تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,765 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,969 |
استدراج | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 43، تیر 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر
آیه الله محمدی گیلانی
با نظری در روش قرآن حکیم در تبیین مسائل گوناگون، استنباط می کنیم که همواره عقائد را با براهین مربوط و احکام و قوانین را با حکمتها و مصالح، و سنن اجتماعی را مقرون با علل و اسباب تبیین می نماید و «استدراج» یکی از این جمله سنن است که علت آن را بیان فرموده است. سنت استدراج به همین تعبیر و لفظ در آیه 44 از سوره «ن و القلم»، «فذرنی و من یکذّب بهذا الحدیث سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» و در آیه ی 182 از سوره «اعراف»: «و الذین کذّبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» آمده است و در برخی از سور، درجات مختلفه ی این تحریک تدریجی بدون شتاب تفسیر و بیان گردیده، و علت ابتلاء به این سنت، تکذیب آیات الهی، دانسته شده است. تدبر در معنی استدراج، اطمینان می آورد که این لفظ به حسب اصل وضع، متضمن معنی تحریک صعودی و نزولی تدریجی بدون شتاب است، و بنابراین شامل تحریک تدریجی در سطح مستوی نمی گردد، چنان که ظاهرا شامل تحریک صعودی و نزولی با شتاب نیز نمی شود، بلکه این لغت در مقصد قرآنی با ملاحظه قرائن، تحریک نزولی تدریجی و آرام آرام بدون شتاب بحضیض و دره بدبختی است، به گونه ای که جامعه ی گرفتار و مبتلا به این سنت، به سبب کندی و آرام بودن تحریک مزبور، غافل از آن بوده و ناگهان خویش را در غرقاب عقوبتی می بیند که از استخلاص از آن نومید است. سنت «استدراج» نه فقط در بُعد شقاوت اجتماعی منظور نظر قرآن کریم است، بلکه حقیقت استدراج و منازل و سراشیبی هولناکش در بعد شقاوت فردی نیز با اسلوب ظریف مخصوص به قرآن به موازات استدراج صعودی مطرح بحث واقع شده است که قبل از بحث تفصیلی در بُعد اجتماعی این سنت، برای تنبیه و تذکر، اجمالا به بُعد فردی آن اشاره می کنیم، و بحث تفصیلی از آن را به همراه بحث تفصیلی از استدراج صعودی در بعد سعادت فردی. به فرصت دیگری موکول می نمائیم، زیرا این مقام فقط برای تذکر و تنبیه بر استدراج نزولی و صعودی مناسب است و بحث تفصیلی از آنها ما را از مقصودمان دور می سازد. ابتلاء به شقاوت خلاصی ناپذیر در منطق قرآن کریم، مسبوق به سیر تدریجی و آرام آرام در منازل راه سراشیب هولناکی است که پایان آن، شقاوت ابدی و عذاب نجات ناپذیر است، و نخستین منزلگه این سرازیری تنگنائی جان از گنجایش حق، و انقباض دل از قبول معنویات است که در آیه 125 از سوره ی مبارکه انعام بدان تصریح شده است: «... و مَنْ یرد اَن یُضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کانَّما یصّعّد فی السماء». «اگر مشیت الهی به گمراهی فردی تعلق گیرد، آن چنان جانش را در پذیرفتن حق سخت می گرداند که گوئی امتناعش از پذیرفتن حق و معنویات، همانند امتناع صعودش در آسمان است!». و سوگمندانه این تنگنائی از حق و معنویات، همواره ملازم با انشراح جان و فراخناکی صدر در پذیرفتن باطل و زشتی ها است: «فمن زُیّن له سوء عمله فرآه حسناً»، آیه 8 از سوره فاطر، یعنی: عمل زشت و پلید بر ایشان زینت داده می شود، و آن زشت و پلید را، زیبا و نیکو می بینند! در هر صورت استمرار وقوف در این منزل، و دوام بی توفیقیع استعداد سقوط در منزلگه بعدی را پیدا می کند و «رَیْن» دامن گیرش می شود: «کلاّ بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»، آیه 14 از سوره مطففین. یعنی: اکتساب سیئآت و زشتی ها رفته رفته مرکز جانش را مبتلا به «رَیْن» زنگ زدگی و تیرگی می نماید، و استمرار این حالت و دوام بی توفیقی، موجب «غِشاوه» و پرده ی تاریک می شود که دیده ی بصیرت را می پوشاند: «فاغشیناهم فهم لا یبصرون» و ادامه ی این بی توفیقی، دَرکات: «طبع و ختم و قفل» را به دنبال می آورد و آخرین منزلگاه، مردن از آدمیت، و ابلیس و شیطان شدن است که هیچ گاه اِسماع حق بوی، امکان ندارد: «انّک لا تسمع الموتی». روشن است که ذات واجب تعالی حیات بی پایان و سر چشمه اصیل همه حیاتها در پهنه هستی است و شدت و ضعف حیات در هر موجودی منوط به میزان قرب و بُعد او به خداوند متعال است. پس هر کس به خداوند متعال نزدیکتر است از حیات بهره مندتر و هر کس دورتر به همان اندازه از حیات محرومتر است، و منکر حیات بی پایان در حقیقت منکر اصل و ریشه حیات است و حتی طبق رأی فطری خویش، محروم الحیات و محکوم به قتل است، و زندگی بدون خدا عذاب دردناکی است که راه خلاص ندارد و انسان مبتلا به شقاوت سرمدی پس از مرگ طبیعی لازال در مرگ معنوی و جان کندن دائمی دست و پا می زند زیرا مرگ طبیعی در واقع رؤیت چهره ی باطنی خود و مواجه شدن با ملکات حاصله از اعمال بلکه مواجهه با صورت اخروی اعمال است. پس اگر اعمال، اعمال صالحه و نیکو است، مرگ هم تحفه و ارمغان و بشیر رحمت است، و گرنه زشت و خوفناک است.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ او است پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست پیش ترک آینه را خوش رنگی است پیش زنگی آینه هم زنگی است آنکه می ترسی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار پس شقاوتمند ابدی با مرگ طبیع، چهره کریه باطنی خویش را رؤیت می نماید و ملازم با صور اخروی اعمالش خواهد بود و دائماً در جان کندان است و در آتشی است که «لا یموت فیها و لا یحیی» زیرا از حالت بی پایان بسوء اختیار و انتخاب خویش خود را محروم ساخته است.
«عمر بی تو، به همه جان کندن است مرگ حاضر، غایب از حق بودن است عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود بی خدا آب حیات آتش بود» حدیث لطیفی از امام امت روحی فداه در ماه شعبان امسال «1405» هجری قمری در حسینیه جماران شنیدم که ارتباط کامل با این بحث تطفّلی ما دارد، آن نازک اندیش لطیف پرور درباره ی اشقیاء ابدی چنین می فرمودند: «در بعضی از روایات آمده که یک وقتی جهنمی ها ادارک می کنند که عذاب آنان تخفیف یافته و از شدت آلامشان کاسته شده، سوال می کنند: چه خبر شده که این گونه تخفیف در عذاب و آلام ما پدید آمده است؟ به آنان پاسخ داده می شود که پیمبری از پیمبران (ع)از اینجا عبور می کند، به یمن مقدم او، تخفیف برایتان، حاصل شده است، جهنمیان فریاد و غریو سر می دهند که هر چه زودتر درهای جهنم را ببندید تا چهره ی آن پیمبر را نبینیم!!». بلی صورت اخروی اعمال که همان جزا و کیفر است، چنین اقتضائی دارد ک از مواجهه ی با رحمت رنج می برد و تقاضامند است که بین او و بین پیمبر و رحمت حق تعالی، حجاب و سُتره ای حائل شود. تفاوت بین جزا و عمل همین است، یعنی صورت باطنی و اخروی عمل با صورت ظاهری و دنیوی عمل با هم متفاوتند هم چنان که شکل کاری که کارگری انجام می دهد، با مزد کار مغایرت دارد و هم چنین دانه و بذر با محصول آن هم صورت نیست و به قول مولانا:
هیچ خدمت نیست هم رنگ عطا دان که نبود فعل همرنگ جزا مزد مزدوران نمی ماند به کار کان عرض وین جوهر است و پایدار آن همه سختی و زور است و عرق وین همه سیم است و زر است و طبق هیچ ماند آب آن فرزند را هیچ ماند نیشکر مرقند را چون سجودی یار کوعی مرد کشت شد در آن عالم سجود او بهشت پس جزا همان عمل است اما با تفاوت صورت به مقتضای تفاوت نشأت و به عبارتی: جزا ظهور و بروز اعمال دنیوی به تناسب نشأت آخرت است: «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره». در این نشأت، حسد و تکبر و آزمندی و لئامت و بخل و نفاق و تمامی و عیب جوئی و دنیا دوستی، و ... است اما در آن نشأت چطور؟ «نار الله الموقدة التی تطلع علی الافئدة انّها علیهم مؤصدة فی عمد ممدّده»: آتشی است خدایش افروخته، بر فوأد و جان ها در افتاده و راه خلاص از آن آتش به رویشان بسته و به ستونهای طولانی و در آن نار به قید و بند شده اند وه صغیر اصفهانی چه سخن کبیری گفته؟:
«داد درویشی از ره تمهید سر قلیان خویش را بمرید» «گفت از دوزخ ای نکو کردار قدری آتش بروی آن بگذار» «بگرفت و ببرد و باز آورد عقد گوهر ز درج راز آورد» «گفت در دوزخ آن چه گردیم طبقات حجیم را دیدم» «آتش از هیزم و زغال نبود اخگری بهر انتقال نبود» «هیچ کس آتشی نمی افروخت ز آتش خویش هر کسی می سوخت» و استدراج صعودی درست مقابل آن است و اولین درجه ی آن، گشاده دلی و انبساط در پذیرفتن حق و معنویات است «من یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام» آیه 125 از سوره انعام، « اگر مشیت الهی به هدایت کسی تعلق گیرد جانش را در پذیرائی اسلام فراخ می گرداند» و این فراخناکی ملازم با عشق با کتساب حسنات است: «و من یقترف حسنة نزد له فیها حسناً» سوره شوری آیه 23. و استمرار این حالت، به دنبال خویش موجب عصمت اختیاری می شود و انسان مؤمن با اراده و اختیارش، بلکه عصمت از گناهان و معاصی در خود پدید می آورد، چه آنکه اشتداد ایمان در وجود مؤمن همه ادراکات وی را به سوی خویش جذب می نماید چنان که مغناطیس براده های آهن را جذب می کند، و خود مؤمن نیز مجذوب حب خداوند متعال می گردد. «و لکن الله حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان ...» سوره حجرات: «ولی خداوند است که ایمان را محبوبتان و زینت بخش قلوبتان فرموده، و کفر و فسق و معصیت را مورد تنفر و کراهتتان قرار داده است». حب شدید ایمان به خداوند متعال یغماگر همه ادراکات مومن است و مرکز وجدانش مجذوب محبوب است و در این صورت از هر چیز منافی با آن کراهت داشته و گریزان است. همان گونه که حس بویائی سالم از هر بوی گند و متعفن متنفر و گریزان است و همین است معنی عصمت اختیاری که مومن با اراده خویش می تواند آن را تحصیل کند و استمرار این حالت همراه با سکینت ربانی بوده و به دنبال خود فناء الی الله را موجب می شود و در حیات سرمدی مستغرق می گردد و با ابقاء آن حی و قیوم، بقاء ابدی می یابد.
رنگ آهن محو رنگ آتش است ز آتشی میلاوزو خامش وش است چون به سرخی گشت همچون زرکان پس انا النار است لافش بی زبان شد زرنگ و طبع آتش محتشم گوید او من آتشم من آتشم آتشم من گرترا شک است و ظن آزمون کن دست را بر من بزن بدیهی است که گمشدگان درتیه طبیعت و غوطه وران در لجن حب جاه و مقام و مال از درک این معنی ناتوانند بلکه شنواندن این مقام شامخ بدانها ممتنع است اگر چه شنواننده رسول الله (ص)باشد: «انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصُّم الدعاء اذا ولّوا مدبرین»، (سوره نمل، آیه 80). فانیان فی سبیل الله را خداوند متعال اجازه نمی دهد که به آنان اموات گفته شود و اعلان می فرماید که آنان زنده اند به زندگانی که درک آن حیاط مغبوط، از دسترس شعورتان بیرون است مهجوران از حیات ابدی همه وقت حتی در حیات طبیعی نیز در جان کندند اپیکور فیلسوف کوردل از تصور مرگ فراری است و برای دلداری خویش می گوید: «مرگ ریشه تمام زشتیها و بدیها است ولی بر ما حکمی ندارد زیرا وقتی که ما زنده ایم مرگ وجود ندارد و هنگامی که مرگ است ما نیستیم»! ای تقوا بر این سفطه ی فلسفه نام! حکمت حقیقی و فلسفه ی خالص از مغالطه و سفسطه را فقط و فقط در تعلیمات پیمبران و جانشینان آنان (ع)می توان یافت چه خوب است هم اکنون از بلال حبشی عیادت کنیم.
چون بلال از ضعف شد همچون هلال رنگ مرگ افتاد بر روی بلال جفت او دیدش بگفتا: واهرب پس بلالش گفت: نه نه، واطرب تاکنون اندر حرم بودم ز زیست تو چه دانی مرگ چون عیش است چیست این همی گفت و رخش در عین گفت نرگس و گل بر گلاله می شکفت
ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا! ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 150 |