تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,171 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,095 |
عنصر مبارزه در زندگی امامان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1365، شماره 61، دی 1365 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
عنصر مبارزه در زندگی امامان قسمت سوم حجة الاسلام و المسلمین سید علی خامنهای دوران امام کاظم«ع» دنباله طرح کلی در زندگی امام موسی بن جعفر(ع) فوق العاده پرماجرا و شورانگیز است و بنظر من اوج حرکت مبارزی ائمه مربوط به دوران زندگی این بزرگوار است که متأسفانه از زندگی آن حضرت، گزارش درست و روشنگری در دست نداریم. گاه چیزهایی در زندگی آن حضرت دیده میشود که بیننده را مبهوت میکند. مثلاً از بعضی روایات بر میآید که ایشان چندی از چشم عمال حکومت و شاید مخفی یا متواری بودهاند دستگاه هارون در تعقیب آنحضرت بوده و ایشان را پیدا نمیکرده است. خلیفه کسانی را میبرده و شکنجه میکرده که بگوئید موسی بن جعفر کجاست؟ و این یک امر بیسابقه در زندگی ائمه است. از جمله ابن شهر آشوب در مناقب روایتی را نقل میکند که چنین چیزی از آن برمیآید: «دخل موسی بن جعفر بعض قری الشام متنکراً هرابا» درباره هیچ یک از ائمه چنین چیزی نداریم. اینها نشان دهنده جرقههایی در زندگی امام موسی بن جعفر«ع» است و با ملاحظه اینهاست که معنای آن زندان و حبس ابد کذائی معلوم میشود والا هارون اول که به خلافت رسید و به مدینه آمد همانطور که شنیدهاید موسی بن جعفر«ع» را کاملاً مورد نوازش قرار داد و احترام کرد و این داستان، معروف است که مأمون نقل میکند که حضرت بر دراز گوشی سوار بودند و آمدند تا وارد منطقهای که هارون نشسته بود شدند هر چه میخواستند پیاده بشوند، هارون نگذاشت قسم داد که باید تا نزد بساط من سواره بیائید و ایشان سواره آمدند و آنحضرت را احترام کردند و با هم چنین و چنان گفتند. وقتی میرفتند هارون به من و امین گفت رکاب ابی الحسن را بگیرید تا آخر داستان، جالب اینکه در این روایت مامون میگوید: پدرم هارون به همه 5 هزار دینار و 10 هزار دنیار (یا درهم) عطیه و جایزه میداد به موسیبن جعفر 200 دینار داد در حالیکه وقتی حال حضرت را میپرسید حضرت به او از گرفتاریهای زیاد و بدی وضع معیشت و عائله زیاد شکایت کرد... (که حالا این حرفها هم از امام بسیار جالب و پرمعنی است و برای بنده و کسانی که تقیه دوران مبارزه را آزمودهاند خیلی آشناست و کاملاً قابل فهم است که چطور میشود امام به مثل هارونی اظهار کند که وضعمان خوب نیست، زندگیمان نمیگذرد. در این گونه حرف زدن هیچ تذلل نیست و خیلی از شماها میدانم که در دوران رژیم جبار و دوران خفقان طبیعتاً از این کارها کردهاید و کاملاً هم قابل درک است که انسان با سخنی از این قبیل، دشمن را از وضع و حال و کار خود غافل کند) و قاعدتاً با این اظهارات، هارون باید برای آن حضرت مبالغ زیاد و مثلاً پنجاه هزار دینار (یا درهم) در نظر میگرفت. اما فقط 200 دینار میدهد. میگوید از پدرم علت این کار را پرسیدم گفت: اگر به او مبلغی را که به گردن گرفتم بدهم اطمینان ندارم که اندکی بعد با صد هزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش بجان من نیافتد. این برداشت هارون است و به نظر من هارون درست هم فهمیده بود. بعضی خیال میکنند که این برداشت ناشی از سعایتها بوده است ولی این حقیقت قضیه بود. آن زمانی که موسیبن جعفر(ع) با هارون مبارزه میکرد واقعاً اگر پولی در دستگاه داشت خیلی کسان بودند که آماده بودند در کنار آن حضرت شمشیر بزنند و نمونههایش را در مورد غیر ائمه(ع) یعنی امامزادگان دیدهایم و ائمه یقیناً بیشتر میتوانستند مردم را دور خود جمع کنند. بنابراین دوران موسیبن جعفر(ع) دوران اوج است که بعدها به زندانی شدن آنحضرت منتهی میشود. دوران امام رضا«ع» هنگامیکه نوبت به امام هشتم(ع) میرسد باز دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه همه جا گستردهاند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی میشود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون امام هشتم«ع» در نهایت تقیه زندگی میکردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل. آدم میتواند بهفمد مثلاً دعبل خزاعی که درباره امام هشتم«ع» در دوران ولایتعهدی آن طور حرف میزند، دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده بود. جامعهای که دعبل خزاعی میپرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان را، این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه داشته باشد. چنین نیست که دفعتاً و بدون سابقه قبلی در مدینه و در خراسان و در ری و در مناطق گوناگون ولایتعهدی علی بن موسی الرضا«ع» را جشن بگیرند اما قبلاً چنین سابقهئی نداشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا«ع» یعنی ولایتعهدی، پیش آمد (که حادثه بسیار مهمی است و بنده سال گذشته در پیامی به زمینهها و علل آن اشاره کردم) نشان دهنده این است که وضع علاقه مردم و جوشش محبتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا(ع) خیلی بالا بوده است. به هر حال بعد هم که اختلاف امین و مأمون پیش آمد و جنگ و جدال بین خراسان و بغداد پنج سال طول کشید، همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا(ع) بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مسئله ولایتعهدی منتهی شد. متأسفانه آنجا هم باز با حادثه شهادت، این رشته قطع شد و دوران جدیدی آغاز گشت که دوران محنت و غم اهل بیت است. بنظر بنده از دوران امام جواد(ع) به بعد برای اهل بیت بدتر و محنت بارتر از همه اوقات است. این یک ترسیم کلی از زندگی سیاسی ائمه (ع) بود که عرض شد. همانطور که قبلاً گفته شد من بحث خود را در دو قسم کرده بودم. یک قسمت ترسیم کلی بود که تا اینجا تمام میشود. قسمت دیگر، نمودارهای از حرکات مبارزی در زندگی ائمه است که شاید وقت کافی اکنون برای بیان آن نباشد و لازم باشد که بیش از این مزاحم برادران عزیز و دوستان ارجمند نشوم. اما آن چیزهایی که بنظر من رسید و فرصت کردم در ظرف پر بروز و دیروز چند ساعتی کار کنم و در میان یادداشتهای قدیمیم آنها را گرد بیاورم اینهاست که عناوین آنها را ذکر میکنم. البته عناوین قابل بحث فقط اینها نیست. اما من برای اینکه اگر دیگران بخواهند کار کنند موضوعاتی در اختیارشان باشد بخشی از عناوین را عرض میکنم. نمودارهائی از حرکات مبارزی ائمه یکی از مسائل، ادعای امامت و دعوت به امامت است که این زندگی ائمه(ع) هر جا هست و نشانه حرکت مبارزی است و این فصل مبسوطی است که روایات آن در ابواب مختلف وجود دارد از جمله روایات: «الأئمة نور الله در کافی و روایت امام هشتم(ع) در معرفی امامت و نیز روایات متعدد در زندگی امام صادق(ع) و مجادلات اصحاب ایشان با طرفهای گوناگون و روایات مربوط به زندگی امام حسین (ع) در هنگام دعوت اهل عراق و روایات فراوان دیگر. مسئله دیگر برداشت خلفا از دعاها و کارهای ائمه(ع) است. شما میبینید که از زمان عبدالملک تا زمان متوکل همواره یک تلقی و برداشت از هدف و برنامهی ائمه(ع) وجود داشته و همیشه خلفا و عمالشان با یک نگاه به ائمه مینگریستند و قهراً درباره آنان تصمیم مشابهی میگرفتند. این نکته مهمی است که نمیشود از آن آسان عبور کرد. چرا اینها از زندگی ائمه اینطور برداشت میکردند؟ مثلاً جملهی «خلیفتان یجبی الیهما الخراج» که درباره موسی بن جعفر (ع) یا: هذا علیٌ ابنه قد قعد و ادّعی الامَر لنفسه» که درباره علی بن موسی(ع) میگفتند و یا جملات مشابهی دربارهی ائمه دیگر، همه نشان میدهد چه ادعاها و داعیههائی را خلفا و دوستان خلفا از زندگی ائمه برداشت میکردند. این قابل توجه و یکی از آن نکات مهم است. مسئلهی دیگر اصرار خلفاء بر اینکه امامت را نسبت به خودشان بدهند وحساسیت شیعه که با این امر مخالفت کند است. مثلاً به این نمونه که نظائری هم دارد توجه کنید: «کثیر» که از شعرای بزرگ طراز اول دوره نخستین اموی است (یعنی ردیف فرزدق و جریر و اخطل و جمیل و نصیب و غیرهم) شیعه را از علاقمندان امام باقر(ع) بوده است: روزی آمد خدمت امام باقر(ع) حضرت با حال اعتراض گفتند: «امتدحت عبدالملک؟!» شنیدم مدح عبدالملک را کردهای؟! دستپاچه شد و گفت: «یابن رسول الله ما قلت له یا امام الهدی» من امام الهدی به او نگفتم «و انما قلت له اسد و الاسد کلبٌ و یا شمس و الشمس جمادٌ و یا بحرو البحر مواتٍ» یعنی من به او شیر و خورشید و دریا و کوه و اژدها لقب دادهام و اینها هیچکدام ارزشی ندارد... بدینترتیب عمل خود را توجیه کرد، حضرت تبسمی کردند و آنگاه کُمیت اسدی برخاست و آن قصیده هاشمیه خود را خواند که با این بیت شروع میشود: مَنِ لِقلبٍ مُتیّمٍ مُستهامٍ غیرما صبوهٍ ولا احلامٍ و میرسد به این بیت: ساسة لاکمن یری رَعْیةَ الناسِ سواءً و رَعْبةً الاَنعام این نمونه روشن میکند که ائمه نسبت به اینکه عبدالملک مدح بشود حساس بودند اما دوستانی مثل کثیر حساسیتشان روی «امام الهدی» بود لذا میگفتند ما به او امام الهدی نگفتیم و این نمونه خود علاقه شدید خلیفه را به اینکه به او امام الهدی بگویند نشان میدهد. در زمان بنی عباس این علاقه و اصرار بیشتر بود مروان ابن ابی حفصه اموی که از شعرای مداح و وابسته و مزدور هم بنی امیه و هم بنی عباس بود (عجیب این است که وی زمان بنی امیه شاعر دربار بود بعد که بنی عباس بر سر کار آمدند باز شاعردربار شد!! چون شاعر بسیار قوی و زبان آوری بود آنها هم او را با پول میخریدند) هنگامیکه مدح بنی عباس را میگفت اکتفا به این نمیکرد که از کرم و شجاعت و دیگر خصالشان بگوید، بلکه آنان را به پیغمبر نسبت میداد و شئون و مقامهای مورد نظرشان را برای آنان ثابت میکرد یکی از شعرهای او این است: انّی یکون و لیس ذاک بکائنٍ لبنی البنات و راثة الاعمام یعنی چگونه چنین چیزی ممکن است که دختر زادگان، ارثِ عمو را ببرند؟ خوب، عموی پیغمبر عباس ارثی دارد و چرا دختر زادگان که اولاد فاطمه هستند میخواهند ارث او را ببرند!! ببینیند دعوا بر سر خلافت است، یک جنگ حقیقی فرهنگی و سیاسی است. و در مقابل آن شاعر طائی شیعی معروف یعنی جعفر بن عفان طائی میگوید: لم لایکون؟ و ان ذاک لکائن لبنی البنات و ارثة الاعمام للبنت نصفٌ کاملً من ماله و العلم متروک بغیر سهام یعنی دختر نصف مال پدر را میبرد و عمو از مال آنکسی که دختر دارد هیچ نمیبرده پس شما ارثی ندارید که طلب کنید. باری این نمونهای از حساسیت یاران ائمه(ع) بر روی داعیههای امامت است. مسئله دیگر تائید و حمایت ائمه(ع) از حرکات خونین است که یکی از بحثهای شورانگیز زندگی ائمه(ع) است و حاکی از همین جهت گیری مبارزی است: اظهارات امام صادق درباره معلّی بن خنیس هنگامیکه به دست داود بن علی کشته شد، اظهارات درباره زید، درباره حسین بن علی، شهید فخ و دیگران. روایت عجیبی را دیدم در نورالثقلین که نقل میکند از علی بن عقبه: «ان ابی قال دخلت انا و المعلی علی ابی عبدالله(ع) فقال(ع): ابشروا انتم علی احدی الحسنین، شفی الله صدورکم، و اذهب غیظ قلوبکم، و انا لَکم من عدوکم، و هو قول الله تعالی: و یشف صدور قومٍ مؤمنین، و ان مضیتم قبل ان یروا ذلک، مضیتم علی دین الله الذی رضیه لنبیه(ص) و لعلی(ع)»- من و معلی بر حضرت ابیعبدالله(ع) وارد شدیم حضرت فرمود: بشارت باد شما را که یکی از دو نیکوترین(پیروزی یا شهادت) متعلق به شما است، خدا سینه شما را شفا داد (یا شفا دهد) و خشم و دل شما را فرونشانید (یا فرو نشاند) و شما را بر دشمنان مسلط کرد (یا مسلط کند) و این همان وعده الهی است که فرمود: و یشف صدور قوم مؤمنین. اگر شما پیش از آنکه به این پیروزی دست یابید از دنیا میرفتید (یا بروید) بر دین خدا که آن را برای پیامبر(ص) و علی (ع) پسندیده است در گذشته بودید (یا در میگذرید). این روایت از این جهت مهم است که در آن سخن از مبارزه و پیروزی و کشتن و کشته شدن است، بخصوص که مخاطب در آن معلی بن خنیس است که سرنوشت او را میدانیم. امام بیمقدمه مطلب را شروع میکند و معلوم است که از چیزی و حادثهئی حرف میزند، اما آن حادثه هم معلوم نیست. در تعبیرات: شفی الله صدورکم تا آخر هم احتمال هست که حضرت دعا میکند و هم احتمال بیشتر هست که خبر از آنچه واقع شده میدهند. آیا این دو نفر از کاری و درگیریئی میآمدهاند که حضرت از آن خبر داشت؟ و شاید خود به آنان مأموریت آن را داده بود است؟! در هر صورت لحن حدیث بنابر هر یک از این دو معنی و دو احتمال، بوضوح حاکی از حمایت امام از حرکات تند و پرخاشگرانهای است که زندگی روزمره معلی بن خنیس هم از آن حکای میکند. و جالب این است که این معلِّی «باب» امام صادق(ع) بوده که این مطلب و این تعبیر (تعبیر باب) یکی دیگر از آن مباحث قابل تامل و تعقیب است. این کسانیکه در روایات به عنوان «باب» ائمه«ع» معرّفی شدهاند کیها بودند؟ که غالباً هم کشته یا به کشته شدن تهدید شدهاند؟ مانند: یحیی بن امّ الطویل، معلّی بن خنی، جابربن یزید جعفی... یک بحث دیگر در زندگی ائمه«ع» زندانها و تبعیدها و تعقیبهاست. و به نظر بنده این فصلی است که باید دقیقاً دنبال شود و مطالب زیادی در آن قابل دقت و بررسی است که اکنون وقت برای ورود در آن کافی نیست. بحث دیگر، برخورد تند و زبان صریح تیز ائمه«ع» در برابر خلفا است. نکته قابل دقت در این بحث آن است که این بزرگواران اگر اشخاص محافظه کار و سازشکاری بودند باید مثل دیگر علما و زهاد آن عصر، زبان نرم و لحن دور از معارضه را انتخاب میکردند. میدانید که علماء و زهاد زیادی بودند که خلفا به آنها علاقه و شاید ارادت داشتند، هارون میگفت: کلم یمشی روید کلکم یطلب صید غیر مروبن عبید اینها خلفا را نصیحت میکردند، و حتی گاهی آنها را به گریه هم میآوردند، اما مواظب بودند که به آنان جبار و طاغی و غاصب و شیطان و هر چه این معانی را برساند نگویند. امّا ائمه«ع» میگفتند، حقایق را افشا میکردند و ملاحظه هیبت و قدرت زمامداران آنها را به سکوت وادار نمیکرد. یک بحث دیگر، تندیهای خلفا به ائمه«ع» است، مثل آنچه در مواردی میان منصور با امام صادق(ع) یا هارون با موسیبن جعفر«ع» گذشته و قبلاً به بعضی از آنها اشاره کردهام. استراتژی امامت بحث دیگری که کاملاً جالب و قابل تعقیب است، داعیههائی است که حاکی از استراتژی امامت است. گاه در اظهارات و مباحثات ائمه«ع» بیانات و داعیههائی مطرح میشود که عادی نیست و حاکی از هدف و خط مشی خاص است که همان استراتژی امامت است. از جمله این موارد گفتگوی حضرت موسی بن جعفر«ع» با هارون درباره فدک است هارون روزی به امام کاظم«ع» گفت: «حُدَّ فدکاً حتی اردّها الیک» یعنی حدود فدک را معین کن تا آن را به تو برگردانم: فکر میکرد با اینکار، شعار فدک را که در خاندان اهل بیت همواره بعنوان یک سند مظلومیت تاریخی مطرح بود، بیاثر کند و این حربه را از آنان بگیرد، و شاید با این کار، مقایسهئی میان خود و آنان که روزی فدک را تصرّف آنان خارج کردهاند، در ذهن شیعیان اهل بیت بوجود آورد. حضرت ابتدا امتناع کردند و سپس که او اصرار کرد، گفتند:«لا آخذها الا بحدودها» یعنی اگر قرار است فدک را برگردانی باید با محدوده واقعی آن را بدهی. هارون قبول کرد. امام شروع کرد حدود فدک را معین کردن، فرمودند: «امّا الحدّ الاوّل فعدن» یکسوی آن عدن است! حالا این گفتگو در مدینه یا بغداد انجام میگیرد، امام، منتهی الیه جزیرة العرب یعنی عدن را یک حدف فدک معرفی میکند!..«فتغیَّر وجه الرشید و قال: ایهاً!» رنگ هارون تغییر کرد و بیاختیار گفت: اوه! حضرت فرمود: «والحد الثانی سمرقند» یکسوی دیگر آن سمرقند است. یعنی منتهی الیه شرقی قلمرو حکومت قارون! «فاربدّ وجهه» رنگ هارون تیره شد. حضرت ادامه داد: «والحد الثالث افریقیة» مرز سوم آن، تونس است! یعنی منتهی الیه غربی کشور. «فاسود وجهه و قال: هیه!» صورت هارون از خشم سیاه شد و گفت: عجب؟!! و بالأخره حضرت فرمود: «والحد الرابع سیف البحر و ممَّایی الجزرواره مینیّه» مرز چهارم آن، کناره دریا است یا پشت جزیرهها و ارمنستان... یعنی منتهی الیه شمالی کشور. هارون از روی عصبانیت و استهزاء گفت: «فلم یبق لناشیء فتحوّل الی مجلسی!!» یعنی در اینصورت پس چه چیزی برای ما باقی ماند! برخیز بر سر جای من بنشین! قال موسی! «قد اعلمتک اننی ان حددتها لن تردها» حضرت فرمود: به تو گفته بودم که اگر مرزهای فدک را بگویم آن را برنخواهی گردانید! در پایان حدیث آمده است که: فعند ذلک عزم علی قتله اینجا بود که هارون تصمیم گرفت امام را به قتل برساند. در این گفتگو بارزترین مطلب، داعیه موسیبن جعفر«ع» است، همان چیزی که هارون هم دریافت و کمر به قتل آنحضرت بست. و از این قبیل اظهارات که مدَّعای ائمه«ع» را آشکار میسازد، از زندگی امام باقر«ع» و امام صادق«ع» و امام رضا«ع» دیده میشود که جمعبندی آن، استراتژی امامت را ترسیم میکند. برداشت اصحاب از خط مشی امامان یکی دیگر از مباحث قابل بررسی و پیگیری در شرح حال ائمه«ع» برداشت اصحاب ائمه«ع» از هدف و خط مشی و مدعای آن بزرگواران است. بدیهی است که اصحاب ائمه از ما به آن بزرگواران نزدیکتر و به هدف و داعیه آنان آگاهتر بودهاند. آیا آنها در اینباره چه تلقی و برداشتی داشتند؟ آیا ما در روایات به این نکته که آنان منتظر قیام و «خروج» ائمه بودهاند، برخورد نمیکنیم؟ داستان مردی از خراسان را همه میدانیم که نزد امام صادق(ع) آمد و خبر داد که چند صد هزارمرد مسلّح منتظر اشاره آنحضرتاند تا قیام کنند و حضرت پس از آنکه درباره عدد مزبور اظهار تردید و تعجب کردند و او پی درپی، عدد را کم کرد و حضرت در پایان با تأکید بر کیفیت افراد، تعدادی را ذکر کردند (12 یا 15 یا... نفر به اختلاف روایات) و فرمودند: اگر به این تعداد یارانی داشتم قیام میکردم. افراد زیادی از این قبیل به امام مراجعه و تقاضای قیام (به تعبیر روایات: خروج میکردند (البته مواردی هم مراجعه کنندگان، جاسوسهای بنی عباس بودند که از جوابهای امام به آنان میشود جاسوس بودنِِ آنان را حدس زد) این افراد چرا مراجعه میکردند؟ آیا غیر از اینست که در فرهنگ شیعه در آنروز مسئله خروج و قیام برای ایجاد دولت حق، یک امر حتمی و یک هدف مسلّمِ ائمه«ع» بشمار میرفت و تلقّی اصحاب و شیعیان این بود که ائمه«ع» منتظر فرصت مناسب برای اقدام به آن میباشند. روایت جالبی در این باب دیدم که از آن میشود فهمید که این تلقّی در سطوح اصحاب بلند مرتبهئی چون زرارة بن اعین چگونه بوده است. روایت در رجال کشی است: روزی زرارة نزد امام صادق«ع» میآید و میگوید یکی از یاران ما از دست طلبکاران گریخته است، اگر «این امر» نزدیک است صبر کند تا با قائم خروج کند و اگر در آن تأخیری است با آنان از در مصالحه درآید. حضرت میفرماید: خواهد شد. زراره میپرسد: تا یکسال؟ امام میفرماید: انشاءالله خواهد شد دوباره میپرسد؟ تا دو سال؟ باز میفرماید: انشاءالله خواهد شد و زراره خود را قانع میکند که تا دو سال دیگر حکومت آل علی بر سر کار خواهد آمد. یقیناً زاره شخص ساده و بیاطلاعی نبود، او یکی از اصحاب نزدیک امام باقر«ع» و امام صادق«ع» بود. با اینحال چگونه است که او تشکیل حکومت علوی را اینقدر نزدیک میبیند؟ در روایت دیگری هشام بن سالم نقل میکند که روزی زراره به من گفت: لا تری علی اعوادها غیر جعفر- بر فراز پایههای خلافت کسی جز جعفربن محمّد را نخواهی دید. میگوید: هنگامی که امام صادق«ع» وفات یافت به او گفتم: آیا آن حرف را به یاد میآوری؟ و میترسیدم آن را انکار کند، گفت: بلی، بخدا من آن را به نظر خودم گفته بودم (خواسته است این شبهه پیش نیاد که آن را از امام نقل کرده است)- از روایات متعددی که در زمینهی انتظار قیام یا درخواست آن از سوی اصحاب ائمه«ع» وجود دارد به روشنی میتوان فهمید که هدف ائمه«ع» یعنی تشکیل حکومت علوی و تلاش برای آن و متوقّع بودن آن، از جمله مسلّمات در نظر شیعیان و حتی یاران نزدیک ائمه«ع» بوده است. و این قرینهئی حتمی بر هدف و خطّ مشی ائمه«ع» است. بحث دیگر این است که آیا علت بغض و خصومت خلفا با ائمه«ع» چه بوده است؟ آیا فقط حسادت آنان به مقامات معنوی و توجه و علاقه مردم به ائمه«ع»، موجب و انگیزه آنهمه دشمنی بوده است؟ و یا عامل اصلی چیز دیگری است؟ البته شک نیست که ائمه«ع» محسود خلفا و دیگران بودهاند و در ذیل آیه: «ام یحسدون الناس علی ماآتیهم الله من فضله» روایاتی به این مضمون هست که: «نحن المحسودن» یعنی آنانکه در این آیه اشاره شده که مورد حسد قرار میگیرند، ما هستیم. امّا باید دید که به چه چیز ائمه حسد میبردند؟ آیا حسد به علم و تقوای آنان بوده؟ میدانیم علما و زهاد زیادی در آن زمان بودند که به همین صفات در میان مردم شناخته شده و علاقمندان و یاران زیادی هم داشتند. چهرههای معروفی مانند: ابوحنیفه، ابویوسف، حسن بصری، سفیان ثوری، محمدبن شهاب و دهها نفر از قبیل آنان، پیروان و هواداران زیادی داشته و از معروفیت و محبوبیت برخوردار بودهاند، در عین حال خلفا نه فقط به آنان حسد و بغض نمیورزیدند بلکه برخی از آنان مورد ارادت و محبّت خلفاء نیز بودند. بنظرما علت اصلیِ خصومت شدید خلفا با ائمه«ع» را که عموماً به شهادت آنان پس از اسارتها و تبعیدها و زندانها میانجامید، در چیز دیگری باید جستجو کرد، و آن داعیه خلافت و امامت بود که ائمه«ع» داشتند و آن دیگران نداشتند این نیز از بحثهائی است که میتواند مورد تعقیب و تحقیق قرار گیرد. یکی دیگر از مباحث قابل بررسی و تحقیق، حرکات تند و معارضه آمیز اصحاب ائمه«ع» با دستگاه خلافت است. نمونههای اینگونه حرکات را در سراسر دوران امامت میتوان مشاهده کرد. در زمان امام سجاد«ع» یعنی در اوج اختناق، یحیی بن ام طویل حواری آن حضرت به مسجد مدینه میآمد و خطاب به مردمی که تسلیم دستگاه خلافت بودند و یا خطاب به کارگزاران حکومت، آیهئی را میخواند که سخن حضرت ابراهیم«ع» به کفار را حکایت میکند: «کفرنا بکم و بدأ بیننا و بینکم العداوة و البغضاء...» و همچنین در کناسه کوفه خطاب به جمع مردم و گروه شیعیان سخنانی را با صدای بلند ایراد میکند که همه متضمّن تعرّض به جریان سیاسی حاکم است. معلّی بن خنیس در مراسم نماز عید هنگامی که با مردم به صحرا میرفت، با لباس ژولیده و سر و صورتی شوریده و چهرهئی غمگین دیده میشد و چون خطیب به منبر میرفت، دستها را بلند میکرد و میگفت: اللهم ان هذا مقام خلفائک و اصفیائک و موضع امنائک... ابتزّوها... پروردگارا! این منبر و جایگاه متعلق به جانشینان و برگزیدگان تو است که اینک از آنان غصب شده و به چنگ دیگران افتاده است. متأسفانه این صحابی عالیمقام که امام صادق«ع» قاتل او را لعن و نفرین کردند و او را مورد ستایش قرار دادهاند مورد بیلطفی بعضی قرار گرفته و در وثاقت او تردید کردهاند، و بعید نیست که در منشأ این نظرات، دست خبیث بنی عباس نیز دخالت داشته است. مسئله دیگر که دارای دامنهای وسیع و بحثی عمیق است، مسئله تقیّه است. در فهم این عنوان، لازم است همه روایاتی که مربوط به کتمان و حفاظ و پنهانکاری است دیده شود تا با توجه به داعیه ائمه«ع» که از فصول و مباحث گذشته بدست میآید و نیز با توجه به شدت عملی که خلفا در برابر این داعیه و فعالیتهای ائمه«ع» و اصحاب ائمه«ع» نشان میدادند معنای حقیقی تقیه فهمیده شود. آنچه شکی در آن نمیماند اینست که تقیه بمعنای تعطیل کار و تلاش نیست، بلکه به معنای پوشیده نگهداشتن کار و تلاش است. و این با مراجعه به روایات بطور کامل آشکار میشود. اینها بخشی از مباحث مهم مربوط به زندگی ائمه است، و البته مباحث فراوان دیگری نیز درباره زندگی سیاسی این بزرگواران هست که دیگر حتی فرصت ادامه و جمع بندی آنها را ندارم. ایکاش صاحب همتهائی پیدا شوند و اینکار را دنبال کنند و زندگی سیاسی ائمه علیهم السلام جمعبندی شده به دست مردم برسد و ما بتوانیم آن را بعنوان درس و الگو در اختیار داشته باشیم و نه فقط بعنوان یک خاطره جاودانه والسلام علیکم و رحمة الله
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 184 |