
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,286 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,547 |
امام سجاد(ع) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 46، مهر 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
امام سجاد (ع) از زبان فرزدق به مناسبت شهادت امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام در روز 12 محرم الحرام قصیده بسیار شیوا و مثنوی جالب عبدالرحمان جامی را که ترجمه ای از قصیده معروف فرزدق در مدح و منقبت آن امام همام (ع) می باشد، در اینجا نقل می کنیم.
هذا الذی تَعرِف البطحاء وطأتَه و البَیْتُ یَعْرِفه و الحِلُّ و الحرمُ هذا ابن خیرِ عبادِ الله کلِّهم هذا التقیُّ النقیُّ الطاهرُ العلَمُ هذا ابنُ فاطمةٍ إن کنتَ جاهلهَ بجدِّه أنبیاء اللهِ قد خُتِموا و لیس قولک: من هذا بضائرِِه العُرْبُ تعرِف مَنْ أنکرتَ و العجم * إذا رأته قریشٌ قال قائلها: إلی مکارمِ هذا ینتهی الکرمُ
یُفْضیِ حیاء و یُفْضِی من مهابته فما یُکَلِّمُ إلا حین یَبم * * بکَفّه خیزُرانٌ رِیحُها عَبِقٌ من کفّ أورعَ فی عِرْنینه شم * یکاد یُمسکه عِرْفانَ راحته رُکنُ الحطیم إذا ما جاء یستلم * الله شرِّفه قِدْماً و عَظَمِّه جَرَی بذاک له فی لوحِه القلم * أیُّ الخلائق لیست فی رقابهم لأوِّلِیة هذا أولَهُ نِعَمُ؟ مَنْ یشکرِ الله یشکرْ أوَلیة ذا فالدِّین من بیت هذا ناله الأمم یَنْمی إلی ذروة الدین الی قَصُرت عنها الأ کفُّ و عن إدراکها القَدَمُ مَنْ جَدُّه دان فَضْلُ الانبیاء له و فَضْلُ أمِّته دانت له الأمم مُشتقِّة من رسول الله نبَعتُه طابت مفارسُه و الحلیمُ و الشِّیَمُ ینشقُّ ثَوبَ الدجی عن نُور غُرِّته کالشمس تنجابُ عن إشراقها الظُلَم مِنْ مَعشرٍ حُبُّهم دینٌ، و بغضهمُ کُفْرٌ و قُرْبُهُم مَنْجًی و مُعْتَصَم مُقَدِّمٌ بعد ذکر الله ذِکرُهُمُ فی کلِّ بْدء و مختومٌ به السکَلِم إن عُدَّ أهلُ التقی کانو أئمتَهم أو قیل مَنْ خیرُ أهل الارض قیل:همُ لا یستطیع جوادٌ کنهَ جودهمُ و لا یدانیهمُ قومٌ و إن کرموا یَسْتَدفَع الشّرُّ و البلوی بحبِّهمُ و یستربُّ به الإحْسانُ و النِّعَم
پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
می زدند اندر طواف کعبه قدم لیک از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه ای نشست
ناگهان نخبه ی علی و ولی زین عُبّادین حسین علی
در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکنده عبور
هر طرف می گذشت بهر طواف در صف خلق می فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی ز خلق راه و گذر
شامئی کرد از هشام سوال کیست این با چنین جلال و جمال
از جهالت در آن تعلّل کرد وزشناسائیش تجاهل کرد
گفت نشناسمش ندانم کیست؟ مدنی یا یمانی و مکی است
بو فراس آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر
گفت من می شناسمش نیکو زو چه پرسی به سوی من کن رو
آن کس است این که مکه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منی
حرم و حِلّ و بیت و رکن و حطیم ناودان و مقام ابراهیم
مروه، مسعی، صفا، حجر، عرفات طیبه و کوفه، کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف
قرّةالعین سیّدالشهدا است غنچه ی شاخ دوحهٔ زهرا است
میوه ی باغ احمد مختار لاله ی راغ حیدر کرار
ذِوره عزت است، منزل او حامل دولت است،محمل او
از چنین عز و دولت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمکین خاتم الانبیا است نقش نگین
طلعتش آفتاب روز افروز روشنائی فزای و ظلمت سوز
جد او مصدر هدایت حق از چنان مصدری شده مشتق
زحیا نایدش پسندیده که گشاید به روی کس دیده
خلق از او نیز دیده خوابانند کز مهابت نگاه نتوانند
نیست بی سبقت تبسم او خلق را طاقت تکلم او
شد بلند آفتاب بر افلاک بوم اگر زان نیافت بهره چه باک
بر نکو سیرتان و بدکاران دست او ابر موهبت باران
فیض آن ابر بر همه عالم گر بریزد نمی نگردد کم
هست از آن معشر بلند آئین که گذشتند زاوج علیین
حب ایشان دلیل صدق و وفاق بغض ایشان نشان کفر و نفاق
قربشان پایه علو و جلال بغضشان مایه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوی را طالبان رضای مولا را
اندر آن قوم مقتدا باشند و اندر آن خیل پیشوا باشد
گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلی: من خیار اهل الارض؟
به زبان کواکب و انجم هیچ لفظی نیاید الا: هُم
ذکرشان سابق است در افواه بر همه خلق بعد ذکر الله
ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از یُمن نامشان رونق
چون هشام آن قصیده ی غرا که فرزدق همی نمود انشا
کرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالی دق همچو بر مرغ خوش نوا، عقعق
ساخت بر چشم شامیان خوارش حبس بنمود بهر آن کارش
اگرش چشم راست بین بودی راست کردار و راست دین بودی
دست بیداد و ظلم نگشادی جای آن حبس، خلعتش دادی
آفت دیده ی جسد، رمد است رمد دیده ی خرد، حسد است
از حسد دیده ی خرد شد کور وز رمد دیده ی جسد، بی نور
دایما از طبیعت فاسد بر خدا معترض بود حاسد
که چنان مال یا منال چرا مرفلان را همی دهد نه مرا
گر بدانم نمی کند خوشدل کاش ازو نیز سازدش زایل
قصه مدح بوفراس رشید چون بدان شاه حق شناس رسید
از درم بهر آن نکو گفتار کرد حالی روان ده و دو هزار
بوفراس آن درم نکرد قبول گفت: مقصود من خدا و رسول
بود از آن مدح، نی نوال و عطا زانکه عمر شریف را زخطا
همه جا از برای هر همجی کرده ام صرف هر مدیح حجی
تافتم سوی این مدیح عنان بهر کفاره ی چنان سخنان
قلته خالصاً لوجه الله لالأن استعیض ما اعطاء
قال زین العِباد و العُباد ما نؤدّیه نحن لا نرتاد
زانکه ما اهل بیت احسانیم هر چه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علا نفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق به آن وفا و کرم گشت بینا، قبول کردم درم
از برای خدای بود و رسول هر چه آمد ازو چه رد چه قبول
رشحه ای ز آن سجال و لطف و نوال که رسیدش از آن خجسته مآل
گر جز اینش ز دفتر حسنات برنیاید نجات یافت نجات
مستعد شد رضای رحمان را مستحق شد ریاض رضوان را
زانکه نزدیک حاکم جائر کرد حق را برای حق ظاهر
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 99 |