
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,308 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
درسی از عاشورا | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 46، مهر 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
پایداری در رزم سید مجمد جواد مُهری
در زمان معاویه بزرگترین آرمان خاندان ابوسفیان این بود که روح قومیت و ناسیونالیستی را در مردم مسلمان زنده کرده و آنها را به سوی جاهلیت سوق دهند، و با این کار جلوی پیشرفت اسلام را گرفته تا رفته رفته آرمانها و اهداف مقدس و والای اسلام به بوته ی فراموشی سپرده و نام آن از بین برود. معاویه گرچه کوشید که این هدف را پیاده کند ولی چون گرایش مردم به سوی اسلام بالا بود، نتوانست نتیجه ی چندانی بگیرد و لذا با نام اسلام، توانست حکومت خود را تا اندازه ای تثبیت کند و از طرفی دیگر، با راههای گوناگون و ترفندهای شیطانی، اسلام را به گونه ای دیگر جلوه دهد و حقیقت آن را در اذهان مردم مخدوش نماید. این سیاست بود که اهل شام را در حالت سردرگمی قرار داده بود تا نتوانند حق را درست تمیز داده و از باطل پیروی نکنند. و اما اهل کوفه که شیعه ی علی بودند، در همان حال که از این وضع اسفبار، رنج می بردند، خوی راحت طلبی و ترس از اقدام در کار، آنان را به تحمل و پذیرش وضع موجود وا می داشت و اگر در گوشه و کنار، متعهدینی نسبت به مکتب اهل بیت پیدا می شدند، همواره از امام حسین علیه السلام درخواست می کردند که قیام کند و جلوی فساد و ستم معاویه را بگیرد. امام حسین (ع) نیز به همان دلیل که برادرش امام مجتبی (ع) ناچار به صلح با معاویه شده بود، برای حفظ اسلام، در زمان معاویه قیام نکرد و از شیعیان خود خواست تا روزی که شرایط اجتماعی، آماده انقلاب شود، صبر کنند. در هر صورت، نه تنها اوضاع سیاسی اجازه قیام در زمان معاویه را نمی داد، که مردم نیز ــ متاسفانه ــ به آن تن در نمی دادند زیرا از طرفی تن پروری و راحت طلبی خود را بر جنگ و مبارزه ترجیح می دادند و اصلا از جنگ خسته شده بودند و از طرفی دیگر خفقان و فشار فزون از حد، آنان را به سکوت مرگبار واداشته بود. گرچه برخی از رادمردان مانند حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی بر رژیم موجود شورش کرده و فریاد «وا سلاماه» را بلند می کردند ولی چون یاورانی نداشتند، با به شهادت رسیدن آنها، حرکتشان نیز در نطفه خفه می شد و هیچ تاثیری در بیدار کردن خفتگان نداشت. و بدین سان، حسین (ع) در میدان نبرد، تنها بود و با تنهائی نمی توانست قیام کند. از طرفی دیگر، معاویه علنا جنگ با اسلام را اعلام نکرده بود بلکه ظواهر اسلام را تا اندازه ای حفظ می کرد. و مردم نیز گر چه نسبت به مبارزه بی تفاوت بودند ولی دل خوشی از بنی امیه نداشتند. اما آنچه حسین (ع) را رنج می داد، این بود که اگر چنین وضعی می خواست ادامه پیدا کند، بدون شک، نسل آینده از اسلام بی خبر بودند و طولی نمی کشید که جاهلیت به جامعه باز می گشت. وانگهی حسین (ع) می دید که اینان چه ظلم ها و ستم ها بر اسلام و مسلمین روا می دارند و می دید که چهره ی زندگی به قدری دگرگون شده که در به دست آوردن نان و به زندگی مادی ادامه دادن خلاصه می شود و می دید که مسلمان پیرو علی (ع) آزادی و کرامت انسانی خود را با کمال ذلت به فرمانروایان ستمگر و غاصب می فروشد و می دید که معاویه، اسلام را برای رسیدن به آرمان و آرزوهای پلید خویش به تحریف کشاند و گاهی توسط راویان دروغین که هیچ گاه به اسلام اعتقاد نداشتند، او را در این راه با ساختن روایتهای دروغ، یاری می دهند و می دید که سیاست گام به گام برای رسیدن به قومیت و ناسیونالیستی عربی، به مرحله اجرا گذاشته شده است و و ... حسین (ع) که این وضع رقت بار را مشاهده می کرد، گرچه اوضاع را برای جهاد و قیام مسلحانه هموار نمی دید ولی با زبان و قلم، امر به معروف و نهی از منکر می کرد تا شاید مرده دلان به خود آیند و خفتگان بیدار شوند و وجدانهای تخدیر شده به احساس و شعور باز گردند. اما جامعه ای که سالها در پرتو سیاست خائنانه معاویه، سر تسلیم و ذلت فرود آورده و شخصیت خود را پایمال نموده، گفتار چه تاثیری می تواند در آن بگذارد؟ پس چاره ای جز رودرروئی با نظام فاسد نیست! باید با تمام توان مبارزه کرد و از زن و فرزند و خویشان و اصحاب گذشت و با بذل جان، پرده ی ظلمت زا را با شمشیر از جلوی دید دیدگان رمد گرفته و به خواب غفلت فرو رفته، پاره کرد و احساس مرده را دوباره زنده نمود این جا چاره ای جز بذل جان نیست، و حسین را از بذل جان در راه جانان چه باک.
پس از معاویه معاویه که روزهای آخر عمر خود را می گذارنید کوشش فراوانی کرد که امام را وادار به بیعت با یزید و یا لااقل سکوت بر فجایع و مفاسد یزید بنماید زیرا مطمئن بود که حسین (ع) تحت شرایطی تحمیلی، با معاویه به جنگ برنخاسته و پس از او بی گمان با یزید خواهد جنگید. تاریخ نویسان برخوردهای زیاد را بین حسین (ع) و معاویه در این باره نوشته اند از جمله اینکه حضرت روزی به او نوشت: «از نامه تو چنین فهمیدم که یزید را مردی کامل معرفی می کنی او را لایق برای حکومت بر امت محمد (ص) می دانی! و از این راه می خواهی مردم را به شک بیندازی و فریب دهی. گویا داری ناشناسی را معرفی می کنی و غایبی را می ستائی می نمائی یا اینکه خبر می دهی از آن چه تنها خود بر آن واقفی؟! با اینکه کارهای یزید او را بهتر به مردم شناسانده است. تو هم اگر می خواهی یزید را معرفی کنی بهتر است از وادار ساختن سگان به جنگ و از نوازندگان و خوانندگان و زنان رقاصه و لهو و لعب و فساد، سخن بگوئی تا اینکه او را درست شناسانده باشی...» در هر صورت، معاویه به هلاکت رسید و زمام امور مسلمین به دست همین کسی که امام حسین (ع) او را الگوی هر فساد و هرزه گری و تباهی می دانست افتاد. اکنون که معاویه مرده بود، شرایط جهاد مهیا و هموار می شد و از طرفی دیگر فرو رفتن یزید در منجلاب فسق و فجور، انقلاب را شتابانه به پیش می برد.
در مدینه یزید برای اینکه راه چپاول و ظلم را برای خود باز کند، در اولین اقدام بنا را بر این گذاشت که سران مخالفین را وادار به بیعت نماید و هر کس از بیعت سر باز زند او را بکشد. و از اینکه وحشت او از حسین (ع) بیش از هر کس بود، نامه ای به فرماندار مدینه «ولید بن عتبه» نوشت و از او خواست که با تهدید و زور از حسین (ع) بیعت بگیرد و در صورت تخلف او را به قتل برساند. ولید، امام حسین (ع) را به منزل خود دعوت کرد. امام که از جریان مرگ معاویه آگاه شده بود، فهمید که ولید چه در سر دارد. لذا چند نفر از یارن مخلص و باوفای خود را با خود برد و از آنان خواست پشت در منتظر بمانند و در صورت نیاز دخالت کنند. ولید مطلب را با امام در میان گذاشت ولی امام در پاسخ او فرمود: «شخصی مانند من مخفیانه بیعت نمی کند و تازه فایده ای هم برای شما ندارد. لذا مردم را در یک ملاعام دعوت کن و در آن جا از من و مرم بخواه تا بیعت کنیم!!» ولید که به این سخن قانع نشده بود ــ در آن جلسه یا در جلسه ای دیگرــ دعوت خود را تکرار کرد و با صراحت از امام خواست پاسخ بگوید. حضرت نیز در پاسخ او چنین فرمود: «اَیُّهٰا الْأمیر! اِنّا اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدن الرِّسٰالَةِ و مُختَلَف المَلائکة. بنٰا فَتَحَ الله و بنٰا خَتَمَ وَ یَزیدُ رَجُلٌ شٰاربُ الخَمْرِ و قاتلُ النَّفْسِ المُحْتَرَمَةِ، مُعِلنٌ بالفسقِ و الفُجُور، و مِثْلی لٰا یُبٰایِعُ مِثْلَهْ...» ای فرماندار! ما تبار نبوت و سرچشمه رسالتیم. منزل و ماوای ما، جای رفت و آمد فرشتگان است. خداوند از ما آغاز کرده و به ما ختم می کند و یزید مردی است می خوار، خون خوار و تبهکاری است بی پرده و شخصی مثل من، با چنین کسی بیعت نمی کند. ولی به هر حال بامدادان بر ما و شما خواهد تابید و ما و شما در این امر نظر خواهیم کرد (که چه کسی سزاوار بیعت است). حسین علیه السلام با این سخنان آشکار و بی پرده، راه سازش را به کلی بست و نه تنها به آنها فهماند که با یک فاسد فاسق نمی شود کنار آمد بلکه به تمام نسل ها و عصرها، درس آزادگی و زیر بار ستم نرفتن داد. به دنیا فهماند که هیچ انسان آزاده و باایمانی، نمی تواند در برابر کسی که تجاهر به فسق می کند و خود را به زور بر مردم تحمیل می کند، ساکت بنشیند بلکه باید مبارزه کند. امام با این برخورد واضح و روشن، سازش ناپذیری خود را با یزید و یزیدیان اعلام کرد، و در حقیقت اولین گام در مبارزه علنی را برداشت.
اعلام دعوت حسین (ع) دعوت خود را برای مبارزه با ظلم و فساد علنی کرد و با نوشتن نامه ها و پیام ها و سخنرانی ها و برگزاری جلسات، همه را دعوت به قیام و مبارزه نمود و انگیزه قیام را چنین بیان فرمود: «... وَ اِنّی لَم اَخْرُج أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظٰالِماً، و اِنّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الْإصلاحِ فی أُمّةِ جَدّی (ص)، أُریدُ أن آمُرَ بالمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنکَر و أسیرَ بىسىییرَةِ جَدّی و أَبی علیّ بن ابی طالب فَمَن قَبِلَنی بقَیُولِ الحَقِّ فاللهُ أَوْلیٰ بالحقِّ وَ مَنْ رَدَّ علیَّ هذا، أَصْبِر حتی یَقْضىیَ اللهُ بَینی و بینَ القَوْمِ وَ هُوَ خَیْرُ الْحٰاکِمِیْن». قیام من نه از روی جاه طلبی و خودخواهی است و نه از روی تبهکاری و ستمگری است بلکه برای خیرخواهی و اصلاح در امت جدم پیامبر اسلام (ص) است، من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده باشم و به روش و سیره ی جدم پیامبر (ص) و پدرم علی (ع) گام بردارم. پس هر که مرا پذیرفت و از روی حق و صداقت دعوت مرا قبول کرد، خداوند سزاوارت است به حق و هر که مرا رد نمود و از این دعوتم سر باز زد، صبر می کنم تا خدا بین من و این قوم داوری کند و خداوند بهترین داوران است. امام حسین (ع) این پیام را در سفارش خود به برادرش محمد بن حنفیه نوشت که مردم بدانند: انگیزه ی او برای انقلاب، تنها یک چیز است، و آن خیرخواهی و اصلاح طلبی در امت پیامبر اسلام (ص) او به همگان اعلام کرد که برای احیای مکتب و زنده نگهداشتن فرهنگ اسلام قیام کرده است، لذا از مردم خواست که هر کس خدا را قبول دارد و این دعوت را دعوتی الهی می داند، به یاری اسلام و قرآن، همراه با او، برخیزد و اگر کسی این دعوت را نپذیرفت، تاثیری در روحیه والای حسین (ع) ندارد، بگذار تمام مردم به مخالفت برخیزند، او تنها هم که باشد قیام خواهد کرد زیرا راه و چاره ای جز قیام نمانده است. «قُل اِنِّمٰا اَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ اَنْ تَقُوْمُوا لِلِه مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ» ــ بگو ای پیامبر من تنها یک موعظه و نصیحت برای شما دارم که برای خدا قیام کنید، با هم یا به تنهائی. یعنی اگر ممکن است، قیامی اجتماعی کنید زیرا در جمع پیروزی زودتر و آسان تر به دست می آید و اگر نتوانستید به تنهائی قیام کنید. یک نفر می تواند به تنهائی یک امت باشد. پس اگر نظر شما خدا است، از قلت عدد و تنهائی نهراسید و قیام کنید و امر به معروف و نهی از منکر نمائید، تا تکلیف از شما ساقط شود، و خدا نیز شما را ــ گرچه به شهادت برسید ــ یاری نماید که یاری کردن شما، یاری کردن هدف و آرمان شما است، و آرمان شما اسلام و قرآن است. پس خداوند شما را یاری می کند در صورتی که شما قرآن را یاری کنید. امام پس از اعلام دعوت در مدینه، برای اینکه همگان را به قیام دعوت نماید و حجت را بر مرد تمام کند، راهی مکه می شود.
در مکه امام حسین علیه السلام در دهه ی آخر ماه رجب که مکه مملو از مسلمانانی می شود که از گوشه و کنار برای ادای عمره به آنجا می آیند، گرداگرد وجود حضرتش جمع شدند و برای یاری دادن او اعلام آمادگی کردند. حضرت نیز در هر فرصتی که به دست می آمد، سخنرانی می کرد، خطبه می خواند، پیام می داد مردم را موعظه می نمود و مسائل سیاسی را به گوش آنان می رساند و فاجعه ای که در انتظار آنان بود گوشزد می نمود و مردم را به قیام دعوت می کرد. در مکه، جلسات، هیئت ها، کنفرانس ها و بحثهای زیادی بین مردم رد و بدل می شود و چه مردم آن دیار و چه مردمی که از سایر مناطق به خانه ی خدا مشرف شده بودند از جریان قیام امام حسین (ع) باخبر و آگاه شده و در حقیقت یک حالت انزجار و تنفر عمومی از دستگاه حاکمه در بین مردم حکمفرما می شود. ابن کثیر در «البدایه و النهایة» می گوید: «حسین که از مدینه به مکه مسافرت کرد، مردم از گوشه و کنار به سوی او روانه شدند و گرداگرد او را پر کردند، به سخنانش گوش می دادند و از آن چه می فرمود بهره می بردند و با دقت مطالب را برای دیگران بازگو می نمودند». گزارشهای استقبال مردم از امام و تاثر و ناراحتی و انزجار آنان از وضع موجود، به گوش یزید می رسد و سخت او را به وحشت و هراس می اندازد... سراسیمه، مشاوران خود را می خواهد و در یک جلسه ی فوق العاده تصمیم بر این گرفته می شود که حسین (ع) را در هر حالی باشد، به قتل برسانند حتی اگر به کعبه پناه برده باشد. امام که از جریان باخبر می شود، برای این که قدسیت کعبه محفوظ بماند و از طرفی، نهضت به افول کشانده نشود، بنابر هجرت و ترک مکه می گذارد. یک روز به ترویه باقی مانده است، و سیل مردم به کعبه سرازیر است. امام مردم را به نزد خود فرا می خواند و در حالی که تمام گوشها منتظر شنیدن سخنان امام است، خطبه ای جامع و جالب ایراد می فرماید که در آن خطبه پس از سفارش مردم به تقوی و پرهیزکاری، عزم جدید خود را برای ترک مکه و هجرت در راه جهاد به مردم ابلاغ می نماید: «أَلٰا وَ مَن کٰانَ فینا بٰاذِلاً مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً عَلیٰ لِقٰاءِ اللهِ نَفْسَهُ، فَلْیَرْحَلْ مَعَنٰا فَإنّی رٰاحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شٰاءاللهُ». هان ای مردم! هر کس حاضر است در راه ما از جان خود بگذرد و برای دیدار با خدا، خویشتن را آماده ساخته است، حتما با ما حرکت کند زیرا من فردا صبح، به خواست خداوند، از اینجا خواهم رفت. و بدین سان، در روز ترویه که مردم برای اعمال حج خود را آماده می سازند، امام حج را مبدل به عمره ی مفرده نموده و از مکه به سوی عراق، خارج می شود.
در کوفه قرائن نشان می دهد که کوفه بهترین و مناسب ترین جائی است برای قیام بر علیه یزیدیان زیرا شیعیان در آنجا بسیارند و مخلصان و پیروان امام که از ایام معاویه، با خون دل، آن وضع اسف بار را تحمل کرده اند، هنگامی که خبر هجرت امام را به مکه می شنوند با مسرت و خرسند تمام، از قیام امام استقبال کرده و ــ به صورت ظاهرــ خود را آماده ی یاری دادن به امام می کنند. رؤسای قبایل و سران قوم هر یک جداگانه به امام نامه می نویسند و از ایشان می خواهند که به کوفه هجرت کند زیرا کوفه، مرکز تشیع است و مناسب ترین جا برای احقاق حق مظلومان و مبارزه بی امان با ستمگران و کافران. و نه تنها از سران قوم که از یاران وفادار و پیروان مخلص امام نیز نامه هائی می رسد که در آن، با عجز و التماس از حضرت می خواهند که به داد آنها برسد و حقشان را از ظالمان بگیرد. «ای امام حسین! مردم بی تابانه منتظر قدوم شما هستند و هیچ رای و نظری غیر از نظر شما ندارند پس بشتاب، بشتاب (العجل، العجل)». «هان! فرصت فرا رسیده و درختان بارور شده و وقت شکوفائی میوه ها است، اگر مایل بودی به سوی ما بشتاب که ارتشی نیرومند، برای جنگیدن در رکاب تو آماده است». نامه های زیادی نه تنها از شیعیان که حتی از سران خوارج و دیگر مذاهب نیز برای امام ارسال می شود و همه می گویند: وقت مبارزه فرا رسیده و ما همه حاضر به فداکاری و جانبازی در راه تو هستیم! ارتشی نیرومند به استقبال تو روز شماری می کند! چطور شد که این ارتش نیرومند به جای این که با امام باشد، بر علیه امام قیام کرد و با امام و یارانش جنگید؟! آن وعده ها چه شد؟! چرا کوفیان به وعده ی خود وفا نکردند؟! آن چه از تاریخ بر می آید، برخی از اصحاب باوفای امام، قبل از رسیدن حضرت به کوفه و در جریان قیام حضرت مسلم به شهادت رسیدند. و از سوئی دیگر، یزید، پلیدترین و جنایتکارترین شخص (عبیدالله) را برای حکومت بر کوفه انتخاب نمود تا با شدت و خشونت هر چه تمام تر، شیعیان امام را تحت فشار قرار داده و هر کس صدائی بلند کند او را به قتل برساند. و اما سایر مردم، یا از ترس خانه نشین شدند و یا به طمع مال و جاه و مقام، دست از دین خود برداشته و به جای یاری رساندن به امام، با او به جنگ برخاستند، و دین خود را برای رضای دشمنان خدا، به درهم و دینار فروختند. تنها عده ی کمی تا آخر با حضرت بودند و استقامت ورزیدند و ستارگان روشنی افزای محفل بشریت شدند.
در راه کربلا در هر صورت، امام به راه خود ادامه می دهد. او عازم کوفه است تا در پاسخ به سیل نامه های پیروانش، بر علیه نظام موجود، انقلاب کند و حق آنان را از دشمنانشان بستاند مسلمانان، در مسیر راه، قافله ی امام حسین (ع) را در حالی مشایعت می کنند که همه منتظر بازگشت آن، با خبر مسرت بخش پیروزی هستند. ولی نمی دانند روزهای آینده آبستن چه حوادث دردناک و تاسف باری است. مردم اطمینان دارند که کوفیان، حسین را یاری می دهند و سرانجام، حکومت یزید سرنگون می شود ولی نمی دانند کوفه چنگالهای خون آلوده خود را آماده کرده است که با آن، بدن پاک و مقدس فرزند فاطمه را پاره پاره کند. کوفه منتظر است که حسین و فرزندان و خویشان و یارانش را با شمشیرها و تیرها و دشنه ها استقبال کند . در بین راه، با یکی از خاندان بنی اسد ملاقات می کند، از او می پرسد: اهل کوفه در چه حالی هستند؟ او پاسخ می دهد: «قلوبهم معک و السیوف مع بنی امیه» دلها با تو است ولی شمشیرها با بنی امیه! بدون این که کوچکترین تاثیری در روحیه ی بزرگ حضرت پیدا شود، برای اتمام حجت، نامه دیگری را همراه با قیس بن مسهر صیداوی می فرستد. قیس در قادسیه ابن زیاد! دستگیر می شود. حصین بن تمیم می خواهد او را بازرسی کند ولی زودتر از او قیس دست به کار شده، نامه را پاره می کند و قطعاتش را می خورد! او را نزد ابن زیاد می برند، ابن زیاد از او می پرسد: ــ تو کیستی؟ ــ من مردی از شیعیان علی هستم. ــ چرا نامه را پاره کردی؟ ــ برای این که ندانی در آن چیست. ــ نامه از کی بود و برای چه کسانی نوشته شده بود؟ ــ از حسین برای گروهی از اهل کوفه که من نام آنها را نمی دانم. ــ تو را رها نمی کنم تا اینکه نام آنها را بازگو کنی و یا بر فراز منبر بالا روی و حسین و پدرش را دشنام دهی. ــ اما نام آنها، هیچ گاه به تو نخواهم گفت. و اما خواست دوم تو را برآورده می کنم! مردم جمع می شوند و او بر فراز منبر بالا می رود و در حالی که چشم ها به او دوخته شده، با شهامتی بی نظیر می گوید: «ای مردم! حسین فرزند علی از بهترین بندگان خدا است. او فرزند فاطمه دختر رسول خدا می باشد و من فرستاده ی او به سوی شمایم. او به زودی به این جا می رسد، دعوتش را اجابت کنید و او را یاری نمائید. و اما این مرد عبیدالله فرزند زیاد، کذّاب فرزند کذّاب است، بر او و پدرش لعن و نفرین بفرستید». و سرانجام او را به شهادت می رسانند. چندی نمی گذرد که خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و بعد از آن شهادت عبدالله بن یقطر به امام می رسد. با عزمی راسخ و ایمانی متین، این حوادث تالم زا را تحمل کرده، رو به اطرافیان، چنین می فرماید: «خبر دردناک شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر به من رسید. شیعیان ما، ما را یاری نکردند، پس هر کس از شما خواست برود، من ذمّه خود را از او بری کردم، بدون خجالت از این جا برود». و با این سخن به آنان که خواهان جاه و منال بودند فهماند که چیزی جز شهادت، در استقبال ما نیست، پس اگر کسی خواهان شهادت است وبرای رضای خدا ما را همراهی می کند، با ما بیاید ولی دیگران که به امید دنیا و لذائذ دنیا با ما آمده اند، از همین جا باز گردند. این راه عشق است و جز رهروان عشق، جائی برای دیگران نیست.
در کربلا در روز دوم محرم، قافله ی سالار شهیدان، وارد سرزمین کربلا می شود. در آن جا نیز همانند گذشته، امام پیام مقدس خود را چندین بار به مرم ابلاغ می کند و با کمال صراحت و شیوائی، انگیزه ی قیام خود را چنین بیان می فرماید: «اَلٰا تَرَوْنَ اِلیَ الْحقِّ لٰا یُعْمَلُ بِهِ وَ اِلیَ الْبٰاطِلِ لٰا یُتَنٰاهٰی عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمؤمِنُ فی لِقاءِ رَبِّهِ فَإنّی لٰا أرَی المَوتَ اِلّا سَعٰادَةً و الْحیٰاةَ مَعَ الظّٰالِمینَ اِلّا بَرَمأ» آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد. پس به جا است که در چنین حالی، مؤمن به دیدار خدای خود بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگی در پرتو ستمگران را جز نفرت و انزجار نمی دانم. این جا است که حسین نه تنها انگیزه قیام و انقلاب خود را بیان می کند بلکه هدف از زندگی را چیزی جز عزت و سربلندی نمی داند، پس اگر ستمگران بخواهند این عزت را پایمال کنند، زندگی پشیزی ارزش ندارد، همان به که انسان با آغوش باز، مرگ را استقبال کند، که مرگ با عزت بهتر از زندگی ننگین است. و در خطبه ای دیگر تمام پرده ها را پس می زند و راه خود را بی پرده و آشکار به جهانیان اعلام می دارد. «لا و الله لا أعطیکم بیدی إعطاء الذلیل و لا أفّر فرار البعید» نه، به خدا سوگند، دست ذلت را هرگز به شما نخواهم داد و مانند بردگان فرار نخواهم کرد. حسین با این سخن آموزنده، شعار انقلاب خود را بیان می دارد و به دشمنان می فهماند که هر چند یاور زیادی ندارد، با همین چند نفر، به جهاد مقدس خود ادامه می دهد و برای دفاع از اسلام از همه چیز می گذرد و یک لحظه اظهار عجز و ناتوانی نمی کند. حسین با این سخنان، درس شجاعت، شهامت، عزت، سرافرازی، مردانگی همت والا، عزم استوار و ایمان قوی را به همگان آموخت و با شهادت افتخار آفرینش، مکتب محمد (ص) را زنده کرد که اگر این شهادت نبود، نامی از صاحب رسالت نمی ماند. و این است معنای سخن پیامبر اسلام که فرمود: «حُسَینٌ مِنّی وَ اَنا مِنْ حُسَیْنِ» حسین از من است و من از حسینم. ای سالار شهیدان! آیا شود که گوشه چشمی به رزمندگان اسلام در کربلای ایران، از راه لطف بیندازی و از خدا بخواهی به آنان، ایمان، امید، جوشش، عشق، محبت، احساس، خشوع، شجاعت، شهامت، یقین، شناخت، خلوص، خروش، سوز، وحدت، توکل و استقامتی پایدار بخشد که راه مقدست را تا پیروزی کامل بر یزیدیان و صدامیان دنبال کنند؟ به امید استجابت.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 91 |