تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,125 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,044 |
شناخت خدا | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1363، شماره 38، بهمن 1363 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آیة الله العظمی منتظری بسم الله الرحمن الرحیم پس از تمام شدن بحث در خطبه 185 نهجالبلاغه، به خطبه 186 میپردازیم که از خطبههای مهم و دقیق حضرت امیر«ع» است. «وَ مِن خَُطْبَةٍ لهُ علیهالسلام فِیالتَّوْحیدِ، وَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخُطْبة مِن اُصُولِالْعِلْمِ ما لاتَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ غَیْرَها» این یکی از خطبههای حضرت امیرالمؤمنین«ع» است در توحید و خداشناسی. و این خطبه، مطالبی از مسائل اصلی و اساسی دانش دارد که هیچ خطبه دیگری، این مطالب را ندارد. قبل از شروع بحث، لازم است مقدّمهای بدین مناسبت ذکر کنیم همانگونه که در گذشته نیز به تناسب ذکر کردهایم، ولی در هر صورت، بنا به اهمیت و دقیق بودن موضوع، چارهای نداریم جز تکرار آن مقدّمه با مقداری تفصیل و توضیح. صفات خداوند خداوند تبارک و تعالی سه نوع صفات دارد: 1. صفات حقیقیّه: مانند علم، قدرت، حیات و اراده که اینها چیزهائی است که حقیقت دارد و به آنها صفات کمال نیز میگویند. 2. صفات اضافیه: مانند خالقیت و رازقیّت. امر متکرر را اضافه میگویند. پس وقتی میگوئیم: خدا رازق است، آن رازق، مرزوق هم میخواهد. خدا خالق است، پس آن خالق، مخلوقاتی هم دارد. و اینکه در اینجا صفات اضافیه گفته میشود برای اینکه یک طرف اضافه خود ما هستیم. ما مرزوقیم یعنی روزی داده میشویم. رازق ما کیست؟ خدا است. پس خدا رازق است و ما که آن طرف اضافه هستیم مرزوق، و لذا به این صفت رازقیّت، صفت اضافیه میگویند و همچنین است در موارد دیگر. 3. صفات سلبیّه: صفات سلبیّه، صفاتی است که نقص است و برای خدا عیب است، لذا آنها را از خدا سلب میکنیم، میگوئیم: خداوند مرکّب نیست، جسم نیست، عاجز نیست، جوهر نیست، عرض نیست و... در هر صورت، ما حق تعالی را از راه همین صفات اضافیه و صفات سلبیه میشناسیم. و اما صفات حقیقیّه که صفات کمال است، ما نمیتوانیم به آنها پی ببریم زیرا خودمان ناقص هستیم، محدود هستیم و ناقص نمیتواند پی به کامل ببرد، محدود نمیتواند به غیرمتناهی علم و احاطه پیدا کند. علم، قدرت، حیات و اراده خدا صفات ثبوتیهای است که حقیقت دارد و عین ذات خدا است یعنی علم خدا علمی است غیرمتناهی، قدرتش قدرتی است غیرمتناهی، حیاتش حیاتی است غیرمتناهی، و همچنین عین ذات باریتعالی نیز هست، مانند من و شما نیست که علم و قدرتمان زائد بر ذاتمان است؛ زیرا ما در اصل علم نداریم، کم کم درس میخوانیم و مقداری از علم دریافت میکنیم؛ در اصل قدرت نداریم، کم کم قدرت و توانائی بدست میآوریم. ولی علم و قدرت خدا همانند ذاتش غیرمتناهی و قابل اکتناه نیست و اصلاً چیزی جدای از ذات حضرت حق نیست. و از این روی ما نمیتوانیم این مطلب را درست درک کنیم. باز هم تکرار میکنیم که شناخت خدا برای ما فقط توسّط صفات اضافیه و صفات سلبیه، امکان پذیر است چون در صفات اضافیه خودمان یک طرف اضافه هستیم. میگوئیم: ما حادثیم پس یک محدث میخواهیم؛ ما مرزوقیم پس یک رازق میخواهیم و... و از آن طرف صفات سلبیه است. چون ما میتوانیم درک کنیم که خودمان نقصهائی داریم مانند عجز، احتیاج، ترکیب، جسم بودن و... و لذا حکم میکنیم که خداوند این نقص ها را ندارد. و اما صفات حقیقیّه حق تعالی مانند ذات حق تعالی برای ما قابل اکتناه و فهم نیست چون نمیتوانیم به آن احاطه پیدا کنیم. و اما آنها که خواستند به نحوی صفات حقیقیّه خدا را توضیح دهند، دانسته یا ندانسته به سوی انحراف و یا اشتباه فاحش کشیده شدند. عقیده اشاعره درباره صفات خداوند اشعریها گفتند: صفات حقیقیّه خداوند حقیقت دارد و زائد بر ذات حق تعالی است یعنی: خدا یک وجود است، علم خدا موجودی است علاوه بر ذاتش،قدرت خدا هم همچنین، حیات خدا هم همچنین و خلاصه قائل بودند که هفت صفت حقیقی، موجوداتی هستند علاوه بر ذات خدا و قدیمی هم هستند. و لذا در حقیقت، هشت قدیم قائل شدند که آنها را «قدمای ثمانیه»مینامند. به این عدّه از متکلمین یعنی اشاعره اشکال شده است که اگر مسیحیها با اعتقاد به سه اقنوم (اقانیم ثلاثه که عبارت است از اب و ابن و روحالقدس) مشرک شدند، شما به هفت قدیم به اضافه خدا که جمعاً قدمای ثمانیه میشوند، اعتقاد دارید و این یک نحوی از شرک است. عقیده معتزله درباره صفات خداوند معتزله چون میخواستند از این عقیده دور باشند و از طرفی نمیتوانستند درک کنند که صفات عین ذات است، لذا آمدند و گفتند: یک قدیم بیشتر نیست و او هن خدا است و خداوند علم ندارد، قدرت ندارد، حیات ندارد و... ولی ذات حق تعالی نایب صفاتش است یعنی جای صفات را میتواند بگیرد پس در عین حال که خدا علم ندارد، کار علم از او میآید! قدرت ندارد، کار قدرت از او میآید و همچنین... عقیده فلاسفه الهیون واما فلاسفه الهی که از قرآن و وحی مایه گرفتهاند، نه این عقیده را قبول دارند ونه آن دیگری را بلکه میگویند: خداوند صفات حقیقیه دارد ولی نه مانند ما که صفاتمان زائد بر ذاتمان است، بلکه صفات خداوند عین ذات او هستند. خداوند علم، قدرت، حیات و... دارد ودر عین حال که او ذات بیپایان و غیرمتناهی است، علم بیپایان هم هست، حیات محض هم هست. و به تعبیر بعضی از فلاسفه: حقیقت هستی، عین علم است، عین قدرت است، عین ادراک است و عین حیات است. پس خداوند این صفات را دارد و زائد بر ذاتش هم نیستند بلکه عین ذاتش هستند. مرحوم حاج ملا هادی سبزواری میگوید: وألأشعَرِیّ بِازْدِیادٍ قائِلَة وَقالَ بِالنِّیابَةِ الْمُعْتَزِلَة در هر صورت، وجود و هستی همدوش با همه کمالات است و چون ذات خدا یک وجود بیپایان است که در ذاتش، نیستی راه ندارد، پس علم بیپایان هم هست که در ذاتش جهل راه ندارد، حیات بیپایان هم هست، قدرت بیپایان هن هست و همچنین... و چون این صفات، عین ذات پروردگار هستند لذا برای ما میسّر نیست که آنها را درک کنیم. انسان هر چه ارتقاء وجودی پیدا کند، حتی اشرف مخلوقات که پیامبر اکرم«ص» باشد، نیز نمیتواند به ذات حق تعالی احاطه پیدا کند چون در هر صورت مخلوق حق است و ممکنالوجود. و هیچگاه ممکنالوجود نمیتواند به ذات واجبالوجود، همانگونه که هست، پی ببرد. و بهمین مناسبت، میبینیم که معصومین علیهمالسلام میفرمایند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» ما نمیتوانیم ترا، آنگونه که حق شناسائی و کمال شناسائی است، بشناسیم. با همین ایجاز، مقدّمه را به پایان میبریم و به اصل خطبه میپردازیم: «ما وَحّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ» موحد نیست کسی که برای خدا، کیف قائل باشد. قائل به توحید نشده است کسی که برای خدا، کیف قائل باشد؛ زیرا کیف، یکی از اعراض است و خداوند نه جسم است و نه عرض. مقولات عشر فلاسفه میگویند: تمام موجودات این عالم، ده مقولهاند که یک مقوله، جوهر است و آن ذات اشیاء میباشد و نه مقوله دیگر اعراض میباشند. «کَیْف» یکی از این اعراض است، که بمعنای چگونگی و کیفیّت اشیاء است. مقوله دیگر «کَمّ» است که به معنای اندازه اشیاء میباشد مانند خط و سطح و جسم و اعداد. هفت مقوله دیگر را اعراض نسبیّه مینامند. مثلاً نسبت اشیاء به زمان را «مَتی» و نسبت اشیاء به مکان را «أیْنَ» میگویند.[1] اقسام کیف فلاسفه، کَیْف[2] را به چهار قسمت تقسیم میکنند: 1. کیفیّات مَحْسُوسه: آن کیفیاتی است که از راه حواس پنجگانه درک میشود مانند رنگها که بوسیله چشم درک میشود و زبری و نرمی چیزی که با دست حس میشود و یا حرارت و برودت و... 2. کیفیات استعدادیه: چیزهائی که استعداد انفعال و عدم انفعال دارد. مثلاً میگوئیم: این چیز نرم است یعنی پذیرش دارد که مثلاً چاپ بخورد. یا مثلاً انسانی را میگوئیم که مزاجش سست است یعنی استعداد و پذیرش بیمار شدن دارد و انسان دیگری را میگوئیم که قوی است و در برابر میکروبها و حوادث، مصونیّت دارد. اینها کیفیات استعدادیه است. 3. کیفیات نفسانیّه: صفاتی است که در نفس انسان پیدا میشود مثلاً شما علم نداشتید ولی علم بدست میآورید؛ قدرت نداشتید، قدرت پیدا میکنید. این علم، قدرت و اراده و... که در نفس شما پیدا میشود، اینها را کیفیات نفسانیه مینامند. 4. کیفیات مخصوصه به کمیّات: کیفیاتی که بر اندازهها عارض میشود مانند خط و سطح و جسم تعلیمی که کمّ اند ولی یک کیفیاتی میتوانند پیدا کنند، این کیفیتها را کیفیات مخصوصه به کم مینامند مثلاً یک جسم که مثلث است، ممکن است مربع یا ذوزنقه بشود. یا اینکه سطح جسم تعلیمی که گاهی مثلث و گاهی مربع و... میشود اینها کیفیات مختصّه به کمیّاتاند. بنابرین، چنین کیفیتهائی که از عوارض و زائد بر ذات است، اگر اینها را بخواهی به خداوند نسبت دهی، یا اینکه باید بگوئی، خودش نداشته و دیگری به او داده است، درآن صورت معتقد شدهای که خدا نیاز به محدث دارد و دیگران باید صفاتی را به خدا بدهند و هیچ کس چنین ادعائی نمیکند و به این عقیده، قائل نیست. و یا اینکه بگوئی: این کیفیات که زائد بر ذاتند و در حقیقت عارض ذاتند خدا خودش این کیفیّات را دارد، لابد میخواهی بگوئی، خداوند از ازل این کیفیتها را داشته است که این همان سخن اشاعره است که معتقد به قدمای ثمانیه شدند؛ و این همان شرک است. و لذا حضرت امیر«ع» میفرماید: «ما وحدة من کیّفه»یعنی مشرک خواهد بود کسی که برای خدا کیفی قائل شود چون کیف عرض است و اعراض زائد بر ذات کند و اگر کیف را برای خدا قائل شوی، و کیف را قدیم بدانی مانند ذات، پس لازم می آید یک ذات قدیم اشته باشیم و یک کیفیت قدیم، پس همان سخن اشاعره را گفتهای و این خلاف توحید است. این نکته را حضرت امیر«ع» در اولین خطبه نهجالبلاغه نیز فرمودهاند: «فَمَنْ وَصَفَ اللهَ فَقَدْ قَرَنَهُ» هر کس برای خدا صفتی قائل شود مانند علم، قدرت، حیات، کیف (سفیدی، سیاهی، درازی، کوتاهی و...) همانگونه که ما داریم که این صفتها زائد بر ذاتمان است، چیزی را مقرون خدا قرار داده است مثلاً میگوید: خدا بوده، علم هم جداگانه با او بوده است! «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ» اگر چیزی را مقرون خدا کردی، قائل به دوگانگی و ثنویّت شدهای و این شرک است؛ همانگونه که مسیحیان قائل به اقانیم ثلاثه (اب، ابن و روحالقدس) شدند یا اشاعره که قائل به قدمای ثمانیه شدند. (لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ انَّها غَیْرُالْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ انَّهُ غَیْرُالصِّفَةِ) نص: أبوالمفضِّل الشیبانی، عن أحمدبن مطوّقبن سوار، عن المغیرةبن محمّدبن المهلب، عن عبدالغفّاربن کثیر، عن إبراهیمبن حمید، عن أبی هاشم، عن مجاهد، عن ابن عبّاس قال، قدم یهودیُّ علی رسولالله صلالله علیه و آله - یقال له: نعثلـ فقال: یا محمّد إنّی سائلک عن أشیاء تلجلج فی صدری منذحین، فإن أنت أجبتنی عنها أسلمت علی یدک قال: سل یا أبا عمّارة. فقال: یا محمّد صف لی ربّک، فقال علیه السلام: إنَّ الخالق لایوصف إلّا بما وصف به نفسه، و کیف یوصف الخالق الّذی یعجز الحواسُّ أن تدرکهْ، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحدّه، و الأبصار عن الإحاطة به، جلَّ عمّا یصفه الواصفون، نأی فی قربه، و قرب فی نأیه کیّف الکیفیّة فلا یقال له: کیف، و أیّنالأین فلا یقال له: أین، هو منقطع الکیفوفیّة و الأینونیّة، فهو الأحد الصمد کما وصف نفسه و الواصفون لا یبلغون نعته، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد. قال: صدقت یا محمّد أخبرنی عن قولک: إنّه واحد لا شبیه له، ألیس الله واحد و الإنسان واحد؟ فوحدانیّته شبهت وحدانیّة الإنسان. فقال علیهالسلام: الله واحد و أحدیّ المعنی، و الإنسان واحد ثنویّالمعنی، جسم و عرض، و بدن و روح، فإنّما التشبیه فیالمعانی لاغیر، قال: صدقت یا محمّد.
برای اینکه هر صفتی شهادت میدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی میدهد که چیزی غیر از صفت است. پس اگر کسی بگوید خدا علم دارد، قدرت و حیات دارد معنایش این است که علم، قدرت و حیات زائد بر ذات خدا است با اینکه در حقیقت صفات خدا عین ذاتش است یعنی همان ذات، عین علم و قدرت است و همان ذات عین حیات است. به همین مناسبت، حدیث ارجمندی از حضرت رسول اکرم«ص» نقل میکنیم که مطلب روشنتر شود. ابوالمفضل شیبانی این حدیث را نقل میکند و سند آن را به ابن عباس میرساند، میگوید: «قَدِمَ یَهُودِیٌّ عَلی رَسُولِالله«ص»» یک نفر یهودی بر پیامبر«ص» وارد شد. «فَقالَ: یا مُحَمّد اِنِّی سائِلُکَ عَنْ اشْیاءَ تُلَجْلِجُ فِی صَدْرِیْ مُنْذُ حِیْنٍ» من از چیزهائی میخواهم بپرسم که مدتی است در سینهام خلجان دارد. «فَإِنْ اَنْتَ اَجَبْتَنِیْ عَنْها اَسْلَمْتَُ عَلی یَدِکَ» اگر تو پاسخ این سئوالها را دادی، بر دست تو اسلام میآورم. پیامبر«ص» فرمود: «اِسْأَلْ یا اَبا عِمارَةَ» ای ابوعماره سئوال کن. «فَقالَ: یامُحَمّدُ صِفْ لِیْ رَبَّکَ» گفت: ای محمد! پروردگارت را برایم توصیف کن. حضرت فرمود: «اِنَّالْخالِقَ لایُوصَفُ اِلّا بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ» خدائی که پروردگار همه موجودات است قابل توصیف نیست مگر به آن چیزهائی که خودش، خودش را توصیف کرده است (که آن صفات قهراً صفات کمال است و صفات کمال عین ذات میباشد). در اینجا ـبرای اهل فنـ به نکتهای اشاره میکنم و زود میگذرم. فلاسفه در مبحث حکمت متعالیه میگویند: «حقیقت در عالم غیر از وجود چیزی نیست. ماهیّتها همه امور اعتباریاند. عدم هم که چیزی نیست؛ پس حقیقت غیر از هستی چیزی نیست، پس صفات کمال هر چه حقیقت باشند باید برگردند به حقیقت هستی». این در حقیقت، برهانی است برای این مطلب که ذکر شد و آن اینکه حقیقت هستی با همه حقایق کمالیه مساوی و همدوش است. حقیقت هستی عین علم و قدرت و حیات است؛ پس آن صفاتی که صفات کمالیه هستند و برگشتشان به حقیقت هستی میباشد، آنها را خدا دارد و آنها عین ذاتش هستند. و از این روی، اگر کسی صفاتی را برای خدا قائل شود که زائد بر ذاتش است، مشرک میشود. در ادامه روایت، حضرت رسول«ص» میفرماید: «وَ کَیْفَ یُوْصَفُ الْخالِقُ الَّذِیْ یَعْجِزُ الْحَواسُّ اَنْ تُدْرِکَهُ» چطور میشود، پروردگاری که حواس انسان عاجز از درک او است. «وَالْأَوْهامُ اَنْ تَنالَهُ» وهمها و واهمههای انسان عاجز است از اینکه به ذاتش پی ببرد. «وَالْخَطَراتُ اَنْ تَحِدَّهُ» و آن خاطرههائی که بر دل من و شما خطور میکند ناتوان است از اینکه احاطه به پروردگار پیدا کند. و مگر ممکن است دریائی را در کوزه جا بدهی تا اینکه بتوانی خدا را که موجود بیپایان و لامتناهی است در فکر محدود خود که مخلوق او است،جا بدهی «وَالْأَبْصارُ عَنِ الْإِحاطَةِ بِهِ» چشمهای انسان عاجز است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند، و اصلاً خدا جسم نیست که چشم بتواند او را ببیند. «جَلَّ عَمّا یَصِفُهُ الْواصِفُوْنَ» خداوند منزّه است از توصیف وصفکنندگان. صفات ثبوتیه را صفات کمال وجمال میگویند. صفات جلال به این معنی است که خداوند منزّه است از آن صفتها.[3] «نَأی فِیْ قُرْبِهِ» خداوند در عین حال که نزدیک است، دور است. در قرآن کریم میفرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ»[4]، ما از رشته سیاهرگ گردن به او نزدیکتریم. و در همان حال، خداوند دور است برای اینکه هیچکدام از ما نمیتوانیم او را ادراک کنیم. «وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَما کُنْتُمْ» او با شماست هر جا که باشید. او بر شما احاطه دارد ولی شما نمیتوانید او را ادراک کنید. «کَیَّفَ الْکَیْفِیَّةَ» این کیفها ـبا اقسام گوناگونشـ پرورده او است و خدا خالق و ایجادکننده آنها است «فَلا یُقالُ لَهُ کَیْف» پس نمیشود بگوئیم خدا کیف است کیفیّت بمعنای چگونگی است و خداوند جسم نیست که کیفیت داشته باشد. «وَ أَیَّنَ الْأَیْنَ» مکان مخلوق خدا است «فَلا یُقالُ لَهُ أَیْن» پس نمیشود بگوئیم: خدا کجا است؟ خداوندی که خودش خالق زمان و مکان است، پس فوق زمان و مکان است، لذا نمیشود بگوئی: خدا کجا است؟ یا خدا چگونه است؟ «هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفُوْفِیَّةِ والْأَیْنُوِنیَّةِ» خدا جدا است از اینکه کیف یا أین داشته باشد. «فَهُوَ الْأَحَدُ الصَّمَدُ»[5] او یگانه است و هیچ نقصی در ذاتش وجود ندارد. «کَما وَصَفَ نَفْسَهُ» همانگونه که خود در قرآن خودش را وصف کرده است. «وَالْواصِفُوْنَ لا یَبْلُغُوْنَ نَعْتَهُ» توصیفکنندگان نمیرسند به کنه صفات حق تعالی. «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُوْلَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» خداوند نه فرزند دارد و نه زائیده شده است و نه کفو و جفتی دارد. آن شخص یهودی وقتی این سخنان را از پیامبر اکرم«ص» شنید، عرض کرد: «صَدَقْتُ یا مُحَمَّدُ» راست گفتی ای محمد آنگاه پرسید: «أَخْبِرْنیْ عَنْ قَوْلِکَ إِنَّهُ واحِدٌ لا شَبیْهَ لَهُ. اَلَیْسَ اللهُ واحِدٌ وَالْأَنسانُ واحِدٌ؟ فَوَحْدانِیَْتُهُ اَشْبَهَتْ وََحدانِیَّةَ الْأَنسانِ» ای محّمد! تو که میگوئی: خدا واحد است، انسان هم واحد است پس خدا شبیه پیدا کرد برای اینکه در وحدت با انسان شریک شد!!! اینجا است که پیغمبر«ص» فرمود: تو در مفهوم «واحد» اشتباه میکنی؛ حقیقت ِ وحدانیت حق تعالی غیر از وحدانیت من وشما است. انسان واحد است یعنی یک نوع واحد است اما خدا واحد است یعنی حقیقتی است که مانند و شبیه برایش فرض نمیشود. ذاتش احدی است یعنی بسیط است و ترکّب در ذاتش راه ندارد. فَقالَ«ص»: اللهُ واحِدٌ وَ أَحَدِیُّ الْمَعْنی وَالْأِنسانُ واحِدٌ ثَنَوِیُّ الْمَعْنی» خداوند واحد است وذاتش هم احدی است یعنی بسیط است و ترکّب در ذاتش راه ندارد ولی انسان واحد دوگانه است یعنی واحد درعدد است و از چندین بُعد، دوئیّت در ذاتش هست. «جِسْمٌ وَ عَرَضٌ وَ بَدَلٌ وَ رُوْحٌ» جسم است و عرض، بدن است و روح. پس درذاتش ترکّب و دوئیّت هست ولی در ذات حق تعالی هیچ ترکیبی وجود ندارد، و هیچ دوئی برای آن واحد فرض نمیشود. «فََاِنَّما التَشْبِیْهُ فِی الْمَعانِیْ لا غَیْر» پس تنها مفهوم وحدت به معنای ذهنیش بر هر دو منطبق است. قالَ:صَدَقْتُ یا مُحَمَّد«ص» آن یهودی گفت:راست گفتی ای محمد «ص».[6] ادامه دارد
[1] . مقولات عشر عبارتند از یک مقوله جوهر و نه مقوله عرض. و مقولات عَرَض: کم، کیف، وضع، این، اضافه، متی، ملک، فعل و انفعال میباشد. ارسطو میگوید: تمام موجودات جهان منحصر در این ده مقوله است. برخی ازفلاسفه، مقولات را پنج و برخی مقولات اساسی را چهار دانسته (جوهر، کم، کیف و نسبت) و نسبت را جنس هفت مقوله دیگر میدانند و مثلاً نسبت شیء را به مکان «این» و به زمان «متی» میدانند. [2] .کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیرخودش نباشد «انها هیئة قارّة لایوجب تصورها تصور شیء خارج عنها و عن حاملها» خواجه نصیر دراساسالاقتباس گوید: کیف هر هیأتی را خوانند که موضوع را به سبب او تقدیری لازم نیاید و در تصوّرآن هیأت، احتیاج نیفتد به تصوّر نسبتی غیر آن هیأت. [3] . جَلَّ: یعنی تنزَّه و تقدّس. [4] . سوره ق، آیه 16. [5] .برای صمد معانی مختلفی ذکر کردهاند از آن جمله است: مقصود همه موجودات یعنی همه موجودات درسیر کمالی توجه به او دارند. یا به این معنی است که خلأی در ذات حق تعالی نیست، از هر نقص وعیبی مبرّّا است و... [6] . بحارالانوار، ج 3، ص 304 به نقل از کفایة النصوص. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 166 |