تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,296 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,221 |
کودتای نافرجام نوژه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 35، آبان 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت چهاردهم حجة الاسلام و المسلمین محمد ری شهری شروع عملیّات خنثی سازی کودتا پس از کشف توطئه کودتا بشرحی که در مقالة قبلی از نظر خوانندگان گرامی گذشت با هماهنگی کمیته و سپاه گروه ضربت نیروی هوائی عصر روز 18/4/1359 تیم های عملیاتی برای خنثی سازی توطئه و دستگیری توطئه گران آماده بکار شدند. پارک لاله در تهران و اطراف پایگاه نوژه، در همدان و جاده پایگاه نوژه تحت کنترل شدید تیم های خنثی سازی توطئه قرار گرفت. تیمهای عملیاتی در پارک لاله موفق شدند تعدادی از عوامل کودتا را دستگیر کنند. یکی از دستگیر شدگان در پارک لاله در بازجوئی چنین نوشته: «روز چهارشنبه صبح ... بمن گفت که ساعت 5/7 روبروی سینما بلوار باشیم و از آنجا همگی با یک اتوبوس عازم شاهرخی خواهیم شد ... ما کمی زودتر از موعد مقرر به محل مزبور رسیدیم ... بعد من و سروان ملک از ماشین پیاده شده و در پیاده روی انتهای خیابان بلوار منتظر شدیم ... در این اثنا سرهنگ داریوش جلالی بسمت ما آمد ... با ما دست داد ... من و سرهنگ جلالی در روی جدول وسط پیاده روی پارک نشسته و از هر دری صحبت می کردیم که ناگهان افراد مسلح وارد شده و ما را دستگیر کردند...» بدین ترتیب تعداد کمی از کودتاچیان در پارک لاله دستگیر شدند. ولی عوامل اصلی توطئه توانستند با یک اتوبوس از محل قرار به سوی پایگاه نوژه حرکت کنند، بهتر است که شرح این ماجرا را از زبان رکنی یکی از عوامل مهم کودتا بشنوید: «احسان [1] گفت که یک اتوبوس با شماره 41627 ساعت 5/7 بعد از ظهر پهلوی پارک در آخر خیابان بلوار الیزابت خواهد ایستاد تو باید شماره آنرا بررسی کنی با راننده آن تماس بگیری و خلبانهائی که نعمتی معرفی خواهد کرد سوار اتوبوس خواهند شد و به محل تجمع در جادّه اختصاصی پایگاه که محل دقیق آنرا نعمتی خواهد دانست می آئید. من حدود ساعت (...) شب چهارشنبه غروب بود که بآنجا رفتم تیمسار محققی، سروان زمانپور و نعمتی را دیدم ولی اتوبوس نیامده بود کمی صبر کردم بعد رفتم باحسان تلفن کردم گفت تا ده دقیقه دیگر اتوبوس خواهد آمد ... حدود نیم ساعت بعد در حال برگشتن بودم که نعمتی را دیدم گفت که تعدادی پاسدار بداخل پارک آمده اند و من بهمه خلبانها گفتم که از اینجا بروند و اول خیابان آریامهر غربی سابق بایستند. تو هم جلوی پارک باش ... مشغول بررسی اتوبوس و شماره آن از جلو بودم راننده اتوبوس بمن نزدیک شد و گفت شما بیژن هستید؟ گفتم بله و پرسیدم شما را آقای مهندس فرستاده است؟ گفت بله ... تیمسار محققی و نعمتی و زمانپور را دیدم نعمتی گفت کمی صبر کنید تا من خلبانها را جمع آوری کنم. بعد از حدود 10 دقیقه برگشت آبتین و یکنفر دیگر که او را نمی شناسم همراهش بود در داخل اتوبوس سوار شدیم و با تیمسار محققی مشورت کرد و گفت تیمسار برای بقیه صبر نکنیم و حرکت کنیم؟ تیمسار محققی هم موافقت کرد و حرکت کردیم... ... تیمسار محققی که یک صندلی پشت سر من نشسته بود اظهار نگرانی می کرد که آیا راننده های اتوبوس از خود ما هستند و ر جریان کار قرار دارند یا نه، راننده[2] که پهلوی صندلی مقابل نشسته بود سرش را جلو آورد و گفت ما از خود شما هستیم نگران نباشید فقط شاگرد چیزی نمی داند که تریاکی است و او را می فرستم عقب اتوبوس بخوابد. نعمتی پرسید شما نظامی هستید؟ راننده گفت: نه. تیمسار محققی گفت اگر جلوی ما را گرفتند و پرسیدند که با یک اتوبوس چرا فقط هفت ـ الی ـ هشت نفر مسافرت می کنند چه بگوئیم؛ راننده گفت که ما می گوئیم اتوبوسی در بین راه خراب شده است و ما می رویم مسافرین آنها را بیاوریم شما هم عبوری سوار شده اید ... حدود یک ـ الی دو کلیومتری پایگاه سمت چپ جاده یک اتومبیل بیسیم دار ایستاده بود و بر سر دو راهی پایگاه سمت راست یک جیپ با تعدادی پاسدار ایستاده بودند ک یکنفر را دستگیر کرده بحالت درازکش و دست پشت سر او را خوابانیده بودند سمت چپ هم تعداد زیادی پاسدار ایستاده بودند اتوبوس از آن محل گذشت و چند کیلومتر دورتر در محل پمپ بنزین دور زد و برگشت و اینموقع راننده گفت اگر کسی چیزی از ما پرسید می گوئیم از همدان در حال آمدن هستیم ... نعمتی ابتدا تصمیم داشت که از قزوین به پایگاه شاهرخی تلفن بکند و ببیند چه خبر است ولی بعداً پشیمان شد ... اتوبوس در قزوین ایستاد قبل از این موقع تیمسار محققی گفته بود که اگر مدارکی همراه داریم آنرا مخفی کنید، نعمتی کاغذی را در زیر فرش پلاستیکی وسط اتوبوس قایم کرد و من هم چند برگ کاغذ که یکی از آنها شامل اسم تعدادی از خلبانان بود که نعمتی داده بود که باحسان بدهیم و یک برگ نیز شامل افرادی بود که همافر پور رضائی داده بود که اینعده بایستی در پایگاه شاهرخی دستگیر شوند و یک برگ شامل کد و نشانی را در زیر پشت سری دو ردیف بآخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفی نمودم. در قزوین زمانپور از من مقداری پول خواست که من یک پاکت محتوی بیست و پنج هزار تومان باو دادم و او پیاده شد. من مجدداً خوابیدم در اتوبان کرج تهران از خواب بیدار شدم نعمتی پنجاه هزار تومان و آبتین بیست و پنج هزار تومان و یکنفر خلبان دیگر که او را نمی شناسم مبلغ بیست و پنج هزار تومان از من پول گرفتند و بتدریج پیاده شدند... بدر خانة خودمان رسیدم دیدم که چراغ هال بر خلاف همیشه که روشن بود اینبار خاموش است دو بار در زدم ... همسرم را دیدم که پشت سر او یکنفر پاسدار ریش دار قد بلند ایستاده بود که دوبار بمن گفت بیا تو بیا تو همسرم گفت: برو و من فرا کردم، هنوز فاصله در خانه تا محل ورودی گاراژ به کوچه را طی نکرده بودم که صدای تیری بلند شد و متعاقب آن صدای جیغ همسرم را شنیدم که جیغ زد آخ او را کشتی ... چند متری در کوچه دویدم برای اینکه سبکتر شوم ساک محتوی پول را که دستم بود رها کرده و شروع بفرار نمودم. در این ضمن صدای چندین شلیک تیز نیز متوالیاً بلند شد من در کوچه بعدی در فاصله دو اتومبیل قرار گرفته و بزیر یکی از آنها خزیدم همین موقع پاسداری که تعقیب من بود رسید و مرا پیدا کرد و بسمت من نشانه روی کرد و داد می زد که این خلبان است و می خواسته کودتا کند مردم بیائید و دست او را ببندید، یکنفر نیز آمد دستم را از پشت با طناب بست ...». تیمسار بازنشسته معدوم آیت ... محققی در رابطه با ماجرای شب کودتا چنین نوشته: چهار شنبه 18/4/59 توسط رکنی بمن گفته شد و قرار بود که در ساعت هشت شب با یک اتوبوس که در مقابل جلالیه سینما بلوار پارک شده اشخاصی که با ستون اصلی حرکت نکرده اند به شاهرخی بروند و در کار گروه های زمین هم دخالتی نکنیم. من نمی دانستم با این اتوبوس چند نفر خواهند رفت فقط می دانستم رکنی آنها را می شناسد و به آنها اطلاع خواهد داد. من قبل از ساعت هشت به محل رفتم ولی نه اتوبوسی بود و نه کسی که من او را بشناسم در حدود ساعت 15/8 رکنی آمد و گفت اتوبوس در حدود یک ساعت تأخیر خواهد داشت، در این موقع نعمتی را دیدم که آمد و گفت متفرق شوید ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم به جنبم یک ماشین از پاسداران و یک پیکان بی سیم دار رسید و پاسداران از ماشین پیاده شدند، من فرار کردم ... بالأخره بعد از مدتی در مقابل اداره مهندسی ارتش اتوبوسی ایستاد و رکنی از آن اتوبوس پیاده شد من به داخل اتوبوس رفتم سه نفر در اتوبوس بودند که من هیچکدام را ندیده بودم و اسم آنها را هم نمی دانم این سه نفر راننده و کمک راننده و یک مرد دیگری بود که حتی رکنی هم آنها را نمی شناخت بعد از مدتی زمانپور ـ نعمتی ـ آبتین و یک نفر دیگر هم که اسم او را نمی دانم و برای اولین بار او را دیدم وارد اتوبوس شدند و چون وضع بدی را پیش بینی می کردیم، تصمیم بحرکت گرفتیم که فعلاً از محل دور شویم من به رکنی گفتم ما با همین ها می خواهیم برویم! رکنی گفت بقیه فرار کرده اند برویم من یک تلفن بزنم، تلفن ها اغلب خراب بودند، از کرج رکنی تلفن کرد، من در هنگام مکالمات تلفنی رکنی حضور نداشتم و در داخل اتوبوس بودم بالأخره رکنی آمد و گفت می رویم اگر بقیه کارها هم خراب شده باشد با همین اتوبوس بر می گردیم و گرنه به پایگاه خواهیم رفت. من در داخل اتوبوس خوابیدم و وقتی بیدار شدم در راه تاکستان به همدان بودیم، جاده ها خیلی سخت کنترل می شد و مأمورین ژاندارمری تمام ماشین های شخصی را متوقف می کردند و حتی در وسط جاده چندین عدد لاستیک را آتش زده بودند ولی جلوی کامیونها و اتوبوسها را نمی گرفتند. از سه راهی جاده ساوه به همدان وضع مراقبت خیلی شدیدتر شده بود ماشین های پاسداران در توی جاده ها حرکت می کردند و بهر اتومبیلی شک می بردند او را متوقف نموده و چهار نفر، مسافران آن را بازرسی بدنی می کردند لذا ما به حرکت خودمان ادامه دادیم و در مقابل اولین پمپ بنزین متوقف شدیم و دور زده و به تهران مراجعت کردیم ساعت 6 صبح به تهران رسیدیم و بلافاصله متفرق شدیم. ... در همین روز به مهدیون تلفن کردم و به او گفتم من نمی دانم چه وضعی پیش آمده و باید شما را به بینم مهدیون به همان محلی که پای تلفن در خیابان بود آمد و مرا سوار کرد و وقتی موضوع را فهمید گفت دیگر به من تلفن نکن تا وضع روشن شود.» این بود ماجرای حرکت کودتاچیان بسوی پایگاه نوژه از زبان دو تن از عوامل هوائی کودتا، و اما این ماجرا از زبان عوامل زمینی این توطئه: استوار قایق ور که یکی از دست اندر کاران توطئه بود دربارة حرکت عوامل زمینی کودتای نافرجام چنین نوشته: «... ساعت 30/6 (روز چهارشنبه) به محل اتوبان کرج رفتیم و تا ساعت 5/6 منتظر بقیه شدیم که من دیدم سه اتومبیل آمدند و رفتند که حدوداً در آنها تعداد 12 تا 13 نفر بودند بعداً خود حیدری در جواب گفت که من آنها را قبلاً فرستاده ام و خودش با یک تویوتای زرد رنگ حرکت کرد و رفت. من و نادر مردانی و رضا بهمن زاده هر سه با همان تویوتای سفید رنگ حرکت کرده و تا وسط های اتوبان کرج قزوین رفتیم که در اینجا ماشین خراب شد ... دو ساعت طول کشید تا رفتند و آب آوردند و ریختند درون ماشین و حرکت کردیم. قرار بود که ساعت 12 تا 2 نیمه شب در محل تجمع که قرار بود در نزدیکی پایگاه در یک گودال باشد تجمع کنیم چون ماشین خراب شده بود و معطل هم شده بودیم ساعت 30/2 دقیقه نیمه شب ما به محل تجمع رسیدیم ولی دیدیم که کسی نیست و باز هم رفتیم و اطراف را دور زدیم و سراز یک دهکده در آوردیم که 6 نفر چماق دار به ما حمله کردند و جلوی ماشین را گرفتند نادر مردانی با نشان دادن کارت شناسائی به آنها ما را از آنجا نجات داد و حرکت کردیم و آمدیم به خیابان اصلی که از جادة قزوین همدان جدا شده و به پایگاه می رسد حدود 100 متر رفتیم جلو دیدیم که یک تویوتا سبز رنگ و یک فولکس واگن استیشن سفید رنگ چراغ خاموش علامت می دهند و نگه داشتیم و سرهنگ آذرتاش از ماشین پیاده شد و به نادر مردانی گفت که ماشین حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموریت کنسل گردیده و ما هم حرکت کردیم تا رسیدیم به سه راه قزوین همدان و در آنجا پاسداران به ما ایست دادند و ما هم ایستادیم به محض ایستادن شروع به تیراندازی کردند و چون ما دیدیم که اگر به ایستیم کشته خواهیم شد حرکت کردیم و مقداری آمدیم جلو و ماشین را در یک محل رها کردیم و شروع کردیم به فرار من از نادر مردانی و رضا بهمن زاده جلو افتادم و چون ترکش گلوله به پشت من اصابت کرده بود سریع می دویدم... به جاده اصلی رسیدم و تا صبح هم آنجا بودم و جلوی یک ماشین را حدود ساعت 7 گرفته تا خود را نجات دهم ولی چند قدم جلوتر همان محلی بود که به ما تیراندازی شده بود و مرا دستگیر کردند و بردند درون پایگاه ...» استوار حیدری یکی از عناصر مهم زمینی کودتا نیز دربارة حرکت خود و کودتا چیان از تهران بسوی پایگاه نوژه می نویسد: «من خودم شخصاً بهمراه بیوک به سرنشینی چهار نفر (غیر نظامیان مهران 25 ساله، فرامرز 32 ساله، قاسم حاجی آبادی 25 ساله و منصور 27 ساله) و سرنشینان اتومبیل تویوتا قرمز رنگ از جادة همدان بسمت محلّ مورد نظر در حرکت بودیم... بعلت اینکه جلو سه راهی توسط نظامیان راه بسته و کنترل می شد ... از اینجا گذشتیم که پشت سر ما مأمورین رسیدند و جلوی ما را گرفتند و ما به مأمورین گفتیم که خودمان نظامی هستیم و باید دژبان ما را جلب نماید ... داشت وضع بحرانی می شد من سعی کردم اسلحه را از پاسدار مأمور بگیرم ولی خودم در سرازیری خوردم زمین و تفنگ پاسدار را گرفتم و با خودم بردم در تاریکی دست راست جاده را گرفته رفتم کنار جاده داشت تیراندازی می شد من تا نزدیکی صبح در بیابانها راه رفتم و در یکی از جوبها گرفتم خوابیدم...» این بود اجمالی از حرکت کوتاچیان در شب کودتا بسوی محلی که قرار بود از آنجا کودتا شروع شود، و دستگیری آنها، انشاء الله در مقاله آینده حوادث پایگاه نوژه و اطراف آن را در شب کودتا برای خوانندگان گرامی بازگو خواهم کرد. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 451 |