تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,756 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,967 |
ازدواج با خدیجه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 47، آبان 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درس هایی از تاریخ تحلیلی قسمت اول حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
بخش دوم خدیجه دختر خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بود که نسب وی با رسول خدا «ص» در قصی بن کلاب متحد می شود، و عموما نوشته اند که وی قبل از ازدواج با رسول خدا «ص» دو شوهر کرده بود: اول- ابی هاله هندبن زراره تمیمی- که خدیجه از او پسری پیدا کرد و نامش را همانند نام خودش «هند» گذارد، و از این «هند» روایاتی نیز در کتابهای حدیثی نقل شده، مانند روایات معروفی که درباره ی اوصاف رسول خدا «ص» و شمائل آن حضرت از وی نقل شده و اهل حدیث آنها را در کتابهای خود نقل کرده اند نظیر روایت صدوق «ره» درعیون الاخبار و معانی الاخبار و روایت مکارم الاخلاق، و غیره و حضرت مجتبی «ع» به این عنوان از وی حدیث نقل فرموده و می- فرماید: «حدثنی خالی»...1 و گویند او مردی فصیح و سخنور بوده و بعثت رسول خدا «ص» و اسلام را درک کرده و جزء مهاجران در جنگ بدر و احد نیز شرکت داشته، و او کسی است که می گفت: «انا اکرم الناس ابا واما واخا واختا، ابی رسول الله صلی الله علیه و آله واخی القاسم، واختی فاطمه، وامی خدیجه...2» و گویند: وی در جنگ جمل در رکاب امیرمومنان بشهادت رسید. و نیز گویند: او فرزندی نیز داشته که نام او نیز هند بوده و گفته اند او نیز در لشکریان مصعب بن زبیر بود و در جنگ او با مختار به قتل رسید... که او را هندبن هند همان فرزند خدیجه بوده نه فرزند فرزند او3. و برخی گفته اند: خدیجه از ابی هاله پسر دیگری هم داشته بنام هاله که بهمین جهت او را ابی هاله گفته اند، ولی برخی دیگر هاله را فرزند خواهر خدیجه دانسته و چنین فرزندی برای خدیجه ذکر نکرده اند. دوم- شوهر دوم خدیجه عتیق بن عائد مخزومی است که پس از مرگ ابوهاله بهمسری وی درآمد و در برخی از تواریخ دختری بنام «هند» نیز از عتیق بن عائد برای خدیجه ذکر کرده اند، و گفته اند: وی مادر محمد بن صیفی مخزومی است که از رسول خدا «ص» حدیث نقل کرده و به فرزندان او «بنی طاهره» می- گفتند4». خدیجه پس از اینکه شوهر دوم خود را نیز از دست داد بخاطر ثروت بسیار5 و کمالات دیگری که داشت خواستگاران زیادی پیدا کرد چنانچه در برخی از روایات آمده که عقبة بن ابی معیط و صلت بن ابی اهاب و ابوجهل و ابوسفیان از او خواستگاری کرده و او همه را رد کرد6 ولی از آنجا که خدای تعالی افتخار همسری رسول خدا «ص» و خدمات بعدی او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن برای وی مقدر کرده بود بهمسری آن حضرت درآمد، و اما انگیزه ی این ازدواج چه بوده و داستان از کجا شروع شده، در روایات مختلف ذکر شده که ذیلا می- خوانید. انگیزه ی این ازدواج فرخنده: عموما نوشته اند ماجرای این ازدواج میمون و مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابوطالب، یا در خواست خدیجه، رسول خدا «ص» بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه برای خدیجه سفری تجارتی اقدام کرد، و بخاطر سود فراوانی که در اثر تدبیر و درایت آن حضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوی مکرمه علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد... که البته اصل داستان و پاره ای از خصوصیاتی که در آن ذکر شده مورد نقد و بررسی است که بعدا خواهیم گفت. و از پاره ای روایات دیگر نیز استفاده می شود که این علاقه و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتی در دل خدیجه پیدا شده بود و جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمک کرد. ابن شهر آشوب «ره» در کتاب مناقب خود روایت کرده که در روز عیدی زنان قریش در مسجد گردهم جمع شده بودند که مردی یهودی در برابر آنها آمده و گفت: «لیوشک ان یبعث فیکن نبی فایکن استطاعت ان تکون له ارضا یطاها فلتفعل». - نزدیک است در میان شما پیامبری برانگیخته شود پس هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبی برای گام زدن او باشد حتما اینکار را بکند... زنان قریش در برابر این گستاخی و جسارتی که به آنها کرده بود او را با مشتهای سنگریزه از نزد خود راندند ولی این گفتار مرد یهودی بارقه ای در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت ایجاد کرد و محبتی از پیامبر گرامی اسلام در قلب او جایگیر ساخت...7 البته باید برای توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه کرد که طبق روایات پسر عموی خدیجه یعنی ورقة بن نوفل نیز که از ادیان آسمانی و انبیاء- الهی اطلاعاتی داشت و کتابهائی را در این زمینه خوانده بود خبرهائی از ظهور آن حضرت داده بود، و در پاره ای از اوقات آن روایات را بر آن حضرت منطبق می- دانست... بشرحی که در داستان سفر تجارتی رسول خدا «ص» خواهد آمد و همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهای دیگری که در اثر آن خبرها خدیجه درحد زیادی امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوث محمد «ص» خواهد بود، و البته جریان آن مسافرت نیز که نقل شده ممکن است به این علاقه و امید کمک کرده باشد... و اما داستان سفر تجارتی رسول خدا «ص» برای خدیجه به اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهای شیعه و اهل سنت روایت شده، و ما تفصیل آن را در کتاب زندگانی رسول خدا «ص» ذکر کرده ایم که ذیلا از نظر شما می گذرد، و سپس به تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی آن می پردازیم: سفر تجارتی رسول خدا «ص» برای خدیجه: اینان نوشته اند روزی که رسول خدا «ص» عازم سفر شام و تجارت برای خدیجه گردید، و هنگامی که می خواستند حرکت کنند خدیجه غلام خود «میسرة» را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد همه جا از محمد «ص» فرمانبرداری کند و خلاف دستور او رفتاری نکند. عموهای رسول خدا «ص» و بخصوص ابوطالب نیز در وقت حرکت بنزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمی که برای بدرقه رفته بودند بخانه های خود بازگشتند. وجود میمون و با برکت رسول خدا «ص» که بهر کجا قدم می گذارد برکت و فراخی نعمت را با خود بدانجا ارمغان می برد موجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشتری برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهای سفرهای پیش را نبیند، و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام رسیدند. مورخین عموما نوشته اند: هنگامی که رسول خدا «ص» بنزدیکی شام -یا همان شهر بصری- رسید از کنار صومعه ای عبور کرد و در زیر درختی که در آن نزدیکی بود فرود آمده و نشست. صومعه ی مزبور از راهبی بود که «نسطورا» نام داشت، و با «میسرة» که در سفرهای قبل از آنجا عبور می کرد آشنائی پیدا کرده بود. «نسطورا» از بالای صومعه ی خود قطعه ابری را مشاهده کرده بود که بالای سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفت تا بالای سر آندرختی که محمد «ص» پای آن منزل کرد ایستاد. میسرة که بدستور بانوی خود همه جا همراه رسول خدا «ص» بود، و از آن حضرت جدا نمی شد ناگهان صدای نسطورا را شنید که او رابنام صدا می زند! میسرة برگشت و پاسخ داده گفت: «بله»! نسطورا- این مردی که پای درخت فرود آمده کیست؟ میسرة- مردی از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت: بخدا سوگند زیر این درخت بجز پیغمبر فرود نیاید، و سپس سفارش آن حضرت را به میسرة و کاروانیان کرد و از نبوت آن حضرت در آینده خبرهائی داد. کار خرید و فروش و مبادله ی اجناس کاروانیان بپایان رسید و آماده ی مراجعت بمکه شدند، میسرة در راه که بسوی مکه می آمدند حساب کرد و دید سود بسیاری در این سفر عائد خدیجه شده از اینرو بنزد رسول خدا «ص» آمده گفت: ما سالها است برای خدیجه تجارت می کنیم و در هیچ سفری این اندازه سود نبرده ایم، و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار می کشید هر چه زودتر بمکه برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد. و چون به پشت مکه و وادی «مرالظهران» رسیدند بنزد رسول خدا آمده گفت: خوب است شما جلوتر از کاروان بمکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید! نزدیک ظهر بود و خدیجة در آن ساعت در غرفه ای که مشرف بر کوچه های مکه بود نشسته بود ناگاه سواری را دید که از دور بسمت خانه ی او می آید و لکه ی ابری بالای سر او است و چنان است که پیوسته بدنبال او حرکت می- کند و او را سایبانی می نماید. سوار نزدیک شد و چون بدرخانه ی خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد «ص» است که از سفر تجارت باز می گردد. خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیاری را که عائد خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آن حضرت شده بود و پیوسته در فکر آن لکه ی ابر بود و چون سخنان رسول خدا «ص» تمام شد پرسید: - مسیرة کجاست؟ - فرمود: بدنبال ما او هم خواهد آمد. خدیجه: که می خواست به بیند آیا آن ابر برای سایبانی او دوباره میآید یا نه. گفت: خوبست بنزد او بروی و با هم باز گردید! و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه بهمان غرفه رفت و بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمد و بالای سر آن حضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید. بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطورای راهب شنیده بود برای خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلی خدیجه و چیزهائی که از مرد یهودی شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا «ص» کرد و شوق همسری آن حضرت را به سر او انداخت. خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد میسره را نیز بخاطر مژده ای که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل که پسر عموی خدیجه بود و بدین مسیح زندگی می کرد و مطالعات زیادی در کتابهای دینی داشت رفت و داستان مسافرت محمد «ص» را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را برای او تعریف کرد. سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: ای خدیجه اگر آنچه را گفتی راست باشد بدانکه محمد پیامبر این امت خواهد بود، و من هم از روی اطلاعاتی که بدست آورده ام منتظر ظهور چنین پیغمبری هستم و میدانم که این امت را پیامبری است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است. این جریانات که بفاصله ی کمی برای خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسری با محمد «ص» کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوی همسری او را داشتند و بخواستگارانی که فرستاده بودند پاسخ منفی داده و همه را رد کرده بود درصدد برآمد تا بوسیله ای علاقه ی خود را به ازدواج با محمد «ص» باطلاع آن حضرت برساند، و از این رو بدنبال «نفیسه» -دختر «منیة» که یکی از زنان قریش و دوستان خدیجه بود- فرستاد و بطور خصوصی درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد «ص» برود و هر گونه که خود صلاح می داند موضوع را بآنحضرت بگوید. نفیسه بنزد محمد «ص» آمد و به آن حضرت عرض کرد: - ای محمد چرا زن نمی گیری؟ حضرت پاسخ داد: - چیزی ندارم که به کمک آن زن بگیرم! نفیسه گفت: اگر من اشکال کار را بر طرف کنم و زنی مال دار و زیبا از خانواده ای شریف و اصیل برای تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستی؟ فرمود: از کجا چنین زنی می توانم پیدا کنم؟ گفت: من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را برای اینکار آماده می کنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند. موضوع از صورت خصوصی بیرون آمد و به اطلاع عموهای رسول خدا «ص» و عموی خدیجه عمروبن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگاری و عقد داده شد. و در پاره ای از نقل ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامی از «نفیسه» و وساطت او در اینباره ذکر نشده، و پیشنهاد آن پس از این سفر، از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده، و عبارت سیره اینگونه است: «...وکانت خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة، مع ما ارادالله بها من کرامته، فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به بعثت الی رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقالت له -فیما یزعمون- یابن عم: انی قد رغبت فیک لقرابتک، وسطتک فی قومک، و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها، و کانت خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسبا واعظمهن شرفا، واکثرهن مالا، کل قومها کان حریصا علی ذلک منها لو یقدر علیه8» یعنی: خدیجه زنی دوراندیش و شریف و خردمند بود، گذشته از آنکه خدای سبحان نیز اراده ی بزرگواری آنزن را فرموده بود، و بدین جهت بود که چون میسرة آن گزارش بدو داد بنزد رسول خدا «ص» فرستاد و چنانچه گفته اند پیغام داد که الی عموزاده: من بخاطر خویشاوندی و شرافت خانوادگی شما و امانت و حسن خلق و راستگوئی که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شما علاقمند شده ام... و بدین ترتیب خود را بر آن حضرت عرضه درآغاز برای استمزاج و نظر خواهی نفیسه را نزد آن حضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا «ص» خود او مستقیما پیشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخی گفته اند. داشت، و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همه ی مردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند... که البته این روایت با نقلهای دیگر قابل جمع است که واین بود اصل داستان و دنباله ی آن تا مراسم مجلس عقد، ولی تذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسی در این داستان لازم است: نقد و بررسی این داستان: 1- نخستین مطلبی که مورد بحث واقع شده، صحت و سقم صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخی است، زیرا این داستان نیز همانند داستان قبلی رسول خدا «ص» بهمراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندی در اینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتی که یا بدون سند و یا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظر حدیث شناسان چندان اعتباری ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشیده نیست، و همان خدشه هائی که در حدیث بحیرای راهب و سفر قبلی رسول خدا «ص» بود در اینجا نیز وجود دارد، و خلاصه این داستان در حدیث معتبری نقل نشده... 2- در عموم این روایات این جمله به چشم می خورد که خدیجه رسول خدا «ص» را اجیر کرد... و همین ماجرا سبب این ازدواج گردید در صورتی که در حدیث دیگری که از عماربن یاسر نقل شده و یعقوبی در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عماربن یاسر گوید: داستان ازدواج ربطی به سفر رسول خدا «ص» و اجیر شدن آن حضرت برای خدیجه نداشته، و اساسا رسول خدا «ص» در طول زندگی خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدی از مردم دیگر نشد... و روایت عماربن یاسر اینگونه است که می گوید: «انا اعلم بتزویج رسول الله «ص» خدیجه بنت خویلد،کنت صدیقا له فانا لنمشی یوما بین الصفا والمروه اذبخدیجه بنت خویلد واختها هاله، فلما رات رسول الله «ص» جائتنی هاله اختها، فقالت: یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟ قلت: والله ماادری! فرجعت فذکرت ذلک له، فقال: ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها...» یعنی- من از داستان ازدواج رسول خدا «ص» با خدیجه دختر خویلد آگاه ترم من که با آن حضرت دوست نزدیک بودم روزی بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه می رفتیم که ناگهان خدیجه و خواهرش هاله پدیدار شدند، و چون خدیجه رسول خدا «ص» را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت: ای عمار دوست تو را در خدیجه نیازی نیست؟ (وعلاقه به ازدواج با او ندارد؟) گفتم: بخدار سوگند اطلاعی ندارم. و پس از این گفتگو بازگشته و مطلب را برای آن حضرت باز گفتم، رسول خدا «ص» فرمود: برگرد و (برای گفتگو در اینباره) با او وعده ی دیداری را در روزی قرار بگذار تا نزد او برویم... و در پایان این روایت اینگونه است که می گوید: «...وانه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشیء ولا کان اجیرا لاحد قط9» یعنی: جریان اینگونه که مردم می گویند نبود و خدیجه رسول خدا «ص» را برای کاری اجیر نکرد، و آن حضرت هیچگاه اجیر کسی نشد. و البته این روایت هم در بی اعتباری همانند روایات قبلی است، و یعقوبی نیز آن را به این صورت نقل کرده که «روی بعضهم عن عماربن یاسر...» و در متن روایت هم جمله ای هست که قابل خدشه است ولی می تواند آن روایات کم اعتبار قبلی را نیز کم اعتبارتر کند و موجب تردید بیشتری در صحت آنها گردد... مگر آنکه کسی پاسخ دهد که کارگری رسول خدا «ص» برای خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه اجاره ی اصطلاحی، چنانچه در برخی از روایات نیز بدان تصریح شده مانند روایت کشف الغمه که در بحارالانوار نقل شده و عبارت آن چنین است: «...کانت خدیجه بنت خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال تستا جر الرجال فی مالها، وتضاربهم ایاه بشیء تجعله لهم منه...10» و عبارت سیره ی ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه است11 که از این عبارت می توان استفاده کرد که تعبیر به «اجیر» و «استیجار» نیز در روایات دیگر ممکن است بهمین معنای مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحی از این نظر در عبارت شده باشد... 3- چنانچه از روایات قبلی و همین روایت عماربن یاسر استفاده شد بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آن حضرت نیز ثابت نشده، و از این جهت نیز این روایات قابل بحث و بررسی است و خالی از خدشه نخواهد بود. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 86 |