تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,776 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
حلف الفضول | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 46، مهر 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درس هایی از تاریخ تحلیلی قسمت بیستم حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
تذکر: در شماره قبل تیتر مقاله تاریخ تحلیلی یک جمله اشتباه شده بود که در اینجا ضمن پوزش تصحیح می شود: سخن درباره اصل داستان گوسفند چرانی پیغمبر (ص) و روایات وارده در این باره. قبل از ورود در بحث «حلف الفضول» و شرح معنای آن بد نیست بدانید قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخی از قبائل پیمان هایی بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف از این پیمان ها عموماً جلوگیری از بی نظمی و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگری بود، که از جمله آنها است «حلف المطیبین» و «حلف اللعقة» که در سبب نامگذاری آن ها نیز به این نام ها سخنانی گفته اند.[1] و از جمله این پیمان ها که طبق روایات واصله اسلام نیز آن را امضاء کرده و به عنوان پیمان مقدسی از آن یاد شده «حلف الفضول» است که به شرحی که ذیلاً خواهیم گفت برای جلوگیری از ظلم و تعدی زورگویان و به منظور دفاع از ستمدیدگان بسته شد، و چون این پیمان در هدف مشابه پیمان دیگری بوده که سالها قبل از آن بوسیله «جرهمیان» بسته شد و انعقاد آن بوسیله چند نفر بوده که نام همگی آن ها «فضل» یا فضیل بوده (یعنی فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضیل بن حارث و یا به گفته بعضی: فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه و فضل بن بضاعه)[2] بدین جهت به این پیمان نیز «حلف الفضول» گفتند، و برخی نیز در وجه تسمیه و این نامگذاری وجوه دیگری گفته اند که جای ذکر آن نیست.[3] پیمان مزبور پس از جنگ های فجار و در بیست سالگی عمر رسول خدا و در خانه عبدالله بن جدعان انجام پذیرفت[4]، واز رسول خدا (ص) روایت شده که پس از بعثت می فرمود: «لقد شهدت فی دار عبدالله بن جدعان حلفاً ما أحب ان لی به حمر النعم و لوادُعی به فی الاسلام لاجبت»[5] براستی که در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که خوش ندارم آن را با هیچ چیز دیگر مبادله کنم، و اگر در اسلام نیز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و می پذیرم. و ماجرا- چنانچه گفته اند- از اینجا شروع شد که مردی از قبیله «زبید» و یا قبائل دیگر حجاز[6] به مکه آمد و مالی را به عاص بن وائل سهمی فروخت، و هنگامی که به سراغ پول آن رفت عاص بن وائل از پرداخت آن خودداری کرد و مرد زبیدی را از نزد خود راند. مرد زبیدی بنزد جمعی از سران قریش رفت- و به گفته برخی بنزد افرادی که پیمان «لعقه» را منعقد کرده بودند رفت- و از آنها برای گرفتن حق خود استمداد کرد، ولی آنها پاسخی به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند. مرد زبیدی که چنان دید برفراز کوه ابی قبیس- که مشرف به شهر مکه و خانه کعبه بود- رفت و بوسیله این دو بیت فریاد مظلومانه و ستمی را که به او شده بود بگوش مردم مکه و اشراف شهر رسانده چنین گفت: یاآل فهر لمظلوم بضاعته ببطن مکه نائی الدار و القفر و محرم اشعث لم یقض عمرته یاللرجال و بین الحجر و الحجر انَّ الحرام لمن تمت کرامته ولاحرام لثوب الفاجر الغذر یعنی – ای خاندان «فهر»[7] برسید بداد ستمدیده ای که در وسط شهر مکه کالایش را به ستم برده اند و دستش از خانه و کسان دور است، و لی مردان برسید به داد محرمی ژولیده که هنوز عمره اش را بجای نیاورده و میان حجر (اسماعیل) و حجر السود گرفتار است. براستی که حرمت و احترام برای آنکسی است که در بزرگواری تمام باشد، و در جامه فریبکار احترامی ندارد. و بر طبق نقل دیگری شخصی که کالای او را خریده و پولش را نداده بود امیّة بن خلف بود و شعری که گفت این بود: یا لَ قصی کیف هذا فی الحرم؟ و حرمة البیت و أخلاق الکرم؟ اظلم لایمنع منّی من ظلم -ای خاندان «قصی» این چه ناامنی و زندگی ظالمانه ای است در حرم امن خدا؟ و این چه حرمتی است که برای خانه خدا نگاه داشته اید و چه اخلاق پسندیده ای؟ که بمن ستم می شود و کسی نیست که از من دفع ظلم کرده و جلویث ستم را بگیرد؟ و بهر صورت، گفته اند: این فریاد مظلومانه که در شهر مکه طنین افکند، زبیر بن عبدالمطلب –عموی رسول خدا (ص)- از جا حرکت کرده گفت: این فریاد را نمی توان نشنیده گرفت، و بسراغ بزرگان قبائل قریش رفت، و توانست قبائل زیر یعنی بنی هاشم و بنی زهره و بنی تیم بن مره و بنی حارث بن فهر را با خود همراه کند و در خانه عبدالله بن جدعان[8] اجتماع کرده و در آنجا پیمان «حلف الفضول» را منعقد ساخته، و دستهای خود را به نشانه تعهد در برابر پیمان در آب زمزم فرو بردند و بمضمون زیر پیمان بستند که: «لایظلم غریب ولا غیره، ولئن یؤخذ للمظلوم من الظالم» -نباید به هیچ شخص غریب و یا غیرغریب ستم شود، و باید حق مظلوم از ظالم گرفته شود! و بدنبال این پیمان بنزد عاص بن وائل رفته، و حق مرد زبیدی را از او گرفته و به آن مرد دادند. دست تحریف از آنجا که این پیمان مقدس در آنروز توانست جلوی ظلم و ستم یک قلدر زورگو را در مکه بگیرد، و در روزهای بعد از آن نیز در مسیر تاریخ قریش –بشرحی که درذیل خواهد آمد- باز هم توانست جلوی ظلمهای دیگری را نظیر آنچه گذشت بگیرد، و موجب قداست و احترام این پیمان شود، تحریف کنندگان تاریخ اسلام یعنی بنی امیه که پیوسته می کوشیدند برای چهره بی آبروی خود آبروئی تحصیل کنند، و متأسفانه بخاطر امکاناتی که در دست داشتند و حدود هشتاد سال خلافت اسلام را به غصب و زور تصاحب کرده و بلندگوی اسلام اموی بودند. و بخاطر نداشتن تقوی و ایمان از انجام هیچ جنایتی برای رسیدن بهدف خود یعنی ریاست و حکومت برای خود و بدنام کردن رقبای خود یعنی بنی هاشم پروا نداشتند، و چنانچه در قسمت های نخست بحث ما گذشت شواهد زیادی نیز از تاریخ برای اینمطلب داریم... در اینجا نیز جیره خواران خود یعنی امثال ابوهریره را وادار کرده تا با جعل حدیث نام بنی امیه و ابوسفیان را نیز جزء شرکت کنندگان و بلکه پرچمداران این پیمان ذکر کنند، و بدینوسیله این گرگان درنده و ستمکاران معروف تاریخ را- که در ظلم و ستم ضرب المثل هستند- حامیان مظلوم و دشمنان ظالم معرفی کنند... و در مقابل این جنایت تاریخی چند درهم پول سیاه بی ارزش دریافت کنند. و بلکه برخی از این حدیث سازان نام عباس بن عبدالمطلب را نیز جزء قیام کنندگان برای گرفتن حق مظلومان و دعوت کنندگان سران قریش در حلف الفضول ذکر کرده اند که بخوبی دست تحریف در آن آشکار و انگیزه این تحریف نیز همان کیسه های زر و آش و پلوهائی بوده که به شکم این بازرگانان حدیث می ریختند تا بدین وسیله بلکه بتوانند رقبای دیگر خود را در خلافت از میدان خارج کرده و خود را وارث بلامنازع رسول خدا و دستاوردهای اسلام معرفی کنند.... وگرنه کسی نیست از اینان بپرسد آخر مگر عباس بن عبدالمطلب که یکی دو سال از رسول خدا کوچکتر بوده در آنزمان چند سال داشته که چنین قدرت و نفوذی داشته باشد که بتواند سران قریش را برای عقد پیمانی به این مهمی دعوت کرده و بتواند حق مظلومی را از ظالمی همچون عاص بن وائل سهمی یا امیه بن خلف جمحی بگیرد!؟.... و یا مگر فراموش کرده اند که عاص بن وائل سهمی هم پیمان بنی امیه بوده و ابوسفیان اموی هیچ گاه بر ضد هم پیمان متنفذی هم چون عاص بن وائل سهمی قیام نخواهد کرد و پیمانی علیه او امضا نخواهد کرد؟! ... ــ مگر اینکه بگوئیم دروغگو کم حافظه می شود ــ!
و بهتر است داستان این تحریف را از زبان تاریخ بشنوید ابن هشام در سیره ی خود از ابن اسحاق روایت کرد که وی از شخصی به نام محمد بن ابراهیم بن حارث تیمی نقل کرده که گوید: محمد بن جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل بن عبدمناف ــ که داناترین مرد قریش در زمان خود بود ــ پس از قتل عبدالله بن زبیر به نزد عبدالملک بن مروان اموی رفت و مردم نیز نزد عبدالملک گرد آمده بودند و چون به نزد وی آمدند عبدالملک به او گفت: ای اباسعید آیا ما و شما در حلف الفضول نبودیم؟ محمد بن جبیرـ شما بهتر می دانی؟ عبدالملک ـ ای اباسعید حق مطلب را در این باره به من بگو! محمد بن جبیر ـ نه به خدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبودیم! عبدالملک ـ راست گفتی![9]
حلف الفضول در مسیر تاریخ این را هم بد نیست بدانید که کاربرد این پیمان مقدس و اهمیت آن به قدری بود که پس از انعقاد آن نیز در طول تاریخ بارها مورد استفاده قرار گرفت و هم چون پُتکی بر سر ستمگران و زورگویان فرود آمده و جلوی تجاوز و تعدیها را می گرفت و هم چون سد محکمی در برابر قلدرهای مکه ــ که خود را مالک الرقاب همگان می دانستند ــ قرار گرفت که از آن جمله داستانهای زیر قابل توجه است: 1ـ مورخین با اندک اختلافی نقل کرده اند که مردی از قبیله ی خثعم به منظور انجام حج به مکه آمد و دختر بسیار زیبای خود را نیز که نامش «قتول» بود به همراه خود به مکه آورد، نبیه بن حجاج ــ یکی از سرکردگان قریش ــ دختر او را ربود و به نزد خود برد. مرد خثعمی برای باز گرفتن دختر خود از مردم مکه استمداد کرد، به او گفتند: تنها راه چاره این است که از حلف الفضول و اعضای آن کمک بگیری! آن مرد به کنار خانه ی کعبه رفته و با فریاد بلند اعضای حلف الفضول را به کمک طلبید، و آنها نیز با شمشیرهای برهنه نزد او گرد آمده و آمادگی خود را برای رفع ظلم از وی اعلام کردند، و آن مرد داستان ربودن دخترش را نقل کرده و همگی به نزد نبیه آمدند، و نبیه که چنان دید از آنها خواست تا یک شب به او مهلت دهند، ولی آنها همه یک لحظه هم به او مهلت ندادند، و پیش از آنکه دست نبیه بن حجاج به آن دختر برسد، دختر را از وی گرفته و به پدرش سپردند.[10] 2ـ ابن هشام و دیگران بسندهای مختلف روایت کرده اند که میان حضرت حسین بن علی علیهما السلام و ولید بن عتبه اموی که از سوی معاویه در مدینه حکومت داشت نزاعی در گرفت، و مورد نزاع مالی بود که متعلق به امام حسین علیه السلام بود و ولید آن را به زور غصب کرده بود. امام علیه السلام به او فرمود: به خدای یکتا سوگند می خورم که اگر حق مرا ندهی شمشیر خود را بر می گیرم و در مسجد رسول خدا (ص) می ایستم و مردم را به «حلف الفضول» دعوت می کنم...! این خبر به گوش مردم رسید و عبدالله بن زبیر و مسور بن مخرمه زهری و عبدالرحمان عثمان تیمی و برخی دیگر از غیرتمندان به حمایت از امام علیه السلام و دفاع از پیمان «حلف الفضول» برخاسته و آمادگی خود را برای این کار اعلام کردند، که چون خبر به گوش ولید بن عتبه رسید دست از ظلم و ستم برداشته و حق امام علیه السلام را به آن حضرت باز پس داد ... .[11]
محمد امین (ص) از اینجا به بعد، یعنی از سن بیست سالگی تا بیست و پنج سالگی رسول خدا (ص) خاطره ی مهم دیگری در زندگانی آن حضرت ثبت نشده، جز آنکه عموم مورخین نوشته اند: سیره ی آن بزرگوار در این برهه از زندگی و رفتار و کردار آن حضرت در این چند سال چنان بود که مورد علاقه و محبت همگان قرار گرفته و متانت و وقار و امانت و صداقت او توجه دوست و دشمن را به آن حضرت جلب کرده بود تا آنجا که به «محمد امین» معروف گردید، و هر گاه در محفلی وارد می شد آن حضرت را به یکدیگر نشان داده و می گفتند: امین آمد! و همین امانت و صداقت او بود که توجه بانوی زنان آن زمان یعنی خدیجه دختر خویلد را نسبت به آن حضرت جلب کرده و درخواست ازدواج و همسری با آن حضرت را عنوان کرده به شرحی که انشاءالله تعالی در بخش آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت. و همین امانت و پاکدامنی و صداقت در گفتار به خصوص در این برهه از دوران زندگی بود که بعدها در پیش برد رسالت آن بزرگوار و پذیرش آن از سوی نزدیکان و دیگران بسیار موثر بود، و دشمنانی که حاضر بودند هر گونه تهمتی را به آن حضرت بزنند و جلوی تبلیغات آن بزرگوار را بگیرند اما هیچ گاه نتوانستند تهمت خیانت به او زده و کوچکترین نقطه ی ضعفی در زندگی آن حضرت پیدا کنند ... . باری این بخش را در اینجا به پایان رسانده و بخش بعدی را با عنوان ازدواج با خدیجه و پی آمدهای آن شروع خواهیم کرد ــ انشاءالله تعالی ــ
[1]- برای اطلاع بیشتر به تاریخ یعقوبی ج 2 ص 10 و سیره ابن هشام ج1 ص135. [2]- سیره المصطفی ص28. [3]- به پاورقی سیره ابن هشام ج1 ص133 و تاریخ یعقوبی ج2 ص11 و اقرب الموارد ماده «فضل» و سیره حلبیه ج1 ص156 مراجعه شود. [4]- طبقات ابن سعد ج1 ص128 تاریخ یعقوبی ج2 ص10. [5]- سیره ابن هشام ج1 ص134. [6]- در مروج الذهب و البدایه و النهایه و سیره حلبیه و سیره قاضی دحلان «رجلاً من زبید» آمده ولی در تاریخ یعقوبی دو قول دیگر ذکر شده یکی آنکه آن مرد مردی از بنی اسد بن خزیمه بود و دیگر آنکه وی مردی از قیس بن شیبه بوده است. [7] -«فهر» و «قصی» که در شعر بعدی آمده نام دو تن از اجداد قریش و قبائل مکه است. [8] -عبدالله بن جدعان چنانچه در سیره قاضی دحلان (حاشیه سیره حلبیه ج1 ص99 -101 ط مصر) آمده مرد سخاوتمند و با ثروتی بوده که هر روز جمع زیادی را برای اطعام در خانه خود گرد می آورد ، و داستانی هم در آنجا برای ثروتمند شدن عبدالله نقل کرده که بی شباهت به افسانه نیست والله اعلم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 209 |