تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,280 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,189 |
مروری گذرا بر سایر مکاتب اخلاقی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 60، آذر 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت چهارم اخلاق و تربیت اسلامی مروری گذرا بر سایر مکاتب اخلاقی حجة الاسلام محمد حسن رحیمیان بدیهی است برای تحقق بخشیدن به اخلاق و فضائل اخلاقی قبل از هر چیز لازم است ماهیت آن شناخته شده و معلوم گردد که اخلاق از چه مقولهای است تا با تأکید و تقویت ریشههای آن، راه برای تحقق و رشد و کمال فضائل اخلاقی هموار شود. از آنجا که در طول تاریخ بشر، اخلاق همواره به عنوان مهمترین عامل خوشبختی انسان مطرح بوده است تقریباً تمام حکما و دانشمندان و مصلحان بیشترین توجه را بدان معطوف داشته و مکاتب فراوانی را در این زمینه بوجود آورده و بر اساس بینش و در محدودۀ تفکرشان نظریات گوناگونی را در رابطه با ماهیت اخلاق و روشهای تربیت اخلاقی ارائه دادهاند که با مروری گذرا بر مهمترین آنها و بیانی اخلاقی اسلام و روش تربیت اخلاقی قرآن آگاهی یافت. نظریه سقراط و افلاطون سقراط و افلاطون، اخلاق را از مقولۀ علم میدانستند و بر آن بودند که با گسترش علم و دانش در جامعه، مردم خوبیها و بدیها، زشتیها و زیبائیها را از یکدیگر تشخیص داده و از بدیها و زشتیها دور و به اخلاق پسندیده و کارهای خوب آراسته میگردند و بدینگونه تعلیم را عین تربیت دانستهاند. از این گروه که اخلاق را از مقولۀ علم و آگاهی دانستهاند باید پرسید که: چه تضمینی برای تلازم بین علم و اخلاق دارند؟ و اگر چه علم و آگاهی به خوبیها و بدیها میتواند نقش مثبت و سازندهای در اصلاح اخلاق داشته باشد ولی میدانیم آنگاه علم، ثمربخش است که مورد عمل قرار گیرد وگرنه. «الْعلمُ بِلا عمَلٍ کَالشَّجرِ بِلا ثمَرٍ» دانش و علمی که به کار بسته نشود همانند درختی است که میوه ندهد. بار درخت علم ندانم بجز عمل با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری پس با توجه به عدم تلازم بین علم و عمل، این نظریه نمیتواند فضائل اخلاقی را برای انسانها تضمین نماید. حضرت امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «ربِّ عالمٍ قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ» (بحار ج 1 ص 99) «چه بسا دانشمندی که نادانیاش موجب هلاکت او شده و دانش او نتوانسته به او سودی برساند». نکته دیگر آنکه دانش اگر توأم با ایمان نباشد نه فقط ممکن است مورد عمل قرار نگیرد که گاهی مورد سوء استفاده نیز قرار گرفته و چراغی میشود در دست دزد و تیغ برندهای در دست زنگی مست. گذشته از اینها دانش آدمی هر چه هم رشد و تکامل پیدا کند باز هم محدود است و خصوصاً در جهات معنوی و روحی با توجه به پیچدگیها و ویژگیها و ابعاد ناشناخته آن، اگر به سرچشمه وحی اتصال نیابد و با علم لایتناهی خداوند خالق و حکیم، پیوندی نداشته باشد، مصون از اشتباه نخواهد بود و مسلّم است که: ذات نایافته از هستی بخش کی نتواند که شود هستی بخش و تازه علم راه را به انسان نشان میدهد چرا کهعلم و آگاهی نور است و انسان را در طول به اهداف او یاری میکند ولی تعیین هدف در حیطه علم نیست بلکه تنها در پرتو ایمان به مبدأ و معاد است که انسان میتواند هدف و مقصد اصلی خود را بازشناسد. مگر این شیطان نبود که با برخورداری از آگاهی و علم فراوان و حتی علم به خدا و نبوت و معاد و... از فرمان حق سرپیچی کرد و با خودبینی و تکبر کافر گردید؟ نظریه ارسطو گروه دیگری مانند ارسطو علم را به تنهائی کافی و کارساز ندانسته، اخلاق و فضیلت را دستاورد عقل و خرد دانستهاند. در این روش نقش اساسی را از آنِ اراده که نشأت گرفته از عقل آدمی است دانستهاند و بنابراین، با تقویت و تحکیم اراده و خرد، انسانها میتوانند غرائز و تمایلات سرکش خود را مهار و تعدیل کرده و به فضائل اخلاقی دست یابند. این نظریه نیز که دستیابی به اخلاق و فضائل نفسانی را در پیروی از خرد دانسته خالی از اشکال نیست و جای این سؤال هست که: در هنگام برخورد بین اراده و فرمان عقل با طوفان غرائز سرکش چه تضمینی برای پیروزی اراده و عقل در این جنگ سرنوشت ساز وجود دارد؟ بلکه این یک امر وجدانی است که بدون کمک گرفتن از نیروی سوّمی، عقل و اراده در مقابل تمایلات نفسانی معمولاً محکوم به شکست میباشد و به قول امیرالمؤمنین (ع): کم من عقل اسیر عند هوی امیر (نهج البلاغه، کلام 203) چه بسا خردی که اسیر و مغلوب فرمانروائی هوای نفنس است. پیوند اخلاق و عاطفه بسیاری از حکماء، معتقدند که اخلاق ریشه در عواطف انسان دارد. عواطفی که انسان را با عالم خارج از خود پیوند میزند و هدف آنها رساندن خیر به دیگران است. در این نظریه فعل اخلاقی هم از نظر مبدأ و انگیره و هم از جهت هدف از دائره «خود» خارج است. این نظریه تا حدودی مورد قبول بیشتر مذاهب و ادیان بوده و در اسلام نیز مسأله محبت و عواطف مورد توجه قرار گرفته است. حضرت امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «فَاحْبِبْ لِغیرکَ ما تُحِبُّ لِنَفسِکَ واَکْرِهْ لَهُ ما تُکْرِه لَها» (نهج البلاغه فیض ص 921) برای دیگران دوست بدار آنچه را برای خویش دوست میداری و مپسند برای آنان آنچه را برای خود نمیپسندی. در نظریهای که محور اخلاق را عواطف دانسته، نیز اشکالاتی وجود دارد از جمله این که: در اخلاق مساله اختیار و اکتساب باید ملحوظ شود و بهمین جهت عواطفی که به صورت غریزی در انسان وجود دارد در زمره امور اخلاقی محسوب نمیشود مانند محبت پدر و مادر نسبت به فرزند که امری است غریزی و قهری و اگر چه قابل ستایش است ولی عنوان فعل اخلاقی بر آن صادق نیست در حالی که مواردی نیز هست که ارتباطی به عواطف و غیردوستی ندارند ولی در عین حال در زمره اعمال اخلاقی محسوب میشوند مانند انسانی که برای حفظ عزت و تن ندادن به ذلت، جان میبازد. از طرفی غیردوستی و عاطفه ممکن است در خارج از دایره همنوعان و انسانها به شکل یک عمل ارزشمند اخلاقی متجلی شود مانند احسان به یک سگ، ولی همین غیردوستی و عاطفه در مورد برخی از انسانها مانند چنگیزها، هیتلرها وو... به صورت یک امر ضد اخلاقی است. آری! اگر عاطفه و حب با کمک فطرت خداجوئی و ایمان به مرجع و متعلق اصلی خود یعنی «خدا» دست یافت و از کانون حق به سوی پدیدهها به عنوان آیات و نشانههای محبوب مطلق که جمال و کمال مطلق است، بازتافت و به صورت طولی به آنها تعلق گرفت، میتواند معیار اخلاق و فضائل شود. نظریه وجدانی بودن اخلاق نظریه دیگر مبتنی بر وجدانی بودن اخلاق است. معتقدان به این نظریه میگویند که: در نهاد انسان جز عاطفه و عقل، نیروی دیگری نیز بنام «وجدان» وجود دارد و اخلاق و کارهای اخلاقی از این نیرو نشأت میگیرد. کانت جزء معتقدین به این نظریه است و میگوید: فعل اخلاقی فعلی است که به فرمان وجدان بدون توجه به هیچ گونه هدف یا غرضی از انسان صادر میشود. طبق این نظریه برای دست یابی به اخلاق متعالی، باید نداهای مخالف وجدان را خاموش و زنگارها و غبارها که وجدان را میپوشانند زائل نمود تا ندای وجدان تقویت و راه برای تجلی و حاکمیت آن هموار شود. چنانچه سعدی گوید: حقیقت سرائی است آراسته هوی و هوس گرد برخاسته نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد ترا تا دهن باشد از حرص باز نیاید به گوش دل از غیب راز قرآن مجید در رابطه با این نیرو و کاربرد آن در تشخیص و تمیز خوبیها و بدیها میفرماید: «وَ نفسٍ وَ ما سَوّیها فَألَهَمَها فُجُورها وَ تَقْویها» (سوره والشمس) قسم به نفس و آن که نفس را معتدل آفرید پس بدیها و خوبیها – زشتیها و پاکیها- را بدو الهام فرمود. در مورد نظریه وجدانی بودن اخلاق نیز باید توجه داشت که اگر وجدان به عنوان یک عامل مستقر از فطرت خداشناسی و ایمان به خدا فرض شود، نظریه درست و کاملی نبوده و برای نیل به فضائل و مکارم اخلاقی دارای کاربرد قطعی نیست و این درست است که وجدان یک عامل امر کننده و نهی کننده است و قادر است خیر و شر و زیبائیها و زشتیها را تشخیص دهد ولی این نیرو نیز آنگاه میتواند نقش خود را در تحقق اخلاق و ارزشهای اخلاقی ایفا نماید که همراه با فطرت خداشناسی و ایمان به خدا قرار گیرد. و در حقیقت وجدان همچون اراده و عقل در دیار نفس و روان انسان تا آنجا میتوانند نقش مؤثری ایفاء نمایند که طوفان سرکش و ویرانگر غرائز، فضای صاف و آرام آن را آشفته و تیره و تار نکرده باشد، بدیهی است که در حالتهای بحرانی تسلط شهوت، غضب، جاه طلبی، آزمندی و... وجدان و امثال آن کان لم یکن بوده و در چنین شرائطی است که نیاز به یک نیروی برتر که مکمل و پشتوانه اصلی وجدان، عقل و ... است احساس میشود. پیوند اخلاق و جمال گروهی دیگر اخلاق را از مقوله زیبائی و جمال دانستهاند. زیبائی چیست؟ و از چه مقوله ایست؟ مطلق است یا نسبی، در جای خود قابل بحث است ولی بهر صورت بر مبنای این مشرب برای نیل به اخلاق متعالی باید حسّ زیبائی و زیبادوستی در بشر رشد یابد آنچنانکه زیبائیهای معنوی و عقلی را همچون زیبائیهای محسوس درک نموده و از آن احساس لذت کند. زیبائی صداقت، امانت، یکرنگی و... چنان در عالم معنی روح انگیز و دلربا است که اگر انسان به درک آن دست یافت دیگر هرگز گرد دروغگوئی، خیانت، نفاق و... نخواهد رفت. نظریهای که اخلاق را از مقوله زیبائی و جمال دانسته است، گرچه گوشهای از حقیقت اخلاق را بیان داشته و این یک حقیقت است که همه خوبیها، زیبا و تمام بدیها، زشت هستند و در انسان نیز احساس زیبا دوستی وجود دارد ولی اگر این احساس نیز در کنار فطرت خداجوئی و ایمان به خدا، به او که جمال مطلق است متصل گردد با کمک وحی انسان را به فضائل و محاسن اخلاقی میرساند وگرنه به خودی خود و مستقل از خدا و ایمان به او، هرگز به صورت قطعی کارساز نخواهد بود و تضمینی برای درستی و شمول تشخیص این احساس در همه موارد وجود ندارد. نظریه هگل برخی دیگر اخلاق نیکو را پیروی از قوانین اجتماعی دانستهاند. هگل که این نظریه را مطرح کرده است میگوید: انسان با فضیلت و اخلاق آن کسی است که در باطن خویش مطیع قانون باشد و در مقام علم آن را بکار گیرد و سود خویش را تابع خیر- که همان قانون و نظام اجتماعی است- قرار دهد. اما نظریهای که اخلاق را پذیرش و پیروی از قوانین اجتماعی دانسته است دارای اشکالی اساسی است چرا که اخلاق و عمل به قوانین اجتماعی دو موضوع جداگانه هستند و در هر کدام فلسفه خاص خود نهفته است نتیجه پایبندی و عمل به مقررات اجتماعی، رعایت حقوق دیگران و کسب رفاه اجتماعی است در حالی که دستاورد اخلاق و مکارم آن انسان سازی و نیل به تکامل معنوی و روحانی است و به عبارت دیگر آن یک عدل و داد و انصاف را در جامعه برقرار میکند و این یک فضیلت و کمال را به ارمغان میآورد. حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: «الْعَدلُ انَّک اِذا ظُلِمْتَ اَنْصفتَ و الْفَصْلُ انَّکَ اِذا قدرْتَ عَفَوْتَ» (فهرست غرر 237) عدل آن است که اگر به تو ظلم شد (با ستم کنندۀ به تو دور از افراط و تفریط) با انصاف رفتار کنی و فضیلت آن است که اگر قدرت یافتی او را عفو نمائی. پس ملازمهای بین احترام به قانون و رعایت اصول عدالت اجتماعی با اخلاق و فضائل اخلاقی نیست و انسان میتواند در عین قانونی بودن فاقد ملکات و مکارم اخلاقی باشد. نسبی بودن اخلاق عدهای نیز اخلاق را نسبی دانسته و معیار نیک و بد را قبول یا رد جامعه میدانند. به نظر آنان آنچه مورد پسند و قبول افکار عمومی است فضیلت و اخلاق است و آنچه برخلاف آن است رذیله و سوء خلق به حساب میآید. نظریه نسبی بودن اخلاق نیز بر پایه قابل اعتمادی استوار نیست و هرگز رد یا قبول افکار عمومی و جامعه نمیتواند در همه جا و در همه موارد معیار ثابتی برای ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی باشد. بدیهی است که جامعه چیزی جز مجموعه افراد نیست و چه بسیار است جوامعی که خود دچار بدترین انحطاطهای اخلاقی بوده و حتی بسیاری از امور ناپسند و گناهان زشت را به عنوان کمال و فضیلت میپندارند که نمونههای آن را در تاریخ جوامع گذشته و معاصر بسیار میتوان یافت. و اگر از باب احتیاط موارد و زمانهای خاصی را استثناء کنیم، قرآن مجید با صراحت و به صورت مکرر، اکثریت مردم را- که نظر آنها افکار عمومی نامیده میشود- با عناوین «لایَعْلمُونَ» (نمیدانند) «لایؤمنُون» (ایمان نمیآورند) «لایعقلون» (تعقل نمیکنند) «لِلْحَقّ کارهُونَ» (حق را خوش ندارند) «الکافرون، الفاسقون و...» توصیف فرموده است. پس با توجه به واقعیت فوق الذکر افکار عمومی و خوشایند مردم نمیتواند به عنوان یک اصل ثابت و کلی، معیار فضیلت و اخلاق نیکو باشد. اخلاق و منفعت خواهی برخی دیگر اخلاق را به معنی تیزهوشی و دوراندیشی بر مبنای «سود» و منفعت خواهی دانستهاند آنها میگویند چون انسان همواره به حسب طبع خویش در پی «سود» و منفعت خویشتن است ناچار باید با دوراندیشی مصالح و منافع اصولی و درازمدت خویش را در پرتو التزام به حسن معاشرت با مردم و حفظ روابط اجتماعی که همان اخلاق است تأمین نماید. اینان اخلاق را وسیلهای برای دست یابی به سود بیشتر و زندگی بهتر و نیل به لذتها و تمایلات خویش دانستهاند و اگر مثلاً به راستی و درستی پایبند هستند نه به خاطر انجام یک تکلیف و تعهد انسانی والا است بلکه برای تحکیم شخصیت و جلب اعتماد و جذب منافع مادی است و اگر خیانت در امانت نمیکنند نه بخاطر برخورداری از یک فضیلت است بلکه برای آن است که با صرف نظر و اغماض از یک منفعت گذرا و ناچیز به سودی دیر پای و افزونتر دست یابند!! اخلاقی که در جهان به اصطلاح متمدن امروز و بخصوص در غرب رواج دارد و به طور عمده از همین مقوله است. دیل کارنگی در مقدمه کتاب اخلاقی خود بنام آئین دوست یابی چنین میگوید: در سایۀ دستورهائی که در این کتاب شرح داده شده است جماعت بسیاری از فروشندگان توانستهاند بر مقدار محصولات خویش بیفزایند و بسی از آنان مشتریهای تازه بدست آورند در صورتی که تا آن تاریخ کوشش بیفایده در جلب آنان میکردند. بسی از کارفرمایان در میان زیردستان خود به این وسیله کسب نفوذ و احترام نمودند... پیروان این مکتب به اصطلاح اخلاقی- که میتوان آن را به اخلاق انتفاعی نامید- اگر نسبت به دیگران موازین ادب و اخلاق را رعایت میکنند و آنان را مورد محبت و احسان ظاهری خود قرار میدهند انگیزهای جز خودپرستی و حبّ ذات و کامیابی ندارند. ارزش این نوع اخلاق شبیه است با ارزش رفتار کسی که برای بهرهگیری بیشتر از شیر و گوشت گوسفند و گاو، بارکشی از قاطر و سواری گرفتن از اسب به آنها غذا و آب میدهد، سلامتی آنها را تأمین میکند و بالأخره از هر اقدام و روش لازمی که برای رام کردن و بهرهجوئی بیشتر مفید باشد نسبت به آنها دریغ نمیکند و این است اساس شکل گیری استعمار نو. در دهۀ اخیر که پیروان همین مکتب اخلاقی نسبت به ملتها و کشورهائی که در اثر فشارهای احمقانه و خشن استعمار کهن بجان آمده و سر به شورش برداشتند. استعمارگران با اتخاذ این شیوه نوین سخاوتمندانه به این کشورها، استقلال عطا فرمودند! وامهای کلان و طویل المدة در اختیار آنان گذاردند! برای کمک به ادارۀ کشورهایشان در ابعاد گوناگون مستشار و کارشناس برایشان فرستادند. در این کشورها برای خدمت به مردم بیمارستانها، مدارس، دانشگاهها، حمامها، کلیساها، راهها، راهآهنها و... ساختند و انجمنهای دوستی و همکاری تشکیل دادند و... در سطح بین المللی نیز سازمان ملل البته با حق وتو و شورای امنیت با عضویت دائمی خودشان و سازمان حقوق بشر! و دهها سازمان کوچک و بزرگ بین المللی دیگر به عنوان دفاع و حمایت از انسانها و حتی حیوانات برقرار کردند تا بدینوسیله پوششی برای چهرۀ زشت خودپرستیشان فراهم کرده و بهتر بتوانند به چپاول، غارت، استثمار، استعمار، بارکشی خود ادامه دهند و از خون ملتهای محروم و مخازن سرشار آنان، خود را فربه و نیرومند نگهدارند! در این مکتب اخلاقی! هر گاه رفتار اخلاقی با شیوهها و اهداف مذکور مؤثر نیفتاد دو یک فرد و یا یک ملت مثل یک گوسفند رام و شیرده عمل نکرد و تصمیم گرفت شرف و حیثیت انسانی خود را حفظ کند ناگهان وضع به کلی دگرگون میشود و به همان آسانی که یک سلاخ، حیوانی را به پای حاکمی خونخوار سر میبرد چنین انسانهائی را به مسلخ میبرند. میلیون میلیون در جنگهای کوچک و بزرگ و در شکنجه گاهها و... نیست و نابود میکنند. اگر فرض کنیم که واقعاً پیروان این مکتب با انگیزه سودجوئی و انتفاع در همه موارد پایبند فضائل اخلاقی باشند و از تمام رذائل اخلاقی اجتناب ورزند آیا چنین اخلاقی میتواند دارای ارزش باشد؟ پاسخ این سؤال را بهتر است از قول یکی از دانشمندان همان دیار بخوانیم. کانت میگوید: برای آنکه عمل کسی ارزش اخلاقی داشته باشد کافی نیست که آن عمل موافق تکلیف باشد بلکه، باید بر حسب تکلیف باشد اگر نه ممکن است عمل نیکی انجام پذیرد امّا اخلاقی نباشد مثلاً درستکاری بازرگانی نیک هست اما اگر نظر به مصلحت بازرگانی داشته باشند اخلاقی نیست بلکه مصلحتی است. همچنین کسی که از روی رقت قلب یا جلب محبت به مردم احسان میکند کار نیکی انجام داده امّا عملش اخلاقی نیست چون همان کس اگر سخت دل شد یا از مردم آزار دید ممکن است احسان نکند. (سیر حکمت در اورپا ج 2/ 160) همانگونه که در مورد اصل علم اخلاق گفتیم معیار ارزش گذاری و ارزشمندی هر چیزی با غایت و نتیجۀ آن است. در مورد افعال اخلاقی که عمل به مقتضای صفات اخلاقی است نیز همین معیار صادق است و در حقیقت توجه به همین غایت و نتیجه است که به انسان انگیزه میدهد و بدنبال آن حرکت به سوی کسب صفات و افعال اخلاقی شکل میگیرد. برای پیروان اخلاق انتفاعی که هدف اخلاق را جلب منفعت میپندارند انگیزۀ اخلاق تا جائی است که آنها را به این هدف نزدیک کند اینان در صورتی که اخلاق حسن همسوی با تمایلات و در مسیر تأمین منافع و کمک به خواستههای مادی آنان باشد به آن گرایش داشته و از اخلاق حسنه به عنوان ابزاری در جهت تسریع و تسهیل این هدف استفاه میکند ولی آنگاه که اخلاق با منافع آنان تلاقی نداشت و بر سر دو راهی انتخاب این یا آن قرار گرفتند، به آسانی تمام ارزشهای اخلاقی را در پای منافعشان قربانی میکنند. بنابر این اخلاق در این مکتب و امثال آن نمیتواند ارزش بیشتر از همان نتایج و اهداف مورد نظر که چیزی جز سودپرستی، خودپرستی و منافع و امیال مادی نیست داشته باشد و چنین اخلاقی نه فقط موجب کمال و رشد معنوی انسان نمیشود بلکه یک ضد ارزش است و پوششی است فریبنده بر درونی پلید و حیوانی.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 288 |