تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,429 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,375 |
رابطه ی ضروری بین انسان و دین | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 56، مرداد 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی رابطهی ضروری بین انسان و دین « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»[1]. روی خویش را به آئین خالص پروردگار متوجه ساز و با فطرت الهی ملازم باش، آن فطرتی که خداوند انسانها را بر آن آفریده است و تبدیل و تغییری در آن راه ندارد. این است آئین محکم و استوار ولی اکثر مردم نمیدانند. فطری بودن دین طائفه هفتم از آیات مورد بحث، آیاتی بود که دلالت بر این مسأله داشت که دین، فطری بوده و انسان بالفطره متدین است. آیه شریفه فوق از جمله آیات مزبور بحساب میآید. معنی فطری بودن دین این است که رابطه بین فطرت و دین رابطهای ضروری است نه قراردادی، چه اینکه اگر قراردادی باشد، دین ذاتی و فطری نبوده و قابل تغییر و تبدیل خواهد بود، لذا قرآن میفرماید: «لا تَبدِیلَ لِخَلقِ الله» یعنی تا فطرت، فطرت است، گرایش بدین وجود دارد. «فطرت الله...» منصوب به فعل مقدری است که عبارت از «ألزِم» و «خُذ» است یعنی ملازم باش. با فطرت الهی یا بگیر فطرت الهی را، این فطرت از یک سو به نهاد و نهان انسان بستگی دارد و از سوی دیگر به خدا، یعنی فاطر، خداوند است و مفطور انسان، و این جمله تبین همان جمله اول«فَاَقِم وَجهَکَ للدَّینِ حَنِیفاً» میباشد، نه مطلب دیگری. بنابراین از این دو جمله دو تکلیف که لزوم توجه به دین و لزوم اخذ به فطرت باشد، استفاده نمیشود، بلکه جمله دوم برای تسهیل فهم و بیان جمله اول آمده است. فطری بودن دین از این نظر است که فطرت، آن را پذیرا است و چنین نیست که بر آن تحمیل شده باشد، قرآن نیز از این جهت سهل و آسان معرفی شده است که مطابق و هم آهنگ با فطرت است. در سوره «قمر» میخوانیم: «وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآنَ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِر»[2]- و ما قران را برای پند و تذکر آسان نمودیم، کیست که از آن پند گیرد؟ قرآن در عین حال که قول ثقیل و گفتار وزین و سنگین است، محتوایش آسان و سهل است، زیرا از نظر فطرت انسان، کاملا قابل پذیرش میباشد. فطرت انسان، تغییر پذیر نیست خداوند تمام نظام وجود و از آن جمله فطرت انسان را بگونهای متناسب و کامل آفریده است که نیازی به تغییر آن نیست، چه اینکه تغییر در صورتی لازم است که چیزی بعنوان آزمایش، یعنی بدون تخصص و اطلاع کافی ساخته شده باشد و در جریان کار یا پس از پایان آن، نقصش آشکار شود، و یا اینکه سازنده ابزار و لوازم کافی برای ساختن، در اختیار نداشته باشد و بعد از تمام شدن به آن دست یابد، و از اینرو تصمیم بگیرد که مجدداً آن را بصورت کامل بسازد، ولی درباره خداوند متعال هیچ یک از اینها قابل تصور نیست زیرا همه موجودات را با علم و قدرت مطلقه خویش خلق فرموده و هر چه را آفریده است نیکو آفریده، بنابراین نظام آفرینش نظام احسن است و تغییر پذیر نیست. غیر او هم قدرت تغییر در این نظام را ندارد. فطرت انسان نیز جزئی از این نظام احسن خلقت است و بهمین دلیل مشمول این قانون کلی: «لا تبدیل لخلق الله» بوده و هیچگونه تبدیل و تغییری در آن راه ندارد. «ذلِکَ الدین القَیّم». این دین فطری است که نگهبان و سرپرست انسانها است. خداوند هر چیزی را که آفریده، آن را ناقص خلق نفرموده، بلکه با جهاز درونی مجهزش ساخته و سپس آنرا راهنمائی نموده است، قرآن کریم از لسان موسی و هارون، میفرماید: «رَبُّنا الَّدِی اَعطی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی»[3]پروردگار ما آن کسی است که به همه موجودات، لباس هستی پوشانیده و آنها را براههای کمالشان هدایت فرموده است. شرایط رسیدن به کمال این چنین نیست که یک شیء نسبتش به تمام کمالات علی السّواء باشد، مثلاً خاک که تبدیل به معدنی خاص میشود، این طور نیست که در هر شرائطی و یا در هر گونه خاکی این تبدیل صورت گیرد، و یا یک گیاه در هر گونه آب و هوا و زمینی نمیروید و اگر بروید، به مرحله نهائی رشد نمیرسد، وگرنه لازمهاش این است که در طبیعت، نظام و قانونی وجود نداشته و هرج و مرج باشد و هیچ چیزی با چیز دیگر رابطه ضروری نداشته و همه چیز به همه چیز بخورد، زیرا این چنین نظمی گذشته از اینکه برخلاف عقل است، بر خلاف شواهد تجربی هم میباشد، پس هر موجودی که بخواهد راه تکامل را بپیماید، باید بین آن و یک سلسله کمالات، ارتباطی باشد و این طور نیست که آن شیء با همه کمالات در ارتباط باشد و از هر راهی هم بتواند به کمال برسد. یعنی همانگونه، که برای رسیدن به کمال، شرایط خاصی وجود دارد، برای کمال هم حد و مرزی مشخص وجود دارد و این چنین نیست که مثلا یک درخت کمالش در این باشد که به هر حدی از رشد برسد، بلکه کمال یک درخت، مشخص و راه رسیدن به آن کمال هم، مشخص است. یک شیء اگر در سطح طبیعت است مانند خاک برای معدن شدن، شرائط و راهها و حدی مشخص نیاز دارد، و این در مورد گیاهان و حیوانات نیز صادق است یعنی نمیشود تمام کمالات عالم برای حیوانات، نباتات، علی السّواء باشد و یا همه راهها برای آنها یکسان باشد بلکه در این موارد نیز، همین دو اصل که ذکر شد معتبر میباشد. پس برای هر موجودی کمالی است مشخص و برای رسیدن به آن کمال هم راهی معین قرار داده شده است. انسان نیز از این قانون کلی استثنا نشده است، یعنی چنین نیست که انسان کمال نخواهد و یا نسبت او به کمالات مساوی باشد، و یا اینکه از هر راهی بتواند به کمال مطلوب برسد. انسان فطری و انسان طبیعی انسان در بین موجودات دیگر این خصیصه را دارد که نمیتواند تنها زندگی نماید، مانند یک درخت نیست که تنها در بیابانی بروید و رشد نماید، و یا مانند حیوانی که بتواند در درون جنگلی به تنهائی زندگی کند، اگر بخواهد بزندگی انسانی ادامه دهد ناچار است که بعضی از کارهای خویش را به دیگران واگذار نماید، چنانچه به ناگزیر باید به تحمل کار دیگران تن در دهد، و از این نظر در تعریف انسان گفته شده است: «انسان موجودی اجتماعی است» یعنی بدون جمع و جامعه نمیتواند زنگی کند. اینجاست که مسألۀ ارتباط انسانها با هم مطرح میگردد. که چگونه است، آیا رابطه خود را با دیگران براساس عدالت اجتماعی و خیر و صلاح تنظیم میکند و حتی بخاطر مصلحت انسانهای دیگر حاضر است از مقداری منافع و مصالح خویش چشمپوشی نماید. یا اینکه انسان موجودی استثمارگر است و همیشه منافع دیگران را در پای منافع خویش قربانی میکند؟ انسان نیازهای مختلف و فراوانی دارد که وجود این نیازها سبب شده تا در جمع زندگی نماید، زیرا به تنهائی نمیتواند نیازهای خویش را تأمین کند. بنابراین زندگی کردن در جمع برای احسان بدیگران نیست بلکه برای این است که دیگران را وسیله رفع نیازهای خویش قرار دهد، و از اینرو تا دستش میرسد، میکوشد تا آنها را مانند حیوانات و گیاهان و معادن استثمار کند. لذا خالق انسان هر جا سخن از انسان بمیان آورده است، که به حدود شصت مورد بالغ میشود انسان را استثمارگر و سرکش وو... معرفی نموده است. انسان، استثمارگر بالطبع است معلوم میشود انسانی که به اینگونه در قرآن مطرح گردیده، انسان طبیعی است، نه فطری و لذا قرآن انسان فطری را میستاید. فطرت همیشه گرایش به سمت بالا دارد و طبیعت است که در جهت ارضای شهوت و غضب و دیگر غرائز تمایل دارد و میخواهد انسان در سطح ماده و طبیعت بماند و بالا نرود، لذا قرآن درباره این قبیل افراد میفرماید: «وَلَو تَری إذِا المُجرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسهم عِندَ رَبِّهِم[4]...»(ای رسول ما!) اگر تو حال گنهکاران را(در قیامت) ببینی که چگونه در حضور خدای خویش سربزیر و ذلیلاند. این افراد همانگونه که در دنیا سربزیرند در قیامت هم، همین گونه سربزیر محشور میشوند زیرا در دنیا تمام تلاششان این است که جسم خاکی را زینت و آرایش دهند ولی از زینت دادن جمال انسانیت و روح خویش غافلاند، بنابراین مذمت قرآن از انسانهائی است که در همان بعد طبیعی مانده و رشد نکردهاند، پس انسان در این بعد، مدنی بالطبع نیست، بلکه استثمارگر بالطبع است. از اینرو چارهای جز قانون نیست تا جلو استثمارگری او را گرفته و روابط او را با دیگران براساس عدل و ارزشهای الهی تنظیم نماید. راهی مشخص برای تکامل البته هر موجودی با یک نوع کمال مشخص رابطه دارد و راهی معین برای تکامل او قرار داده شده است و چنین نیست که همه چیز عالم برای همه موجودات کمال و یا راه رسیدن به کمال باشد و بنابراین از هر راهی بتواند به آن کمال برسد، برای انسان یک کمال مخصوصی است و برای نائل شدن به آن، نیز راهی معین، وجود دارد. اگر همه چیز کمال باشد و همه راهها انسان را به کمال برساند، هرج و مرج پیش میآید و در عالم، نظم و قانونی ثابت برای هیچ کس و هیچ چیز وجود نخواهد داشت، گذشته از اینکه بر خلاف عقل و منطق نیز خواهد بود. رابطه ایدئولوژی با جهانبینی اگر ظلم و عدل، بخل و سخاوت و خلاصه خیر و شر، هر دو انسان را به کمال برساند، در آن صورت هدفی در کار نخواهد بود، و نظام هستی پیرو سنتها و قوانین مشخصی نخواهد بود. در صورتی که چنین نیست، لذا اگر انسان بخواهد به کمال مطلوب برسد چارهای جز اجرای قانون نیست. انسان موجود متفکری است که میفهمد و کار میکند، و کار و فهم او بصورت قانون پیاده میشود، و این قانون همان حکمت عملی است، یعنی ایدئولوژی. این ایدئولوژی، باید بدست چه کسی سپرده شود؟ اینجاست که مسأله رابطه ایدئولوژی با جهانبینی مطرح میگردد، و هر جهانبینی، ایدئولوژی متناسب با خود را میطلبد، و هر گونه که جهانبینی انسان تدوین گردد، ایدئولوژی و قانون او هم، همرنگ آن خواهد بود پس اگر معتقد بود که انسان یک موجودی صرفا مادی است و با مردنش، همه چیز پایان میپذیرد و مبدأ و معادی در کار نمیباشد، ایدئولوژی او هم ایدئولوژی الحادی است، و چنانچه خدا را قبول داشت. لکن مشرک بود و سعی داشت که اربابان خود را راضی نماید، قوانین او طوری تنظیم میگردد که مورد پسند بتهایش قرار گیرد، ولی اگر جهانبینی او براساس توحید ومعاد پیریزی شده باشد، این گونه جهانبینی، یک حکمت عملی و دینی که بشر را با خدا و قیامت آشنا سازد در پی دارد. رابطه ضروری بین انسان و اسلام البته تمام ادیان و مکتبها و قوانین برای انسان یکسان نیست، بلکه در بین اینها، یک دین و مکتب است که میتواند کمال علمی و عملی انسان را تأمین نماید، زیرا اگر ادیان و قوانین ضدّ و نقیض، همه بتوانند انسان را به کمال برساند، همان هرج و مرج پیش خواهد آمد، در صورتی که چنین نیست، بلکه بین انسان و کمال خویش یک ارتباط ضروری وجود دارد و یک راهی مشخص و معین، پس تنها بین انسان و یک مکتب که وسیله کمال او است این رابطه ضروری وجود دارد، و چنین نیست که نهان و نهاد انسان نسبت به همه مکتبها، مساوی و علی السّواء باشد، و این رابطه بین او و آن مکتب حق، کششی آگاهانه و از روی معرفت است. این همان فطرتی است که قرآن از آن سخن گفته و دین واقعی را که اسلام است، فطری بشر معرفی مینماید. اینجا است که محدوده فطرت از غریزه و طبیعت مشخص شده و مرز میان این دو شناخته میشود و بدین ترتیب بطلان این ادعا هم روشن میگردد که: هیچ رابطهای میان انسان و ادیان وجود ندارد وهر دینی که به وی عرضه شود میپذیرد! انسان هم مانند تمام پدیدههای هستی شرائط و راههای مشخصی برای تکاملش وجود دارد. یک درخت چنین نیست که هرگونه آبی که به پایش ریخته شود وسلیه رشد او شود، و یا یک معدن در هر شرائطی طلا یا فلز دیگری در آن تولید نمیشود، بلکه یک شرائط خاصی میطلبد؛ انسان هم اگر بخواهد به کمال مطلوب انسانی خویش برسد، دین خاصی لازم دارد، همان دینی که با فطرت او هم آهنگ و متناسب باشد و از روی کشش فطری بپذیرد نه از روی تقلید از فرد یا جامعه و یا بواسطه تبلیغات و غیره تا در نتیجه در تطبیق و انتخاب دچار اشتباه شود. پیامبر اکرم (ص)به مردمی که به انحراف و بتپرستی کشیده شده بودند، فرمود: «فاین تذهبون» بکجا میروید؟! راه را به بیراهه اشتباه نمودهاید. امیرمؤمنان (ع)به افرادیکه از طریق حق و عدالت منحرف شده بودند میفرمود: «فَاَینَ تَذهَبُونَ وَ أَنَّی تُؤفَکُونَ و الأَعلامُ قائِمَةٌ وَ الآیاتُ واضِحَةٌ وَ المَنارُ مَنصُوبَةٌ فَأَینَ یُتاهُ بِکُم؟»[5]- به کجامیروید و چگونه شما را میگردانند در صورتی که پرچمهای هدایت افراشته و بر پا است و نشانههای حقیقت هویدا و منار و مشعل راهنمائی نصب شده است؟ پس در کجا شما را حیران و سرگردان نمودهاند؟!. اگر جنبه طبیعت، انسانها را از مسیر فطرت منحرف نمیکرد، انبیاء پیشرفت مینمودند و فطرتها شکوفا میشد ولی با اینهمه، سرانجام دین فطری اسلام که همان مکتب انبیاء است پیروز خواهد شد و این وعده حتمی قرآن است. « هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً»[6] او است خدائی که پیامبر خویش را با قرآن و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان عالم پیروز گرداند و بر حقیقت این سخن گواهی خداوند کافی است. ادامه دارد.
حقیقت ایمان امام صادق (ع) لا یَبلُغُ اَحَدُکُم حَقِیقَةَ الأِیمانِ حَتّی یُحِبَّ اَبعَدَ الخَلقِ مِنهُ فی الله وَ یُبغِضُ اَقرَبَ الخَلقِ مِنهُ فی الله (تحف العقول- ص 275) هیچکس از شما به ایمان واقعی دست نخواهد یافت جز اینکه دورترین مردم را نسبت بخویش، برای خدا دوست دارد و نزدیکترین آنان را به خویش، برای خداوند دشمن دارد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 152 |