تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,445 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,385 |
عنصر مبارزه در زندگی امامان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 60، آذر 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
عنصر مبارزه در زندگی امامان حالا امام سجاد باید چه کار کند؟ امام اگر بخواهد آن هدف را تعقیب کند سه مسئولیت بر دوش خود حس میکند: اولاً- باید معارف دین را به مردم زمان خودش تعلیم بدهد، ما اگر بخواهیم یک حکومت اسلامی بوجود بیاوریم امکان ندارد بدون اینکه مردم را با معارف دینی آشنا کرده باشیم بتوانیم امید آنچنان حکومتی را داشته باشیم. بنابراین اول کار این است که معارف دینی به مردم تعلیم داده بشود. کارم دوم- این است که بخصوص مسئله امامت که مسئلۀ مهجوری شده و کلاً از ذهنها دور شده و باید معنا شده، برای مردم تشریح و در ذهنهای مردم بازسازی بشود، امامت یعنی چه؟ کی باید امام باشد؟ امام چه شرایطی دارد؟ چون بالاخره جامعه امام داشت و آن عبدالملک بود. مردم او را امام میدانستند. پیشوای جامعه بود. بعداً در بحث «امام» عرض خواهم کرد که آن برداشتی که ما در طول این چند قرن اخیر از معنای امام داشتیم بکلی متفاوت است با آن معنایی که برای امام در صدر اسلام وجود داشته است. در آن زمان هم موافقین و هم مخالفین ائمه (ع)، امام را به همان معنائی میدانستند که ما امروز در جمهوری اسلامی میدانیم و میگوئیم: امام امت، رهبر ملت، یعنی حاکم دین و دنیا. برداشت ما در طول این دو سه قرن اخیر از امام چیز دیگری بود، برداشت ما این بود که جامعه یک نفری دارد که او از مردم مالیات میگیرد مردم را به جنگ میبرد، مردم را به صلح میخواند، امور مردم را اداره میکند، ادارات دولتی را درست میکند، دولت تشکیل میدهد، قبض و بسط میکند، او اسمش حاکم است، یک نفر دیگر هم آن طرف هست که دین مردم را درست میکند اعتقاد مردم را درست میکند. قرائت و نماز مردم را درست میکند و کارهائی دیگر از این قبیل (هر چه همتش باشد) آنهم اسمش عالم است!! امام هم در دوران خودش به مثابۀ عالِم در قرون بعد است خلیفه کار خودش را میکرد او هم دین مردم را درست میکرد یا اخلاق مردم را درست میکرد. در طول قرنهای اخیر برداشت ما از امام این بوده است، در حالیکه در صدر اسلام برداشت همه از امام غیر این است. امام یعنی پیشوای جامعه، پیشوای دین و دنیا، بنی امیه چنین منصبی را ادعا داشتند. بنی العباس هم همین ادعا را داشتند. همان مخمورهای غرق شده در لهو و لعب دنیا همه همین ادعا را داشتند، آنها هم خودشان را امام میدانستند که اگر انشاءا... برسیم و وقت بشود در این زمینه صحبت خواهیم کرد. پس بهرحال جامعه امام داشت. امامش عبدالملک بود. امام سجاد باید برای مردم، معنای امامت را، جهت امامت را، شرائط امامت را، آن چیزهائیکه امام ناگزیر از آنها است و آن چیزهائیکه اگر نباشد، کسی نمیتواند امام باشد؛ اینها را باید برای مردم تشریح بکند. و بالأخره کار سوم اینکه بگوید من امامم، یعنی آن کسی که باید در آنجا قرار بگیرد من هستم. این سه کاری است که امام سجاد(ع) باید میکرد. بیشترین تلاش را امام بر روی آن کار اول گذاشته است. چون همانطوریکه گفتیم زمینه زمینهای بود که نوبت به مسئلۀ «من امامم» نمیرسید. باید دین مردم درست میشد، باید اخلاق مردم درست میشد، باید مردم از این غرقاب فساد بیرون میآمدند، باید جهت گیری معنوی، که لب اللباب دین و روح اصلی دین است، دوباره در جامعه احیاء میشد. لذا شما میبینید اکثر زندگی امام سجاد(ع) و کلمات آن حضرت در زهد است، همهاش زهد. حتی در شروع یک سخنِ مربوط به هدفهای سیاسی نیز میفرماید: ان علامة الزاهدین فی الدنیا الراغبین عنها فی الآخره... و یا در یکی از کلامهای کوتاه خود دنیا را رنگ و لعاب مادّی آن را که برای همه جاذبه داشت اینطور توصیف میکند: «اولا حرٌ یدع هذه اللماظة لاهلها فلیس الانفسکم ثمن الا الجنة الا فلا تبیعوها بغیرها». کلمات امام سجاد(ع) بیشترینش زهد است، بیشترینش معارف است، اما معارف را در لباس دعا بیان میکند. چون همانطوریکه گفتیم اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازه نمیداد که امام سجاد(ع) با آن مردم بیپرده و صریح حرف بزند، نه فقط دستگاهها نمیگذاشتند، که مردم هم نمیخواستند، اصلاً آن جامعه، جامعهی نالایق و تباه شده و ضایعی بود که باید بازسازی میشد. 34 و 35 سال، از سال 61 تا 95 زندگی امام سجاد اینطوری گذشت البته هر چه میگذشته وضع بهتر میشده است لذا در همان حدیث «ارتد النّاس بعد الحسین» امام صادق(ع) سپس میفرماید: ثم انَّ الناس لحقوا و کثروا. بعداً مردم ملحق شدند. و ما میبینیم که همینطور است و دوران امام باقر(ع) که میرسد (بعداً عرض خواهم کرد) وضع فرق کرده است. این بخاطر زحمات 35 ساله امام سجاد است. توجّه به کادرسازی در کلمات امام سجاد(ع) توجه به کادرسازی هم هست در کتاب شریف تحف العقول چند فقره کلام طویل از امام سجاد(ع) نقل شده. من متأسفانه وقت نکردم نگاه کنم به کتابهای دیگر و اگر نمونههای دیگری از این کلمات از امام سجاد(ع) هست پیدا کنم، و گمان هم نمیکنم که باشد یا زیاد باشد. کلمات کوتاه چرا. اما کلمات بلند مثل آن دو سه تا حدیث مفصلی که از آن حضرت در تحف العقول نقل شده فکر نمیکنم باشد. لحن این احادیث و نحوۀ خطاب آنها نشان دهندۀ کاری است که امام سجاد میکرد یکی از آن سه حدیث معلوم است که خطاب به عامه مردم است، با «ایها الناس» شروع میشود، در این خطاب تذکر به معارف اسلامی است حضرت در این حدیث مفصل میفرماید که وقتی انسان را در قبر میگذارند از ربّ او سئوال میکنند، از امام او سئوال میکنند، این یک لحن ملایم و رقیقی است که بدرد عامه مردمی که در حیطه تبلیغات امام سجاد(ع) قرار داشتند میخورد، اما حدیث دیگری هست که طور دیگری شروع میشود و مضمون آن هم نشان میدهد که مربوط بخواص است. اینطور شروع میشود: کفانا الله و ایاکم کید الظالمین و بغی الحاسدین و بطش الجبارین لایفتنکم الطواغیت. این لحن مربوط به عامه مردم نیست. مشخص است که مربوط به عدۀ خاصّی است. نوع سومی که هست که از برخی مطالب آن برمیآید که مربوط به جمع محدودتر و اشخاص زبده تری است. شاید مخاطب آن همان جمعی از اصحاب باشند که اصرار امامت و تلاش هدفدار امام را میدانسته و در سلک محرمان راز قرار داشتهاند. در آنجا خطاب به یاران چنین شروع میشود: «ان علامة الزاهدین فی الدنیا الراغبین فی الآخرة ترکهم کلّ خیطٍ و خلیلٍ و رفضهم کلّ صاحبٍلایرید مایریدون». میشود حدس زد که امام در طول این مدت یا در دورههای مختلف یا با جمعهای مختلف دو سه نوع بیان و تعلیمات داشتهاند. بعضی آنطورند و بعضی اینطور،در بعضی اشاره به دستگاه حاکم و طواغیت زمان میکند و در بعضی دیگر فقط به کلیات و مسائل اسلامی اکتفا شده و لاغیر. این زندگی امام سجاد (ع) است که در طول این 35 سال آرام، آرام آن محیط تاریک و ظلمانی را، آن مردم غافل و بی خبر را از چنگ شهوات از یک طرف، و تسلط دستگاههای جبار از یک طرف و کمند علماء سوء وابسته به دستگاهها از یکطرف خلاص میکند و نجات میدهد. و مجموعاً یک عده و یک مجموعۀ مؤمن علاقمند و صالحی که بتوانند قاعدهای بشوند برای کارهای آینده، به وجود میآورد. البته جزئیات زندگی آن حضرت جای بحث چند ساعته جداگانهای دارد که بنده ساعتهای متمادی راجع به آن صحبت کردهام و اکنون بیش از این در بحث کنونی ما نمیگنجد. دوران امام باقر(ع) سپس نوبت به امام باقر(ع) می«خطیب بغدادی در ترجمۀ ابوعلی حسین بن علی کرابیسی آورده که احمد بن حنبل بواسطۀ «مسئله لفظ» از کرابیسی بد میگفته و به اسناد از ابوطیب ماوردی نقل کرده که مردی نزد کرابیسی رفته و به او گفته: درباره قرآن چه میگوئی؟ پاسخ داد: کلام خدا و غیر مخلوق است» باز آن مرد پرسید که: در باره تلفظ من به قرآن چه عقیده داری؟ گفت: «تلفظ تو به قرآن مخلوق است» آن مرد این سخن را برای احمد بن حنبل بازگو کرده، او گفت:« گفتۀ کرابیسی بدعت است!! پس آن شخص به نزد کرابیسی بازگشت و گفتۀ ابن حنبل را به وی نقل کرد، کرابیسی گفت: «تلفظ تو به قرآن غیر مخلوق است» آن شخص باز به نزد ابن حنبل مراجمت کرده و این گفته کرابیسی را هم باو گفت. ابن حنبل گفت: «این گفته نیز بدعت است!» چون آن شخص این سخن ابن حنبل را هم به کرابیسی بازگو کرد، کرابیسی گفت: «ما را با این کودک! چه باید کرد؟ اگر بگوئیم: این الفاظ مخلوق است، میگوید: بدعت است، و اگر بگوئیم: نامخلوق است، باز هم میگوید: بدعت است...» (ج سوم ص 764 و 765) «ابن بطوطه» در صفحه 57 از جلد اول کتاب «رحله» خویش نقل میرسد: در زندگی امام باقر(ع) دنباله همان خط را مشاهده میکنیم، منتهی وضع بهتر شده است آنجا هم تکیۀ بیشتر بر تعلیمات دین و معارف اسلامی است. اما اولاً مردم، آن بیاعتنائی و بیمهری نسبت به خاندان پیغمبر را دیگر ندارند. وقتی امام باقر(ع) وارد مسجد مدینه میشود، عدهای مردم همواره گرد او حلقه میزنند و از او استفاده میکنند. راوی میگوید امام باقر(ع) را در مسجد مدینه دیدم «و حوله اهل خراسان و غیرهم» از بلاد دوردست از خراسان و جاهای دیگر عدهای دور حضرت را گرفته بودند. این نشان دهنده این است که تبلیغات مثل امواجی در سرتاسر جهان اسلام دارد گسترش پیدا میکند، و مردم نقاط دوردست دلشان به اهلبیت دارد نزدیک میشود، یا در یک روایت دیگر دارد: «احتوشه اهل خراسان» یعنی در حاشیه او نشسته و او را در میان خود گرفته بودند و آن حضرت با آنها دربارۀ مسائل حلال و حرام صحبت میکرد. بزرگن علماءِ زمان پیش امام باقر(ع) درس میخوانند و استفاده میکنند . شخصیت معروفی مثل عکرمه، شاگرد ابن عباس وقتی میآید خدمت امام باقر(ع) تا از آن حضرت حدیث بشنود (شاید هم برای اینکه آنحضرت را امتحان بکند!) دست و بالش میلرزد و در آغوش امام میافتد. بعد خودش تعجب میکند، میگوید: من بزرگانی مثل ابن عباس را دیدم و از آنها حدیث شنیدم، هرگز یا ابن رسول الله! این حالتی که در مقابل تو برایم دست داد برایم پیش نیامده بود. و امام باقر(ع) در جوابش ببینید چقدر صریح میگویند: ویحک یا عبید اهل الشام، انک بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه- تو در مقابل عظمت معنویت است که اینجور بخودت میلرزی ای بندۀ کوچک شامیان. کسی مثل ابوحنیفه که از فقها و بزرگان زمان است، میآید خدمت امام باقر(ع) و از آن حضرت معارف و احکام دین را فرا میگیرد و بسیاری از علمای دیگر جزو شاگردان امام باقر(ع) هستند، وصیت علمی امام باقر(ع) در اکناف عالم میپیچد که به باقرالعلوم معروف میشود. پس ملاحظه میکنید که وضع اجتماعی و وضع عاطفی مردم و احترامات آنها نسبت به ائمه(ع) در زمان امام باقر(ع) چقدر فرق کرده است. به همین نسبت میبینیم که حرکت سیاسی امام باقر(ع) هم تندتر است، یعنی امام سجاد(ع) در مقابله با عبدالملک تندی و سخن درشت و سخنی که بتوانند آن را قرینهای بر مخالفت فلان موضوع نامه مینوشت، حضرت هم جواب آنرا میدادند، البته جواب پسر پیغمبر همیشه یک جواب محکم و متین و دندان شکن است ولی در آن تعرض خصمانۀ صریح نیست. اما در مورد امام باقر(ع) آنچنان است که هشام بن عبدالملک احساس وحشت میکند و میبیند که باید آن حضرت را زیر نظر قرار دهد و میخواهد آن حضرت را به شام ببرد البته امام سجاد(ع) با ملاحظه بیشتری همیشه برخورد میکردند، امام در مورد امام باقر(ع) لحن و کلام را تندتر میبینیم. من چند روایت دیدم در مذاکرات حضرت باقر(ع) با اصحابشان که نشانه دعوت به حکومت و خلافت و امامت و حتی نوید آینده در آنها مشاهده میشود. یک روایت، روایتی است که در بحار به این مضمون نقل شده است: منزل حضرت ابی جعفر پر از جمعیت بود. پیرمردی آمد که تکیه داده بود به عصائی و سلام کرد و اظهار محبت کرد و نشست در کنار حضرت و گفت: فوالله انی لأحبکم و أحب من یحبکم فوالله ما احبکم واحب من یحبکم لطمع فی دنیا و اننی لأبغض عدوکم و ابرء منه فوالله ما ابغضه و ابرء منه لوترٍ کانت بینی و بینه والله انی لأحل حلالکم و أحرّم حرامکم و انتظر امرکم. فهل ترجولی جعلنی الله فداک؟ آیا امید داری که من ببینم روزگار پیروزی شما را چون منتظر امر شما یعنی منتظر فرا رسیدن دوران حکومت شما هستم؟ تعبیر «امر»، و «هذا الامر»، «وامرکم»، به معنای حکومت است در تعبیرات این دوره، چه تعبیرات بین ائمه و اصحابشان و چه مخالفین آنان، مثلاً در کلام هارون به مأمون آمده است: والله لوتنازعت معی فی هذ الامر، نیز تعبیر هذا الامر یعنی خلافت و امامت پس «انتظر امرکم» یعنی خلافت شما را انتظار میبرم، حال سؤال میکند که آیا امید دارید که من به آن روز برسم و آن روز را ببینم؟ فقال ابوجعفر(ع): الیّ، الیّ حتّی اقعده علی جنبه او را نزدیک خود آوردند و نشاندند کنار خودشان، ثم قال: اینها الشیخ ان علی بن الحسین(ع) اتاه رجل فسأله عن مثل الذی سئلتنی عنه یعنی عین این سؤال از علی بن الحسین(ع) هم شد، که البته ما آن را در روایات امام سجاد پیدا نمیکنیم. میشود فهمیده که اگر امام سجاد(ع) در میان جمع بزرگی این قضیه را فرموده بودند، بگوش دیگران و ماها هم میرسید، آن چیزی را که امام سجاد به گمان زیاد سراً فرمودهاند اینجا امام باقر علناً میگویند و آن این است: «اِن تَمُت تردُ علی رسول اله و علی علی و الحسن و الحسین و علی علی بن الحسین و یثلج قلبک و یبرد فؤادک و تقرّ عینک و تستقبل الروح و الریحان مع الکرام الکاتبین و ان تعِش تری ما یقرّالله به عینک و تکون معنا فی السنام الاعلی» پس مأیوسش نمیکند، میگویند: اگر بمیری که با پیغمبر و اولیاء خواهی بود، اگر هم بمانی با خود ما خواهی بود. چنین تعبیراتی در کلام اما باقر(ع) هست که حاکی از امید دادن به شیعیان در مورد آینده است. در روایت دیگری در کتاب کافی برای قیام، تعیین وقت شده و این چیز عجیبی است: عن ابی حمزة الثمالی بسند عال «قال سمعت ابا جعفر(ع) یقول: یا ثابت، ان الله تبارک و تعالی قد وقّت هذا الامر فی السبعین فلما ان قتل الحسین(ع) اشتد غضب الله تعالی علی اهل الارض فاخّره الی اربعین و مائه وحدثناکم و اذعتم الحدیث فکشفتم قناع الستر و لم یجعل الله له بعد ذلک وقتا عندنا. و یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب» یعنی خداوند سال 70 را برای تشکیل حکومت علوی مقدر فرموده بود. چون حسین(ع) کشته شد، خداوند بر مردم خشمگین شد و آن را به سال 140 تاخیر انداخت ما این زمان را به شما گفتیم و شما آن را افشا کردید و پردۀ کتمان را از آن برداشتید، لذا دیگر خداوند وقتی را برای آن به ما نفرمود و خدا هر چه را اراده کند محویا اثبات میکند و سرنوشت مکتوب نزد اوست. ابوحمزه میگوید: فحدثت بذلک ابا عبدالله(ع) فقال قد کان کذلک. سال 140 اواخر دوران زندگی امام صادق(ع) است. این همان چیزی است که من قبل از اینکه این حدیث را ببینم از روال زندگی ائمه استشمام میکردم و بنظرم میرسید که دوران حکومتی که امام سجاد(ع) آنطور برایش کار میکند و امام باقر(ع) آنطور، قاعدتاً میافتد به زمان امام صادق(ع)، وفات امام صادق(ع) سال 148 است، و این وعده برای سال 140 است. سال 140 همچنین بعد از سال 135 که قبلا اهمیت و مؤثر بودن آن را عرض کردم، یعنی سال روی کار آمدن منصور، اگر منصور روی کار نمیآمد یا اگر حادثه بنی عباس پیش نمیآمد، گویا تقدیر عادی الهی این بود که در سال 140 باید حکومت الهی و اسلامی سرکار میآمد حالا این بحث دیگری است که آیا این که این آینده مورد انتظار و توقع خود ائمه (ع) هم بوده یا آنها میدانستهاند که قضاء الهی چیز دیگری است؟ اینرا فعلاً بحث ندارم و میتواند یکی از فصول جداگانه این بحث باشد. فعلاً صحبت من در وضع امام باقر(ع) است که ایشان تصریح میکنند که تشکیل نظام الهی در سال 140 مقدر بود ما آن را به شما گفتیم و شما افشا کردید و خدای متعال آن را به تاخیر انداخت دادن چنین امیدها و طرح چنین وعدهها خود دوران امام باقر(ع) است. البته درباره زندگی امام باقر هم ساعتهای متمادی بحث باید کرد تا تصویری از زندگی آن حضرت بدست بیاید. بنده در آن مورد هم بحثهای طولانی کردهام. اجمالاً در زندگی آن حضرت، عنصر مبارزه سیاسی و اضحتر است، منتهی نه مبارزه حاد مسلحانه. زید بن علی برادر آن حضرت به ایشان مراجعه میکند، حضرت میفرمایند: قیام نکن و او نیز اطاعت میکند. اینکه دیده میشود بعضی به جناب زید اهانت میکنند به تصور اینکه ایشان حرف امام را که گفته بودند قیام نکن، اطاعت نکرده است، تصور نادرست و غلطی است. امام باقر که فرمودند قیام نکن او اطاعت کرد و قیام نکرد، با امام صادق(ع) مشورت کرد امام نفرمودند قیام نکن بلکه او را تشویق هم کردند، پس از شهادتش هم امام صادق آرزو کردند که ای کاش من جزء کسانی بودم که با زید بودم. بنابراین جناب زید به هیچ وجه نباید مورد این بیلطفی قرار بگیرد. باری! امام باقر(ع) قیام مسلحانه را قبول نکردند اما مبارزه سیاسی در زندگی ایشان واضح است و آن را در سیره آنحضرت میشود فهمید، در حالیکه در دوران امام سجاد(ع) احساس مبارزه صریح نمیشد. هنگامیکه دوران زندگی این بزرگوار به پایان میرسد، میبینیم که آن حضرت حرکت مبارزهای خود را با ماجرای عزاداری در مِنی ادامه میدهد. وصیت میکند که ده سال در مِنی برای ایشان گریه کنند (تند بنی النوادب بمنی عشرسنین) این ادامه همان مبارزه است. گریه بر امام باقر آنهم در مِنی، به چه منظور است؟ در زندگی ائمه علیهم السلام آن جائیکه بر گریه تحریص شده ماجرای امام حسین(ع) است که روایات متقن مسلم قطعی در آن باره داریم. جای دیگر بنده یادم نمیآید مگر در مورد حضرت رضا(ع) آنهم در هنگام حرکتشان، که خاندان خود را جمع کردند تا برایشان گریه کنند که یک حرکت کاملاً سیاسی و جهت دار و معنی داری بود و مربوط به پیش از رحلت امام است. فقط در مورد امام باقر(ع) امر به گریه پس از شهادت است که وصیت میکنند و 800 درهم از مال خودشان را میگذارند که این کار را در منی بکنند، منی با عرفات فرق دارد، با مشعر فرق دارد، با خود مکه فرق دارد. در مکه مردم متفرقند و هر کس مشغول کار خود است، عرفات یک صبح تا عصر بیشتر نیست، صبح که میآیند خستهاند عصر با عجله میروند که به کارشان برسند، مشعر چند ساعتی در شب است، گذرگاهی است در راه منی، اما منی سه شب متوالی است، کسانی که در این سه شبانه روز، روزها خودشان را به مکه برسانند و شب برگردند، کم هستند، غالباً آنجا میمانند، بخصوص در آن زمان و با وسائل آن روز در حقیقت هزاران نفر که از اکناف عالم اسلام آمدهاند سه شبانه روز یکجا جمعاند. هر کسی به سهولت درک میکند که اینجا جای مناسبی برای تبلیغات است، هر پیامی که باید به سراسر دنیای اسلام برسد خوبست آنجا مطرح شود، مخصوصاً با وضع آنروز که رادیو، تلویزیون، روزنامه و وسائل ارتباط جمعی وجود نداشته است. وقتی عدهای بر یکی از اولاد پیغمبر گریه میکنند. قاعدتاً همه سؤال خواهند کرد که چرا گریه میکنند؟ بر هر مردهای که پس از گذشت سالها، آنهمه گریه نمیکنند، مگر به او ظلم شده است؟ مگر کشته شده است؟ چه کسی به او ظلم کرده؟ چرا بر او ظلم شده است؟ سئوالهای فراوانی از این قبیل مطرح میشود. و این همان حرکت سیاسی مبارزی بسیار دقیق و حساب شده است. در دوران زندگی سیاسی امام باقر(ع) نکتهای توجه مرا جلب کرد و آن این است که استدلالهائی که در نیمه اول قرن هجری در باب خلافت بر زبان اهل بیت میگذشت همانها را امام باقر(ع) تکرار میکند. خلاصهی آن استدلال این است که عرب بر عجم تفاخر کردند بخاطر پیغمبر، و قریش بر غیر قریش تفاخر کردند بخاطر پیغمبر. اگر این درست است پس ما، که نزدیکان و خاندان پیغمبریم اولی به پیغمبریم از دیگران، با اینحال ما را کنار میزنند و دیگران خود را وارث حکومت او میدانند، اگر پیامبر مایه تفاخر قریش بر دیگران و مایه تفاخر عرب به عجم است، پس موجب اولویت ما بر دیگران نیز هست این استدلالی است که در صدر اول بارها در کلمات اهل بیت تکرار شده است اکنون میبینیم امام باقر هم در سالهای بین 95 و 114 که دوران امامت آن حضرت است این کلمات را بیان میکند و محاجه برای خلافت چیز خیلی معنی داری است. دوران امام صادق(ع) دوران امام باقر(ع) هم تمام میشود و از سال 114 امامت امام صادق(ع) شروع میشود و تا سال 148 ادامه مییابد. امام صادق(ع) دو مرحله را در این مدت طی میکنند، یکی از 114 تا سال 132 یا 135 یعنی یا تا غلبهی بنی عباس یا تا خلاقت منصور، این یک دوره است که باید آن را دوره آسایش و گشایش دانست و همان است که معروف شده بخاطر نزاع بنی امیه و بنی عباس ائمه فرصت کردند معارف تشیع را بیان کنند. این مخصوص همین دوران است، زمان امام باقر(ع) چنان چیزی نبود، بلکه زمان قدرت بنی امیه بود و هشام بن عبدالملک که دربارهاش گفتهاند «و کان هشام رجلهم» و بزرگترین شخصیت بنی امیه بعد از عبدالملک بود، در زمان امام باقر(ع) حکومت میکرده است. بنابر این زمان امام باقر(ع) هیچگونه اختلافی بین کسی و کسی که موجب این باشد که ائمه بتوانند از فرصت استفاده کنند نبوده است جنگهای داخلی و اختلافات سیاسی مربوط به زمان امام صادق(ع) آنهم این دوران نخستین است که آهسته، آهسته دعوت بنی عباس و گسترش آن آغاز شده بود و نیز اوج دعوت شیعی علوی در سرتاسر دنیای اسلام بود که اکنون مجال شرح آن نیست. آن وقتی که امام صادق(ع) به امامت رسیدند در دنیای اسلام در آفریقا، در خراسان، در فارس، در ماوراءالنهر، در جاهای مختلف دنیای اسلام در گیریها و جنگهای زیاید بود و مشکلات بزرگی برای بنی امیه پیش آمده بود و امام صادق(ع) از فرصت استفاده کردند برای تبیین و تبلیغ همان سه نقطهئی که در زندگی امام سجاد(ع) اشاره شد یعنی معارف اسلامی، مسئله امامت و بخصوص تکیه بر روی امامت اهل بتی و این سومی در دوران زندگی امام صادق(ع) در مرحله اول آن بوضوح مشاهده میشود. یک نمونه این است که عمروبن ابی المقدام، روایت میکند: «رأیت ابا عبدالله(ع) یوم عرفه بالموقف و هو ینادی بأعلی صوته حضرت در عرفات در روز عرفه در اجتماع مردم و در وسط مردم ایستاده بود و با بلندترین فریاد یک جملهای را میگفت، به یک طرف رو میکرد این جمله را میگفت و بعد به آن طرف دیگر رو میکرد و میگفت، سپس به طرف دیگر و طرف دیگر. در هر طرف سه مرتبه جملاتی را تکرار میکرد. و آن جملات این بود: ایها الناس ان رسول الله(ص) کان هو الامام (توجه کنید به کاربرد کلمه امام و اثرات این بیان یعنی بیدار کردن مردم نسبت به حقیقت امامت و برانگیختن این فکر که آیا اینهائی که سرکارند شایسته امامتند یا نه؟) ثم کان علی ابن ابی طالب، ثم الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی، ثم هُه فینادی ثلاث مرات لمن بین یدیه و لمن خلفه و عن یمینه و عن یساره اثنا عشر صوتا یعنی ای مردم، همانا امام، رسول خدا بود، و پس از او علی بن ابیطالب، و پس از او حسن، و پس از او حسین و سپس علی بن الحسین و سپس محمد بن علی و آنگاه هاه (یعنی من)... مجموعاً دوازده مرتبه این جملات را تکرار کرد. راوی میگوید پرسیدم که یعنی چه؟ گفتند در لغت بنی فلان یعنی «من»، کنایه از خود آن حضرت، یعنی بعد از محمد بن علی من امامم. نمونه دیگر: قال قدم رجل من اهل الکوفه الی خراسان فدعا الناس الی ولایة جعفر بن محمد یک نفر بلند شده از مدینه رفته به خراسان و مردم را به ولایت جعفربن محمد دعوت میکند یعنی حکومت ایشان شما ببینید در دوران مبارزات ایران آن وقتی که ما توانستیم بگوئیم جمهوری اسلامی یا حکومت اسلامی کی بود؟ در تمامی طول سالهای مبارزه ما حداکثر میتوانستیم نظر اسلام در باب حکومت را بگوئیم و حدود آن را یعنی اینکه بگوئیم اسلام برای حکومت چه ضوابطی معین کرده و حاکم دارای چه شرایطی است. این حداکثر چیزی بود که در این باب میشد گفت و هرگز به نوبت به داعیهی «حکومت اسلامی یا نام بردن از شخص خاص بعنوان حاکم نمیرسید. سال 57 یا حداکثر در محافل خصوصی، سال 56 بود که ما حکومت اسلامی را بعنوان داعیهی مشخص مطرح کردیم و تازه حاکمش را معین نمیکردیم، پس ببینید اینکه در زمان امام صادق(ع) بلند میشوند میروند در اقصی نقاط کشور اسلامی مردم را به حکومت امام صادق دعوت میکنند، این معنایش چیست؟ آیا معنایش غیر از نزدیک شدن زمان موعود است؟، این همان سال 140 است، این همان چیزی است که خیرِ حرکت ائمه بطور طبیعی، آن را ایجاب میکرده و تشکیل حکومت اسلامی در آن دوران را نوید میداده است. خوب، مردم را دعوت میکنند به حکومت و ولایت جعفر بن محمد ولایت را امروز، ما خوب میفهمیم. سابقاً ولایت را به محبت معنی میکردند، مردم را دعوت کردن به ولایت یعنی به محبت جعفربن محمد؟ اینکه دعوت ندارد، محبت چیزی نیست که جامعه را به آن دعوت کنند! بعلاوه اگر ولایت را به محبت معنی کنیم دنبالهی حدیث معنا ندارد، توجه بکنید: «ففرقة اطاعت و اجابت» یک فرقه اطاعت و اجابت کردند «و فرقة جحدت و انکرت» یک عده انکار کردند و قبول نکردند (محبت اهل بیت را چه کسی در دنیای اسلام انکار و رد میکرد؟!) «و فرقة ورعت و وقفت» یکفرقه هم ورع بخرج دادند و توقف کردند. تورع و توقف دیگر به هیچوجه متناسب با محبت نیست؛ این قرینه است بر اینکه مقصود از ولایت چیز دیگری است و همان حکومت است دنباله حدیث این است: «خرجت من کل فرقة رجل فدخلوا علی ابی عبدالله(ع)» میآیند خدمت حضرت و صحبتهائی میکنند. حضرت به یکی از آنها که تورع و توقف کرده میگویند: تو که در این کار تورع و توقف کردی چرا تورع نکردی در کنار نهر فلان در فلان روز که فلان کار خلاف را انجام دادی؟! این گفته به وضوح نشان میدهد که شخصی که در خراسان آن دعوت را میکرده کاری موافق رضای امام انجام میداده و شاید فرستاده خود ایشان بوده است. این مربوط به مرحله اول از دوران امام صادق(ع) است و نشانههائی از این قبیل در زندگی آنحضرت هست که به گمان زیاد همه مربوط به همین مرحله است. تا اینکه منصور به خلافت میرسد. وقتی منصور بر سر کار میآید وضع سخت میشود و زندگی حرت برمیگردد به وضعی که شاید منطبق باشد بر وضع دوران زندگی امام باقر(ع) اختناق حاکم میشود و فشارهای گوناگون بر آن حضرت وارد میگردد، بارها حضرت به حیره، واسط، رمیله، و جاهای دیگر احضار یا تبعید میشوند. دفعات متعدد خلیفه آن حضرت را مورد خطاب و اقدامهای خشم آلود قرار میدهد. یکبار گفت: «قتلنی الله ان لم اقتلک» یعنی خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یکبار به حاکم مدینه دستور داد که: «ان احرق علی جعفر بن محمد(ص) داره» (خانهاش را آتش بزن) که حضرت از آتش عبورکردند و با جملات کوبنده و حرکت متوکلانهی خود نمایش غریبی را نشان دادند: «انا ابن اعراق الثری انا ابن محمد المصطفی» فرزندان امامی پایندهایم، من فرزند محمد مصطفایم) که این خود بیشتر آن مخالفین را منکوب کرد. برخورد بین منصور و حضرت صادق(ع) غالباً برخورد بسیار سختی است، بارها حضرت را تهدید کرد البته روایاتی هم هست که حضرت پیش منصور تذلل و اظهار کوچکی کردند!! و بیشک هیچ یک از آنها درست نیست. من دنبال این روایات رفتم و به این نتیجه رسیدم که هیچ اصل و اساسی ندارد. غالباً میرسد به ربیع حاجب که فاسق قطعی است و از نزدیکان منصور است. عجیب اینکه بعضی گفتهاند ربیع شیعه یا دوستدار اهل بیت بوده! ربیع کجا و شیعه بودن کجا؟ ربیع بن یونس نوکر مطیع و گوش بفرمان منصور است و از آن افرادی است که از کودکی به دستگاه بنی عباس راه یافته و نوکری آنها را کرده و حاجب منصور شده و بعد هم خدمات فراوانی به آنان کرده و بالآخره به وزارت رسیده است. وقتی که منصور مُرد، اگر ربیع نبود خلافت از دست خانواده منصور بیرون میرفت و شاید بدست عموهایش میافتاد. ربیع که بتنهائی در بالین منصور بود وصیت نامهای را جعل کرد بنام مهدی پسرمنصور و مهدی را به خلافت رساند. فضل بن ربیع که بعدها در دستگاه هارون و امین وزارت داشت پسر همین شخص است. این خانواده خانوادهای هستند که به وفاداری به بنی عباس معروفند و هیچ ارادتی به اهل بیت نداشتهاند و هر چه ربیع راجع به امام گفته دروغ و جعل است و هدف از آن این بود که حضرت را در سُمعه آنروز محیط اسلامی آدمی وانمود کند که در برابر خلیفه تذلل میکند، تا دیگران هم تکلیف خودشان را بدانند. باری! برخورد بین امام صادق(ع) و منصور خیلی تند است تا به شهادت امام صادق(ع) منتهی میشود. در سال 148.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 123 |