تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,172 |
بررسی آیات عهدونسیان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1364، شماره 51، اسفند 1364 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت درقرآن آیت الله جوادی آملی بررسی آیات عهدونسیان درفطری بودن مبدأ فرق جهل ونسیان درقسمتهای گذشته یادآور شدیم که قرآن کریم، ازراه فطرت، وجود مبدأ رابه وضوح تبیین فرموده وآیاتی زیاد دراین زمینه نازل گردیده است. یک دسته ازآیات مزبور، آیات تذکره است که درباره آن توضیح دادیم. دستۀ دوم، آیات نسیان است وآن آیاتی است که نسیان ازحق تعالی درآنها مطرح شده وچون نسیان همیشه مسبوق به معرفت است ازاینرو آیاتی که کافران رابدلیل ازیاد بردن مبدا مورد ملامت قرارداده است، دلالت برفطری بودن توحید دارد. واما فرق میان جهل ونسیان دراین است که جهل ، سابقه معرفت ندارد ولی نسیان، مسبوق به معرفت می باشد. مساله دیگری که دراین رابطه مطرح است این است که گرایش انسانها به توحید، گرایشی ناخودآگاه نیست، یعنی مانند یک گیاه نیست که ریشه های آن خود به خود به سمت آب ومواد غذائی کشیده می شود، بلکه گرایشی عالمانه است، زیراانسان موجودی آگاه ومتفکر است بنابراین گرایش اوبه توحید نیز گرایشی آگاهانه می باشد وازهمین جا تفاوت میان غریزه وفطرت نیز روشن می شود، چه اینکه درکششها وگرایشهای غریزی، علم وآگاهی شرط نیست ولی برعکس درتمایلات فطری شرط است پس گرایش به حق یامسبوق به معرفت است یاعین معرفت. درسوره حشرمی خوانیم:«ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»[1]شما (مؤمنان) مانند کسانی نباشید که خدا رافراموش کردند وخداوند هم نفوس آنان راازیاد شان برد، آنان همان فاسقان اند. درسوره مجادله نیز، ازنسیان حق تعالی یادشده است: «استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکرالله اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون»[2]شیطان برآنها مسلط شد وازآن پس ذکر خداراازیادشان برد هان!بدانید که حزب شیطان بحقیقت زیانکارانند. به کار رفتن کلمه«نسیان»دراین قبیل آیات نشانه این است که درنهاد آنان ذکر«الله»بوده است که آن راازیاد برده اند یااینکه شیطان وسیله فراموشی ذکرخدا درنهادشان بوده است، درهرصورت ازسیاق آیات معلوم می شود که منظور، کفار ومنافقین اند واگر مراد مومنان بودند چنین دلالتی نداشت. ولذا درسوره توبه به این منظور تصریح شده است:«المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر وینهون عن المعروف ویقبضون ایدیهم نسوالله فنسیهم ان المنافقون هم الفاسقون»[3]مردان وزنان منافق دریک خط وطرفدار یکدیگرند، مردم رابه کاربد وادار واز کارخیر منع می نمایند ودستهایشان رابسته اند (وازانفاق درراه خدا امساک می نمایند) خدا رافراموش کرده اند خدا نیز آنها رافراموش کرده است؛ محققا که منافقان همان فاسقانند. بنابراین حزب شیطان در آیه قبل نیز همین منافقان می باشند زیرا پیروان حزب شیطان نمی توانند مومن باشند. وازطرفی دیگر از«منافقون»درسورۀ «توبه»توصیف به فاسقین شده ولی درسوره«حشر»«فاسقون»تنها آمده است وازاینجا معلوم می شود که منظور از«فاسقون»درآنجا نیز منافقین می باشد. تاریخ زندگی منافقین نظیر فرمانروایان اموی به دوبخش تقسیم می گردد:یک بخش اززندگی آنها مربوط به قبل ازفتح می شود که درکفر گذرانیدند وبخش دوم مربوط به بعد ازفتح است که بانفاق به سربردند ودراین حال نیز محکوم به کفر می باشند. بنابراین ، آیات نسیانی که درباره منافقین است، دلالت برفطری بودن مبدا دارد. منافقین مبدأ رافراموش کرده اند زیرا مبدا برای همه ـ اعم ازمؤمن وکافرـ فطری است، اما کیفری که دربرابر این نسیان ذکر شده است درسوره توبه«فنسیهم»می باشد یعنی خدا هم متقابلاً آنها رافراموش نموده است ودرسوره«حشر»چنین آمده است«فانسیهم انفسهم»خدا نفوس آنها راازیاد شان برد؛ واین بدترین کیفراست، زیرا اگر انسان ازخود بیگانه شده وخود رافراموش کند دیگر به هیچ یک ازاهداف عالیه خویش دست نخواهد یافت وبرعکس هنگامی به هدف میرسد که خود وراه وهدفش رابشناسد. منظور ازنسیان الهی میدانیم که به کار بردن واژۀ فراموشی ونسیان درباره خدا به شهادت آیات سوره مریم وطه ودیگر آیاتی که علم مطلق واحاطه مطلق راصفت خدا معرفی می نمایند صحیح نیست، بنابراین باید دراینجا معنای دیگری ازآن اراده شده باشد. پس «فنسیهم»به این معنی است که خدا لطف وعنایت خویش را ازآنان بازگرفته ودیگر ازالطاف الهی برخوردار نیستند، چنانچه درسوره طه آمده است«ومن اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمی. قال رب لم حشرتنی اعمی وقد کنت بصیرا. قال کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها وکذلک الیوم تنسی»وهرکس ازیاد من اعراض نماید همانا دردنیا معیشتش تنگ گردد ودرقیامت نابینا محشورش سازیم، (آنگاه) گوید:پروردگارا!چرامرانابینا محشور ساختی، حال آنکه دردنیا بینا بودم، خدا به او فرماید:چون آیات مابرای هدایت توآمده وتوآنها رابفراموشی سپردی امروز هم تو (درپیش ما) فراموش شده ای. یعنی مشمول رحمت مانخواهی بود. ویااینکه نسیان به معنی«انساء»است چنانچه درسوره حشر به این صورت استعمال شده است. بنابراین نسیان وقتی به خداوند اسناد داده شود، صفت فعل اوخواهد بود نه صفت ذات، یعنی ازمقام فعل انتزاع شده است نه ازمقام ذات، پس«فنسیهم»به معنی زوال صورت علمی نیست، زیرا چنین چیزی درباره خداوند محال است چرا که خداوند بهمه چیز محیط می باشد وازاین روی درسوره«طه»می خوانیم«قال علمها عند ربی فی کتاب لایضل ربی ولاینسی»[4] موسی گفت:علم ازلی به احوالشان درلوح محفوظ ثبت است، پروردگار من هرگز خطا نمی کندوچیزی راازیاد نمی برد. ودرسوره مریم آمده است:«وماکان ربک نسیا»[5]ـ پروردگارتو هرگز چیزی رافراموش نخواهد نمود. به هرحال، نسیان دراینجا به معنی فراموش کردن نیست، نظیر«بدا»که وقتی درباره خداوند به کار برده می شود به معنی ابداء ماخفی است، آنها هم قبل ازاینکه خدا رافراموش نمایند، خداوند آنان رابه یاد خودشان متذکر می ساخت ولی وقتی او رافراموش کردند، خدا هم آنها راازیاد خودشان غافل ساخت. یک گیاه برای ادامه زندگی بسوی زمین نمناک ریشه اش کشیده می شود واگر بطورطبیعی این تمایل به آب درآن نباشد، دیگر گیاه نیست، چرا که می خشکد وتبدیل به جماد میگردد، همینگونه است، انسانی که درحد فطرت انسانی خدا جونباشد که ازآن نیت خارج شده ومانند حیوانات می شود. «والذین کفروا یتمتعون ویأکلون کماتأ کل الانعام والنار مثوی لهم»[6]وآنان که کفر رابرگزیدند، به تمتع وشهوترانی وشکم پرستی مانند حیوانات پرداختند وعاقبت ، جایگاه آنها دوزخ خواهد بود. این قبیل افراد بحسب ظاهر انسان اند ولذا درقیامت به چهره واقعی خویش محشور می شوند زیرا روز قیامت، «یوم تبلی السرائر»است؛ روزی که باطن ها وواقعیتها برملا وآشکار می گردد. درهر صورت، درباره این انسان ها باید گفت :آن روحی که خداوند فرموده:«ونفخت فیه من روحی»ازآنان گرفته شده وبه موجود دیگری غیر ازانسان تبدیل شده اند، وگاه به حدی سقوط می نمایند که ازحیوان هم منحط ترمی شوند:«اولئک کالانعام بل هم اضلّ»نه اینکه دردنیا چهره حیوانی پیدا می کنند، بلکه دردنیا سیرت حیوانی می یابند و درآخرت به صورت وسیرت حیوانی، محشورخواهند شد. این یک تعبیر لفظی صرف ویک مجازگوئی نیست، بلکه قرآن ازحقیقت باطن وذات آنها خبر داده است، زیرا انسان موجودی مختاراست که می تواند فطرت خویش راشکوفا سازد و به حد تکامل انسانی راه یابد ومی تواند این فطرت رابا، جحود وانکار خدا زیروروساخته واز مرحله انسانیت به مرحله پست تر وپائین تر ازحیوانات ، سقوط وانحطاط پیدا کند. ولی حتی دراین حال هم راه بازگشت وتوبه وبازسازی برویش گشوده است وچنین نیست که تمام پلهای بازگشت، پشت سراو ویران شده وراه برگشت بسوی خدا برای اونمانده باشد. بلکه توبه، میسور وامکان پذیراست، زیرا توان ورمق هنوز دراوباقی است ولذا تکلیف دارد. درهرصورت، فطرت انسانی درزاویه نهاد چنین انسانی نهفته وخفته است، وازفعالیت وشکوفائی به خمودی گرائیده ومانندیک گیاه پژمرده شده است، وتمام تلاش او تغذیۀ جنبه های حیوانی است وکاری به انسانیت وفطرت خویش ندارد وبه تعبیر قرآن چون خدا رافراموش کرده اند، ندای فطرت خدا جورا ازیادبرده اند، خدا هم آنها راازیاد خودشان غافل ساخته وازخود بیگانه شده اند، حتی هنگامی هم که درمعرض خطر قرار می گیرند، برخلاف آنهایی که درآن لحظه بااخلاص خدارا میخوانند (دعوالله مخلصین) این وعده ازآنجاکه به کلی ازفطرت وانسانیت خود غافل اند درغم جان خویش اند وگمان باطل بخداوند می برند (قداهمتهم انفسهم یظنون بالله غیرالحق) [7]. چرا که شیطان برآنها سلطه پیدانموده ویادخدا راازخاطرهایشان زدوده است. [8] هنگامی که قرآن بمردم خطاب نموده ومی گوید:«استجیبوالله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم»[9]به دعوت خداوند که سبب احیاء شمااست پاسخ مثبت بگوئید، آنها اعراض می کنند زیراهمانگونه که یک درخت پژمرده هرچه درکنار آن آب بریزند دیگر آب راجذب نمی نماید تاسبز وشکوفا شود، دراینها نیز فطرت خداجوئی پژمرده شده ولذا به هیچ دعوت توحیدی گوش فرانمی دهند. درباره قوم ابراهیم قرآن می گوید، که پس ازاستدلال آن حضرت«فرجعوا الی انفسهم»[10]پس به خودش بازگشتند زیرا مقدار بسیاراندکی ازانسانیت آنها، هنوز باقی بود ولی بااینهمه گفتند ابراهیم رابسوزانید وخدایان خویش رایاری رسانید«قالوا حرقوه وانصروا آلهتکم»[11]آری آنان حق رابه ابراهیم دادند ولی این ندای فطرت آنقدر نیرومند نبود که آنان راازخواب غفلت بیدارسازد وازاینرو درمرحله عمل، تصمیم به سوزاندن اوگرفتند. اگر چراغ فطرت درباطن آنان خاموش شده بود . درآن حدهم درباره بتها تجدید نظر نمی کردند. بخش دیگر آیات، آیات عهد است که درباره عهد ومیثاق خدا باانسان آمده است مثلا درسوره«یس»می خوانیم:«الم اعهد الیکم یابنی آدم ان لاتعبدوالشیطان انه لکم عدومبین وان اعبدونی هذا صراط مستقیم»[12]ای آدمی زادگان!آیا باشما پیمان نبستم که نپرستید شیطان راچه اینکه اودشمن بزرگ شمااست، ومرا پرستش نمائید که این است صراط مستقیم؟ گرفتن تعهد ازسوی خداوند دلالت برسابقه شناخت بشر درمسئله خداشناسی دارد وگرنه تعهد، معنائی نخواهد داشت، زیرا این خطاب درقیامت به مجرمین می شود که«وامتازوالیوم ایها المجرمون»ای بدکاران!شما امروز ازپرهیزکاران جدا شوید. سپس تعهدی که درآیه فوق است به آنان گوشزد می گردد. مورد خطاب دراین آیه نه تنها فاسقین بلکه کافرین نیز می باشند لذا به «یابنی آدم!»تعبیرگردیده که خطابی است عام . خداوند به حضرت آدم فرمود که شیطان عدو انسان است، به فرزندان اوهم دستورداد که فریب اورانخورند . البته این تعهد، تعهد لفظی نیست که علم حضوری باشد، ودرجائی همه جمع باشند وخداوند به آنها چنین خطابی کرده باشد زیرا این خطاب دراین صورت نامش ابلاغ خواهد بودنه تعهد پس معلوم می شود که درجائی دیگر خداوند ازآنان تعهد گرفته است. درسوره «اعراف»راجع به فریب شیطان چنین هشدارداده شده است:«یابنی آدم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة[13]ـ ای فرزندان آدم!شیطان، شما رانفریبد آنگونه که پدرومادرشما را (فریفت و) آنان راازبهشت خارج کرد. تمام تلاش شیطان براین است که آبرو وحیثیت انسان راپیش خلق وخالق ازبین ببرد ودرنتیجه دردنیا نصیب وبهره آنان خواری ودر قیامت عذابی دردناک خواهد بود. «لهم فی الدنیا خزی ولهم فی الاخرة عذاب عظیم»[14] میثاق فطرت بدون تردید طبق آیات قرآن، خداوند چنین تعهدی ازمردم گرفته است که می توان ازآن به میثاق فطرت تعبیرکرد. فطرت انسانی وقتی که این میثاق راازیاد می برد گاه درجریانات پرخطر زندگی به یاد آن افتاده وخدا رامی خواند:«فاذارکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر اذاهم یشرکون»[15]ـ هنگامی که سوارکشتی می شوند خدا رابااخلاص کامل می خوانند وچون آنان رانجات داده وبه ساحل رسیدند، بخداوند شرک می ورزند. قرآن صحت ادعای آنان راامضا نموده، پس معلوم می شود که واقعا هنگام مواجه شدن باخطر، به فطرت خویش باز می گردند؛ همان فطرتی که عهد خداپرستی راباخدا بسته است. خداپرستی معلول ترس نیست البته چنین اشتباهی پیش نیایدکه فکرشود خداپرستی معلول ترس است، چنین نیست، زیرا که درآن حال کسی آنها رااجبار به خواندن خداوند نمی کند، بلکه درآن هنگام که دیگر اجبار به خواندن خداوند نمی کند، بلکه درآن هنگام که دیگر تمام عوامل غفلت وفریب ازجلو فطرت وعقل آنان برکنارمی شود، این فرصت رابرای چند لحظه درزندگی پیدا می نمایند که دورازتمام جاذبه های زندگی ، درست بیندیشند وبه اعماق فطرت خویش فرورفته ودرخلوت دل ، خداراببینند. تاآن وقت، فکرمی کردند، که آنها خود سرنوشت ساز خویش اند وبواسطه برخورداری ازمال ومقام ازهرگونه قدرتی برخوردارند ولی وقتی که درمواجهۀ باخطر، خود وسایر افراد وعوامل مادی راعاجز می یابند ، ناگهان به یاد«قدیرمطلق»می افتند واو رابا اخلاص کامل می خوانند. بعضی افراد ملحد چنین تبلیغ می نمایندکه اعتقاد بخدا، ناشی ازترس انسان است آنان معتقدند:وقتی انسان ها درمقابل عوامل خطرناک طبیعت قرارگرفته وازچاره جوئی عاجز می مانند، خدائی رابعنوان پناهگاهی انتخاب می نمایند ولی اگربه علل وعوامل طبیعت آگاهی یابند برای هرمشکلی راه حل طبیعی آن راجستجو می نمایند!!درصورتی که اعتقاد بخداوند راکسانی دربشر تبلیغ نموده اند که اگرکسی درروی زمین بخواهد چند نفر انسان دلیر ونترس رابیابد، باید بسراغ آنها برود. بعضی ازپیامبران تامیان گودال آتش گام نهادند ولی ترس ازسوختن مانع دست برداشتن ازاعتقاد شان بخداوند نشدوهمه آنها یک تنه دربرابر دنیائی مخالف ، پیام خود راباکمال شهامت اعلام می نمودند وازاتهامات ، شایعه ها ، شکنجه وشهادت پروا نمی نمودند وسرانجام هریک درنسبتهای مختلف دردعوت خویش پیروزشدند، زیرا دعوت وپیامشان متکی به فطرت مردم بود وچون هماهنگ بافطرت انسانی سخن می گفتند، علی رغم تمام مخالفتها وکارشکنیها، موفق شدند وصدای خداپرستی رادرمیان هیاهوی شرک ومشرکین درفضای جهان، طنین انداز ساختند. درهرصورت انسان درهیچ حالی، به یاس مطلق منتهی نمی شود وچنانچه درمعرض هرگونه خطری قرارگیرد باز روزنه امید ازسوئی بسویش گشوده است ولذا متوجه آن جهت می شود که خدااست. قرآن دراین باره می فرماید:«اذا مسکم الضرفالیه تجئرون»[16]هنگامی که خطری به شما اصابت نماید، بسوی اوپناه می برید. ودرسوره نمل می فرماید:«امن یجیب المضطراذا دعاه و یکشف السوء»[17]آیا کسی هست که دعای بیچارگان درمانده رابه اجابت رساند وشر واندوه راازآنان برطرف سازد؟ آری !جز قدرت مطلقه الهی چه قدرتی می تواند انسان رااز خطر نجات دهد، ازاین روی وقتی انسان درشرائطی قرارمی گیرد که ازتمام قدرتهای مادی ونیروهای انسانی ، نومید می گردد فطرت اومتوجه آن«قدیر مطلق»می شود واو رابه یاری وکمک خویش می طلبد. وقتی انسان درمیان آتش یادرگردابی خطرناک درخطر سوختن وغرق شدن واقع می شود، وخدا رامی خواند ، درواقع به همان ندای فطرتش پاسخ می گوید؛ فطرتی که او رادعوت به خداپرستی می کند ولی تاآن لحظه گوش به ندای او نداده است، ووقتی خطر راجدی تلقی می کند به اوپناه می برد. بنابراین اعتقاد بخداوند انگیزه فطری ودرونی داشته ومعلول ترس ازعوامل طبیعت نیست. ادامه دارد
[1]- سوره حشرـآیه 19 [2]- سوره مجادله ـآیه 19 [3]- سوره توبه ـآیه 67 [5]- سوره مریم ـ64 [7]- سوره آل عمران ـ آیه154 [8]- سوره مجادله ـآیه 19 [9]- سوره انفال ـآیه 24 [10]- ـ25ـسوره انبیاء آیه 68ـ64 [13] -سوره اعراف ـآیه 23 [14] -سوره بقره ـآیه 114 [15] -سوره عنکبوت آیه 65 [16] -سوره نحل ـآیه 53 [17] -سوره نمل ـآیه 62 | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 271 |