تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,106 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,036 |
شناخت خداوند | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 41، اردیبهشت 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خداشناسی پایه تمام علوم است همانگونه که در اولین بحث پیرامون خطبه 186 نهج البلاغه تذکر دادیم حضرت امیر«ع» در این خطبه مسائل عمیق فلسفی را برای شناساندن خداوند مطرح کرده اند . و از آن گذشته در موارد حسّاسی حضرت اصرار بر شناساندن خدا دارند و نکته اش این است که : خداشناسی پایه و اساس تمام معارف و اعمال و اخلاق است و همانطور که درخت اگر ریشه نداشته باشد می خشکند و از بین می رود، اعمال و کردار انسان بدون خداشناسی ارزشی ندارد زیرا خداشناسیریشه همه عقاید و اعمال و اخلاق انسان است . اگر ما توجه داشته باشیم که تمام حرکات و سکنات و اعمالمان مورد نظر و توجه خدای تبارک و تعالی است و او است که از رگ گردن به ما نزدیکتر است « و هو اقرب الیکم من حبل الورید » قهراً در حرکات و سکنات ما تاثیر خواهد داشت . و حال که زیر بنای تمام عقاید و معارف خداشناسی است ، پس هر چه نیرو و توان در این راه مصرف کنیم ارزش دارد . در هر صورت مسائل بسیار عمیق فلسفی که حضرت امیر «ع» در این خطبه مطرح کرده اند بزرگترین اعجاز برای پیامبر اکرم « ص» است زیرا علی «ع» دست پرورده̾ آن بزرگوار است و این همه معارف و علوم کافی است برای صدق نبوّت پیامبر اکرم «ص» زیرا در آن زمان و آن محیط عربستان که نه مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشته است ، این مرد بزرگ در یک خطبه اصول توحید را آن چنان بیان می فرماید که برای همیشه باید در دانشگاه ها و حوزه های علمی تدریس شود . و اینک به دنباله خطبه می پردازیم : تقدیر و اندازه گیری « مقدرٌ لا بجول فکرة ( لا بحول فکرة ) » خداوند اندازه گیر و تقدیر کننده است ولی بدون اینکه فکر و اندیشه را بکار گیرد ( یا از فکر استمداد نماید ) . خداوند تعیین کننده و مقدّر روزیها و عمرها و مانند آنها است ، او است که اندازه عمر هر انسانیرا تعیین می نماید و او است که اگر اراده اش تعلّق گرفت ، شخصی را فقیر و دیگری را بی نیاز می نماید ، و خلاصه هر چه در این عالم هست ،متعلّق علم و اراده خداوند است ، و به هر چه اراده̾ ذات مقدسش تعلق گرفت انجام می پذیرد ، و دیگر هیچ نیازی به جولان فکر یا استمداد از اندیشه ندارد زیرا خداوند جسم نیست و محل حوادث نیست که فکر داشته باشد و فکرش را ـ العیاذ بالله ـ بکار گیرد . خداوند مانند انسان نیست که اگر بخواهد یک ساختمان مسکونیرا برای زندگی خود بسازد ، چقدر نیاز به فکر و مشورت و نقشه وو ...دارد ،زیرا همه چیز متعلق اراده او است و به محض اراده اش جهان و هر چه در آن است پدید آمده و هرگاه بخواهد همه را نابود می سازد . مبادی اراده ولی در مورد انسان این چنین نیست زیرا در انسان به آن تصورات جدید پیدا میشود و اگر مثلا بخواهد ساختمانی را بنا کند ، قبل از هرچیز ، در ذهنش تصور ساختمان مینماید ، آن گاه تصدیق می کند که ساختمان مفید است و پس از تصدیق ، شوق برایش پیدا میشود و وقتی شوق آمد تصمیم می گیرد . و این امور که آنها را مبادی اراده مینامند ، در انسان چون حادث است و متحرک ، رخ می دهد ولی خداوند محل حوادث نیست و هر چه دارد از ازل هست . علم ازلی او عالم است به تمام نظام وجود و دیگر نیازی به کمک گرفتن از افکار و اندیشه ها ندارد زیرا استمداد از فکر و به جولان انداختن اندیشه ، نشانه حرکت است و حرکت برای مادّه است . بنابراین حتّی آنجا که ما دعا می کنیم و خداوند دعای ما را مستجاب می کند ، به آن معنی نیست که پس از دعا برای خداوند اراده پیدا می شود که مستجاب کند آن را ، بلکه خداوند از ازل علم داشته است که در این لحظه ، فلان شخص دعا میکند و او هم از ازل اراده اش تعلق به این گرفته است که دعای او را مستجاب کند . البته این منافات ندارد با آن که گفته شود : دعای آن شخص علّت است برای اجابت ولی در هر صورت دعا جزء نظام وجود است و اجابت خداوند هم جزء نظام وجود است و همه نظام از اول متعلق علم و اراده خدا بوده است . مثالی را که قبلا یادآور شده بودیم امید است از یاد نبرده باشید: قبلا گفتیم وقتیشما کنار پله ای می ایستی ، در آن واحد ، پله اول تا پله بیستم متعلق اراده شما میشود یعنی از همان اول تصمیم می گیری که به بالاترین پله بالا روی پس اراده از اول با شما هست ولی کار به تدریج رخ می دهد . چون کار حرکت است و به تدریج لازمه حرکت است اما در مورد خداوند اراده و تحول جدیدی پیدا نمی شود، زیرا علم و اراده جدید علامت تکامل است و معنای آن این است که یک چیز تازه ای به دست میآید و این در مورد انسان صادق است نه در مورد خداوند که محل حوادث نیست . جول فکره : جول به معنای جولان و به حرکت انداختن است . لا بجول فکرة یعنی بدون اینکه فکری را به کار بندد . حول فکرة : در بعضی از نسخه ها به جای جول ، کلمه حول آمده است و این هم ـ تقریباـ همان معنی را میدهد زیرا حول به معنای یاری و استمداد است و آن جا که می گوئیم : «لا حول ولا قوة الا بالله » هیچ کمکی و هیچ نیروئی نیست مگر از خداوند . پس « لا بحول فکرة » یعنی بدون استمداد و یاری جستن از اندیشه ای . « غنیّ لا باستفادة » خدا بی نیاز است بدون اینکه از دیگری استفاده کند . خداوند غنی الاطلاق و بی نیاز است برای اینکه تمام عالم بسته به اراده او است و هر چه هست جلوه خدا است و او خالق همه چیز است لذا ممکن نیست با بهره برداری از دیگران بی نیاز شود بلکه خود غنی محض است . ولی ما باید برای بی نیاز شدن از بندگان ( نه از خدای متعال ) کار کنیم ، زحمت بکشیم و در این راه طرح و برنامه ریزی کنیم تا بتوانیم ـ با عنایت حق تعالی ـ بی نیازی نسبی به دست آوریم . حرکت ـ زمان ـ ماده « لا تصحبه الاوقات» اوقات و زمان با خداوند معیّت ندارد . خداوند فوق عالم زمان و مکان است زیرا خداوند خالق زمان و مکان است . وانگهی زمان مقدار حرکت است زیرا در اثر حرکت زمین به دور خورشید و به دور خودش یا حرکت جوهر عالم ماده زمان به وجود می آید . پس زمان معلول حرکت است و حرکت از شئون عالم ماده است و اگر از عالم ماده فراتر رویم دیگر زمان معنی ندارد . به بیان دیگر زمان مقدار حرکت است و حرکت خاصیت ماده است پس زمان به عالم مجردات که فوق عالم ماده اند به هیچ وجه راه ندارد و اصلا عالم ماده با آن همه گستردگی و وسعت که دارد جلوه ضعیفی از عالم مجردات است و مانند آن نور ضعیفی می ماند که در اثر تابش آفتاب به حیاط و از حیاط به سالن و از سالن به صندوقخانه منزل ، در صندوق خانه ایجاد شده است و لذا آن را پست ترین مرحله از مرحل عالم وجود می دانند . عالم ماده ( ناسوت ) این قدر ضعیف است که لغزنده است و این حرکت در اثر همان لغزندگیش می باشد و این لغزندگی معلول نقص است و لذا نیاز به تکامل دارد اما مجردات هر چه دارند کمال است . پس زمان مربوط به عالم ماده است که دارای حرکت است و خداوند ، خالق زمان ، ماده و حرکت میباشد ، از این روی، زمان در ذات اقدسش راه ندارد . مرحوم سید حبیب الله خویی در جلد یازدهم شرح نهج البلاغه روایتی به این مناسبت از امام صادق «ع» نقل می کند که متن آن چنین است . «روی فی البحار عن التوحید و الامالی عن ابی بصیر عن ابی عبدالله الصادق علیه السلام قال : (ان الله تبارک و تعالی لا یوصف بزمان و لامکان و لا حرکة و لا انتقال و لا سکون بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکة و السکون و الانتقال ») . ابیبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود : خدای تبارک و تعالی متّصف به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نیست بلکه او خالق همه این ها است . زمان از مشخصات انسان و هر جسمی است « لا تصحبه الاوقات » هیچ زمانی معیت با خدا ندارد و مصاحب با خدا نیست ، چه زمان گذشته و چه حال و چه آینده . و این که می گوئیم ، خدا همیشه هست ، برای این است که خودمان در زمان زندگی می کنیم و از ناچاری این جمله را به کار می بریم وگرنه « همیشه » در این جا معنای زمانی ندارد بلکه به معنای این است که خداوند فنا ندارد و با زمان هم هیچ مصاحبتی ندارد زیرا زمان از مشخصات این عالم مادی است. زمان بعدی است برای وجود انسان و از شئون و خصوصیات او است . و همان گونه که انسان جسم است و هر جسمی دارای طول و عرض و عمق است ( سه بعد دارد ) و همان گونه که یکی از مشخصات او رنگ پوست او است ، زمان هم یکی از شئون و ابعاد انسان است ولی بعد تدریجی است . و از این روی، مرحوم صدرالتألهین در اسفار می گوید که هر جسمی دو امتداد دارد : 1- امتداد زمانی 2- امتداد مکانی . و در حقیقت انسان چهار بعد دارد که یکی زمانی است و سه ابعاد دیگرش را مرحوم صدرالتألهین در یک بعد تحت نام بعد مکانی خلاصه میکند . و مقصود طول و عرض و عمق جسم است . « و لا ترفدة الأدوات » آلات و ابزار او را یاری نمیدهند . خداوند هیچ نیازی به ابزار و آلات ندارد ، کافی است که اراده ذات اقدسش به چیزی تعلق گیرد ، به محض اینکه اراده کرد ، شییء موجود میشود « انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون » . ( سوره یس ،آیه 82 ) بنابراین تمام ابزار و آلات مخلوق خدا است و لذا خداوند از آن ها بی نیاز است . سبقت تکوینی « سبق الاوقات کونه » وجود خدا بر زمان ها سبقت و پیشی دارد . وجود خدا بر همه اوقات و زمان های گذشته و حال و آینده سبقت دارد ولی این سبقت ، سبقت زمانی نیست بلکه سبقت تکوینی و علت و معلولی است . سبقت زمانی مانند این است که کسی بگوید : پدر من ، نیاکان من بر من و هم چنین پدر و نیاکان فرزند من بر او سبقت زمانی دارند و او نیز بر فرزندان و نوه هایش سبقت زمانی دارد ولی در این جا چنین سبقتی مطرح نیست . سبقت تکوینی مانند این است که شما به عکس خودتان در آینه نگاه کنید ، تا در برابر آینه ایستاده اید عکس شما در آن جا پیدا می شود ولی ذات شما بر آن عکس سبقت دارد که این سبقت را تکوینی یا علت و معلولی می نامند . یعنی تا شما نباشید، عکس در آینه نمی افتد. آن نور قوی که در حیاط است و در اتاق ها یا سالن جلوه دارد ،آن نور بر این جلوه ها سبقت دارد ولی منظور سبقت زمانی نیست ،چون اصلاً زمانی در اینجا مطرح نیست و آنچه مطرح است نور قوی و جلوه̾ آن نور است که اگر آن نور قوی نباشد ، این جلوه وجود نخواهد داشت . آتش می سوزاند ،پس آتش بر حرارت سبقت دارد ولی نه سبقت زمانی بلکه سبقت علّی و معلولی زیرا حرارت معلول آتش است . واین سبقت را سبقت شییء و فیء نیز می گویند یعنی سبقت چیز و سایه آن که گویا حرارت سایه و پرتو آتش است .عکس شما درآینه سایه وجلوه شما است .البته نه اینکه واقعاً سایه شما باشد ولی به منزله سایه شما است ،لذا آن را سبقت شییء وفیء می نامند . بنابراین، سبقت خداوند بر زمان ها ، سبقت علّی و معلولی است زیرا تمام زمان ها مخلوق ومعلول خداوند هستند و اصلاً خدا زمانی ندارد که سبقت زمانی مطرح شود ! «والعدموجوده» وجود خدا بر عدم سبقت دارد . تمام موجودات این عالم در اصل نبوده اند وخداوند آن ها را ایجاد کرده است ، پس خداوند این ها را از مرحله عدم به وجود آورده است و این ها در مرتبه متأخر از ذات خدا قرار دارند و همه معلول حق می باشند .پس این که می فرماید وجود خدا بر عدم سبقت دارد یعنی برتمام موجودات عالم سبقت دارد . ابتداء از مختصات زمان است «والابتداء ازله » ازلیّت خداوند بر ابتداء همه موجودات مقدم است . تمام موجوداتی که در عالم وجود دارد ، چون زمانی هستند ، لذا ابتدا دارند . پس شما که هفتاد سال عمر دارید، پیش از این مدّت نبودید و پدر شما پیش از صد و بیست سال مثلاً نبوده است وخلاصه هر کس ابتدائی دارد ولی آن که هیچ ابتدائی برایش متصوّرنیست حق تعالی است ، زیرا او موجودی است که اول ندارد همچنانکه ابدی موجودی است که آخر ندارد و سرمدی موجودی است که نه اول دارد و نه آخر . پس خداوند که ازلی است بر تمام این موجودات که ابتدا دارند سبقت دارد و ازلیّت خدا بر ابتداء موجودات حادث مقدّم است . ابتداء و انتهاء مختصّات زمان است و چون خدا زمان ندارد ، پس ابتداء و انتهاء هم ندارد ، یعنی او موجودی است ازلی و بدون اول و آخر . و این که در قرآن آمده است : « هو الأول والآخر والظّاهر و الباطن »اوّل در این آیه معنایش این نیست که از نظر زمانی اوّل است بلکه به این معنی است که حضرت حق جّل شأنه ازلی است و تمام موجودات معلول آن واجب الوجودهستند . تا این جمله ، اوّلین فراز از این خطبه بسیار عمیق حضرت امیر«ع» به مقدارِی که در توان ، بود بررسی و تفسیر شد که از بحث آینده ، دومین فراز از خطبه ، ان شاءالله تفسیر خواهد شد . تذکر در این جا لازم است تذکری به برادران وخواهران بدهم و آن این است که تا می توانید از فرصت ها و اوقات فراغت شان استفاده علمی کنند. این که گفته اند : « اطلبوالعلم من المهد الی اللّحد » یا « اطلبوا العلم و لو بالصین » یا« طلب العلم فریضة علی کل مسلم » تأکیداست بر این که باید طالب علم باشیم و سراغ تحصیل علم برویم . اکنون فرصتی است که به برکت انقلاب، برنامه های آموزشی در رادیو وتلویزیون وجود دارد و مردم باید بیشترین استفاده را از آن برنامه ها بکنند، ضمن این که از اداره رادیو و تلویزیون هم می خواهیم که سعی کنند برنامه های علمی را درهمه زمینه هاگسترش دهند و بااستفاده از مختصصان ،مطالب علمی را بیشتر در اختیار همگان قرار دهند تا این که ان شاءالله یک بسیج علمی همگانی نسبت به تمام علوم - چه علوم اسلامی و چه علومی که مورد نیاز جامعه است- در کشور پیدا شود و ما تا در علوم خود کفا نشویم در سیاست و اقتصاد هم نمی توانیم از وابستگی رهائی یابیم لذا باید پیشروِی در تمام رشته ها و زمینه های علمی پیدا شود تا این که با عنایت پروردگار، به استقلال کامل دست یابیم. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 71 |