تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,306 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,234 |
داستان بعثت رسول خدا «ص» | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 58، مهر 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
بخش دوّم حجةالاسلام و المسلمین رسولی محلاتی داستان بعثت رسول خدا «ص» و کیفیت آن از نظر روایات اهل سنت قسمت یازدهم و اما داستان کیفیت بعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنت مانند بخاری و مسلم و ابن هشام در سیره طبق روایتی که از عایشه نقل کردهاند و آنرا صحیحترین روایت در باب وحی دانسته و روی جملات آن بحث کرده و بلکه طبق پارهای از مضامین آن فتوی دادهاند اینگونه است: «قال البخاری: حدثنا یحیی بن بُکَیر، حدثنا اللیث، عن عُقَیل، عن ابن شهاب، عن عُروة بن الزییر، عن عائشة رضی الله عنها أنها قالت: أول ما بُرِئی به رسولالله صلی الله علیه و سلم من الوحی الرؤیا الصالحة فی النوم، و کان لا یری رؤیا إلا جاءت مثل فَلَق الصبح. ثم حُبِّب إلیه الخلاء، و کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه- و هو التعبد – اللیالی ذَوات العَدد قبل أن یَنزع إلی أهله و یتزود لذلک، ثم یرجع إلی خدیجه فیتزود لمثلها. حتی جاءه الحق و هو فی غار حِرَاء. فجاءه الملک فقال: أقرا. فقال: ما أنا بقارئ. قال: فأخذنی فغَطَّنی حتی بلغ منی اَلجهد ثم أرسلنی. فقال: اقرأ. فقلت: ما أنا بقارئ. قال: فأخذنی فغَطَّنی الثانیه حتی بلغ منی الجهد ثم أرسلنی. فقال: اقرأ فقلت: ما أنا بقارئ، فأخذنی فغَطَّنی الثالثه حتی بلغ منی الجهد. ثم أرسلنی. فقال: « ù&tø%$# ÉOó$$Î/ y7În/u Ï%©!$# t,n=y{ ÇÊÈ t,n=y{ z`»|¡SM}$# ô`ÏB @,n=tã ÇËÈ ù&tø%$# y7/uur ãPtø.F{$# ÇÌÈ Ï%©!$# zO¯=tæ ÉOn=s)ø9$$Î/ ÇÍÈ zO¯=tæ z`»|¡SM}$# $tB óOs9 ÷Ls>÷èt ÇÎÈ » فرجع بها رسول الله صلی الله علیه و سلم یَرجُف فؤاده، فدخل علی خدیجة بنت خویلد، فقال، زمَّلونی زملونی. فزمَّلوه حتی ذهب عنه الروع. فقال لخدیجه – و أخبرها الخبر -: لقد خشیتُ علی نفسی. فقالت خدیجه: کلا؛ و الله لا یخزیک الله أبدا. إنک لتّصیلُ الرّحم و تَقری الضیف، و تحمل الکَلَّ، و تَکسب المعدوم، و تعین علی نوائب الحق. فانطلقت به خدیجه حتی أتت ورقة بن نوفل بن أسد بن عبدالعُزَّی ابن عم خدیجة. و کان امراءاً قد تنصَّر فی الجاهلیة، و کان یکتب الکتاب العبرانی، فیکتب من الإنجیل بالعبرانیة ما شاء الله آن یکتب. و کان شیخاً کبیراً قد عمی. فقالت له خدیجة: یابن عم! اسمع من ابن أخیک. فقال له ورقة: یابن أخی ماذا تری؟ فأخبره رسولالله صلی الله علیه و سلم خبرما رأی. فقال له ورقة: هذا الناموس الذی کان ینزل علی موسی، یا لیتنی فیها جَذَعا، لیتنی أکون حیَّا، إذ یُخرجک قومُک. فقال رسولالله صلی الله علیه و سلم: «أوَ مُخرِجّی هم ؟!» فقال: نعم، لم یأت أحد بمثل ما جئتَ به إلا عودی، و إن یدرکنی یومک أنصرک نصرا مؤزَّراً. ثم لم یَنشَب ورقة أن توفی و فَتَر الوحی» تا اینجا روایتی است که بخاری در نخستین باب صحیح خود نقل کرده و این روایت دنبالهای هم دارد که بخاری آنرا در کتاب التعبیر با همین سند و متن روایت کرده و دنباله آن چنین است: «... و فتر الوحی فترة. حتی حزن رسولالله صلی الله علیه و سلم – فیما بلغنا – حزناً غَدا منه مراراً کی یتردَّی من رؤوس شواهق الجبال. فکلما أوفَی بِذروه جبل لکی یلقی نفسَه تبدّی له جبریل فقال: یا محمد، إنک رسولالله حقاً. فیسکن لذلک جأشه، و تَقرُّ نفسه، فیرجع. فإذا طالت علیه فترة الوحی غَدَا لمثل ذلک. قال: فإذا أوفی بذروة جبل تبدّی له جبریل فقال له: مثل ذلک»[1] ترجمه: بخاری به سند خود از عایشه روایت کرده که گوید: نخستین باری که وحی بر رسول خدا«ص» آمد خوابهای راست بود که خوابی نمیدید جز آنکه مانند صبح روشن میآمد، سپس به حالت خلوت علاقهمند شد و در غار حرا خلوت گزیده و شبهای معدودی را به عبادت میگذراند پیش از آنکه به نزد خانواده بیاید و برای آن توشه گیرد، سپس به نزد خدیجه بازگشته و برای آن توشه برمیگرفت. تا وقتی که حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود. پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت: بخوان: فرمود: من خواندن ندانم! گوید: پس آن فرشته مرا گرفت و بسختی فشارم داد بدان حد که طاقتم تمام شد سپس رهایم کرد و گفت: بخوان! من گفتم: خواندن ندانم، دوباره مرا گرفت و برای بار دوم مرا بسختی فشار داد بحدّی که طاقتم تمام شد آنگاه رهایم کرد و گفت: بخوان! گفتم: خواندن ندانم، که برای سومین بار مرا گرفت و بسختی فشارم داد بحدی که طاقتم تمام شد و سپس مرا رها کرده و گفت: بخوان بنام پروردگارت که آفرید... (تا بآخر آیات) پس رسول خدا«ص» بازگشت در حالی که دلش میلرزید و بهمان حال بنزد خدیجه آمد و گفت: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید! پس آنحضرت را پوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد. رسول خدا شرح حال خود را برای خدیجه بیان داشته و فرمود: من بر خویشتن بیمناکم! خدیجه گفت: هرگز! بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم میکنی و مهماننوازی و سختیها را تحمل میکنی و ناداران را دارا میکنی و بر پیشآمدهای حق کمک میکنی! سپس خدیجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی که پسر عموی خدیجه بود آورد، و او مردی بود که در زمان جاهلیت بدین نصرانیت در آمده بود و کتابهای عبرانی و انجیل را بمقدار زیادی نوشته و پیرمردی بود که کور شده بود. خدیجه بدو گفت: عموزاده از برادرزادهات بشنو! ورقه گفت: عموزاده چه میبینی؟ رسول خدا«ص» آنچه را دیده بود بدو خبر داد، ورقه گفت: این همان ناموسی است که بر موسی نازل میشد و ای کاش من امروز جوانی بودم ای کاش من در آنروز که قوم تو، تو رابیرون میکنند زنده بودم، رسول خدا «ص» فرمود: مگر مرا بیرون میکنند؟ گفت: آری، هر کس گفتاری مانند تو برای مردم بیاورد مورد دشمنی قرار میگیرد و آگر آنروز تو را من درک کنم پیوسته تو را یاری خواهم کرد. و پس از این جریان بمدت کمی ورقه از دنیا رفت، و وحی قطع شد... ...چنانچه رسول خدا بسختی غمگین گردید تا بدانجا که بارها خواست خود را از بالای نوکهای کوهها پرت کند و هر بار که ببالای کوهی میرفت تا خود را پرت کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و میگفت: ای محمد تو بحق رسول خدا هستی، و همان سبب میشد که دلش آرام گیرد، و جانش استقرار یابد، و چون فترت وحی طول میکشید دوباره بهمان فکر میافتاد و چون به بالای کوه میرفت جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و همان سخنان را به او میگفت...! و اینک تحقیقی دربارۀ سند و متن این حدیث اما از نظر سند: همانگونه که شنیدید این حدیث از زهری از عروة بن زبیر از عایشه نقل شده... و زهری همان کسی است که در تثبیت حکومت مروانیان و ستمگران نقش داشته و نویسندۀ هشام بن عبدالملک و معلم فرزندان او بوده... اگر چه گفتهاند که در آخر عمر توبه کرده و جزء اصحاب امام چهارم علیهالسلام در آمده اما آیا این حدیث را قبل از توبه نقل کرده یا بعد از آن؟ نمیدانیم!... و گذشته از این، سماع او از عروة بن زبیر نیز به اثبات نرسیده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته..[2] و عروة بن زبیر – برادر عبدالله بن زبیر و خواهرزادۀ عایشه – نیز همان کسی است که برای تثبیت همان حکومت غاصبانه و موقت برادرش عبدالله زبیر در مکه و مدینه از انتساب هر دروغ و تهمتی نسبت به بنی هاشم باک نداشت تا انجا که ابن ابیالحدید از استادش اسکافی نقل میکند که عروة بن زبیر از کسانی بود که از معاویه پول میگرفت و در مذمت علی علیهالسلام حدیث جعل میکرد، و سپس از این نمونه حدیثهای جعلی، که بوسیله کیسههای پول معاویه شرف صدور و اجلال نزول فرموده بود! حدیث زیر را – طبق همین سندی که اینجا است – نقل میکند که زهری از عروة بن زبیر از عایشه نقل کرده که گوید: «کنت عند رسولالله اذ أقبل العباس و علی، فقال: یا عایشه اَنّ هذین یموتان علی غیر ملّتی، او علی غیر دینی»![3] یعنی – من نزد رسول خدا «ص» بودم که عباس و علی از در آمدند و رسول خدا «ص» فرمود: ای عایشه این دو نفر بیگانه از کیش من و یا بر غیر دین و آئین من از دنیا بیرون میروند و میمیرند! و در دشمنی با علی علیهالسلام در حدّی بود که هر گاه نام آنحضرت نزد او برده میشد آن بزرگوار را دشنام داده و دستهای خود را بعنوان اظهار تأسف بهم میزد و میگفت: آیا علی پاسخ آنهمه خون مسلمانان را که ریخت چه میدهد؟[4] و از اینها هم که بگذریم عایشه این حدیث را از رسول خدا «ص» و یا دیگری هم نقل نمیکند، بلکه بصورت ارسال و یا بهتر بگوئیم بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصی گفته است زیرا این مطلب از نظر تاریخی مسلم است که خود عایشه نمیتواند بدون واسطه داستان وحی را نقل کند زیرا عایشه در هنگام بعثت رسول خدا هنوز بدنیا نیامده بود و چهار سال یا پنج سال پس از بعثت رسول خدا «ص» بدنیا آمده... و بهمین علّت محدثان اهل سنت این حدیث را جزء مراسیل صحابه دانسته و گفتهاند: مراسیل صحابه همگی حجّت است...[5] اما این سخن محدثان اهل سنت نیز در مورد خصوص این حدیث بنا بگفته امام نووی در شرح صحیح مسلم با گفتار یکی از بزرگان ایشان یعنی سخن امام ابو اسحاق اسفراینی نقض شده و از حجّیت خارج گشته و این متن گفتار نووی است که گوید: «و اما مرسل الصحابی کقول عایشه رضی الله عنها «اول ما بدئ به رسول الله «ص» من الوحی الرؤیا الصالحة...» قال الامام ابواسحاق الاسفراینی لا یحتجّ به»[6] و بنظر نگارنده اصل این مطلب نیز که این حدیث را جزء حدیثهای «مُرسل» بدانیم مورد خدشه و تردید است و اطلاق حدیث مُرسل بر اینگونه حدیثها باید با نوعی تسامح و مجاز همراه باشد، زیرا حدیث مرسل – بر طبق اصطلاح اهل درایة – به حدیثی گویند که کسی بدون واسطه آنرا از رسول خدا «ص» نقل کند، و در اینجا عایشه اساساً آنرا از رسول خدا «ص» نقل نمیکند، بلکه بعنوان یک نظریه وا جتهاد شخصی ذکر کرده... و بعید نیست اینکار هم از تصرفات عروة بن زبیر خواهرزادۀ او بوده است که برای بازارگرمی بسود خالهاش سند آخر حدیث را حذف کرده باشد، و بعنوان نظریه او نقل کرده است، چون عروة بن زبیر عقیده داشته که در روی کرۀ زمین در آنزمان کسی از عایشه دانشمندتر به علوم اسلامی و علوم دیگر وجود نداشته و این عبارت از عروه بن زبیر مشهور است که گفته است: «ما رأیت أحداً أعلم بفقه و لا طبّ و لا بشعر من عایشه»[7] من أحدی را داناتر از عایشه در علم فقه و طبّ و شعر ندیدم! و عروه بن زبیر شاید پیش خود فکر کرده کسی که در هر علمی داناترین مردم روی زمین باشد در امثال اینگونه امور نیز میتواند اظهارنظر کند، و امثال بخاری و مسلم نیز این اظهارنظر شخصی را بعنوان یک حدیث صحیح در کتاب خود آورده و بدان احتجاج کردهاند. والله العالم. و تازه این مطلب – که هر حدیثی در کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده پذیرفته شده و حجت باشد – نیز مخدوش و غیر قابل قبول نزد علمای اهل سنت است، و این گفتار ابن حجر عسقلانی است که در مقدمه کتاب خود «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» گفته است: «و قد انتقده الحفّاظ فی عشره و مأه حدیث» یعنی کتاب صحیح بخاری نزد حافظان حدیث در یکصد و ده حدیث مورد انتقاد قرار گرفته و صحت آنها مورد تردید است. و در مورد صحیح مسلم نیز وضع بدتر است چنانچه قسطلانی در کتاب «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری» گوید: «ما انتقد علی البخاری من الاحادیث أقلّ عدداً ممّا انتقد علی المسلم»[8]آمده
یعنی انتقاداتی که بر احادیث صحیح بخاری شده کمتر از انتقاداتی است که بر صحیح مسلم شده. و این بود اجمالی از وضع سند این حدیث... و اما از نظر متن اولاً- متن این روایت و مضمون آن با روایات دیگری که در باب وحی – حتی از خود عایشه نقل شده اختلاف فراوان دارد که این خود موجب ضعف و وهن این حدیث میشود که از باب مثال میتوانید موارد زیر را ملاحظه نمائید. 1- در این روایت آمده که نخستین آیاتی از قرآن که بر رسول خدا «ص» نازل گردید آیات سورۀ علق بود ولی در روایت بیهقی و ابونعیم که بسندشان از عمرو بن شرحبیل روایت کردهاند نخستین سورهای که بر رسول خدا «ص» نازل شد سورۀ فاتحه الکتاب بوده[9]... و در برخی از روایات اهل سنت نیز آمده که نخستین سورهای که بر رسول خدا «ص» نازل گردید سورۀ «یا ایها المدثر» بوده[10]... 2- در این حدیث آمده بود که وقتی جبرئیل بنزد آنحضرت آمد سه بار او را بسختی فشار داد به حدّی که رسول خدا به حال مرگ افتاد... و... در صورتیکه در حدیثی که موسی بن عقبه از زهری از سعید بن مسیب روایت کرده هیچ ذکری از این فشار و نبوت با اعمال شاقه بمیان نیامده و عبارت آن روایت اینگونه است: «...ثمّ استعلن له جبرئیل و هو بأعلی مکّة فأجلسه علی مجلس کریم معجب کان النبی «ص» یقول: اجلسنی علی بساط کهیئه الدرنوک فیه الیاقوت و اللؤلؤ فبشّره برسالة الله عزّوجل حتّی اطمأنّ رسول الله، فقال له جبرئیل: أقرا، فقال: کیف اقرأ؟ فقال: اقرء باسم...»[11] و در یکی از دو حدیث ابن اسحاق نیز ذکری از این ماجرا نیست، که میتوانید خود حدیث را در سیره ابن هشام ببینید.[12] 3- در این روایت آمده بود که خدیجه پس از این ماجرا رسول خدا «ص» را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل برد، و... ولی در روایت سعید بن مسیب آمده که خدیجه هنگامی که سخنان رسول خدا «ص» را شنید آنحضرت را در خانه گذارده و نخست بنزد عدّاس – غلام عتبة بن ربیعة – که نصرانی و اهل نینوی بود آمد و جریان را به او باز گفت، و عدّاس او را دلگرم کرد که این جبرئیل همان فرشته وحی و امین خدا است... و خدیجه از نزد عدّاس بازگشته پیش ورقة بن نوفل رفت... و با او نیز گفتگو کرد... و...[13] و اختلافات دیگری که بطور اجمال میتوانید آن روایات را در کتابهای صحاح و کتابهای دیگر ببینید.[14] ادامه دارد
[1] - صحیح بخاری – با شرح کرمانی ط بیروت – ج1، ص 29-40- و ج 24- از همین چاپ- ص 94. و نظیر همین روایت در صحیح مسلم ج1 ص 97 و تاریخ طبری ج2 ص 47 و کتابهای دیگر نیز نقل شده. [2] - تهذیب التهذیب، ج9، ص 450. [3] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4، ص 63. [4] - قاموس الرجال، ج6، ص 300. [5] - شرح کرمانی از صحیح بخاری، ج1، ص 30-31 [6] - شرح صحیح مسلم (حاشیه ارشاد الساری) چاپ مصر، ج1، ص 44. [7] - اسدالغابه ، ج5، ص 504 و الاصابة ج4، ص 349. [8] - ارشاد الساری، ج1، ص 21. [9] - برای اطلاع از متن کامل این روایت به سیرة النبویة ابن کثیر ج 1، ص 398 مراجعه کنید. [10] - سیرة النبویة ابن کثیر، ج 1، ص 412-413 [11] - سیره النبویة ابن کثیر، ج1، ص 405. [12] - سیره ابن هشام، ج1، ص 234. [13] - سیره النبویة ابن کثیر، ج1، ص 406. [14] - برای اطلاع بیشتر میتوانید به کتابهای البدایة و النهایة ج3، ص 15 به بعد و تاریخ طبری،ج 2، ص 50 به بعد و تاریخ یعقوبی، ج2، ص 23 و صحیح بخاری، ج6، ص 200 و عیون الاثر، ج1، ص 83 و اسباب النزول ص 11 و عیون الاثر، ج1، ص 82 و سیرة قاضی دحلان، ج1، ص 83 و سیرة حلبیه، ج1، ص 244 به بعد، مراجعه نمائید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 237 |