تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,119 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,038 |
بیداری خفتگان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 47، آبان 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
بیداری خفتگان، پس از عاشورا سید محمد جواد مُهری همواره انقلابها و دگرگونی های تاریخ، معلول ستم ها و تباهی ها بوده است و افرادی که انقلاب ها را به عهده گرفته اند، از نخبه ها و برگزیدگان مردم بوده اند، به ویژه در آن انقلابهائی که سران از خون خود مایه گذاشته و با خطرها و ناهمواری ها و ناگواری های فراوان روبرو می شدند و در یک دید سطحی و کوتاه، شکست می خوردند. انقلابی که حسین علیه السلام بر پا نمود، گر چه از هر نظر مستثنی است ولی از این اصل کلی مستثنی نیست که خود فرمود: «من برای طلب اصلاح در امت جدم قیام نمودم» و فرمود: «آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد، پس جا دارد که مؤمن در چنین وضعیتی به لقای پروردگار خود بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگی در سایه ستمگران را جز نفرت نمی دانم» و فرمود: «به خدا قسم دست ذلت به شما نمی دهم و مانند بردگان ــ از رو در روئی ــ نمی گریزم...». و از آن گذشته در هر مناسبتی که پیش می آمد چه در مکه و چه در مدینه و چه در کربلا و چه بین راهها، سخن از تباهی ها، فسادها، ظلم ها و بی دادگریهای یزید به میان می آورد و اعلام جهاد و مبارزه می کرد و گر چه عده بسیار کمی از یاران با او بودند، سکوت و تن به ذلت دادن در نظر ایشان از مرگ بدتر و در یک کلمه شکستی قبیح تر و نارواتر از تسلیم ظلم و ظالم شدن نمی دید. امام با این دید که باید دین را احیا، دشمنان دین را رسوا و در برابر فسادهائی که در جامعه اسلامی پدید آمده و مردم را به سوی جاهلیت پیش از اسلام سوق می دهند، باید قیام کند، انقلاب خود را آغاز کرد و آن چنان فداکاری و جانبازی در این راه مقدس نمود که در تاریخ نظیری نداشته و نخواهد داشت. حسین (ع) که نه تنها از نخبگان و برگزیدگان بود بلکه امام و پیشوای علی الاطلاق مردم بود که از سوی خداوند تبارک و تعالی به این مقام الهی منصوب شده و از نظر حسب و نسب نیز، با فضیلت ترین و نزدیک ترین مردم به پیامبر اسلام بود و از هر حیث، کسی شایسته تر و لایق تر از او به رهبری و امامت مردم وجود نداشت، چنین شخصیت والا و بزرگواری برای حفظ مکتب و دفاع از ارزشهای انسانی آن، با نثار جان خود و یاران و فرزندان و خویشان و با اسارت خاندان، برترین و بی نظیرترین حماسه ها را در تاریخ ثبت نمود. سالار شهیدان آن چنان دلیر، با شهامت و قهرمان پا به میدان رزم و کار زار گذاشت که دنیا را برای همیشه به شگفتی و تعجب وا داشت. و چون هدف، بسیار مقدس و عالی بود و چاره ای جز نثار خون نبود، و با ژرف اندیشی و دور نظری، پس از شهادت را می دید، در برابر آن همه عِدّه و عُدّه ای که نیرومندترین قدرت جهان برای مبارزه با او آماده کره بود، نهراسید و ملاحظه سیاست بازیها را نکرد و کوچک ترین درنگی در این قیام روا نداشت و در مقابل نصیحت ها و سفارشهای برخی از آنان که ایمانشان ضعیف بود و یا از روی علاقه و محبت، امام را از قیام باز می داشتند و یا سیاستمدارانی که سیاست گام به گام را پیشنهاد می کردند و یا سرمایه دارانی که انقلاب را به ضرر سرمایه های خود می دانستند، با کمال شهامت ایستاد و به آنان فهماند که در این کار جای هیچ درنگ نیست زیرا اساس اسلام در خطر است و اگر دیر بجبنیم، دشمن همه ارزشهای اسلام را به باد فنا خواهد داد. و تا آنجا در این میدان پیش تاخت که به برادرش محمد بن حنفیه می فرماید: «یا اخی و الله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ و لا مأویع لما بایعت یزید بن معاویه» ــ برادرم! به خدا قسم اگر در تمام دنیا یک پناهگاه هم نداشه باشم، با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد. و آن هنگام که حر بن یزید ریاحی به او عرض کرد: اگر به جنگی کشته می شوی! به این اشعار متمثل شده و فرمود: سأمضی و ما بالموت عارٌ علی الفتی اذا ما نوی خیراً و جاهد مسلماً فإن عشت لم أندم و ان متُّ لم ألم کفی بک ذلاً أن تعیش و تُرغما من در این راه به پیش خواهم رفت، و همانا بر جوانمردان عار نیست اگر نیت خیری داشته باشند و با ایمان به جهاد بپردازند، که در این راه کشته شوند. پس اگر اقدام کنم و زنده بمانم. پشیمان نخواهم بود و اگر بمیرم کسی مرا ملامت نخواهد کرد چه بالاترین ذلت این است که انسان با اسارت زندگی کند. و سخنان دیگر امام را که همه شنیده اند و ملت ایران همواره تکرار می کنند مانند «هیهات منّا الذّله» که به صورت یک شعار انقلابی در آمده، همه دلیل بر این است که امام یک قدم عقب نشینی نداشت و حتی فکر آن را هم نمی کرد.
حال باید دید جامعه اسلامی چه وضعیتی داشت؟ بی گمان اگر مردم آن زمان و آن دیار خوی عزت طلبی و خلوص در عقیده داشتند، امام را یاری کرده و هم خود از شر خون خواران و سفاکان نجات یافته و هم دیَن خود را به اسلام ادا کرده و هم در تاریخ به عنوان ملتی سربلند و قهرمان معرفی می شدند ولی متاسفانه دو خصوصیت اخلاقی بسیار بد در میان آنان رواج داشت: یکی پیمان شکنی و خُلْف وَعْدْ و دیگری بُزدلی و ترس از فرمانروایان غاصب که البته عامل اصلی اینها نداشتن تقوی و ایمان بود و لذا اکثر مردم عراق ــ و به خصوص کوفه ــ پیمان خود را با امام شکستند و از یاری دادن به امام زمان خود سرباز زدند. و ای کاش به همین اکتفا می کردند که بسیاری از آنان ــ در اثر طمع یا ترس ــ به ارتش عبیدالله بن زیاد پیوسته و به جنگ و نبرد با امام برخاستند. که نمونه بارز آن ــ در بعد نظامی ــ عمر بن سعد است که با علم به شخصیت و موقعیت امام حسین (ع)، وعده حکومت ری او را به فرماندهی ارتش دشمن وا داشت و در بعد مذهبی اجتماعی، شریح قاضی را می توان نام برد که از موقعیت خود سوء استفاده کرده و قتبل امام حسین (ع) را به عنوان کسی که بر فرمانروای اسلامی!! خروج کرده، جایز دانست و به لعنت و نفرین ابدی دچار گردید. گروهی دیگر از مردم که شرکت در ارتش یزید را خلاف و امام را از هر نظر شایسته خلافت می دانستند، ولی در اثر ترس، خود را به خاک مذلت و خواری مالیده و زندگی چند روزه را با ذلت بر مرگ شرافتمندانه در راه خدا ترجیح می دادند، نیز از یاری دادن به امام امتناع ورزیده در خانه های خود پنهان شدند یا اینکه از کوفه خارج شدند تا این که فریاد هل من ناصر ینصرنی امام را نشوند!! به این پندار باطل که شاید خروج از قلمرو حکومت ابن زیاد، بار سنگین وظیفه نصرت دین خدا را از دوش آنان برمی دارد، غافل از اینکه اگر کسی در شرق عالم فریاد وا اسلاماه بلند کند و در غرب کسی بشوند و به فریاد او پاسخ مثبت ندهد، مسلمان نیست، چه رسد به این که یار امام زمان این فریاد را به گوش جهانیان برساند و همه را به یاری دین خدا بخواند که خود در مکه فرمود: من فردا صبح ــ به خواست خداــ به سوی کوفه روانه می شوم، هر کس خواست در راه ما جانش را فدا کند، و به دیدار خدا برسد، پس باید با ما بیاید. البته ناگفته نماند که ممکن است برخی از شیعیان و علاقمندان امام در سایر ایالتهای اسلامی بودند و پس از اطلاع یافتن از دعوت امام، خواستند این دعوت را لبیک گویند ولی مرز کوفه تحت کنترل شاید نظامیان عبیدالله بود و به هیچ وجه نمی گذاشتند کسی از آن خارج یا به آن وارد شود و شاید بسیاری از مسلمانان در مناطق دور دست از این فاجعه به کلی بی خبر بودند که حساب آنها با سایرین جدا است. و در هر صورت مردم کوفه آن چنان در خواب خرگوشی فرو رفته بودند که تمام فریادهای امام و یارانش را نشنیده گرفته و آسایش خواهی، آنان را از هر نوع کمکی در این راه مقدس باز می داشت. ولی انقلاب خونین سیدالشهداء (ع) تمام معادلات سیاسی دشمنان را بر هم زد و اوضاع اجتماعی را دگرگون ساخت و زنگ بیدار باش را در جهان اسلام به صدا در آورد و مردگان را زده کرد و خفتگان را بیدار نمود و درخت اسلام را که به پژمردگی و پلاسیدگی روی آورده بود، با خون خود آبیاری کرد و آن چنان طراوت و شادابی بخشید که تا ابد سرسبز و خرم باقی خواهد ماند. این اثر دراز مدت انقلاب حسینی بود که اسلام را بیمه کند و اما در کوتاه مدت، هشیاری و بیداری مردم آن زمان به ویژه آن سامان و ایجاد حرکت ها، و انقلاب ها و دگرگونیهای پی در پی و به روز سیاه نشاندن قاتلان و ستمکاران و ریشه کن ساختن خاندان ابوسفیان بود.
چه وقت مردم بیدار شدند؟ دوازدهم محرم است که قافله اسرای اهل بیت وارد کوفه می شود. حکومت نظامی سراسر کوفه را سلاح پوش کرده است. ارتش مسلَّح ابن زیاد، از هر طرف خیابان ها و کوچه هائی را که منتهی به دارالاماره می شود، با قدرت محاصره کرده است. اسرا در محاصره شدید نظامی به سوی دارالاماره می آیند ارتش مردم را از نزدیک شدن به قافله اسرا جلوگیری می کند. جمعیت برای دیدار با اسیران اهل بیت هجوم می آورند، ازدحام جمعیت به قدری زیاد می شود که توان کنترل را از دست ارتش می گیرد. چشم های حیرت زده زنان و مردان و کودکان کوفه به سرهای پاک فرزندان پیامبر و یاران آنان ذخیره می شود که به روی نیزه ها می درخشند، و از دیگر سوی دختران حضرت زهرا (ع) در غل و زنجیر به حال اسارت در آمده اند، ناگهان اشک ها بی اختیار روان می شود و ضجّه های مردم با ناله های نوادگان خورد سال پیامبر به هم می آمیزد و منظره ای غمناک و هولناک به وجود می آورد. غمناک از این همه ظلم و ستم که به عترت رسول خدا (ص) روا داشته اند و هولناک از شدت حادثه و رنج عذاب فردا.
اولین بیدار باش امام زین العابدین علیه السلام که این منظره را مشاهده می کند، با یک جمله چنان روحیه های مرده را به حماسه و حرکت وا می دارد که گریه ها و ناله ها صد چندان می شود. می فرماید: «چرا گریه می کنید و نوحه سرائی می نمائید؟ مگر چه کسانی ما را کشتند» (هان! فرزندان و برادران و خویشان شمایند که مردان ما را کشتند و زنان مان را به اسارت گرفتند)! و آنجا بود که زینب (ع) وارث شجاعت و دلیری از پدر و برادر، این قهرمان تاریخ اسلام، با شهامت بی نظیر و شجاعتی حسین گونه می ایستد و رو به اهل کوفه خطبه ای می خواند که هر که می شنود می گوید: گویا علی زنده شده و برای مردم خطبه می خواند! او به جای این که گریه کند و اظهار مظلومیت نماید، با فریادی رسا می فرماید: «آیا گریه می کنید و نوحه سرائی می نمائید؟! آری! به خدا قسم باید بسیار بگریید و کم بخندید... شما که به خود جرأت دادید، فرزند خاتم پیامبران، منبع رسالت، محور امامت، چراغ هدایت، پناهگاه حیرت و ملجأ و مأوای مصیبت ها و بیچارگیهایتان و سید جوانان اهل بهشت را بکشید، دیگر عرا این کار را تا ابد نمی توانید با اشک چشمان بشوئید. هان! چقدر بد کردید. اف بر شما و وای به حالتان غضب خدا بر شما باد. همانا سعیتان به سستی و نومیدی گرائید و هلاک شدید و معامله تان زیانبار شد و به نفرین و خشم خدا و رسولش نائل آمدید و ذلت و بدبختی به شما روی آورد. وای بر شما ای اهل کوفه! می دانید چه جگری از پیامبر پاره پاره کردید و چه خونی از او ریختید و چه بی حرمتی به حریم او کردید لقد جئتم شیئاً ادّاً تکاد السموات یتفَطَّرن منه و تنشقّ الأرض و تخرّ الجبال هدّاً همانا کار بسیار زشت و قبیحی مرتکب شدید که نزدیک است از کار شما، آسمان ها فرو ریزد و زمین بشکافد و کوه ها متلاشی گردند...» این اولین بیدار باش برای مردم کوفه بود که به وسیله حضرت زینب (ع) انجام پذیرفت. و اما عامل دیگر ایجاد حرکت در بین خفتگان جریانی بود که در مسجد جامع رخ داد، و عبدالله بن عفیف ازدی قهرمان این جریان بود.
داستان عبدالله بن عفیف ابن زیاد برای اینکه به مردم هشداری سخت دهد و آنان را از هر گونه حرکت و اقدامی انتقامجویانه در آینده باز دارد، مردم را به مسجد دعوت کرد. وقتی منادی مردم را به مسجد فرا خواند و همه جمع شدند، ابن زیاد بر منبر رفت و سخنانی با مذمت و بدگوئی امیرالمومنین و امام حسین علیهما السلام و یاران باوفایشان و خاندان پاک پیامبر (ص) آغاز کرد. کسی را یارای اعتراض یا انتقاد در آن موقعیت خطرناک نبود. هنوز سخنان عبیدالله بن زیاد تمام نشده بود، که عبدالله بن عفیف ازدی، این بزرگ پاسدار اسلام از یک گوشه مسجد رو به ابن زیاد کرده و با شجاعت و جراتی فوق العاده گفت: «ای فرزند مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تو هستی و پدرت و آن کسی که تو را ولایت داد و پدرش. ای فرزند مرجانه! فرزندان پیامبر را می کشی و باز هم به خود جرأت سخن گفتن می دهی؟! وای بر تو!! ابن زیادــ کیست که چنین حرف می زند؟ ابن عفیف ــ من هستم، ای دشمن خدا! آیا تو ذریه پاک پیامبر را می کشی، آنان که خداوند هر رجسی را از آنها دور کرده ــ همان گونه که در قرآن آمده است ــ و باز هم خود را مسلمان می دانی؟ وا مصیبت! ای فرزندان و مهاجرین و انصار! کجائید که از این طاغوت ستمگر انتقام بگیرید؟ این کسی که به فرموده پیامبر خود، لعین و فرزند لعین است. و پس از این که نبردی در می گیرد و این راد مرد با اینکه نابینا بود، شمشیر را به دست می گیرد و با همکاری دخترش، گروهی از پیروان ابوسفیان را به جهنم می فرستد. او را دستگیر کرده نزد ابن زیاد می آورند. ابن زیاد ــ خدا را شکر که تو را ذلیل کرد. ابن عفیف ــ چرا مرا ذلیل کند، ای دشمن خدا؟! ــ درباره عثمان چه می گوئی؟ ــ تو را چه به عثمان! اگر خوبی کرده یا بدی، اصلاح یا افساد، خدایش خلق کرده و او را در روز جزا با عدالت محاکمه خواهد کرد. ولی درباره خودت و پدرت و یزید و پدرش از من بپرس تا پاسخت گویم. ــ از هیچ چیزی نمی پرسم تا وقتی که مرگ را بچشی. ــ خدای عالمیان را حمد می گویم. من پیش از اینکه مادرت مرجانه تو را بزاید، از خداوند شهادت خواسته بودم او از او طلب کرده بود که شهادتم را به دست پلیدترین و ملعون ترین و مبغوض ترین بندگان خدا قرار دهد و هنگامی که چشمم را از دست دادم از شهادت ناامید گشتم ولی اکنون خدا را شکر می کنم که پس از نومیدی، به من ارزانی داشت. ــ گردنش را بزنید!! آری! آن روز نخستین روزی بود که بارقه نومیدی و یاس در چشم ابن زیاد پدید آمد و دانست که با این جنایت هولناک نه تنها به آرزویش جامه عمل نمی پوشاند که به زودی، خشم و نفرت مسلمانان کاخ او و امیدش را واژگون می سازد. و از این روی چاره ای جز این ندید که تا روز فرستادن اهل بیت به شام، آنان را در کوفه و به دور از دیدگان مردم، زندانی کند. ولی دیری نپائید که نوبت به سفر شام رسید و خاندان پیامبر آماده مسافرتی دیگر در اسارت شدند.
در شام چند روزی می گذرد، نامه عبیدالله به یزید می رسد، یزید از او می خواهد که سرهای مطهر را همراه با اسرا به شام بفرستد. اسرای اهل بیت وارد شام می شوند. در این جا ماجراهای زیادی رخ می دهد و هر یک از ادامه دهندگان راه حسین، خطبه ای می خوانند که در این میان خطبه امام سجاد (ع) در مسجد و خطبه حضرت زینب (ع) در مجلس یزید تمام برنامه های دشمنان را به هم می ریزند و یزید را رسوا می کنند و مردم را از خواب غفلت بیدار می کنند و انقلابی دیگر در شام رخ می دهد.
در راه مدینه یزید که سخت به وحشت افتاده و خود را در میدان نبرد باخته بود و می دید هر روز که می گذرد علاقه و توجه مردم به خاندان نبوت زیادتر می شود، از ترس اینکه مبادا آتش خشم مردم او را بسوزاند، دستور داد قافله اسرا را به مدینه برگردانند، ولی این بار نه به حالت اسارت بلکه با احترام فراوان! ذریه حضرت زهرا (ع) در راه بازگشت از دلیل خواستند از راه کربلا بگذرد تا این که پس از گذشت 40 روز از شهادت امام حسین (ع) تجدید عهدی با اجساد پاک شهدای کربلا نمایند. و در آن جا با قافله جابر بن عبدالله انصاری نیز برخورد کردند که برای زیارت شهدای پاک کربلا آمده بودند. و بدین وسیله اولین مراسم اربعین حسینی برگزار شد. و در کوتاه سخن، از لحظه شهادت، ادامه دهندگان راه سیدالشهدا، در هر فرصت و هر مکانی مردم را از این واقعه دردناک آگاه کرده و علت شهادت را به مردم گوشزد نموده و مردم را به قیام و مبارزه بر علیه دشمنان دین وا می داشتند. و از این پس، حرکت ها و انقلابهای زیادی به وقوع پیوست از جمله: حرکت توابین، قیام مردم مدینه، حرکت مختار و و ... را می توان نام برد. و گر چه بسیاری از حرکت های کوچک چندان موثر نبود ولی مهم ترین نتیجه ای که داشت این بود که حالت قیام و انقلاب را هم چنان در مردم نگه می داشت و آتش خشم و نفرت را بر علیه امویان شعله ورتر می ساخت و حادثه کربلا را هم چنان در قلب ها احیا می نمود و این است فلسفه عزاداری که با عزاداری اسلام زنده می شود و مردم بر علیه ظلم و ستم می شورند و انقلاب زنده و پابرجا می ماند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 88 |