تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,402 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,347 |
موجودات ثابت و موجودات متغیّر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 36، آذر 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن قسمت سیزدهم آیت الله جوادی آملی بسم الله الرحمن الرحیم اشکال دهم: اشکال دیگر اشکال کنندگان این است که حجّت منحصر در کتاب و سنّت است و اجماع هم از آن نظر که کاشف از سنّت است، حجّیت دارد، پس عقل هیچ نقشی ندارد. آنها می گویند: دلیل شما چیست که می گوئید عقل، حجّت است؟ اگر خواستید حجیت عقل را از راه کتاب و سنت اثبات کنید، پس اصل، کتاب و سنت است و اگر خواستید حجیّت عقل را با عقل اثبات کنید، دور لازم می آید. بنابراین، چاره ای ندارید مگر اینکه به قول معصوم «ع» مراجعه کنید. پاسخ اشکال دهم: شما (اشکال کنندگان) با بیان خودتان، سخن خود را ابطال کردید. شما که می گوئید: اصل در حجیّت، کتاب و سنّت است. این مطلب را با کتاب و سنّت می گوئید یا با عقل؟ اگر کتاب یا سنّت می گوئید که کتاب و سنّت حجّت است، که در این صورت دور لازم می آید و دور باطل است. اگر عقل می گوید: کتاب حجّت است و سنّت هم حجّت است، به این معنی که: آنچه در کتاب و سنت است توسط معصوم به ما رسیده و هر چه از معصوم رسد حقّ است، پس کتاب و سنّت حقّ است، اگر چنین استدلال کنید که شما بین دو دور سرگردانید زیرا اصل حجّیت عقل را انکار می کنید، پس به هیچ وجه نمی توانید با عقل استدلال کنید. اشکال یازدهم: این اشکال را مادیّین کرده اند. آنها می گویند: روش منطقی (منطق ارسطوئی) روش صحیحی نیست زیرا اَشکال این منطق از دو مقدمه تشکیل می شود که یا باید هر دو مقدمه کلی باشد یا لااقل یکی از آن دو باید کلّی باشد، پس هیچ قیاسی تشکیل نمی شود که دو مقدّمه او جزئی باشد یعنی یک امری که محمول برای جمیع افراد موضوع ثابت است و مخصوص به افرادی دون افراد نیست ومخصوص به زمانی دون زمان نیست، قهراً هم ثابت است و هم دائم. بنابراین چون اَشکال منطقی روی کلیاتی مبتنی است که باید دائم و ثابت باشند و علوم پیشرفته ثابت کرده که هیچ امر کلی و دائم و ثابت وجود ندارد بلکه تمام موجودات در تغییر و تحول می باشند، پس با روش منطقی، ممکن نیست مطلبی را اثبات یا سلب کرد! و این مضمون همان روش دیالکتیک است. جواب اشکال یازدهم: شما خواه ناخواه در همین اشکالتان، قیاس منطقی درست کردید و از دو مقدمه کلی یا یک مقدمه جزئی و یک مقدمه کلی نتیجه گرفتید. شما گفتید که چون تمام موجودات مادی است و موجود غیر مادی وجود ندارد و تمام موجودات مادی در تحوّل وتغییرند، پس تمام موجودات در تحوّل و تغییرند؛ پس هیچ موجود کلّی و ثابت و دائم نداریم! و بدینصورت یک نتیجه کلی از دو مقدمه کلی گرفته اید. اگر شما معتقد باشید که بعضی از امور، کلی و ثابت و دائم است و بعضی متغیر و جزئی است که این همان سخن منطقی ها است. منطقیون می گویند: موجودات دو قسمند: برخی ثابت و برخی متغیر، بعضی کلّی و بعضی جزئی، بعضی دائم و بعضی موقّت. ولی اگر می گوئید: تمام موجودات متغیر و متحول هستند، چاره ای ندارید جز اینکه یک قیاس منطقی تشکیل دهید و با داشتن دو مقدمه کلی به این نتیجه برسید که هر موجودی مادّی است و بگوئید هر مادی در تحول و تغیر است؛ پس هر موجودی در تحول است و هیچ موجود ثابت و کلی و دائم نداریم. شما منهای این روش منطقی که از یک صغرای کلی و یک کبرای کلی تشکیل شده و سپس نتیجه می گیرید موجودات متغیرند، به آن نتیجه هیچگاه نخواهید رسید. و در کوتاه سخن: اگر گفتید بعضی از موجودات، مادی است، آنگاه گفتید بعضی از موجودات متغیرند، نتیجه این استن که بعضی از موجودات متغیرند. و این مطلب هیچ شبهه ای بر منطق وارد نمی کند چون تمام اهل منطق این سخن را می پذیرند که موجودات دو قسمند: برخی مجرد و برخی مادّی و آن که مجرّد است، ثابت می باشد ولی آنکه مادّی است، متغیر می باشد. و در صورتی که قیاسی تشکیل بدهید، اگر از دو مقدمه جزئی استفاده کنید، نتیجه ای نخواهد داشت و اگر نتیجه ای داشته باشد جزئی است، و اگر قیاسی تشکیل بدهید که یک مقدمه اش جزئی و مقدّمه دیگرش کلّی است، باز هم نتیجه اش جزئی خواهد بود و اِشکالی بر منطق وارد نمی آید. و به عبارت روشنتر: اگر گفتید بعضی از موجودات، مادّی است و هر مادّی متغیّر است و ثابت نیست، نتیجه اش آن است که بعضی از موجودات متغیرند و ثابت نمی باشند، و این مطلب نه مخالف منطق است و نه مخالف فلسفه چون فلسفه و منطق هر دو این را می پذیرند که البته یکی با مادّه می پذیرد و یکی هم با صورت. و اگر خواستید بگوئید تمام موجودات در تحول و تغیرند، چاره ای جز این ندارید که قیاسی منطقی تشکیل دهید. این روش، روش منطقی است و از آن گذشته، نتیجه ای که می گیرید دعوای شما را نقض می کند: اگر چنانچه تمام موجودات متغیرند، پس خود این اصل کلی هم متغیر است و شما نمی توانید آن را به عنوان یک اصل ثابت تلقّی کنید. اگر تمام موجودات مادّی هستند و هر موجود مادّی گذرا است، پس این قانون نیز در معرض زوال است و شما هیچ اصل ثابتی ندارید و چون اصل ثابتی ندارید پس نمی توانید بگوئید که همه موجودات، مادی و متغیرند و نمی توانید نتایج کلی وثابت داشته باشید. و از آن گذشته، این منطق دیالکتیک با وحی و عقل صحیح سازگار نیست. و ان شاء الله در بحثهای آینده روشن خواهد شد که اینچنین نیست که هر موجودی مادّی باشد بلکه برخی از موجودات مادی و متغیرند و برخی دیگر مادی نیستند و ثابتند. موجودات ثابت و متغیر در قرآن: قرآن کریم موجودات را به دو قسمت تقسیم کرده است: یک سلسله موجودات متغیرند و یک سلسله ثابت می باشند. موجودات متغیر همان موجودات مادّی هستند که در معرض زوال و دگرگونی هستند و آنها که ثابت هستند، مادّی نمی باشند. حیات ثابت و حیات متغیر اگر آیات قرآن کریم را ملاحظه فرمائید، متوجه می شوید که حیات را به دو قسمت تقسیم می کند. هنگامی که بحث از حیات انسانها و مانند آنها است می فرماید: «@ä. ô`tB $pkön=tæ 5b$sù »[1] یا می فرماید: «$tBur $uZù=yèy_ 9|³t6Ï9 `ÏiB Î=ö6s% t$ù#ãø9$# ( û'ïÎ*sùr& ¨MÏiB ãNßgsù tbrà$Î#»sø:$# »[2] یا می فرماید:« @ä. <§øÿtR èps)Í!#s ÏNöqyJø9$# 3»[3] که در این بخش، حیات متغیّر است و به موت و مردن ختم می شود. ولی آنجا که حیات خداوند را تبیین می کند، می فرماید:« ö@2uqs?ur n?tã ÇcyÛø9$# Ï%©!$# w ßNqßJt »[4] پس این حیاتی است ثابت در مقابل آن حیات انسانها و دیگر موجوداتِ مانند آنها که متغیرند. موجودات و اشیائی هم که متعلق به انسانها است فانی و متغیّر است ولی آنچه نزد خداوند (الحیِّ الذی لا یموت) می باشد، زنده و ثابت است. در سوره نحل، آیه 96 می فرماید:« $tB óOä.yYÏã ßxÿZt ( $tBur yZÏã «!$# 5-$t/ 3 »[5] آنچه در نزد شما است از بین می رود و آنچه نزد خدا است، باقی است. بنابراین، موجودات از نظر قرآن بر دو گونه است: موجودی قابل زوال و موجودی «لاینفد» و غیر قابل زوال و این موجود غیر قابل زوال و فناء را به هیچ وجه نمی توان با اصول دیالکتیک اثبات کرد؛ زیرا اصول دیالکتیک می گوید:«کل موجود مادی و کل مادی متغیر، فکل موجود متغیر فکل موجود ینفد و یزول» هر موجودی مادی است و هر مادی متغیر است، پس هر موجودی متغیر است و هر موجودی از بین می رود و زایل می شود!! در سورۀ رعد می بینیم خداوند موجودات را دو قسمت کرده است؛ می فرماید: «(#qßsôJt ª!$# $tB âä!$t±o àMÎ6÷Vãur ( ÿ¼çnyYÏãur Pé& É=»tGÅ6ø9$# »[6] و از این آیه چنین برمی آید که برخی از مخلوقات جهانِ خلقت با محو و اثبات اداره می شوند و در مقابل، امّ الکتاب هست که ثابت می باشد. یعنی ام الکتاب که اصل کتاب است، محفوظ از محو و اثبات است و لذا از آن تعبیر می شود به:«لوح محفوظ» یا «کتاب محفوظ» ومانند آن که محفوظ از تغیّر است. در این آیه می فرماید:«و عنده ام الکتاب» یعنی نزد خدا است اصل کتاب و در سوره نحل می فرماید:«و ما عند الله باق» آنچه نزد خدا است، باقی است. پس ، از این دو نتیجه می گیریم که «ام الکتاب» باقی است و مصون از تغیّر است. و در هر صورت این بخش محفوظ و منزه از نفاد و زوال را هرگز با اصول دیالکتیک نمی شود اثبات کرد، چون در آن اصول، موجود ثابت و غیر متغیر وجود ندارد. قرآن کریم و اصول دیالکتیک برخی می گویند: قرآن کریم را باید با علوم پیشرفته و اصول دیالکتیک حل کرد! در پاسخ آنها گفته می شود: هرگز قرآن را نمی توان با اصول دیالکتیک حل کرد زیرا در این اصول، امر ثابت و غیر متغیر وجود ندارد و این برخلاف نصّ صریح قرآن کریم است که موجودات را بر دو قسمت می کند، همانگونه که بیان شد. حضرت امیر«ع» در یکی از خطبه ها، درباره خداوند می فرماید:«فاعل لا بالحرکة» آنگاه استدلال می کند و می فرماید:«و کیف یجری علیه ما هو أًجراه؟» چگونه قانون حرکت و سکون بر خدا جاری می شود، در حالی که خداوند حرکت و سکون را آفریده است لذا هیچگاه خود، محکوم حرکت نخواهد شد. بنابراین، ما چگونه می توانیم با اصل دیالکتیک، اسلامی را معرّفی کنیم که می گوید: خدا منزّه از حرکت است و قانون حرکت در حریم الله راه ندارد. خدا نه تنها متحرک نیست بلکه فاعل بالحرکه هم نمی باشد زیرا کار او به اراده اوست و اراده او از آن حیث که به خودش مرتبط می باشد، منزّه از حرکت است. و از طرفی قرآن کریم به عنوان این دو اصل:«اصل کلیّت و اصل دوام» خود را معرّفی کرده و با این دو اصل نازل شده است. قرآن و دو اصل کلیّت و دوام در اوائل بعثت، در سوره تبارک و سایر سوره هائی که جزء عتائق[7] می باشند، این دو اصلِ کلیت و دوام، تذکر داده شده و می فرماید: «$tBur uqèd wÎ) Öø.Ï tûüÏHs>»yèù=Ïj9 »[8] یعنی این قرآن برای تمام بشر در تمام زمان ها است. و آنجا که می فرماید:« Wèd Ĩ$¨Y=Ïj9»[9] یعنی تمام افراد در تمام ازمان می توانند زیر پوشش هدایت قرآن قرار بگیرند. پس ما اگر روش تفکری نداشته باشیم که «کلی» ، «دائم» و «ثابت» در آن مورد پذیرش باشد، چگونه این آیات را می توانیم استدلال کنیم و چگونه می توانیم ثابت کنیم که قرآن، هدایتِ همه مردم است تا روز قیامت؟! روشهای دعوت در همین سوره نحل، افراد را از سه راه دعوت می کند: «äí÷$# 4n<Î) È@Î6y y7În/u ÏpyJõ3Ïtø:$$Î/ ÏpsàÏãöqyJø9$#ur ÏpuZ|¡ptø:$# ( Oßgø9Ï»y_ur ÓÉL©9$$Î/ }Ïd ß`|¡ômr& 4 ¨bÎ) y7/u uqèd ÞOn=ôãr& `yJÎ/ ¨@|Ê `tã ¾Ï&Î#Î6y ( uqèdur ÞOn=ôãr& tûïÏtGôgßJø9$$Î/ »[10] به قرینه تقابل معلوم می شود که حتماً بین حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن فرق و اختلاف است. دعوت، سلسله ای از مسائل جهان بینی و نظری است که انسان را به آن دعوت می کنند و سلسله ای از مسائل حکمت عملی و اخلاق و احکام است که انسان را به آن دعوت می کنند: 1ـ در مسائل نظری، آنجا که مقدمات یقینی لازم است، با طرحی که این مقدمات یقینی به ثمر و نتیجه برسد، «حکمت» نام دارد. 2ـ و اگر از مقدمات مسلّم و مشهود، در امورِ «باید و نباید» کمک گرفته شد، «جدال احسن» نام دارد. 3ـ و اگر از مقدمات مظنون در پیروی از خیر مظنون یا پرهیز از شرّ مظنون کمک گرفته شد، «موعظه» و نصیحت نام دارد. مسائل منطقی، قراردادی نیست بنابراین، هیچ راهی برای تعلیم نیست مگر همین راه فطرت و هیچ انسان منطقی نیامده است که برای انسان قانون بسازد بلکه منطقی آمده، این فطرت را شکوفا کرده است. و به عبارت دیگر این مسائل منطقی، قراردادی نیست که تابع محیط باشد یا قرارداد و قانونی باشد و مانند آن یعنی هیچ انسانی را قرارداد نکرده که مردم چنین بیندیشند و چنین تفکر کنند، و همانگونه که مسائل ریاضی هرگز قراردادی نیست، مسائل منطقی هم هرگز قراردادی نمی باشد و به عبارت دیگر: اینطور نیست که بین هر معلومی با هر مجهولی رابطه باشد. پس اگر نظام عِلّی را پذیرفته اند، این نظام بر اندیشه ها هم حکومت می کند. اینطور نیست که هر مقدمه، ما را به نتیجه ای که می خواهیم، برساند یا هرگونه مقدمات را ترتیب دادیم ، هر نتیجه ای را بتوانیم استنتاج کنیم! همانگونه که در جهان خارج یک ماده است ویک صورت، در جهان اندیشه و علم هم یک مواد مشخصّی هست و یک صورت خاصّی وجود دارد که اگر آن مواد با این صورت آمیخته شد، اندیشه صحیح و نتیجه صحیح خواهد داد. بنابراین، اگر ما بخواهیم نظام عِلّی را بپذیریم چاره ای جز این نیست که باید بین مادّه و صورت، التیامی باشد و نتیجه خاصّی به ما بدهد و گرنه هرگونه بیندیشیم و هر نتیجه ای از هر مقدمه ای بگیریم، چیزی جز پذیرفتن سفسطه نیست، چون در سفسطه هیچ ربطی علمی بین نتیجه و مقدمات وجود ندارد.[11] در بحث آینده راجع به آیه «هدی للناس» و ربط آن با آیه «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام»[12] بحث خواهدشد که معلوم شود آن هدایت، که برای تمام مردم در تمام زمانها است چیست و این هدایت که می فرماید: خدا با این قرآن، راه سلامت را به کسی نشان می دهد که رضایت خدا را بدست آورده، چه می باشد؟ ادامه دارد
[1] ـ سوره الرحمن، آیه 26. [2] ـ سوره انبیا، آیه 34. [3] ـ سوره انبیا، آیه 35. [4] ـ سوره فرقان، آیه 58. [5] ـ سوره نحل، آیه 96. [6] ـ سوره رعد، آیه 39. [7] ـ عتائق ـ جمع عتیقه، سوره هائی را گویند که در اوائل بعثت در مکه نازل شده است. [8] ـ سوره قلم، آیه 52. [9] ـ سوره بقره، آیه 185. [10] ـ سوره نحل، آیه 125. [11] ـ منظور از قانون قراردادی، قانون حقوقی است که بتوان با توافق طرفین آن را عوض کرد نه آن اصل ثابتی که در مسائل جهان بینی است مانند قانون علیّت که این دیگر قراردادی نیست. ولی قانونهای قراردادی، مانند قانون بیع و تجارت و مانند آن است که جزو مسائل حقوقی است و با توافق طرفین صورت می گیرد و قابل تغییر و تحوّل است. [12] ـ سوره مائده، آیه 16. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 85 |