بسیار مشهود است، و اشکالِ اشکال کنندگان که آن نیز بر طبق یک روش منطقی روشن استوار است و عبارت از کبری و صغری و نتیجه می باشد، کاملاً بی مورد است زیرا خواسته اند با روش منطقی، منطق را بکوبند و این محال است. از طرفی دیگر، اگر بخواهیم روش سلف صالح را بدون تفکر و بحث و تحقیق بپذیریم مواجه با طرز تفکرهای مختلف می شویم مانند آنچه در اعتقادات صدوق و مفید(ره) مشاهده شد و لذا تدبر و تعمق لازم است. اگر بخواهیم به ظواهر کتاب و سنت عمل کنیم، ممکن است گرفتار همان مشکلی که اشاعره در مورد رؤیت شدند یا صدوق علیه الرحمه در مورد اعتقاد به صراط و عقبه های کئود (دشوار) شد، بشویم. پس باید با استفاده از روشهای منطقی و با تعمّق در سخنان معصومین و با کنجکاوی و بررسی آیات و روایات، از مجهولات خود بکاهیم و به معلوماتی درخور استفاده برسیم و من الله التوفیق.
[1] -قال الشیخ المفید ابو عبدالله: الصراط فی اللغة هو الطریق و لذلک سمیّ الذین صراطا لانه طریق الی الصواب و له سمی الولاء لامیرالمؤمنین و الائمة من ذریته علیهم السلام صراطا و من معناه قال امیرالمؤمنین (ع): انا صراط الله المستقیم و عروته الوثقی التی لا انفصام لها. یعنی ان معرفته، و التمسک به طریق الی الله سبحانه و تعالی. و جاء ف الخبر بان الصراط ادق من الشعر و احد من السیف علی الکافر و المراد بذلک انه لا یسقط لکافر قدم علی الصراط یوم القیامة من شدة مایلحقه من اهوال یوم القیامة فهم یمشون علیه کالذی یمشی علی الشیء الذی هو ادق من الشعر و احد من السیف. و هذا مثل مضروب لما یلحق الکافر من الشدة» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 77 |