تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,101 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,035 |
در دامان ابوطالب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 42، خرداد 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایی از تاریخ تحلیلی
حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی تا بدینجا هشت سال از عمر پربرکت رسول خدا(ص) را با خاطرات و حوادث ناگواری که برای آن بزرگوار به همراه داشت پشت سر گذاردیم. و اکنون آن حضرت در خانه̾ ابوطالب وارد شده و دامن پر مهر عموی عزیزش آماده̾ تربیت و پرورش و کفالت یتیم گرانقدر برادرش عبدالله بن عبدالمطلب می گردد، و بر کسی که از تاریخ اسلام مختصر اطلاعی داشته باشد پوشیده نیست که ابوطالب یعنی آن مرد بزرگ، با چه فداکاری و گذشتی، و با چه اخلاص و ایثاری، این وظیفه̾ سنگین الهی و اجتماعی را تا پایان عمر که حدود چهل و سه سال طول کشید به انجام رسانید، و از این رهگذر چه حق بزرگی بر عموم مسلمانان جهان تا روز قیامت دارد « فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمین خیر الجزاء ». مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از ابن عباس روایت کرده که ابوطالب به برادرش عباس گفت : من ( از وقتی که محمد(ص) را در کفالت خود در آوردم ) از او جدا نمی شوم و اطمینان به کسی نمی کنم ( که او را به وی بسپارم )... ابوطالب در اینجا داستانی از شرم و حیای آن حضرت نقل کرده و در پایان گوید : ـ رسم ابوطالب چنان بود که هر گاه می خواست شام و نهار به فرزندان خود بدهد به آنها می گفت : صبر کنید تا پسرم ( محمد ) بیاید، ( و آنها صبر می کردند ) محمد (ص) می آمد ( و با آنها غذا می خورد... )[1] و نیز روایت کرده که این فرزندان چنان بود که در وقت خوردن و نوشیدن غذا وآب « بسم الله الاحد » می گفت و شروع می کرد و پس از فراغت نیز « الحمدالله کثیرا » می گفت. و هیچ گاه از او دروغی نشنیدم... و هیچگاه او را ندیدم که مانند دیگران بخندد... و ندیدم که با کودکان بازی کند... و تنهائی و تواضع برای او محبوبتر بود ( و بیشتر به تنهائی علاقه داشت ). و شبیه این گفتار در کتاب طبقات ابن سعد نیز روایت شده که هر که خواهد می تواند برای اطلاع بدانجا مراجعه کند.[2] و البته باید دانست که به همان مقدار که ابوطالب نسبت به رسول خدا (ص) علاقه و محبت داشت و در تربیت و حفاظت او میکوشید همسرش فاطمه بنت اسد نیز حدّ اعلای محبت را نسبت به آن بزرگوار می نمود، و رسول خدا (ص) نیز تا پایان عمر محبتهای او را فراموش نکرد و این روایت را کلینی ( ره ) و دیگران در داستان وفات فاطمه از امام صادق (ع) روایت کرده اند که پس از اینکه رسول خدا (ص) پیراهن خود را برایکفن او فرستاد و در تشییع جنازه̾ وی حاضر گردید و تابوت او را بر دوش کشید و پیش از دفن در قبر او خوابید، و پس از دفن برای او تلقین خواند... ... و کارهای شگفت انگیز دیگری که موجب سؤال و پرسش عموم یاران و اصحاب آن حضرت گردید و ما ان شاءالله تعالی در جای خود ـ حوادث سال چهارم هجرت نقل خواهیم کرد ـ از آن جمله در پاسخ پرسش کنندگان فرمود : « الیوم فقدت برّ ابی طالب، ان کانت لتکون عندها الشی ء فتؤثرنی به علی نفسها و ولدها... »[3]. ـ امروز نیکی های ابوطالب را از دست دادم، و شیوه̾ فاطمه چنان بود که اگر چیزی نزد او پیدا می شد مرا بر خود و فرزندانش مقدم می داشت... چنانچه در استیعاب هم نظیر این گفتار با تلخیص و اجمال نقل شده که رسول خدا (ص) پس از دفن او فرمود : « انّه لم یکن احد بعد أبی طالب ابرّبی منها... »[4] ـ براستی که غیر از ابوطالب کسی نسبت به من از فاطمه ( همسرش ) مهربانتر نبود. و در تاریخ یعقوبی نیز آمده که رسول خدا (ص) در مرگ فاطمه فرمود : « الیوم ماتت امّی » امروز مادرم از دنیا رفت، و سپس نظیر آنچه را در بالا نقل شد ذکر میکند[5] و ما به خواست خدای تعالی شرح حال این بانوی بزرگ اسلام و ایمان و سبقت او در اسلام و هجرت و فضائل دیگر او را در جای خود ذکر خواهیم کرد.
و اکنون بازگردیم به دنباله بحث خود و تحقیق درباره̾ مراحل بعدی زندگانی رسول خدا (ص) پس از کفالت و سرپرستی ابوطالب یعنی هشتمین سال زندگانی آن حضرت به بعد. آمدن باران به برکت وجود رسول خدا (ص) و دعایابوطالب قاضی دحلان در کتاب سیره̾ خود از ابن عساکر بسند خود از مردی به نام جلهمة بن عرفطة نقل می کند که در سال قحطی و خشک سالی به مکه رفتم و مردم مکه را که در کمال سختی به سر می بردند مشاهده کردم که در صدد چاره برآمده و می خواهند برای طلب باران دعا کنند،یکی گفت : بنزد لات و عزّی بروید،و دیگری گفت : به « مناة » متوسل شوید. در این میان پیری سالمند و خوش صورت را دیدم که به مردم می گفت: چرا بی راهه می روید ؟ با اینکه یادگار ابراهیم خلیل و نژاد حضرت اسماعیل در میان شما است ! بدو گفتند : گویا ابوطالب را می گوئی ؟ گفت : آری منظورم اوست ! مردم همگی برخاسته و من نیز همراه آنها آمدم و در خانه̾ ابوطالب اجتماع کرده در را زدند و همینکه ابوطالب بیرون آمد مردم به سوی او هجوم برده و او را در میان گرفتند و بدو گفتند : ای ابوطالب تو به خوبی از قحط سالی و خشکیبیابان و گرسنگی و تشنگی مردمان باخبری اینک وقت آن است که بیرون آیی و برای مردم از درگاه خدا باران طلب کنی! گوید : ابوطالب که این سخن را شنید از خانه بیرون آمد و پسری همراه او بود که همچون خورشید می درخشید، و در حالی که اطراف او را جوانان دیگری گرفته بودند همچنان بیامد تا به کنار خانه̾ کعبه رسید سپس آن پسر زیباروی را برگرفت و پشت او را به کعبه چسباند و با انگشتان خود به سوی آسمان اشاره کرد و با زبانی تضرّع آمیز بدرگاه خدا دعا کرد و طولی نکشید که پاره های ابر از اطراف گرد آمده باران بسیار بارید و مردم را از خشکسالی نجات داد، و بدنبال آن قصیده̾ معروف لامیّه ابوطالب را که بعد ها پس از بعثت درباره̾ رسول خدا سروده و حدود 90 بیت است نقل کرده و مطلع آن این بیت است : وَابْیَضُ یُسْتَسْقی الْغمامُ بِوَجْهِهِ ثِمالُ الْیَتامی عِصْمَةٌ لِلأرامِل نگارنده گوید : این داستان ـ صرف نظر از مقام ارجمندی را که برای رسول خدا ثابت می کند ـ شاهد زنده ای برای گفتار ما است که مانیز به خاطر همان آن را برای شما نقل کردیم و آن توجه عمیقی است که مردم مکه نسبت به ابوطالب از نظر روحانی داشتند و نفوذ معنوی و عظمت وی را در میان قریش به خوبی ثابت می کند، و این مطلب را هم می رساند که میراث انبیاء گذشته نیز نزد ابوطالب بود و چنانچه در روایات معتبر شیعه آمده مقام شامخ وصایت پس از عبدالمطلب بدو واگذار شده بود. ابوطالب صرف نظر از علاقه ای که از نظر خویشاوندی به یتیم برادر داشت، همانند جدّش عبدالمطلب از آینده̾ درخشان رسول خدا (ص) با خبر بود و از روی اخبار گذشتگان و علائمی که در دست داشت به نبوّت و رسالت الهی وی در آینده واقف و آگاه بود،و همین سبب علاقه̾ بیشتر او به محمد (ص) می گردید. و این مطلب از روی اشعار بسیاری که از ابیطالب نقل شده به خوبی واضح و روشن است و تعجب از برخی راویان و نویسندگان اهل سنت است که با اینهمه در ایمان ابی طالب تردید کرده و سخنانی گفته اند،و ما انشاء الله در جای خود با شرح و تفصیل بیشتری در این باره بحث خواهیم کرد،و در اینجا نیز یکی دو بیت از همان قصیده را برای شما نقل کرده و به دنبال بحث خود باز می گردیم،که از آن جمله است این چند بیت : لقد علموا انّ ابننا لا مکذّبٌ لدینا ولاُیعنی بقول الاباطل فاصبح فینا احمد فی اُرُومَةٍ تَقَصّر عنه سَورةُ المتطاول فَأیّدَةُ رَبُّ العِباد بنصره واظهرَ دینا حقُه غیر باطل[6] و به نظر نگارنده اگر درباره̾ ایمان ابوطالب جز همین قصیده و همین اشعار نبود برای اثبات مطلب کافی بود تا چه رسد به دلیلها و شواهد و روایات بسیار دیگری که در این باره رسیده و انشاءالله در جای خود مذکور خواهد شد. خاطراتی از دوران کودکی آن حضرت از زبان ابوطالب : باری ابوطالب از هیچگونه محبت و فداکاری در مورد تربیت و نگهداری رسول خدا در دوران کودکی دریغ نکرد و پیوسته مراقب وضع زندگی و رفع احتیاجات وی بود،و به گفته اهل تاریخ سرپرستی و تربیت آن حضرت را خود شخصاً به عهده گرفته بود و به کسی در این باره اطمینان نداشت تا جائیکه به برادرش عباس می گفت : برادر ! عباس به تو بگویم که من ساعتی از شب و روز محمد را از خود جدا نمی کنم و به کسی اطمینان ندارم تا آنجا که در هنگام خواب خودم او را می خوابانم و در بستر میبرم، و گاهی که احتیاج به تعویض لباس و یا کندن جامه دارد به من می گوید: عموجان صورتت را بگردان تا من جامه ام را بیرون بیاورم و چون سبب این گفتارش را می پرسم به من پاسخ می دهد : برای اینکه شایسته نیست کسی به بدن من نظر افکند،و من از این گفتار او تعجب میکنم، و روی خود را از او می گردانم. و همچنین نوشته اند : شیوه̾ ابوطالب آن بود که هر گاه میخواست نهار یا شام به بچه های خود بدهد بدانها می گفت : صبر کنید تا فرزندم ـ محمد ـ بیاید و چون آن حضرت حاضر می شد بدانها اجازه میداد دست به طرف غذا ببرند. ابن هشام در سره خود می نویسد : در حجاز مرد قیافه شناسی بود و هرگاه به مکه میآمد قریشیان بچه های خود را به نزد او می بردند و او نگاه به صورت آنها کرده از آینده̾ آنها خبرهائی می داد. در یکی از سفرهائیکه به مکه آمد، ابوطالب رسول خدا را برداشته و به نزد او آورد. چشم آن مرد به رسول خدا افتاد و سپس خود را به کاری مشغول و سرگرم ساخت، پس از آن دوباره متوجه ابوطالب شده گفت : آن کودک چه شد ؟ او را نزد من آرید،ابوطالب که اصرار آن مرد را برای دیدن رسول خدا دید، آن حضرت را از نظر او پنهان کرد، قیافه شناس چندین بار تکرار کرد : آن پسرک چه شد ؟ آن کودکی را که نشان من دادید بیاورید که به خدا داستانی در پیش دارد، ابوطالب که چنان دید از نزد آن مرد برخاسته و رفت. این اظهار علاقه̾ شدید و اهمیتی را که ابوطالب در حفظ و حراست رسول خدا نشان داد سبب شد که خانواده̾ او نیز محمد (ص) را بسیار دوست می داشتند و در همه جا او را بر خود مقدم می داشتند،گذشته از اینکه ابوطالب به طور خصوصی هم سفارش او را کرده بود. می نویسند: روزی که ابوطالب رسول خدا (ص) را از عبدالمطلب باز گرفت و به خانه آورد به همسرش ـ فاطمه بنت اسد ـ گفت : بدان که این فرزند برادر من است که در پیش من از جان و مالم عزیزتر است و مراقب باش مبادا احدی جلوی او را از آنچه می خواهد بگیرد. فاطمه این سخن را شنید تبسّمی کرده گفت : آیا سفارش فرزندم محمد را به من می کنی ! در صورتیکه او از جان و فرزندان من عزیزتر می باشدى! و در روایت دیگریاست که ابوطالب می گفت : گاهی مرد زیبا صورتیرا که در زیبائیمانندش نبود می دیدم که نزد او می آمد و دستی به سرش می کشید و برای او دعا می کرد،و اتفاق افتاد که روزی او را گم کردم و برای یافتن او به این طرف و آن طرف رفتم ناگاه او را دیدم که به همراه مردی زیبا که مانندش را ندیده بودم می آید، بدوگفتم : فرزندم مگر به تو نگفته بودم هیچگاه از من جدا مشو! آن مرد گفت : هرگاه از تو جدا شد من با او هستم و او را محافظت میکنم. زندگی اجتماعی و سفرها و برخوردها چنانچه از روی هم رفته̾ روایات و تواریخ اسلامی به دست میآید از همان اوائل ورود محمد(ص) به خانه ابوطالب زندگی اجتماعی و برخورد و ورود آن حضرت در اجتماع شروع می شود،زیرا چنانچه مشهور است در همان سال نهم زندگی رسول خدا (ص) نخستین سفر آن حضرت به شام و برخورد با بحیرای راهب اتفاق افتاده،و سپس به ترتیب «داستان چوپانیکردن » و شرکت در « حلف الفضول » و احیاناً برخی از جنگها شروع می شود و ما قبل از نقل داستان بحیرا و نخستین سفر رسول خدا (ص) ناگزیر از تذکر و توضیح یک مطلب هستیم،و آن تذکر این مطلب است که قریش در آن روزگار برای ادامه زندگی نیاز شدیدی به تجارت و مسافرت به شام و یمن داشتند و تابستان که هوا گرم بود به شام می رفتند و زمستان به یمن، و به تعبیر قرآن کریم « رحلة الشتاء و الصیف » داشتند. و چنانچه پیش از این گفته شد پدر آن حضرت یعنی عبدالله بن عبدالمطلب هم در یکی از همان سفرهای تجاریکه به شام رفته بود در مراجعت در یثرب بیمار شد و همانجا از دنیا رفت. و ابوطالب هم با اینکه سیادت و ریاست بر بنی هاشم داشت و از بزرگان قریش به شمار می رفت، ولیاز نظر زندگی فقیر بود و همچون برخی از برادران دیگر خود مانند عباس بن عبدالمطلب ثروتمند نبود، و از همین رو برای تأمین زندگی خانواده̾ پرعائله ای که داشت ناچار به چنین سفرهائی بود. واین حدیث را یعقوبی و دیگران از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده اند که می فرمود: « ابی ساد فقیراً و ماساد فقیرا قبله» پدرم با فقری که داشت سیادت کرد، و پیش از وی فقیری سیادت نکرد. و این هم عبارت خود یعقوبی است که قبل از این حدیث گفته : « و کان ابوطالب سیّداً شریفاً مطاعاً مهیباً مع املاقه »[7] یعنی ابوطالب با اینکه فقیر بود بزرگی شریف بود که فرمانش مطاع و دارای هیبت و عظمت بود. ادامه دارد
[1] - مناقب آل ابیطالب ( ط قم ) ج1 ص 36. [2] -طبقات ابن سعد ج1 ص 119-120. [3] -بحارالانوار ج 35. [4] - بحار الانوار ج 35. [5] - تاریخ یعقوبی ج 2 ص 9.
[6] - تمامی این قصیده را ابن هشام در سیره̾ ج 1 ص 272-280 ط مصر نقل کرده و بدنبال آن گفته است : آنچه نقل شده صحّت روایت آن از ابوطالب نزد من ثابت شده.
[7] - تاریخ یعقوبی ج 2 ص 9. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 89 |