تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,445 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,385 |
سنّتهای اجتماعی جزیرة العرب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 54، خرداد 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهائی از تاریخ تحلیلی بخش دوم قسمت هشتم حجت الاسلام ولمسلمین رسولی محلاتی سنّتهای اجتماعی جزیرة العرب وضع دینی و آداب و سنتهای اجتماعی مردم جزیرة العرب قبل از ظهور اسلام چنانچه در خلال بحثهای گذشته یادآور شدیم و از روی هم رفتهی روایات و تواریخ نیز بدست می آید، در شبه جزیره عربستان و بخصوص منطقه حجاز دین یهود و مسیحیت و مجوس و نیز مرامهای صابئی و ستاره پرستی و از همه بیشتر بت پرستی پیروان زیادی داشته، که در شهرهای مختلف جزیرةالعرب سکونت داشتند. و در مورد تاریخ ورود این ادیان به جزیرةالعرب در تواریخ، نظرها و روایات گوناگونی وجود دارد که نمی توان اظهار نظر قطعی دربارهی آنها نمود، و چون تحقیق زیاد و ردّ ایراد در این باره از وضع تدوین این مقاله خارج است، ما در اینجا قسمتی از نوشته مرحوم علامه طباطبائی (ره) در تفسیر المیزان که ضمن فشردگی و اختصار، حاوی بیشترین و عمده ترین مطالب در این باره می باشد برای شما نقل می کنیم: ایشان در ذیل آیات 36-49 سوره هود و داستان حضرت نوح (ع) و جریان بت پرستی در جهان، در آغاز انگیزه و علت توجه مردم را به بت پرستی در ضمن چند فصل بیان داشته، و سپس تارخچه ای از دین صابئین و براهمه و بودائیان و غیره ذکر کرده و آنگاه درباره بت پرستی اعراب و پیدایش این آئین شیطانی در میان ایشان چنین گوید: اعراب اولین قومی هستند که اسلام با آنان بمعارضه پرداخته و ایشان را از بت پرستی به توحید فراخوانده است. قسمت اعظم اعراب در عهد جاهلیت صحرانشین بودند و متمدنین آنان مانند یمنیها نیز صحرانشینی داشتند و یک سلسله آداب و رسوم مختلط و مختلف که از همسایگان نیرومند خود مثل فارس و روم و مصر و حبشه و هند گرفته بودند و مقداری از آن آداب دینی بود، در بین آنان حاکم بود. اسلاف و پیشینیان اعراب یعنی اعراب اصلی و از جمله قوم عاد در «ارم» و قوم ثمود بت پرست بودند بطوریکه خدا در کتاب خود از قوم هود و صالح و اصحاب مدین و اهل سبا در قصه سلیمان و هدهد حکایت کرده است تا بالاخره ابراهیم پسر خود اسماعیل و مادر وی هاجر را بسر زمین مکه که بیابانی بی آب و علف بود و قبیله «جرهم» در آنجا مسکن داشتند آورد و در آنجا ساکن ساخت. کم کم اسماعیل رشد کرد و شهر مکه ساخته شد و ابراهیم، کعبه-بیت الله الحرام- را ساخت و مردم را بدین حنیف خود که اسلام بود دعوت کرد و دعوتش در حجاز و اطراف آن پذیرفته شد و حج را برای مردم تشریع کرد که آیه ذیل در ضمن نقل خطاب خدا به ابراهیم بطور مجمل آنرا نقل می کند: «bÏir&ur Îû Ĩ$¨Y9$# Ædkptø:$$Î/ qè?ù't Zw%y`Í 4n?tãur Èe@à2 9ÏB$|Ê úüÏ?ù't `ÏB Èe@ä. ?dksù 9,ÏJtã »(الحج:27) یعنی: «در بین مردم اعلام حج کن که پیاده آیند و بر اسبان لاغر اندامیکه از دره های عمیق می آیند». بعداً عدّه ای از اعراب بر اثر معاشرتیکه با یهودیان مقیم حجاز داشتند یهودی شدند و نصرانیت به پاره ای از اقطار جزیرةالعرب و مجوسیت نیز به نقاط دیگر آن سرایت کرد. آنگاه اتفاقاتی بین آل اسماعیل و جرهم در مکه روی داد که سرانجام به پیروزی آل اسماعیل و بیرون کردن جرهم از مکه و مسلط «عمروبن لحی» بر مکه و حومه آن منتهی شد. پس از چندی عمروبن لحی مریض شد و بدو گفتند: در «بَلقاء» در سرزمین شام چشمه آب گرمی است که اگر در آن استحمام کنی بهبودی خواهی یافت. وی عازم آنجا شد و در آن اتحمام کرد و بهبود یافت. و عمرو در آنجا قومی را ید که بت می پرستیدند. از آنها در این باره سئوال کرد. بدو گفتند: اینها معبودانی هستند که ما بشکل هیاکل علوی و افراد بشری در آورده ایم و از آنها یاری می طلبیم و یاریمان می کنند و نیز طلب باران می کنیم و باران می بارد. این مطلب عمرو را بشگفت آورد و یکی از بتهای آنان را طلبید و ایشان نیز بت «هُبَل» را به وی دادند و او در مراجعت به مکه «هبل» را روی کعبه نهاد. عمرو دو بت دیگر نیز بنام «اُساف» و «نائله» که بنقل «الملل و النحل» بشکل دو زوج و به نقل دیگران به شکل دو جوان بودند به همراه آورد، و مردم را به پرستش بتها دعوت کرد، و بت پرستی را بین آنان رواج داد. مردم نیز پس از مسلمانی به بت پرستی برگشتند، اینان را چون پیرو ملت ابراهیم (ع)بودند «حُنَفاء» می نامیدند و این اسم روی آنها ماند، و معنای خود را از دست داد و «حنفاء» اسم اعراب بت پرست گردید. از عواملی که اعراب را به بت پرستی نزدیک می کرد این بود که یهود و نصاری و مجوس و بت پرستان همگی «کعبه مشرفه» را بزرگ می شمردند و لذا هر کس از مکه کوچ می کرد با علاقه فراوان مقداری از سنگهای حرم را برای تبرک با خود میبرد و هر کجا اقامت می گزید روی زمین قرار می داد و برای تیمّن و به لحاظ دوستی کعبه و حرم دور آن طواف می کرد. روی این علل و اسباب بود که بت پرستی در بین اعراب اصیل و غیر اصیل شایع شد و از اهل توحید کسی ما بین آنان نماند مگر معدودی که قابل ذکر نبودند. بتهای معروف بین اعراب عبارت بودند از «هُبَل» «اُساف» «نائله» که عمروبن لحی آورد و مردم را به پرستش آنها دعوت کرد «لات»، «عُزّی»، «منات»، «وُدّ»، «سُواع»، «یَغُوث» و «نَسر». نام این هفت بت در قرآن ذکر شده و پنج تای آخری به قوم نوح نسبت داده شده است. در کافی سند را می رساند به عبدالرحمن بن اشل نمد فروش که حضرت صادق (ع) فرمود: «یغوث» روبروی کعبه گذاشته شده بود «یعوق»، طرف راست و «نسر» طرف چپ. و در روایت نیز آمده است که «هُبَل» بالای کعبه و «اساف» و «نائله» روی صفا و مروه بودند. و در تفسیر قمی می گوید: «ود» بت طایفه «کلب» و «سواع» متعلّق به «هذیل»، «یغوث» از آن «مراد» و «یعوق» وابسته به «همدان» و «نسر» بت «حصین» بود. در بت پرستی اعراب آثاری از بت پرستی صابئین از قبیل غسل جنابت و غره و آثاری از برهمائی مانند عقیده به «انواء» و عقیده به «دهر» وجود داست بطوریکه در بت پرستی بودائی گذشت. خدا می فرماید: «(#qä9$s%ur $tB }Ïd wÎ) $uZè?$uym $u÷R9$# ßNqßJtR $uøtwUur $tBur !$uZä3Î=ökç wÎ) ã÷d¤$!$# » (الجاثیه:24) یعنی: «چیزی جز زندگی دنیا نیست که می میریم و زنده می گردیم و جز روزگار ما را هلاک نمی کند». هر چند بعضی گفته اند این سخن از مادیون و منکرین صانع است. در آئین بت پرستی اعراب، اندکی از آداب دین حنیف یعنی اسلام ابراهیم(ع) نیز مثل ختنه و حجّ وجود داشت ولی اعراب این کارها را با سنن بت پرستی مخلوط کرده بودند، مثلاً به بت هائی که دور کعبه بودند دست می مالیدند و برهنه طواف می کردند و با این عبارات تلبیه می گفتند: (لَبیک لَبیک اَللّهُمَ لَبیک لا شَریکَ لَکَ ِالا شَریکٌ هُو َلکَ تَملِکُه وَ ما مَلَکَ) یعنی پاسخگویم، پاسخگویم! خدایا پاسخگویم تو شریکی نداری و غیر از شریکی که از آن توست، مالک اوئی و هر چه او مالک اوست. بت پرستان عرب چیزهای دیگری نیز داشتند که از پیش خود در آورده بودند مثل اعتقاد به «بَحیره» و «سائبه» و «وصیله» و «حام»و همچنین عقیده به «صدی» و «هام» و «انصاب» و «ازلام» و امور دیگری که در تاریخ ذکر شده .[1] و در کتاب «المستطرف» ابشهی دربارهی ادیان قبائل عرب همچنین آمده است: دین نصرانیت در قبائل «ربیعه» و «غسّان» و برخی از قبائل «قضاعة» رسوخ یافته بود، و آئین یهود در «نمیر» و «بنی کنانة» و «بنی حارث» و «کندة» وجود داشت، وکیش مجوس در «بنی تمیم» پیروانی داشت و از آنجمله زرارة بن عدی به این کیش در آمده بود، و نیز اقرع بن حابس تمیمی که او نیز مجوس بود... وی آنگاه در مورد انگیزه بیت پرستی و زندقه در میان اعراب قلم فرسائی کرده و پس از ذکر نظریه ای در این باره گوید: و برخی گفته اند: نخستین باری که پرستش سنگها(و بتهای سنگی) در میان فرزندان اسماعیل رائج شد از اینجا شروع شد که مردم مکه سالها بود که از مکه خارج نمی شدند تا اینکه فشار زندگی آنها مجبور به مسافرت و پراکنده شدن در شهر ها نمود، و روی علاقه ای که به مکه و حرم داشتند هر کدام که می خواستند از مکه خارج شوند سنگی از سنگهای حرم را به منظور احترام به همراه خود می بردند و هر کجا منزل می کردند و فرود می آمدند آن سنگ را در کناری می گذاردند و اطراف آن طواف می کردند همانگونه که اطراف کعبه طواف می نمودند، و این کار تدریجاً منجر به پرستش سنگها و بتها را معبود خویش دانسته و انگیزه اصلی اینکار را که بدان جهت نیاکانشان پایه گذاری کرده بودند فراموش کردند... .[2] و درباره معتقدات اعراب و عادات و سنن ایشان نیز در –نهایة الارب- قلقشندی آمده است: معتقدات اعراب قبل از اسلام متباین و مختلف بود. دسته ای منکر آفریدگار و مبدأ و معاد بودند و به اصطلاح دهری و طبیعی بودند، و دسته ای دیگر به خدای عزوجل معتقد بودند ولی معاد و قیامت را منکر بودند. و دسته ای دیگر بتهای قوم نوح را پرستش می کردند، یا خود آن بتها را، و یا اینکه بتهای خود را بدان نامها نام گذاری کرده بودند که از آن جمله: بت «ودّ» مربوط به قبیله کلب بود. و بت «سواع» از آن «هذیل» و «مدلج» و بت «یغوث» مخصوص به جمعی از مردم «یمن» و بت «لات» از آن قبیله «ثقیف» بود. و «عزی» به قریش و بنی کنانة اختصاص داشت. و «مناة» مخصوص به اوس و خزرج بود. و «هبل» بر پشت بام کعبه قرار داست و بزرگترین بت آنها بود. و «اساف» و «نائله» بر صفا و مروة قرار گرفته بود. و دسته ای از آنها نیز متمایل به آئین «صابئین» و ستاره پرستان بودند، و طلوع و غروب ستارگان را در آمدن باران و حوادث دیگر مؤثر دانسته، و آنها را در فعالیت مستقل می دانستند. و دسته ای از آنها فرشتگان را پرستش می کردند. و جمعی نیز جنیان را می پرستیدند. و احکام و عاداتی نیز داشتند که شریعت اسلام برخی از آنها را امضاء کرد و برخی را از بین برد. آنها حج و عمره و احرام و طواف و سعی و وقوف در مشعر و منی را انجام می دادند، غسل جنابت می کردند، و مضمضه و استنشاق و باز کردن فرق سر، و مسواک و استنجاء و ناخن گرفتن و موی زیر بغل را می ستردند. و با مادران و دختران خود ازدواج نمی کردند. و شریعت اسلام این احکام را امضا کرد. و بر کسی که زن پدر خود را می گرفت عیب می گرفتند، و او را «ضیزن» می نامیدند. و دست راست دزد را می بریدند. و دو خواهر را با هم ازدواج می کدند که شریعت اسلام جلوی اینکار را گرفت. و ظهار را طلاق محسوب می داشتند. و عده وفات زن یکسال بود. و چون کاری بر ایشان مشتبه می شد برای رفع تردید به نزد کاهنان می رفتند و به پرندگان در کارهای خود فال می زدند، یعنی هنگامی که آهنگ کاری می کردند هر پرنده ای را که می دیدند چه با نام آن پرنده و چه به پروازش از سمت راست و چپ و چه به آواز و صدای آن و بلکه به مقدار و صدا و گاهی به جای افتادن و نشستن آن پرنده فال می زدند، که شریعت اسلام همه آنها را باطل دانسته و از بین برد.[3] پاره ای از خرافات اعراب جاهلیت عربهای جاهلیت عقاید خرافی بسیاری نیز داشتند که شمه ای از آنها را «أبشهی» در کتاب «المستطرف» و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه[4] نقل کرده اند که از نظر اطلاع از انحطاط فکری آنان و خدمت بزرگی که آئین مقدس اسلام و پیامبر گرامی آن به آنها کرد تذکر برخی از آنها در اینجا بد نیست که از آنجمله می نویسند: بسیاری از آنها هنگامی که می خواستند به سفری بروند شاخه گل «رَتَم» [5] را گره می زدند و چون باز می گشتند به سراغ آن گره می رفتند و چنانچه آن گره باز شده بود معتقد بودند که زن آنها در غیاب به آنها خیانت ناموسی کرده و اگر گره باز نشده بود مطمئن می شدند که زنشان در غیاب خیانتی به ایشان نکرده!... و یا اینکه هر گاه دچار خشکسالی می شدند درختهائی مانند «سَلع» و «عُشر» را که چوب آنها آتش زیادی داشت می کندند و قسمتی از آنرا بر دم گاو می بستند و آنرا آتش زده و آن گاو زبان بسته را به بالای کوه می بردند و معتقد بودند که با اینکار توجه خدای را برای نزول باران جلب می کنند...![6] و مانند اینکه اگر شخص بزرگ و کریمی از آنها از دنیا می رفت شتر او را می آوردند و سر آن حیوان را به عقب برگردانده و محکم می بستند و او را در گودالی بدون آب و علف می انداختند تا به همان حال جان دهد. و گاه می شد که پس از مرگ آن حیوان جثه اش را می سوزاندند و یا آنکه پوستش را کنده و از گیاهی موسوم به «تمام» آنرا پر می کردند و معتقد بودند که اینکار سبب می شود تا آن مرد پس از اینکه محشور می شود سواره باشد و مرکب داشته باشد... و یا اینکه اگر کسی از آنها به شهر یا قریه ای «وبا» خیز می رفت از ترس آنکه دچار وبا و یا اجنّه نشود پیش از ورود بر دم دروازهی آن شهر ایستاده و صدائی همانند صدای خران می کرد و استخوان خرگوش به گردن خود آویزان می کرد و عقیده داشتند که با اینکار از شر وبا و جنّیان در امان خواهد ماند....و یا اینکه فرزندان خود را برای آنکه دچار جنون و یا ارواح خبیثه نشوند سر تا پا نجس کرده و یا کهنه آلوده به خون حیض و یا استخوان مردگان را بر او می آویختند...[7] و مانند اینکه اگر مردی از آنها عاشق می شد و عشق او برطرف نمی شد یکی از آنها آن مرد را بر دوش خود سوار می کرد، و آن دیگری می آمد و مفتولی آهنین را داغ می کرد و در میان دو ران او می نهاد، و بدین ترتیب درد عشق را از سر او دور می کردند...! و یا اینکه به منظور شجاع شدن گوشت درندگان را می خوردند...! و برای مسافری که نمی خواستند باز گردد هنگام رفتن او پشت سرش آتش می افروختند و برخی نیز پشت سرش کوزه می شکستند...![8] ... و برای انکه جن زده نشوند استخوان خرگوش بگردن خود می آویختند...! ... و دختر یا زن بی شوهری که خواستگار به سراغش نمی آمد موی یک طرف سرش را پریشان می کرد و به آن چشمی که در طرف دیگر سرش بود سورمه می کشید، و با یک پای خود راه می رفت- و همه اینکار را در شب انجام می داد- و آنگاه می گفت: «یا لکاح، ابغی النکاح قبل الصباح»! و معتقد بودند که اینکار موجب می شود تا به زودی خواستگاری به سراغ او بیاید و شوهر کند...[9] و خرافات بسیار زیاد دیگری که ذکر تمامی آنها نیاز به تألیف کتاب جداگانه ای دارد، و با اطلاع اجمالی آنها خواننده محترم بهتر می تواند به معنای سخنان رهبران بزرگوار اسلام واقف گردد و از عمق جهالت و نادانی اعراب زمان جاهلیت اطلاع حاصل نماید، چنانچه امیر المؤمنین (ع)فرماید: «بَعَثَه و الناس ضلال فی حیرة، و حاطبون فی فتنة، قد استهوتهم الاهواء، و استزلتهم الکبریاء، و استخفتهم الجاهلیه الجهلاء، حیاری فی زلزالٍ من الامر، و بلاء من الجهل»[10] و در جایی دیگر فرماید: «... و انتم معشرالعرب علی شر دین، و فی شر دار، تنیخون بین حجارة خشن، و حیات صم، تشربون الکدر، و تأکلون الجشب، و تسفکون دمائکم، وتقطعون أرحامکم ، الاصنام فیکم منصوبة، و الآثام فیکم معصوبة»[11] و از همه اینها بدتر آن عادت زشت و نکوهیده و جنایت بی سابقه یعنی دختر زنده به گور کردن بود که در قرآن کریم نیز از آن یاد شده و ذیلاً می خوانید: اجمالی از داستان دختر کشی اعراب در جاهلیت در اینکه انگیزه این جنایت هولناک چه بود در روایات و تواریخ اختلاف است، و در قرآن کریم نیز یکجا انگیزه اینکار آنها را فقر و نداری ذکر کرده که می فرماید: «...wur (#þqè=çFø)s? Nà2y»s9÷rr& ïÆÏiB 9,»n=øBÎ) ( ß`ós¯R öNà6è%ãötR öNèd$Î)ur ....»[12] که البته این انگیزه اختصاصی به دختران نداشت، و هر فرزندی را در می گرفت... ولی در جای دیگر داستان را در رابطه با دختران تنها ذکر فرموده و می گوید: « #sÎ)ur tÏe±ç0 Nèdßymr& 4Ós\RW{$$Î/ ¨@sß ¼çmßgô_ur #tuqó¡ãB uqèdur ×LìÏàx. 3uºuqtGt z`ÏB ÏQöqs)ø9$# `ÏB Ïäþqß $tB uÅe³ç0 ÿ¾ÏmÎ/ 4 ¼çmä3Å¡ôJãr& 4n?tã Acqèd ôQr& ¼çmßt Îû É>#uI9$# 3 wr& uä!$y $tB tbqßJä3øts »[13] و در سوره تکویر فرماید: «#sÎ)ur äoy¼âäöqyJø9$# ôMn=Í´ß Ädr'Î/ 5=/Rs ôMn=ÏGè% »[14] و امیر امؤمنین (ع)نیز در این باره فرموده: فالا حوال مضطربة، و الا یدی مختلفة و الکثرة متفرقة فی بلاء ازل، و اطباق جهل، من بناتٍ موؤودة، و اصنام معبودة، وارحام مقطوعة، و غارات مشنونة...»[15] و بگفته ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این عادت ناروا در میان قبیله بنی تمیم پیدا شد، و بگفته برخی دیگر در میان قبائل تمیم و قیس و اسد و هذیل و بکربن وائل شایع شد و سبب آن نیز نفرین رسول خدا (ص) بود که درباره شان نفرین کرده فرمود: «اللهّم اشدد وطأتک علی مضر، واجعل علیهم سنین کسنی یوسف». و بدنبال این نفرین بود که هفت سال دچار خشکسالی و قحطی شدند و کارشان بجائی رسید که کرک را با خون مخلوط کرده می خوردند، و نام آن خوراک «علهز» می نامیدند، و در پی همان قحطی بود که دختران را بخاطر فقر و نداری زنده بگور می کردند... و جمعی دیگر گفته اند: انگیزه اینکار فقر و نداری، نبود بلکه غیرت و تعصّب آنها بود، وسبب آن نیز آن شد که قبیله تمیم در یکی از سالها از دادن خراج به نعمان بن منذر (پادشاه حیره) خودداری کردند، و نعمان نیز برادرش «دیان بن منذر» ر ا بجنگ ایشان فرستاد و او نیز فرزندان و چارپایان آنها را بصورت اسیر و غنیمت گرفته و به نزد نعمان برد، و پس از این ماجرا قبیله بنی تمیم به نزد نعمان رفته از او درخواست گذشت و ترحم کرده و او نیز بحال آنها رقت کرده دستور داد فرزندان اسیر آنها را برای بازگشت نزد قبیله خود آزاد بگذارند به این شرط که هر یک از آن اسیران مایل بودند به نزد پدران خود باز گردند آنها را باز گردانند، و اگر هم مایل بودند نزد صاحبان خود بمانند آنها را مجبور به بازگشت نکنند... و بدنبال این دستور همه دختران حاضر به بازگشت نزد پدران خود شدند جز دختر قیس بن عاصم که ماندن نزد صاحب خود که او را اسیر کرده بود را اختیار کرد و حاضر به بازگشت نزد پدر خود نشد. قیس بن عاصم که چنان دید با خود عهد کرد که از آن پس هر دختری که پیدا کند او را زنده بگور کند[16]... و این عادت زشت در میان ایشان پدید آمد.[17] اهل حُمس و بدعتهای قریش ابن اسحاق گفته: و از بدعتهائی که قریش گزارده بودند بدعت «حُمس»[18] بود، گه گفتند از آنجائی که ما فرزندان ابراهیم و اهل حرم و والیان خانه خدا و ساکنان شهر مکه هستیم و کسی دیگر دارای چنین حق و منزلتی نیست ما نباید مانند دیگران حرمت خارج حرم را مانند حرمت داخل حرم داشته باشیم و از اینرو وقوف به عرفة و افاضهی از آنجا را (که خارج حرم بود) ترک کردند، با اینکه اقرار و اعتراف داشتند که از مشاعر و مناسک حج و آئین ابراهیم (ع)است. و بتدریج قبائل خزاعة و کنانة نیز در این بدعتها و قوانین خود را سهیم دانسته و به شیوه آنها عمل می کردند... و اینان بدعتهای دیگری را نیز معمول داشتند مانند اینکه گفتند: اهل «حمس» در حال احرام نباید از دوغ کشک بسازند و با روغن غذا طبخ کنند و در چادر موئی وارد شوند و جز در زیر سایه چادر چرمی نروند... و کم کم پا را فراتر نهاده گفتند: کسانی که از خارج حرم به منظور حج یا عمره پای در حرم می گذارند نباید از غذائی که از بیرون حرم با خود آورده اند استفاده کنند، و جامه ای که با خود آورده اند در نخستین طوافی که انجام می دهند بپوشند بلکه باید جامه اهل «حُمس» را بپوشند و اگر جامه ای از آنها نیافتند برهنه طواف کنند و چنانچه کسی از آنها به این دستور عمل نکرد و با جامه خود طواف کرد باید پس از طواف آن جامه را بیندازد و از آن پس خود او یا دیگری حق ندارد هیچگاه از آن جامه استفاده کند... و بدنبال همین قانون بود که گاهی رسوائی ها ببار می آمد، زیرا مردان که ناچار بودند برهنه طواف کنند و زنان نیز همه جامه های خود را بیرون می آوردند جز جامه زیرین خود را که معمولاً از جلو یا عقب شکافی داشت و از اینرو گاهی مردانی برای تماشا و چشم چرانی می آمدند و زنان را تماشا می کردند و کار این رسوائی بجائی رسید که یکی از همان زنانی که با آنوضع طواف می کرد- و برخی نامش را قضاعة دختر عامر بن صعصعه- ذکر کرده اند در حالی که طواف می کرد به عنوان طنز این شعر را می خوانده و می گفت: الیوم یبدو بعضه اوکلّه و ما بدا منه فلا احلّه و بدنبال آن نیز سخنانی گفته اند که نگارنده از نقل آن در اینجا شرم دارد.[19]
و البته در این میان مردان پاکدل و مؤمن به خدا و روز جزا بوده اند که با این عادات ورسوم و پرستشهای غلط ایشان مخالف بوده و احیاناً با آنها مبارزه هم می کردند که در گفتار علامه طباطبائی (ره) نیز بدان اشارت شد، و اجمالی از شرح حال آن را نیز در مقاله آینده خواهید خواند-انشاء الله تعالی- ادامه دارد
[1] - ترجمه المیزان ج20ص 140-143. [2] - «المستطرف فی کل فن مستطرف» ج2 ص88. - [6] شاعر عرب در مذمت بنی نهشل که بگفته خود آنها را «اصحاب الحَوَر»-یاران گاو- خوانده گوید: قل لبنی نهشل اصحاب الحور آتطلبون اغیث جهلاً بالبقر وسلع من بعد ذاک و عشر لیس بذا یُجَلل الارضَ المطر و بگفته برخی از هوشمندان شاید این دسته اعراب زمان جاهلیت در این عادت ناپسند از هندیان پیروی کرده اند که گاو را مقدس دانسته و او را فرشته ای پنداشته که به خشم خداوند دچار گشته و به زمین در افتاده... [7] - شاعر عرب گوید: یقولون علّق یا لک الخیر رمّة و هل ینفع التنجیس من کان عاشقاً و زن عربی که بچه اش را تنجیس کرده بود تا شاید از مرگ رهایی یابد اما اینکار سودی ندارد و بچه اش مرد می گوید: نجسته لو ینفع التنجیس و الموت لا تفوته النفوس
[8] - یکی از شاعران عرب در مدح قبیله خود گفته: و لا نکسُر الکیزان فی اثر ضیقنا ولکننا نقفیه زاداً لیرجعاً [9] - و یکی از آنها درباره زنی از زنان عرب گفته: تصنّعی ماشِئت ان تصنّعی وکحّلی عینیک اولا فدعی ثم اجحلی فی البیت أو فی المجمع مالک فی بعل اری من مطمع [10] - خطبه 91 نهج البلاغه. [11] - خطبه 25 نهج البلاغه.
[13] - سوره نحل آیه 58-59. [14] - سوره تکویر آیات8-9. [15] - خطبه 187- نهج البلاغه. [16] قیس بن عاصم از بزرگان قبیلهی تمیم و سخاوتمندان ایشان بوده که پس از بعثت رسول خدا(ص) به نزد آن حضرت آمد و مسلمان شد و گویند سی و سه فرزند داشته است، و روایابی نیز از رسول خدا (ص) نقل کرده و در حدیث است که به رسول خدا (ص) عرض کرد: من هشت دختر را در زمان جاهلیت زنده بگور کردم اکنون چگونه اینکارم را جبران کنم؟ فرمود: بجای هر یک از آنها بنده ای آزاد کن. عرض کرد: من شتران زیادی دارم؟ فرمود: بجای هر یک از آنها شتری قربانی کن. - [17] در حدیث است که صعصعه بن ناجیه بن عقال به نزد رسول خدا (ص) آمده و عرض کرد: من در زمان جاهلیت عمل صالحی انجام داده ام آیا برای من اکنون سودی دارد؟ و چون رسول خدا (ص) سئوال کرد چه عملی انجام داده ای داستانی نقل کرد که خلاصه اش آن بود که من در آنروزگار دو شتر گم کردم و بدنبال آنها در بیابان می گشتم و به چادری برخوردم که پیرمردی در کنار آن نشسته بود و چون سراغ شترانم را از او گرفتم گفت» نزد ما است و من نزد او نشستم تا شترانم را بیاورند که در این وقت پیرزنی از خیمه بیرون آمد و آن مرد بدو گفت؟ -چه زادئیده؟ اگر پسر است که در مال ما شریک است و اگر دختر است که او را دفن کنیم؟ پیرزن گفت: دختر است، من که این سخن را شنیدم به آن مرد گفتم: آیا این دختر را به من میفروشی؟ پیرمرد گفت: مگر عرب فرزند خود را می فروشد؟ گفتم : من حیات و زندگی او را می خرم، نه خود او را! گفت: به چند میخری؟ گفتم: خودت بگو. گفت: به دو شتر ماده و یک شتر نر! من پذیرفتم و آن دختر را خریدم و پس از آن نیز این کار شیوه من بود، و بدین ترتیب دویست و هشتاد دختر را که می خواستند زنده بگور کنند خریداری کردم و از مرگ نجات دادم...
[18] - حمس جمع احمس به معنای متصلب و سخت کوش در دین است، و چون قریش خود را این چنین می پنداشتند این نام را بر خود نهاده و خود را اهل حمس می دانستند.
[19] - در پاورقی سیره ابن هشام (ج1 ص 202) در ذیل این داستان از برخی نقل کرده که رسول خدا (ص) از آن زن خواستگاری کرد و چون به آن حضرت گفتند که او زن متکبره ای است آن حضرت از ازدواج با او صرف نظر کرد...! و سپس در صدد توجیه بر آمده که بهتر است خودتان در آن کتاب مطالعه کنید و ما را از ادامه این گفتار معذور دارید! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 91 |