تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,290 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,206 |
درسهایی از نهج البلاغه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 37، دی 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آیة الله العظمی منتظری مظاهر آفرینش در بحث گذشته قسمتی دیگر از خطبۀ 185 نهج البلاغه تفسیر شد، و اکنون به آخرین بخش از خطبه می پردازیم: حضرت امیر (ع) در این خطبه، برای شناساندن حق تعالی، از راه شناخت حیوانات ریز و دقایق و لطایف وجودی که در ساختمان آنها به کار رفته استفاده کرده اند، که یک قسمت آن مربوط به آفرینش مورچه بود و قسمت دوم درباره آفرینش ملخ می باشد. «و ان شئت قلت فی الجرادة.» و اگر می خواهی درباره ملخ سخن بگو پس از بحث درباره مورچه، اگر می خواهی که از راه شناخت حیوانات، به خداوند پی ببری، آفرینش ملخ را مورد توجه قرار ده و با دقّت در آن باره به مطالعه و بررسی بپرداز و در یکی دیگر از شگفتیهای آفرینش خداوند تأمل و تفکر کن. «اذ خلق لها عینین حمراوین واسرج لها حدقتین قمراوین.» خداوند برای آن دو چشم سرخ آفریده و دو حدقه، به شکل ماه روشن کرده است. از این سخن امام معلوم می شود، چشمهای ملخ سرخ رنگ است و دو حدقه اش مانند ماه تابان درخشنده می باشد. اسرج: از ماده سراج و به معنای چراغ است، که در اینجا فعل، از اسم مشتق شده است. «و جعل لها السّمع الخفیّ» و برای آن گوش پنهان قرار داده است. ممکن است مراد از گوش مخفی این باشد که چون گوش آن بسیار ریز است، لذا در نظر دیده نمی شود و یا هم ممکن است مراد این باشد که گوش ملخ، صداهای مخفی را نیز می شنود و لذا حضرت از کلمه «اذان» استفاده نکرده بلکه کلمه «سمع» را مطرح نموده است. اندازه ارتعاش اگر بین 16 تا 50000 باشد، انسان می تواند با گوش خود بشنود ولی اگر ارتعاش ها دقیق تر باشند، ما با گوش خود نمی توانیم بشنویم، ولی برخی از حیوانات، ارتعاشهای بسیار دقیق را نیز می شنوند. «و فتح لها الفم السّوِیّ» و دهن معتدل و کامل برایش گشود. ملخ از نظر دهان نیز هیچ کبودی ندارد زیرا خداوند دهانی را برای او قرار داده که با ساختمان وجودیش جور بیاید و هماهنگ باشد. «و جعل لها الحسّ السّویّ» و برای آن حسّ نیرومند قرار دارد. ملخ به این کوچکی، دارای احساس و ادراکی است است قوی که گرچه- مانند همه حیوانات- ادراک کلیات را نمی تواند بکند ولی در مغز کوچک آن، آنقدر هوش قرار گرفته که نیاز خودش را به خوبی می تواند برطرف سازد و از گیاهی که با طبع و مزاجش سازگار باشد، استفاده نماید. من یادم می آید یکسالی لشکر ملخ ها هجوم آوردند و هر چه برگ بر درختان بود خوردند. و عجیب اینجا است که مانند یک لشکر غارتگر و مهاجم با سر صدای زیادی، هجوم خود را آغاز می کنند. ولی تا مرغ ملخ خوا (طیر الجراد) در هوا پیدا شود، فوراً آرام می شوند و کوچکترین صدائی از آنها بلند نمی شود! چنان احساس قوی و نیرومندی دارند که به محض شنیدن صدای مرغ ملخ خوار، سکوتی عجیب و همگانی آنان را فرا می گیرد که گوئی اصلاً وجود ندارد. از جمله شگفتیهائی که از ملخ نقل می کنند این است که هر وقت می خواهد تخم گذاری کند، به عکس دیگر حیوانات با دم بسیار ریز خود، در سنگ سخت و خارا شکافی ایجاد کرده و در آن شکاف تخم گذاری می نماید. توجه کنید خود ملخ چیست که دیگر دمش چه باشد؟ آن وقت با چنین دم ریز و ظریفی مانند الماس شیشه برها، سخت ترین سنگها را باز می کند و شکاف می دهد و در آن تخم گذاری می نماید که از آفات محفوظ بماند، و این در حالی است که دمش، ارّه مانند نمی باشد بلکه دمی است معمولی! «و نا بین بهما تقرض» و دو دندان که بوسیله آنها گیاه ها را خرد کند و بجود. ناب: دندان جلو را می گویند. قَرَضَ: خرد کردن و جویدن. «و منجلین بِهما تقبض» و دو داس که با آنها درو کند و بچیند. منجل همان داسی است که توسط آن کشاورز یونجه و علف خود را می چیند. و در ایجا حضرت، پاهای ملخ را تشبیه کرده است به همان داس ارّه مانند و همینطور هم هست، یعنی پاهای ملخ صاف نیست و اگر روی درخت نشست بلغزد و بیفتد، بلکه ارّه مانند است و وقتی بر شاخه ای قرار گرفت، هیچ تند بادی نمی تواند آن را بر زمین بیفکند، و طرف دیگر پایش نیز مانند طرف داس کج است و گیرندگی دارد. «یرهبها الزُرّاع فی زرعهم» کشاورزان برای زراعتشان، از آن وحشت دارند. کشاورز هرچه نیرو و توان داشته باشد، ومزرعه اگر مربوط به شاه یا خان هم باشد، در صورتی که لشکر ملخ بر آن یورش برد هیچ نیرویی توان مقابله با آن را ندارد، و ارتش ملخ هم از هیچ قدرتی وحشت ندارد. «ولا یستطیعون ذبَّها ولوا جلبوا بجمعهم» و نمی توانند آن را کنار بزنند گرچه گردهم آیند و با هم اتفاق کنند. این یکی از دلایل عظمت خداوند است که کشاورزان با تمام تشکیلات و سلاحهائی که دارند در مقابل ملخ به این کوچکی عاجز و ناتوانند و اگر تمام آنها گردهم آیند و تمام نیروهای خود را آمادۀ انتقام از لشکر ملخ سازند به جائی نخواهند رسید، و تا غارتگران مهاجم سیر نشوند، میدان را خالی نخواهند کرد. «حتی ترد الحرث فی نزواتها و تقضی منه شهواتها» تا اینکه در پروازها و جست و خیزهای خود وارد کشتزارها شود و خواسته های خود را از آنها برآورده کند. لشکر ملخ هنگامی که به کشتزارها حمله می کند، دارای جست و خیزها و سرو صداها و آوازخانی ها! است و از کشتزار بیرون نمی رود مگر اینکه خواسته ها و امیال نفسانی خود را- که در خوردن منحصر می شود- برآورده کند و سیر شود. «و خلقها کلّه لایکون اصبعاً مستدقّه» در حالیکه خلقتش به اندازه یک انگشت کوچک نیست. این ملخ ریز که آن همه دارای قدرت و نیرو است و تمام کشاورزان از دیدنش به وحشت و هراس می افتند، جثه اش و هیکلش از یک انگشت کوچک انسان هم کوچکتر است. و خلقها: واو حالیه است، یعنی در حالی که خلقش ... مستدقه: از دقیق اشتقاق یافته یعنی کوچک. اصمعی می گوید: « اتیت البادیة فاذا اعرابی زرع برّاً له، فلما قام علی سوقه و جاد سنبله، اتاه زَجل جراد، فجعل الرجل ینظر الیه ولا یدری کیف الحیلة فیه. فأنشأ یقول: مرّ الجراد علی زرعی فقلت لـها لا تأکــلن و لا تــشغل بافسادی فقام منـهم خطـیب فوق سنبلة انّــا علــی سـفــرٍ، لابـدّ مـن زاد به صحرا رفتم، یکی از بادیه نشینان را دیدم که گندم کاشته بود. هنگامی که گندم ها بالا آمده و خیلی زیبا و رشید، روی ساقه ها ایستاده و خوشه کرده بود، ناگهان دسته هائی از ملخ آمدند. آن مرد به آنها می نگریست و نمی دانست چه چاره کند؟ پس شروع کرد به شعر خواندن: ملخها بر کشت من گذشتند. به آنها خطاب کرده گفتم: گیاهان مرا نخورید و اینقدر فساد نکنید! آنگاه زبان حال ملخ ها را چنین توصیف می کند: یکی از ملخ ها بر فراز خوشه ای بالا رفته و همچون خطیب سخنوری مرا چنین پاسخ داد: ما در حال مسافرت هستیم، و مسافر ناچار است برای خود زاد و توشه ای تهیه کند. این داستان در ضمن اینکه هجوم جدّی و بی تعارف ملخ ها را توصیف می کند، به ما نیز درس می دهد که خیال نکنیم، دنیا دار بقا است بلکه اینجا مانند مسافرانیم و باید برای منزلگاه خود که آخرت است توشه و زادی را تهیه نمائیم؛ البته توشه را باید خود تهیه کنیم نه اینکه مانند ملخ ها دسترنج دیگران را غارت کرده و با پول دزدی توشه برداریم که این مانند کسی می ماند که پول می دزدید و به فقیر صدقه می داد!! آری! تو ای انسان ثروتمند! به اندازه ثروت و مالی که خدا به تو داده، اگر می خواهی که خودت از آن بهره ببری، باید در راه او مصرف کنی و گرنه تو از مالت بهره ای نبرده ای. اگر خداوند به تو پول و ثروت داده و می خواهی از آن بهترین و والاترین استفاده را بکنی، مدرسه ای بساز برای آنان که مدرسه ندارند؛ مسجدی بساز نماز گزاران در آن خدا را یاد کنند، بیمارستانی در نقاط محروم و دوردست بساز که بیماران بی درآمد را مداوا سازد؛ کتابی بخر و در اختیار جوانان بگذار تا راه هدایت را بیابند و بالاخره در راه تشکیل خانواده افراد بی بضاعت یا کم درآمد کوشا باش؛ بخدا افرادی هستند که با راحتی می توانند وسایل ازدواج ده ها پسر و دختر جوان را فراهم سازند و چه خدمتی بالاتر از این به جامعه اسلامی؟ اگر پول نداری، با علم و دانشت انفاق کن که بزرگترین صدقه، صدقۀ علم است و اتفاقاً اگر در انفاق مال، کمبودی پیدا شود در انفاق علم نه تنها کبودی احساس نمی شود که زیادتی هم وجود دارد: هم دیگران یاد می گیرند و هم خود علمت را فراموش نمی کنی، و در آخرت هم بالاترین پاداش را خواهی داشت که «من احیا نفساً فکانَّما احیا الناس جمیعاً» یکی از آیات محکمات قرآن کریم است که می فرماید: «و ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عندالله» آنچه را از نیکی ها برای خودتان پیش می فرستید، نزد خدا می یابید. پس هر کس باید به اندازه توانش- چه از علم و چه از مالش- در راه خدا انفاق کند تا اینکه روز قیامت، تأسف و حسرت نخورد که یکی از نامهای قیامت «یوم الحسرة» است؛ آنجا است که انسان تأسف می خورد که چرا از اموالش بالاترین بهره را نبرد و آنها را برای دیگران گذاشت؛ آنجا است که عالم بی عمل سر بزیر است که چرا از علم و دانشم بدیگران نیاموختم؛ آنجا است که انسانهای تنبل و بخیل حسرت می برد که ای کاش به مردم خدمت می کردیم و و ... در هر حال، حضرت امیرالمؤمنین که درباره شگفتیهای آفرینش مورچه و ملخ سخن گفتند، نظرشان این بود که به منکرین خدا (ماتریالیست ها) بفهمانند که این موجودات شگفت انگیز در اثر حرکت ماده و تصادف و برخوردهای غیر مقصود به وجود نیامده اند بلکه ذرّه ای از این عالم حکایت می کند از وجود صانعی عالم، مقتدر، حکیم، مدرک و توانا. «فتبارک الذی یسجد له من فی السماوات والارض طوعاً و کرهاً» پس مبارک است آن خدائی که هر کس در آسمانها و زمین است برای او خواه ناخواه سجده و کرنش می کنند. منزَّه باد پروردگار مقتدری که تمام موجودات تسبیح گوی اویند. گر چه در اینجا کلمه «من» به کار رفته است و ذوی العقول را- مانند ملائکه و انسانها- در برمی گیرد ولی احتمال دارد، همه موجودات را درگیرد که مطابق آیۀ شریفۀ «ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم» هر چه هست خدا را تسبیح می کنند و شکر گزارند ولی شما تسبیح آنان را درک نمی کنید. حال این تسبیح تکوینی است یا اینکه علاوه بر آن، کرنشهائی هم دارند؟ ظاهر قرآن و روایات این است که در تمام موجودات، کرنش وجود دارد و به نحوی ادراک نیز هست. و به فرمایش ملاصدرا: «وجود مطابق با شعور و ادراک است.» جمله ذرات زمین و آسمان با تو می گویند روزان و شبان ما سمیعیم و بصیرم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامشیم آری! گوش داودی می خواهد که صدای سنگریزه را بشنود و گرنه سنگریزها همواره سخن گویند و تسبیح خدا می گویند. «و یعفرّله خدّاً ووجهاً» و گونه و چهره برای او به خاک می مالند. مالیدن رخسار به خاک، دلیل بالاترین کرنش و خضوع است و این کنایه است از اینکه تمام موجودات در مقابل خدای تبارک و تعالی خاضع و خاکسارند. «و یلقی بالطاعة الیه سلماً وضعفاً» و از روی بی اختیاری و ناتوانی در مقابل او مطیع و فرمانبرند. تمام موجودات در برابر اوامر تکوینی خدا عاجز و ناتوان و ناچار به تسلیم و فرمان بردن اند. اگر نظام زندگی بخواهد بچرخد، چاره ای جز حفظ سلسله مراتب وجود ندارد.اگر فرماندهی دستور دهد باید تمام سپاهیان و سربازان اطاعت کنند و گرنه اگر هر کس به میل و اراده خود بخواهد کاری کند، هرج و مرج بوجود می آید و نظام بهم می خورد. از این روی، در تمام موارد زندگی، بایستی نظام حکم فرما باشد و لذا می بینیم حضرت امیر (ع) در وصیت آخرش می فرماید: «اوصیکما بتقوی الله و نظم امرکم» شما را سفارش می کنم به تقوی و نظم و ترتیب در کارهایتان. «ویُعطی له القیاد رهبة و خوفاً» و از روی ترس و خوف، مهارشان را به دست او بسپارند. تمام این جمله ها کنایه اند از اینکه در برابر اوامر تکوینی الهی، هیچ تخلفی صورت نمی گیرد؛ البته انسانها در برابر اوامر تشریعی مخیّرید چون عالم، عالم اختیار است. «فالطّیر مسخّرهٌ لأمره، أحصی عدد الریش منها والنَفَس» پرندگان در اختیار امر خدا هستند. اوست که شمارش پرها و نفس کشیدن های آن پرندگان را می داند. خداوند بر تمام پرها و شمارش نفس هائی که آن همه پرنده می کشند احاطه دارد. ریش: به معنای پر است و لباسهای فاخر را نیز گویند و در حقیقت، پر این مرغان خصوصاً طاووس لباس فاخری است که از هر پارچه ای زیباتر است. «وأرسی قوائمها علی الندی والیبس» و پاهایشان را روی خشکی و تری (زمین و دریا) محکم و ثابت کرده است. ارسی: تثبیت کرد و استوار گردانید. از روی به کوهها می گویند: الجبال الراسیات یعنی کوههائی که ثابت هستند و از حرکت ایستادن کشتی را نیز ارساء می گویند. قوائم: جمع قائمه است و به معنای پاهای پرندگان آمده که تکیه گاه بدنشان می باشد. ندی: رطوبت و تری است و کنایه از دریا است، که در این کلمه، مرغان دریائی، مراد است. یبس: خشکی است و مقصود از زمین است و پرندگان زمینی را در بر می گیرد و یا اینکه مراد تمام پرندگان است زیرا هم در دریا می توانند بخوبی شنا کنند و هم روی زمین، تند راه می روند. «و قدّراقواتها» و روزی آنها را اندازه گیری کرده است. خداوند به جای اینکه دندان به مرغان بدهد، چینه دان داده است که غذا را در آنجا ذخیره کنند و نیازی به دندان نداشته باشند، وانگهی معده آنها را به گونه ای قرار داده است که در اثر حرارت، دانه های سخت را به آسانی حل کند. «وأحصی أجناسها» و بر تمام انواع آنها احاطه دارد. «فهذا غرابٌ، و هذا عقابٌ، و هذا حمامٌ، و هذا نعامٌ، دعا کلّ طائر باسمه» پس این کلاغ است این عقاب است، این کبوتر است و این هم شترمرغ است. هر پرنده ای را به نامش می خواند. خداوند هر پرنده را به نامش خوانده است یعنی نام تمام پرنده ها را می داند؛ پس آنها را می شناسد، بنابراین بر آنها احاطه دارد. و بدون شک احاطه بر آنها دارد زیرا آنها را آفریده است. «و کفل له برزقه» و روزی هر کدام را ضمانت نموده است. «و انشأ السحاب الثقال» و ابرهای سنگین (پربار) را ایجاد کرد. خداوند تبارک و تعالی مقدّر کرده است که آب دریاها تبخیر شود و به صورت ابر در طبقات بالای هوا قرار گیرد، آنگاه بر زمین خشک ببارد و زمین را آبیاری نموده، سبز و خرّم کند. «فاهطل دیمها» پس ریزان کرد باران های نرم نرم مداوم را. اهطال: به معنای ریزان کردن است. دیم: جمع دیمه است. دیمه بارانی را گویند که نرم نرم است و مداوم می آید و زمین را می خیساند و این برای زمین نفع دارد. «و عدَّد قَسمها» و بهره هر جائی را از آن معیّن نمود. قدرت و علم خداوند از ازل بر این نظام وجود تعلق گرفته است،پس هر جا را به اندازه ای که می خواهد از این برکت آسمانی می بخشد. قَسمها: یعنی تقسیم کردن باران ها پس هر ابری در هر جا که مأموریت به آن داده می شود می بارد. «فبل الأرض بعد جفوفها» زمین را پس از خشکی آبیاری کرد و نمناک نمود. بلّ: نمناک کرد و آب داد. جفوف: خشکی است. «و اخرج نبتها بعد جدوبها» و پس از خشکسالی و قحطی، گیاهان آن را رویاند. حضرت می خواهد به ما بفهماند که اگر خداوند این باران رحمت را بر ما نبارد، بیابانها و باغستانها و درختها خشک شده، از بین می روند و پس از آن قحطی و خشکسالی پدید می آید و همه موجودات ذی روح می میرند و فانی می شوند. اکنون که نعمت خدا فراوان و ریزان است، انسان خیال می کند بی نیاز شده و از خدا غفلت می نماید «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» ولی اگر یک سال باران نبارد و قحطی بیاید، آنجا است که به التماس و نیایش می افتد، گریه و زاری می کند و نعمت فراموش شده را به یاد می آورد، و همین که خداوند نعمت را بر او ارزانی داشت، باز انسان است و کفران نعمت. و ما نبایستی اینگونه باشیم، بلکه باید همواره در برابر نعمتهای بی پایان الهی، شکر گزار و خاضع باشیم و یک آن، احساس بی نیازی- والعیاذ بالله- از خالق خود نکنیم. ان شاء الله خداوند به من و شما و تمام برادران و خواهران توفیق دهد که بتوانیم در برابر نعمتهای الهی شاکر و سپاسگزار باشیم و از نعمتهائی که خداوند به ما داده است بر دیگران انفاق کنیم و به فکر ضعفا، فقرا، بینوایان و مستمندان باشیم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 222 |