تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,128 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,046 |
«سنت استخفاف» 2 | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 44، مرداد 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر آیة الله محمدی گیلانی v توضیح مقام. v شأن صدور حدیث «ان من البیان لسحرا». v داستان رودکی و احمد بن نصر سامانی. v سحر بیان فردوسی در ابعاد مختلف. v سخن آفرینان دیگر. v بیان تمثیلی و حقیقت مَثَل. v امثال قرآنی و روائی و امثال رؤیائی. v فرق بین تعبیر و تأویل. v حدیث مورد سوال از سنخ امثال است. v خطر ابلهان انکر الاصوات از خطر سگان زوزه کش بیشتر است. v پرسش از تاویل حدیث مذکور در مقاله قبل، بیان مدارک آن از طریق فریقین. v صدور گذرنامه به وسیله نوح (ع) برای شیطان در پایان بحث از سنت «استخفاف»که در مجله شماره ی 42 به مقتضای حال روایت: «اذا سمعتم صباح الدیکه فسئلوا الله تعالی من فضله فانها رات ملکا، و اذا سمعتم نهیق الحمار فتعوّذوا بالله من الشیطان فانها رأت شیطاناً» از رسول الله صلی الله علیه و آله، نقل نمودم، برخی از خوانندگان محترم از تأویل این حدیث لطیف، پرسش کرده اند که وجهه و مال آن چیست؟ و دیدن این دو حیوان، فرشته و ابلیس چه معنا دارد؟ پاسخ این سئوال اقتضاء دارد که بعد از ذکر مأخذ این روایت برای دفع وسوسه در اصل صدور عرضه شود و در حد ظرفیت مقاله، تأویل آن، روشن گردد. ابوداود در جزء چهارم سنن خویش، خبر فوق الذکر را مسنداً از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل می کند و سپس از جابر بن عبدالله از رسول الله (ص) نقل می نماید که فرمودند: «اذا سمعتم نباح الکلاب و نهیق الحمر باللیل فتعوّذوا بالله فانهن یرین مالا ترون» یعنی: « هنگامی که زوزه سگان و آواز خران را در شب شنیدید، به خدا پناه آورید چه آنها می بینند چیزی را که شما نمی بینید». سنن ابی داود جلد 4 صفحه 327 و همین مضمون در صحیح مسلم و بخاری و سنن ترمذی و نسائی آمده است. و شیخ صدوق در علل به نقل مجلسی در بحارالانوار نقل می کند که رسول الله (ص) فرمودند: «اذا سمعتم نباح الکلب و نهیق الحمیر فتعوّذوا بالله من الشیطان الرجیم فانهنّ یرون (یرین ظ) و لا ترون فافعلوا ما تؤمرون» جلد 65 از طبع جدید صفحه 64. یعنی: «وقتی که زوزه سگان و آواز خران را شنیدید، به خداوند از شیطان رجیم پناه برید، زیرا آنها می بینند وشما نمی بینید، وظیفه شما امتثال امری است که به شما می شود». و در خاطرم هست که در کافی شریف حضرت امام المحدثین جناب کلینی نیز این خبر را نقل فرموده اند. باری در اصل صدور چنین خبری از ساحت مقدس رسالت علی حاملها الصلوات، تردید و تشکیک بی مورد است. بلی، عدم آشنائی با رموز تاویل احادیث، احیانا ناآشنا را به انکار این گونه روایات سوق می دهد، و در ورطه مشاغبه می افتد. و دل ندارد که ندارد به این گونه لطائف نبویّه و ولویّه، اقرار زیرا: (اِنَّ فی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقیَ السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ)[1]
توضیح مقام: روشن است که بعد از موهبت اصل وجود، بزرگترین موهبت الهی به نوع انسان موهبت سخن و بیان است که نماینده ی اندیشه ی او است و حقیقت وی عند التحقیق جز اندیشه چیز دیگری نیست و «ای برادر تو همه اندیشه ای» و اندیشه ی آدمی خود جهانی است که جهان اکبر در آن منطوی است و با شناخت اعیان موجودات و حقائق هستی از علویّات و سفلیّات و ادراک صفات و آثار و احکام عمومی و خصوصی هر یک، معانی دقیق، و صور روحانی و اشکال جسمانی ... در وی منقوش می گردد و تنها وسیله ای که این صور و معانی دقیق و رقیق را با همه خواص و لوازم و ارتباطاتش صادقانه ممکن است حکایت کند، بیان و سخن است. این موهبت است که بین افراد این نوع، مایه تفاهم و تعاون است و معیشت اجتماعی را ممکن ساخته و صراط استکمال را هموار نموده و مآلاً موجب بقاء و نسل بشر است، و این موهبت عظمیٰ موهبتی است ذات مراتب: گاهی در اوج اعتلاء است آن چنان که معجزه می گردد، و زمانی در حضیض سقوط است آن چنان که ملحق به بانگ حیوان های زبان بسته می شود و بین آن فراز و این نشیب دارای مراتبی است که بعضا آن چنان دلاویز و خنیاگر است که مسحور می کند و حدیث: «ان من البیان لسحرا» از رسول الله (ص) اشارت به همین مرتبه است، چه بعضی از وافدین بر آن حضرت در ستایش برخی از همراهان خویش، بر بیان بلیغی به عرض مبارک رساند و چون رفیق ممدوح ناسپاسی کرد، بیانی بلیغ در نکوهش وی که هیچ گونه تعارض با بیان قبلی نداشت، به عرض رساند بدنبال این مدح و ذم بلیغ، جمله ی رسای: «ان من البیان لسحرا» از افصح من نطق بالضاد صادر شد و از امثال سائر گردید که نخستین «میدانی» طبق طروف تهجّی در کتاب «مجمع الامثال» آن را نخستین مثل سائر قرار داده و شان صدورش را به تفضیل بیان کرده است.[2] و از مصداق این کلّی است: داستان رودکی شاعر با احمد بن نصر شهریار بزرگ سامانیان که نظامی در چهار مقاله خویش آورده و خلاصه آن چنین است: «شهریار مذکور زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال که نوبت هرات بود چون به آنجا رفت مجذوب آنجا شد اقامتش چهار سال طول کشید و امراء و سران از رودکی خواستند تا سلطان به بازگشت ترغیب کند و او قبول نموده و قصیده ای ساخت که پیش سلطان خواند: بوی جوی مولیان آید همی بوی یار مهربان آید همی... و چون به این بیت رسید: میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی سلطان آن چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی به بخارا نهاد چنان که رانین و موزه را تا دو فرسنگ بدنبال وی بردند و تا بخارا عنان باز نگرفت.[3] و هنرمندی فردوسی در شاهنامه از این قبیل است، هنگامی که سرافرازیها و سروریها و فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات ملت خویش در سلک بیان اسطوره ی جنگها و آوردگاهها و دلاوریها توأمان با سجایای فاضله و عادات پسندیده منعکس می سازد، هوشها را مجذوب بلکه مسحور می کند. و چون در مقام بیان رزم آوری و تهمتنی و قهرمانی قومش بر می آید، در نهایت صلابت الفاظ متناسب و واژه های مربوط با عرصه ی کار زار و پهلوانی را آن چنان منسوج و منسجم می کند که چکاچاک شمشیرهای برّان و غرّش تیرهای پرّان و فرو ریختن سرهای دشمنان چون برگ خزان را در بیان خود عیان می سازد، و ناگهان در موقف پند و موعظت قرار می گیرد، آن چنان لطیف و دلنشین سخن می گوید که حکمت ها و نصیحتها در آینه ی صاف بیانش نه مسموع که مشهود است و احیاناً مثلی می گردد سائر و دائر بر زبانها: سیه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است و وقتی که در صدد توصیف زیباروئی بر می آید، روی و موی و میان و ابرو و چشم و زلف و خط و خال و هیکل و اندامش را آن چنان وصّافی می کند که: بت آرای چون او نبینی به چین بر او ماه و پروین کنند آفرین و نازنین را با ناز و کرشمه و عشوه و پریروئی عیان می سازد که دل ها به جای دستها، ترنج وار قطعه قطعه می شوند. و دمی که از شادیها و شوق ها و عشق ها مترنّم می شود، آن چنان احساس پرور و دلنواز و عطر آگین است که گودی نسیم سحرگاه بهاری از جنّات الفردوس عبور نموده و شمیم آن را بر مشام جان می دمد ... . و باری، سحر بیان این حکیم سخن ساز، شاهنامه اش را نه فقط مفتخر ملتش که از بزرگترین آثار حماسی جهان ساخته است، اقیانوسی است ژرف که مرواریدهای تابنده و فصیح فارسی را در اعماق آن به حد وفور انباشته، و رعایت تناسب و انتخاب تعبیر اصلح به مقتضای حال و مقام را در سطح آن چون عَلَمی برافراشته است. و بدین گونه است سخنان سخن آفرینان دیگر که ترجمان رازهای آفرینش و زبان مرغان تسبیح گوی، و زبان پرورانه ی خودسوز و عشق آموز، و زمزمه جویبارها، و دست افشانیها و پای کوبی درختان، زبان سازها و سوزها و عشق ها و گدازها و وصل ها و هجرها است و خلاصه زبان رمز و ابهام و الهام و تمثیل است. و این زبان تمثیل است، عشق به کمال بی پایان را، به زبان نی ای که از جدائی نیستان آن چنان شکایت می کند که از نفیرش مرد و زن می نالند، مجسم می سازد و در این مثل کوتاه معنائی به بلندی همه ی هستی گنجانیده که آهنگ موزونش را فقط با ارغنون شیفته جانی می توان نواخت و فقط گوش دل آشفتگان عشق نامتنهای توان شنفتن آن را دارد. بخش چشمگیری از قرآن کریم امثال است و مراد ما از مثل، اداء و بیان مقصود در قالب و پوشش است به ظاهر نامأنوس و دور از تصدیق، ولی وقتی که به اصل و غایت مقصودش ارجاع شود در نهایت مأنوسیت، مورد اذعان و تصدیق است، و هر کس نمی تواند عهده دار تاویل شود (تِلْکَ الْأمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا اِلّا الْعٰالِمُوْنَ)[4] ــ «این مثالها را برای همه ی مردم می زنیم ولی ادارک و غایات مقصود، از این امثال فقط از آنِ علماء است». عالم با بصیرت است که وراء لباس تمثیل را می بیند و آن را به غرض مقصود بر می گرداند و فرقی در این جهت نیست که امثال و رؤیایی و مشاهدات نومی را با غراض مطلوبه اش تعبیر، و ارجاع امثال قرآنی و روائی را به اصولش تأویل می گویند، در این حکایت آتی ملاحظه کن که چگونه معبر با بصیرت مثال نومی را به اصل وغایتش بر می گرداند. نوشته اند که مردی نزد ابن سیرین آمد گفت: خواب دیدم گوئی مهری در دست من است که با آن دهان مردها و عورت زنان را مهر می کنم! ابن سیرین پرسید آیا در ماه رمضان قبل از طلوع فجر اذان می گوئی؟ گفت: آری راست گفتی. اذان این مقدس محتاط! قبل از طلوع فجر سبب می شد که مرد و زن از پاره ای مباحات ممنوع شوند و همین اذان در رؤیا به صورت مهر تمثّل یافته است که مُعبِّر بصیر آن را از لباس مثال به حقیقتش برگردانید. نا آشنا به زبان تاویل و تمثیل وقتی که می شنود پیامبر اکرم (ص) فرموده: «یؤتیٰ بالموت یوم القیامة فی صورة کبش املح فیذبح» یعنی: مرگ در روز قیامت به صورت قوچ سفید خالص آورده می شود و ذبحش می کنند. به نقل کننده روایت حمله ور می شود و احیانا امثال این روایات را دلیل بر بی اساسی نبوت می گیرد و ای بسا فلسفه بافی می کند و می گوید: مرگ از مقوله عرض است، و قوچ جوهر است، چگونه عرض به جوهر تبدیل می شود؟! این بیچاره ی گول خورده و نابخرد در این مشاغبه، جهالت و زبان نشناسی خویش را به جای بی اساسی نبوت نهاده و بی علمی و بی اعتباری خویش را دلیل بر بی اعتباری نبوت می گیرد. روایت مورد بحث ما نیز از سنخ امثال است. دشمنان پیمبران صلوات الله علیهم و خلفاء آنان به دو گروه در این روایت تقسیم شده اند: گروهی نجاستخواران و سگان زوزه کن، و گروهی هم خران انکرالاصوات و این هر دو گروه شیطان استعمار را به نحوی رؤیت می کنند، خصوصا در شب و هنگامی که یک نوع ابهام و تاریک به دولت اسلامی روی آور می شود با الهام از شیطانهای نامرئی استعمار زوزه ها و آوازهای نکره را سر می دهند. این فرو مایگان آلوده در همه وقت برای اسلام و مسلمین شر و بدبختی بوده اند، اما در هنگام ابهام و شب که شیطان را دیده اند و آواز سر داده اند خطرشان بیشتر است، ملت حزب الله باید دسته جمعی از شر اینها پناه به خدا ببرد: «فتعوّذوا» شگفت انگیز آن که در برخی از مرویات خطر انکرالاصوات را بر حوزه ی دیانت از خطر سگان زوزه کن بیشتر دانسته است با آنکه طبق بعضی از روایات، سگ از آب دهان شیطان نشأت گرفته است! در بحار از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: «جاء نوحٌ علیه السلام الی الحمار لیدخله السفینة فامتنع علیه و کان ابلیس بین ارجل الحمار، فقال: یا شیطان ادخل فدخل الحمار و دخل الشیطان»[5] ــ نوح علیه السلام آمد که خر را در کشتی داخل نماید خر سرپیچی کرد، چون شیطان جلو چهار دست و پایش بوده، پس نوح علیه السلام ــ از روی غضب ــ به خر گفت شیطان داخل شو، خر و شیطان با هم داخل شدند. وه! چه کلام مرموزی است که ادوار تاریخ کلید این رمز است زیرا در هر دوره ای شیطانهای مستور با تشبث به خران، وارد کشتی دین شدند و ساکنان و سرنشینان آن را به تباهی کشیدند. بلی «و کذلک جعلنا لکلّ عدوّاً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون، و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالاخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم فیه مقترفون»[6] حتما برای هر پیمبری از شیطانهای انسی و جنی دشمنی قرار داده ایم برخی از اینان به برخی دیگر وسوسه را در سخن زیبای فریبنده القاء می کنند و اگر خدا می خواست چنین نمی کردند پس آنان را با دروغشان واگذار ــ زیرا در این امر حکمتهائی است از آن جمله ــ تا به گفتار فریبنده ی اینها، آنان که به آخرت ایمان ندارند دل سپرده و خشنود شوند و مآلاً به سوء عاقبت آن فریبندگان گرفتار شوند. چنان که می بینی این امر قضای حتمی الهی است و شگفتا که صدور گذرنامه برای شیطان به دست خود پیمبران (ع) و جانشینان آنان است. و با تامل در گفتار گذشته، تاویل «اذا سمعتم صیاح الدیکه ...» نیز روشن می شود، و زمان شناسی و اغتنام فرصت را باید از اعلان کنندگان وقت آموخت و باید در این وقت اعلان شده فضل و نعمت خداوند متعال را مطالبه نمود، وای اگر وقت سپری شود «و العیاذ بالله» سایه چنین رهبری، غروب کند و ما در طلب فضل و نعمت الهی مسامحه کرده باشیم ... ولی وجه دیگر ملکوتی از برای این حدیث و آن حدیث است که درک آن دیده ای خواهد سبب سوراخ کن و در این وقت «جف القلم» و الحمدلله. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 93 |